نقش رهبران در جنبشهای
اجتماعی جنبهی حیاتی دارد: آنها مشوق
مسئولیتپذیری و سازماندهندهی منابع اند،
فرصتها را باز
میشناسند و زمینههای آن را
فراهم میآورند، به تدوین استراتژی
میپردازند، خواستها را مطرح میکنند و بر
نتایج امور تاثیر میگذارند. با این همه،
همانطور که دانشمندان بسیاری اشاره کردهاند،
رهبری در جنبشهای اجتماعی را همچنان باید به
گونهی درستی نظریهپردازی کرد (مقایسه کنید
امین زاده را با دیگران، سال
2001،
بارکر با دیگران سال،
2001،
کلاندرمنز سال
1989،
ملوچی سال
1996،
موریس سال1999،
چورخر و سنو سال
1981).
ما ثابت میکنیم که این نقیصه، ناشی از آنست
که فاعل و ساختار به طور کامل در تئوریهای
اجتماعی گنجانده نشده است. تمرکز بر رهبران
مشهور، خطر غفلت از فرصتهای ساختاری را در پی
دارد و بر سر راه فعالیت جمعی مانع ایجاد
میکند، در عین حال، تاکید بر ساختارهای
فرصتزا، نقش عامل انسانی را تا حدی به خطر
میاندازد. افزون بر این، چنین به نظر میرسد
که تاکید بر رهبران به گونهی غیر منصفانهای،
تودههای معترض جنبشها را به مقولهی
"پیروان" تنزل میدهد. (مقایسه کنید بارکر را
با دیگران، سال
2001)
بنابر این، هر رویکردی به رهبری در جنبشهای
اجتماعی، میباید فعالیتهای رهبران را در
چارچوب زمینههای ساختاری بررسی کند، و سطوح
گوناگون رهبری و نقش شرکتکنندگان [در
جنبشهای اجتماعی] را بازشناسد.
ما رهبران جنبشها را، به
عنوان تصمیمگیرندگان استراتژیکی تعریف
میکنیم که دیگران را برای شرکت در جنبشهای
اجتماعی سازمان میدهند؛ و الهامبخش و مشوق
آنها هستند. هدف ما در این مقاله این است که
با ملاحظهی عنصر رهبری، بتوانیم به توضیح
مسائل اصلی در تئوری جنبشهای اجتماعی یاری
رسانیم. از این رو با بررسی مختصر رویکردهای
موجود به رهبری در جنبشهای اجتماعی آغاز
میکنیم. (1)
سپس ترکیب اجتماعی رهبری را مورد تحلیل قرار
میدهیم، آنگاه به حوزههای چندی میپردازیم
که فکر میکنیم نقش رهبری در خصوص آنها از
اهمیت حیاتی برخوردار است. (2)
چشماندازهای رهبری در
جنبشهای اجتماعی
بررسیهای اولیه رهبری
جنبشهای اجتماعی (برای مثال بلومر در سال
1951،
لانگ و لانگ در سال
1961،
روچه و سخس در سال
1955)
کارکردی را مشخص کردهاند، که در آن انواع
رهبران در مراحل مختلف در [سیر] تکوین جنبش
نقش داشتند (ویلسون سال
1973:
صص
195- 196).
گوسفیلد (1966)
به الزامات متعارض یک رهبر اشاره میکند که در
درون [جنبش اجتماعی] به مثابهی "بسیجگر"
مشوق شرکتکنندگان است و در بیرون از آن، نقش
"نمایندگی" را ایفا میکند و جنبش را به
جامعهی بزرگتر پیوند میزند. افزون بر این،
بررسیهای متاخرتر، پیچیدگی نقشهای رهبری در
سطوح مختلف در درون جنبش، تعارضاتی که بین
وظائف گوناگون رهبری وجود دارد و تغییر آن طی
زمان را تحلیل کردهاند(نگاه کنید به
امینزاده و دیگران سال
2001،
گولدستون سال
2001،
هردا رپ سال
1998،کلاندرمنز
سال
1989،
مارولا سال1988،
ملوچی سال
1996،
نلسن سال
1971،
روبنت سال
1997،
ستگن بورگ سال
1988،
ترنر و کیلیان سال
1987).
پژوهشگران علاوه بر
تحلیل نقشها و عملکردهای گوناگون رهبران در
جنبشهای اجتماعی، شیوههای دستیابی آنها به
مرجعیت قانونی جنبشهای اجتماعی را نیز بررسی
میکنند. بسیاری [از پژوهشگران] از تئوری
رهبری فرهمند (کاریزماتیک) وبر استفاده
میکنند که رویکردی استوار بر رابطه است. این
رویکرد به پیروان [رهبر فرهمند]، به خاطر نسبت
دادن فرهمندی به رهبر، نقشی کلیدی میبخشد
(پلت و لیلی سال
1994).
وبر (1968)،
شکلهای جنبش را بسط و گسترش میدهد که با
رهبری فرهمندانه پیوند دارد. از جملهی این
شکلها ماهیت عاطفی جماعت و تعیین وظائفی نزد
رهبر فرهمند است که پایهی آن، بر وفاداری
گذاشته شده است. با این همه، علیرغم تمرکز
وبر بر ماهیت رهبر که درونمایهی آنرا تاثیر
متقابل میداند، ایدهی فرهمندی (کاریزما)
معمولا به منظور مراجعه به نوع شخصیت، مورد
استفاده قرار میگیرد. معهذا بینش وبر در خصوص
تاثیرات رهبری بر مشخصات جنبش، مورد غفلت قرار
گرفته شده است. (مقایسه کنید آیخلر سال
1977:
ص
101،
ویلسن سال
1973: 1999).
ملوچی (1996
:336)
آنها بر این باور اند که تئوری وبری فرهمندی
موجب غفلت از رابطهی اجتماعی بین رهبران و
پیروان آنها میشود. پیروانی که خود را تسلیم
رهبر فرهمند میکنند، از نمایندگی محروم
میشوند.
پیروان، در تئوری رهبری
روبرت میشلز (1962
[1911])
در حقیقت، نمایندگی را با طیب خاطر به رهبران
وامیگذارند. تودهها این امر را قدر
میشناسند که رهبران به نمایندگی از طرف آنها
صحبت و عمل میکنند، حتی اگر آنان به نخبگان
سیاسیای تبدیل شوند که منافعشان با آنها در
تعارض قرار گیرد. از نظر میشلز جنبشهای
گسترده و احزاب بزرگ به سازمانهای بوروکراتیک
عریض و طویل نیاز دارند. اما از آنجا که
انگیزهی رهبران حفظ قدرت و موقعیت خویش است،
به ناگزیر جرگهسالار (اولیگارشها) میشوند.
رهبران به بخشی از نخبگان قدرت تبدیل میشوند
که دغدعهی فکریشان، بیشتر حفظ دم و دستگاه
است؛ تا پیشبرد هدفهای اولیه جنبش. این وضعیت
به خاطر بی تفاوتی و فقدان مهارت و کاردانی در
نزد تودهها، در مقایسه با رهبران کاردان شکل
میگیرد. مارکس و انگلس (1968)
و لنین (1975)
بر این نظر بودند که جنبشهای انقلابی، به
رهبران (روشنفکران) بیرون [از خود] نیازمندند
زیرا تودهها نمیتوانند درک نظری از مبارزهی
انقلابی را تدوین کنند.
نظریهپردازان زیادی استدلال
میشلز، مبنی بر تبدیل ضروری سازمانها به
جرگهسالاری (اولیگارشی) را رد کردهاند.
استدلال آنها این است که بررسی شکلهای
سازمانی گوناگون ضروری است. شکلهای سازمانی
گوناگون در واقع جنبشها و فرایندهائی را به
وجود میآورند که موجب میشوند پارهای از
سازمانها از شیوهی دموکراتیک بهره ببرند
(نگاه کنید به کولین بارکر
2001،
لیپست، ترو و کلمن
1956).
استدلال زاد واش (1966)
این است که سازمانها در پاسخ به عوامل محیطی
بیرونی و روندهای داخلی، به شیوههای گوناگونی
تغییر میکنند. وقتی اعضا بی تفاوت باشند،
رهبران به خود اجازه میدهند هدفهای اعضا را
تغییر دهند، اما در پارهای موارد رهبران،
سازمانها را در راستائی رادیکال و نه
محافظهکارانه تغییر میدهند (زاد واش سال
1966:
ص
339.
همچنان نگاه کنید به شارتس و دیگران) زاد واش
به شیوههای گوناگونی اشاره میکنند که
ویژگیهای سازمانی از قبیل الزامات ساختاری
عضویت، بر خواستهائی اثر میگذارد که رهبران
آن را تعقیب میکنند. برای نمونه، یک سازمان
غیر فراگیر از رهبران میخواهد که بر وظائف
بسیحکننده متمرکز شوند، در حالیکه احتمال
بیشتری دارد که یک سازمان فراگیر، رهبرانی را
انتخاب کند که سبکی روشنگرانه و توضیحی داشته
باشند. در عین حال، به آنان اجازه میدهد که
پیشبرد هدفهای مشخصی را بر عهده گیرند و
ساختار یک سازمان را تغییر دهند. (زاد واش
1966:صص
339-340)
نظریهپردازان دیگری هم،
شیوههائی را به تفصیل توضیح دادهاند که
رهبران مورد استفاده قرار میدهند؛ تا بر
تشکیلات جنبش اثر بگذارند، و هم این را که
ویژگیهای جنبش، چگونه میتوانند خودِ رهبران
را شکل دهند. ویلسن (1973)
با بسط رویکرد رابطهای وبر، سه نوع رهبری را
مشخص میکند: فرهمندی (کاریزماتیک)،
ایدئولوژیک و پراگماتیک و همینطور انواع
سازمان جنبش مرتبط با آنرا. سازمان بر چارچوب
نوع رهبری، تمرکز در تصمیمگیری، تقسیم کار
اثر میگذارد که در آن میتواند اختلاف نظر
وجود داشته باشد. همینطور هم آیشلر (1977)
پایههای رهبری را به ویژگیها و نتایج
سازمانی مرتبط میداند. استدلال بارکر (2001)
این است که ترکیب درست رهبری و نوع سازمان به
جنبشها این اجازه را میدهد که پیشگوئیهای
میشلز را به چالش بکشند و شرکتکنندگان را
قادر سازد دگرگونیهای اجتماعی رادیکال را پی
بگیرند.
تنوع گوناگون رهبری از انواع
متفاوت ساختارهای سازمانیای سر بر میآورد
که از پیش وجود داشتهاند. برای مثال، در جنبش
زنان امریکا، رهبران "شاخهی قدیمیتر" از
سازمانهای داوطلبانهی سنتی، اتحادیهها و
احزابی شکل گرفتند که دارای تجربهی ساختارهای
رسمی بودند، در صورتیکه "شاخههای جوانتر"
رهبران فمینیست، برآمده از تجاربی اند که در
سازمانهای غیرمتمرکز، حقوق مدنی مشارکتی و
چپ جدید اندوختهاند (فریمن
1975).
رهبران با چنین پیشینهای متفاوت، ساختارهای
سازمانی را طبق تجارب پیشین خود شکل میدهند و
بدین طریق بر بسیج، استراتژیها و نتایج
جنبشها اثر
میگذارند.
یک مسالهی نظری اساسی
عبارت است از اهمیت ویژگیها و کنشهای رهبران
در تقابل با شرایط ساختاری و درجهی این
اهمیت. نظریهپردازان رفتار جمعی بر این باور
اند که تناسب اجتماعی ساختاری، برای بسیج جنبش
ضروری است، ولی کافی نیست. رهبران با فراهم
آوردن نمونهی کنش، هدایت آن و توضیح مسائل و
ارائهی راه حلها انگیزه به وجود میآورند
(لانگ و لانگ
1961:
صص
517-524).
استدلال اسملسر (1962)
این است که رهبران برای بسیج ضروری اند و
میتوانند در ایجاد شرایط دیگر در روند بسط
رفتار جمعی نقش داشته باشند، اما آنها نیز با
چارچوب متناسب ساختاری، باورهای تعمیمیافته و
عوامل شتابدهنده برای ایجاد رفتار جمعی نیاز
دارند.
نظریهپردازان بسیج منابع،
رهبران را کارسالاران سیاسیای میدانند که
منابع را فراهم میکنند و سازمانهائی را در
پاسخ به انگیزهها، مخاطرات و فرصتها بنیان
مینهند. از منظر آنان حامیان، کنشگران
معقولی هستند که از رهبران کارا پیروی میکنند
(نگاه کنید به مکارتی و زاد
1973،
1977
و اوبرشال
1973).
عواملی چون در دسترس بودن حمایت بیرونی و
عملکرد کنترل اجتماعی بر پیدایش رهبران اثر
میگذارد ( اوبرشال
1973
: صص
157-159).
نظریهپردازان فرآیند سیاسی، اثرات ساختارهای
فرصت سیاسی را تحلیل کردهاند، اما با این
کار، توجه اندکی به رهبری داشتهاند- مسالهای
که در بحثهای اخیر مربوط به نقش رهبران
دربازشناسی و کار روی فرصتها مورد پذیرش
قرار گرفته است. (گلدستون
2001،
امین زاده ودیگران ،2001
)
به نظر ما غفلت نسبی به
مسالهی رهبری در تئوری جنبش اجتماعی ناشی از
آن است که نتوانستهاند به گونهی مناسب به
اهمیت و محدودیتهای ساختار و عامل بپردازند.
رویکرد فرآیند سیاسی، بر ساختارهای فرصت سیاسی
تاکید میکند و عامل انسانی را نادیده میگیرد
(نگاه کنید به گودوین و یاسپر
1999).
برداشت کارسالارانه- تشکیلاتی از تئوری بسیج
منابع (نگاه کنید به مکارتی و
زالد
2002
) در واقع بر فاعلان بیش از حد تاکید میورزد.
طبق این برداشت مسالهی کارسالاران میتواند
موجب اعتراض شود. با این همه، این تئوری، در
معنای دیگری، فاعلان را در نحوهی برخورد به
ساختارهای بسیجکننده نادیده میگیرد.
همانطوری که مکارتی و زالد (2002
:ص
543)
در بررسی اخیر خود از تئوری بسیح منابع اشاره
میکنند: "[ما] دستکم، به لحاظ نظری در مورد
مسالهی تصمیمگیری استراتژیک تقریبا سکوت
کردهایم".
بحث ما این است که نظریه جنبش
اجتماعی میتواند از بررسی شیوههای متعدد
مورد استفادهی رهبران، در ایجاد دگرگونی
اجتماعی و به وجود آوردن شرایط برای عامل
شرکتکنندگان دیگر بسیار استفاده کند. با
آنکه ما بر این باور ایم که اخیرا بر
ساختارهای فرصت تاکید شده است، معهذا این امر
به غفلت از عامل انسانی منجر شده است، نظر ما
این نیست که پژوهشگران با برجسته کردن فاعل
به ضرر ساختار اشتباه میکنند که جهت متضادی
را [به لحاظ نظری) دارند. بلکه [به نظر ما]
لازم است که هم محدودیتهای ساختار، هم
فرصتهایی که برای جنبشهای اجتماعی وجود دارد
و شیوههای قائل شدن به تفاوت رهبران را در
چارچوب زمینههای ساختاری بررسی کنیم.
همانطوریکه این بررسی نشان میدهد،
دانشمندان ایدههای عمومی چندی را ارائه
کردهاند که ما میتوانیم در گسترش تئوریهای
رهبری در جنبشهای اجتماعی از آنها استفاده
کنیم: رهبران در چارچوب ساختارها عمل میکنند
و هم بر سازمان جنبش [اجتماعی] و محیط آن اثر
میگذارند، و هم تحت نفوذ آنها قرار دارند.
آنها [رهبران] را میتوان در سطوح گوناگون
مشاهده کرد که وظائف متعدد و گوناگونی را
انجام میدهند. گاه رهبران به دنبال منافع
خویش اند و سازمانها را به ضرر هدفهای جنبش
حفظ میکنند، اما ساختارهای سازمانی متفاوت
انواع متفاوت رهبر را به وجود میآورند. از
این جمله اند رهبرانی که پیشبرد هدفهای جنبش
بر منافعشان ارجحیت دارد. انواع رهبران در
مراحل متفاوت توسعهی جنبش دست بالا را دارند
وگهگاه با یکدیگر در تعارض و کشمکش قرار
میگیرند.
برای این که از این
ایدههای عمومی در بارهی رهبری فراتر رویم،
لازم است به بررسی تفاوتی بپردازیم که رهبران
برای روندها و مسائل مشخص قائل اند. در بخش
بعدی سعی میکنیم خطوط اصلی راستاهای جدیدی را
جهت بررسی رهبری جنبش ارائه کنیم، بدین ترتیب
نشان میدهیم رهبری چگونه به شرایط ساختاری
وابسته است و رهبران تا چه اندازه برای
پدیداری، سازماندهی، استراتژی و نتایج
جنبشهای اجتماعی اهمیت دارند
ترکیب اجتماعی رهبری
رهبران جنبشهای اجتماعی
افرادی نیستند که از میان جمعیت تحت رهبریشان
به طور اتفاقی برگزیده شده باشند. و. ای.
لنین، مهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و بتی
فریدن رهبران انواع جنبشهای اجتماعی بسیار
متفاوتی بودند. با این همه، همهی آنها از
طبقهی متوسط برآمده و بسیار تحصیل کرده
بودند. رهبران جنبشهای اجتماعی بیشتر از
تحصیلکردههای طبقات متوسط و بالا هستند و
نسبت مردان در بین آنها به طرز نامتناسبی
بالاست. آنها معمولا نژاد و قومیت حامیان خود
را دارند (نگاه کنید به برین تن
1952،
فلاکس
1971،
اوبرشال
1973).
گرچه این ادعای ما عمدتا مبتنی بر پژوهشهائی
است که در کشورهای پیشرفتهی غربی صورت گرفته،
مطالعات مربوط به جنبشها و رهبران در کشورهای
فقیر و غیرغربی نیز نشاندهندهی آن است که
اکثریت رهبران یا برآمده از طبقات متوسط و
بالا هستند، یا تحصیلاتی بالاتر از پیروان خود
دارند (نگاه کنید به رجای و فیلیپس
1988،
ولت مایر و پتراس
2002).
در این جا سعی میکنیم درک کنیم چرا این کیفیت
رهبران جنبش [تعلق داشتن به طبقهی متوسط و
بالا] که نشاندهندهی آنست که نمایندهی
مستقیم [جنبش اجتماعی] نیستند بیشتر قاعده
است تا استثنا، و همینطور تلاش میکنیم به
مفاهیم انضمامیای دست یابیم که ترکیب اجتماعی
رهبری برای جنبشهای اجتماعی در
بردارد.
روشن است که زمینهی طبقاتی
ممتازی که رهبران دارند، منابع مالی،
برنامههای منعطف و پیوندهای اجتماعیای را
برایشان به همراه میآورد که غالبا در دسترس
ردههای پایین [جامعه] نیست. این منابع مهم
اند زیرا جنبشهای اجتماعی از منافع گروههای
اجتماعیای دفاع میکنند که به لحاظ داشتن
منابع فقیر اند. با این همه، به باور ما
سرمایهی فرهنگی منبع اصلیای است که رهبران
جنبش اجتماعی به خاطر زمینهی ممتاز خود در
اختیار دارند. جنبشهای اجتماعی برای اینکه
پیروز شوند نیازمند آنند که هزاران وظیفهی
روشنفکری به شیوهی بی نهایت مطلوبی انجام
پذیرد. فعالیتهای جنبش اجتماعی بسیار اند-
سازماندهی اعتراضات، تدوین ایدئولوژیها،
بحث، رودرروئی در رسانهها، نوشتن، نطق و
خطابه، ابداع استراتژی و تاکتیک، ترکیب
خلاقانهی اطلاعاتی که حاصل ملاقاتهای محلی،
ملی و بینالمللی است، دیالوگ با نخبگان داخلی
و خارجی، ابتکار عمل و نوآوری، ارائهی دلایل
منطقی برای برقراری ائتلاف و جهت دادن به
عواطف- که همگی اساسا وظائف روشنفکرانه اند.
در پیوند با این وظائف، دادن جهتگیری خاص به
زبان و دیگر نمادها جنبهی اساسی دارد.
تحصیلات رسمی، مخصوصا در سطح دانشگاه، مسیر
اصلی خواندن، نوشتن، صحبت کردن و تحلیل
مهارتها در سطح پیشرفته است، و کالجها و
دانشگاهها، جایگاههائی هستند که افراد
بسیاری به کسب ایدههای جدید از فرهنگهای
گوناگون
میپردازند.
این مهارتهای تحصیلی،
زمانی که گاندی استراتژی فعالیت مستقیم
نافرمانی مدنی را پایهریزی میکرد، به او
یاری رساند تا سلاحی در خدمت به تهیدستان
فراهم سازد. همین مهارتها در استعداد هنری
مارتین لوتر کینگ آنجا که گفت: "رویائی در سر
دارم" آشکار بود. لوتر کینگ در آن سخنرانی،
آرزوهای جنبش حقوق مدنی را با آرزوهائی مرتبط
ساخت که در فرهنگ گستردهتر امریکائی نهفته
بود. همین مهارتها در نوشتهی بتی فریدن تحت
عنوان: "رمز و راز زنانه" معلوم بود. در این
اثر زنانی صدای خود را به گوش دیگران رساندند
که "از مسالهای که هیچ نامی نداشت" رنج
میکشیدند. این مهارتها خود را در مهارت
فیلیس شلافلی در بحث کردن نشان داد. بحثهای
او توانست اصلاحیهی حقوق برابر را خنثی کند
(منس بریج
1986)
از آنجائیکه ما با یاسپر (1997)
هم عقیدهایم که مشخصهی جنبشهای اجتماعی
خلاقیت، آزمایشگری و نوآوری ماهرانه است، بر
این باوریم که افراد تحصیلکرده غالبا به
جایگاه رهبری میرسند زیرا آنها برای طرح و
ادارهی وظائف جنبشهای اجتماعی مناسبترین
اند.
جنبشهای اجتماعی زمان
زیادی صرف بسیج، هدایت و تحلیل فعالیت جمعی
گروههای اجتماعی میکنند. بررسیها نشان
میدهد که رهبران جنبشهای اجتماعی معاصر
گرایش به تحصیلات عالی در علوم اجتماعی، علوم
انسانی و هنرها دارند (برای مثال کنسینگ تن
1968،
مک آدم
1988،
زالد و مکارتی
1987،
پینارد و همیلتن
1989).
نظر عمومی ما این است که این رشتههای تحصیلی
برای رهبران جنبش بسیار مناسب اند، زیرا آنها
شالودهی "علم کنش و عمل انسانی"را پی
میریزند، عملی که مهارتهای مناسب را در
اختیار جنبش قرار میدهد. بسیاری از فعالان
ارزشهای در خوری را از والدین خود یاد
میگیرند و سپس آنها را با تجربهها و
مهارتهائی تکمیل میکنند که از طریق تحصیل
کسب کردهاند.
این به معنی آن نیست که
همهی رهبران جنبش از طبقات ممتازه بر
آمدهاند، یا تحصیلات عالی دارند. این امر در
مورد اروپای پس از جنگ جهانی دوم و امریکای
شمالی بیشتر عمومیت دارد تا زمانهای پیشتر؛
و در کشورهای کمتر توسعهیافته. همینطور هم
رهبران طبقات ممتازه ضرورتا بهترین رهبران
برای همهی انواع جنبشها نیستند. در حقیقت،
رهبرانی که ریشه در جماعات کارگری و تهیدست
دارند، بیشتر متمایل به بهرهجوئی از منافع
طبقهی خود و برخوردار از امتیازات بسیج
پایههای اجتماعی خویش اند؛ و این آن چیزی است
که رهبران بیرون از طبقه فاقد آنند. با این
همه، به باور ما حتی برای کسانی که ریشه در
طبقات فرودست و کارگری دارند، سرمایهی آموزشی
اهمیت اساسی دارد. ولت میر و پتراس (2002)
در بررسی رهبری در جنبش کارگران روستائی بی
زمین در برزیل پی بردند که بخش قابل توجهی از
رهبران موج جدید کنشگری در روستا، با رهبران
موج قبلی تفاوت داشتند، بدین ترتیب که آنها
بیش از آنکه خاستگاه طبقه متوسط شهری داشته
باشند، ریشهی دهقانی داشتند. با این وجود،
بخش بزرگی از این رهبران دارای تحصیلات عالی و
متعهد به ادامهی تحصیل بودند، و این سرمایه
[تحصیلات عالی] همراه با پیوندهائی که با
تهیدستان روستائی داشتند برای توانائی رهبران
جهت انجام موفقیتآمیز استراتژیها اهمیت
اساسی داشت.
دسترسی به سرمایهی
آموزشی هم ثمرهی عامل و هم ساختار است.
رهبران میتوانند جنبشهای مردم تهیدست را از
طریق تعهد به تحصیل، هم برای خود و هم برای
پیروانشان پیش ببرند. بدین ترتیب، ملکم ایکس
به این دلیل معروف شد که سلول زندان خود را به
"دانشگاه" و بسط و گسترش سرمایهی معنوی تبدیل
کرد، و این او را قادر ساخت که در بحث با
دانشمندانی پیروز شود که تحصیلات دانشگاهی
داشتند. رهبرانی که تحصیلات رسمی چندانی
ندارند بیشتر در"خانوادههایی" بزرگ شدهاند
که ریشه در "جنبش" داشتهاند؛ یا با تجربیات
جنبش که دیگر افراد اثر گذار در اختیارشان
گذاشتهاند، توانستهاند سازماندهی و رهبری
را فرا بگیرند. جنبشهائی که مردم تحصیل نکرده
و تهیدست را سازمان میدهند، میتوانند
زمانیکه فورومهای آموزشی به وجود میآورند،
که در آن آموزش شهروندی برای جنبش حقوق مدنی،
استعداد سازماندهی را در رایدهندگان خود
پرورش دهند. هرچند سرمایه مورد نیاز رهبران
جنبش اجتماعی بیشتر قابل دسترسی برای اعضاء
طبقات ممتازه است، و عموما از طریق آموزش و
پرورش رسمی حاصل میشود، میتوان آن را از
طریق جنبش نیز آموخت و از راه تجربهی عملی
فرا
گرفت.
گرایشهای ساختاری در
مقیاس وسیع و ویژگیهای نهادها نیز بر دستیابی
به سرمایهی آموزشی و رهبری اثر میگذارد.
برای مثال، پس از دگرگونیهای اقتصادی، کشیشان
شهری سیاه پوست به رهبران جنبش حقوق مدنی
تبدیل شدند و تداوم شهری شدن، نوع به خصوصی از
کشیش سیاه پوستی را به وجود آورد که تحصیل
کرده بود، و کلیساهای سیاه پوستان منابع کافی
در اختیار آنها قرار میدادند که از کشیشان
مستقل حمایت کنند. ورود گستردهی زنان به
دانشگاهها پس از جنگ جهانی دوم، حضور آنها
را در جنبشهای اجتماعی افزایش داد. از این
جمله بود جنبشهای دانشجوئی و ضد جنگ؛ و
بسیاری از زنان پس از شرکت در گروههای کوچک
به منظور بحث پیرامون ایدههای جدید در خصوص
رهائی زنان در دانشگاهها و جنبشهای دههی
شصت به رهبران فمینیست تبدیل شدند. همانطور
که در زیر بحث میکنیم، بسیاری از رهبران
جنبشها مقام رهبری را به خاطر نقشهای رهبری
پیشین خود و کسب مهارتها در نهادهای گروههای
چالشگر به دست
آوردند.
جنسیت و رهبری
درجهی نابرابری جنسیتی در
جماعت گروههای چالشگر، یکی از عوامل
تعیینکننده در نابرابری جنسیتی در سطوح بالای
رهبری در جنبشهای اجتماعی است. در اثر
نابرابری جنسیتی در سطح سازمانی، سطوح بالای
رهبری جنبش اجتماعی غالبا چهرهی مردانه داشته
است، و زنان از طریق روابط با مردان به رهبری
و موقعیت دست یافتهاند. برای مثال، در آغاز
جنبش حقوق مدنی، بیش از نود درصد کشیشان در
کلیساهای سیاه پوستان را مردان تشکیل
میدادند، و آن منصب یکی از راههای اصلی
دستیابی به رهبری جنبش اجتماعی بود. در درون
چپ جدید امریکا زنان به عنوان همسران یا
معشوقههای رهبران معروف مرد، به مقام و منصب
دست پیدا میکردند (روزن
2000
: ص
120)
در جنبش انقلابی معدود "رهبران اصلی انقلابی
زن... همگی ردای رهبری را از شوهران یا پدران
شهید خود به تن میکردند". (گولدستون
2001
: ص
159)
اگر چه مردان در بسیاری
از جنبشها مقام عالی رهبری را در دست
داشتهاند، بررسیهای اخیر پیرامون جنسیت و
رهبری نشان میدهد که رهبری جنبش اجتماعی
پدیدهای پیچیده است و لایههای چندگانهای
دارند (امینزاده و دیگران
2001؛
گولدستون
2001؛
جونز
1993؛
روبنت
1997؛
تیلور
1999).
بی تردید زنان در سطح وسیعی در جنبشهای
اجتماعی شرکت میکنند و نقش مهمی در فعالیتها
و نتایج آنها به عهده دارند. روبنت (1997)
و جونز (1993)
نشان میدهند که زنان حتی زمانی که در
لایههای بالای رهبری جنبش حقوق مدنی فعالیت
نداشتهاند، در نقشهای ردهی دوم رهبری بسیار
فعال
بودهاند.
روبنت بر این باور است
که زنان غالبا در نقش "رهبر پیونددهنده" عمل
میکنند. او [روبنت] این نقش را این گونه
تعریف میکند: "لایهی میانی رهبری" که
"وظیفهاش پیوند آحاد و پیروان بالقوه و همین
طور رهبران رسمی بالقوه به جنبش است" (1997:
ص
191).
این رهبران در عین حال، عمدهی کار عاطفی جنبش
را انجام میدهند و میتوانند در دورههای
بحران و خودانگیختگی، نقشهای عمدهای ایفا
کنند. جونز (1993:
ص
119)
با استدلال مشابهی تایید میکند که زنان
معمولا به خاطر مهارتهائی که در رابطه با
زندگی خانوادگی و نمادهای نزدیک به خانواده
دارند، در آن قبیل فعالیت رهبری شرکت میکنند
که شبکهساز است و پیوندهای رسمی را استحکام
میبخشد. روبنت و جونز در این مورد هم
عقیدهاند که زنان معمولا از مقامهای بالای
رهبری رسمی سازمانهای جنبش اجتماعی کنار
گذاشته میشوند. هر دو [روبنت و جونز] گرایش
به این دارند که بگویند چنین مقامهایی را
سخنگویان جنبشها در اختیار میگیرند. این
دانشمندان ما را در گسترش بینش خود در مورد
رهبری جنبش تشویق کردهاند، بدین صورت که
تاکید میکنند که رهبری را به فعالیتهائی
محدود نکنیم که با نقش رسمی و فعالیتهای
مردانه مرتبط اند.
درعین حال که از این
تعدیل [فکری] استقبال میکنیم، دغدغهی ما این
است که این جهتگیری تحلیلی ممکن است به تعریف
بیش از اندازه باز و گستردهی رهبری و نادیده
گرفتن پویهشناسی قدرت در رهبری جنبش منتهی
شود. با پذیرش این که رهبری در فعالیتهای
تشکیلاتی متعددی درگیر است و این که زنان برای
جنبشهای اجتماعی حیاتی اند، نمیخواهیم همهی
مشارکت فعال در جنبشهای اجتماعی را با رهبری
یکسان بدانیم. سازماندهندگانی که به طراحی
استراتژی میپردازند، پروژه تدوین میکنند،
مسائل را تنظیم میکنند یا الهامبخش
شرکتکنندگان [در جنبشها] هستند، مشخصا نوعی
رهبر اند. اما دیگر شرکتکنندگان در
سازماندهی پروژهها را که وظائفی چون
جمعآوری اعانه و تبلیغ به عهده دارند (و
میتوان آنها را "سازماندهندگان" درون جنبش
نام نهاد)، اگر بخواهیم معنای تحلیلی برای
مفهوم رهبری قائل شویم، نباید به طور خود به
خودی رهبر تلقی کنیم. افزون بر این، لازم است
به این امر آگاهی داشته باشیم که در اغلب
جنبشهای اجتماعی ردهبندی عمودی رهبری وجود
دارد. زمانیکه زنان از مقامهای بالای
[رهبری] کنار گذاشته شوند، از بخش قابل توجهی
از رهبری بالای جنبش جدا میمانند.
ما نسبت به
استدلالهایی که تفاوت بین رهبری رسمی و
سخنگویان جنبش را کنار میگذارند، بدبین ایم.
دو دلیل در این مورد داریم: یکی این که رهبران
رسمی جنبش، کسانی چون لنین، گاندی، لوتر کینگ،
کاسترو، مائو و نایرره صرفا سخنگوی جنبش
نبودند؛ آنها هدفهای جنبش را تعیین
کردهاند، در مورد استراتژی و تاکتیک
تصمیمگیری کردند و شکلدهندهی نتایج جنبشها
بودهاند (امینزاده و دیگران
2001).
دلیل دوم این که پارهای از "سخنگویان"
جنبشها ممکن است افرادی باشند که خود را مطرح
کردند، یا رسانهها آنها را به عنوان "ستاره"
گزین کردند، اما به هیچ وجه رهبران مسئول و
پاسخگو نیستند. (مقایسه کنید فریمن
1975:
ص
120؛
گیت لین
1980)
رهبران درون و بیرون [جنبش]
ترکیب اجتماعی مقامات بالای
رهبری حائز اهمیت است؛ زیرا رهبران به دلیل
داشتن پیشینه و تجارب گوناگون گزینههای
استراتژیک متفاوتی دارند که بر پیروزی جنبش
اثر میگذارد. اگر چه اعضاء گروههای چالشگر
معمولا اکثریت رهبران جنبش خود را به وجود
میآورند، این که اعضاء ممتازهی گروههای
بیرون از جنبش در موقعیت رهبری جنبشهای
گروههای تحت ستم قرار گیرند و کارآیی داشته
باشند امری عجیب و استثنائی نیست. برای مثال،
بسیاری از رهبران جنبش ضدبردهداری و برخی از
رهبران اولیه جنبش حقوق مدنی، سفید پوست بودند
(نگاه کنید به مارکس و یوسین
1971)
پژوهشها نشان داده است که ترکیبی از رهبران
داخل و خارج [جنبش] برای رهبری جنبش اجتماعی
هم مزیت دارد هم زیان. در خصوص مزیت،[باید
گفت] که رهبر بیرون از جنبش نظرات جدید،
تماسهای اجتماعی، مهارتها و توجه به دایرهی
رهبری را به همراه دارد که در غیر این صورت
قابل دستیابی نیستند. چنین رهبرانی میتوانند
گزینههائی را افزایش و در دسترس رهبران قرار
دهند و به غنای بحث و ملاحظاتی یاری رسانند که
زمینهساز تصمیمگیریهای مهم اند. (مارکس و
یوسین
1971؛
گنز
2000)
رهبران بیرون از
گروههای چالشگر، همچنین میتوانند مسائل
بسیاری را برای رهبری به وجود آورند. مارکس و
یوسین (1971)
در مقایسهی فعالیت اکثریت در سه جنبش کاملا
متفاوت به این نتیجه رسیدند که تیمهای رهبری
مختلط گرایش به ایجاد درگیریهائی دارند که
اساس آنها اختلاف نظر ایدئولوژیک، پیشداوری
و خصومتهائی است که رهبری بیرون از جنبش نسبت
به گروه چالشگر دارد، تفاوت سطح مهارتها به
طوری که رهبریهای بیرون از جنبش را قادر
میسازد تعداد نامتناسبی از مقامهای رهبری را
در اختیار بگیرند، و تنشهای نهان و نامشهودی
که طی [پیشروی] یک جنبش بسیار آشکار میشود.
مارکس و یوسین نتیجه میگیرند که با توجه به
فشارهای ساختاری و فرهنگیای که در کنش
متقابل رهبری درونی [جنبش] و رهبری بیرونی
[جنبش] وجود دارد، تکوین این درگیریها ممکن
است. بعدا به این قضیه برخواهیم گشت که پویش
رهبری درونی یا بیرونی [جنبش] چگونه میتواند
بر نتایج حاصلهی جنبش اثر
بگذارد.
کوتاه این که، ترکیب
رهبری جنبش اهمیت دارد؛ زیرا بر دسترسی به
مهارتهای رهبری اثر میگذارد، مهارتهائی که
برای پیروزی رهبری حیاتی اند. چنین مهارتهائی
را غالبا از طریق تحصیلات رسمی و علمی کسب
میکنند که نهادهای جماعت در اختیار
میگذارند، و پیش از تجربهی جنبش حاصل شده
است. در بخشهای بعدی به نقش انواع گوناگون
رهبری در پیدایش جنبش، استراتژی و نتایج آن
نظر
میافکنیم.
رهبری و پیدایش جنبش
پژوهشها، اجزاء تشکیلدهندهی
برآمد جنبشهای اجتماعی را مشخص کردهاند. از
جملهی این اجزا عبارتند از: فرصتهای سیاسی و
فرهنگی، پایههای سازمانی، منابع مادی و
انسانی، رویدادهای شتابدهنده، تهدیدها،
مصیبتها و چارچوبهای کنش جمعی. اگر چه بعید
است که حتی مجربترین رهبران در غیابِ دستکم
برخی از مولفههای مذکور بتوانند جنبشی را
بسیج کنند، رهبران در تبدیل شرایط بالقوه بسیج
به جنبشهای اجتماعی واقعی با هم تفاوت دارند.
در عین حال، شرایط ساختاری بر پیدایش و موثر
بودن رهبران اثر میگذارد. لازم است بررسی
کنیم که کنش متقابل رهبری با دیگر عوامل موثر
بر پیدایش جنبش چگونه است؛ بدین منظور نظری
میافکنیم به چگونگی بر آمد رهبران در شرایط
فرهنگی و سیاسی مشخص و این که رهبران برای
رودرروئی با چالشهای بسیج چه انجام
میدهند.
شرایط فرهنگی و سیاسی رهبری
از نظر اوبرشال(1973)
رهبران تقریبا همیشه وجود دارند، اما برآمد
آنها به فرصتهای سیاسی وابسته است. او
[اوبرشال] چنین استدلال میکند که مهارتهای
رهبری را "میباید از طریق تحصیل و تجربهای
کسب کرد که فعالان آن طی گسترش جنبش در
تجربهی آزمون و خطای خود به دست میآورند" (1973:
ص
158).
با این وجود، فرصتهای سیاسی غالبا از دست
میروند و رهبران در بازشناسی و واکنش نشان
دادن به فرصتها نقش مهمی ایفا میکنند (بنس
زک
1996؛
گلدستون
2001).
اگر برآمد جنبشها مستلزم آن است که رهبران
سیاسی فرصتهای ساختاری را بازشناسند، این
بدان معناست که شرایط فرهنگی و تشکیلاتی پیش
از برآمد جنبشها هم برای برآمد رهبران و هم
جنبشها جنبهی اساسی دارد. البته نوع
پایههای از پیش موجود متفاوت اند و به نوع
جنبش بستگی دارند.
موریس و برین (2001:
صص
34-37)
سه نوع جنبش را مشخص کردهاند: "جنبش
رهائیبخش" که نیروی آن را گروههای تحت ستم
تشکیل میدهند و از زیر ساخت فرهنگ
ستیزهجوییشان استفاده میکنند؛ "جنبشهای
مبتنی بر مسالهی مشخص برابریطلبانه" که با
مسائل ویژهای سروکار دارند که بر گروههای
تحت ستم به خصوصی تاثیر دارد و جنبشهای "تعهد
و مسئولیت اجتماعی" که شرایط معینی را به چالش
میکشند که بر عموم جمعیت اثر میگذارد. در یک
جنبش رهائیبخش، مثلا جنبش حقوق مدنی،
کلیساهای سیاهپوستان، خاستگاه اولیهی رهبری
جنبش بودند و سنتهای مشارکت و شکلهای فرهنگی
کلیسا، ستون فقرات جنبش حقوق مدنی را تشکیل
میداد. در یک جنبش مبتنی بر مسالهی مشخص
مانند جنبش حق سقط جنین، رهبران از درون
جنبشهای اجتماعی موجود بر آمدند، از جمله
جنبشهای برنامهریزی جمعیت و خانواده و
همچنین جنبش زنان. آنها [رهبران] تحت تاثیر
ساختارها و تاکتیکهای این جنبشها قرار
داشتند. (ستگن بورگ
1991)
جنبشهای تعهد و مسئولیت
اجتماعی، در مقایسه با دو نوع دیگر ممکن است
چنین پایههای سازمانی و ساختاری از پیش
موجودی را نداشته باشند. "مصائبی که به ناگاه
[بر مردم] تحمیل میشود" (والش
1981)،
از جمله تراژدیهای شخصی و رویدادهائی چون
سوانح اتمی و ریختن نفت میتواند برای رهبران
جدید نقش انگیزه را ایفا کند. برای مثال، جنبش
ضد مشروبخواری در حین رانندگی در اوائل دههی
هشتاد در ایالات متحده شروع شد. خانم کاندی
لایتنر پس از آنکه دخترش را رانندهی مستی
کشت، گروه "مادران علیه رانندگان مست" (ام.
ای. د. د.) را بنیان نهاد. در حالیکه
تلاشهای پیشین جهت بالا بردن هشیاری [مردم]
نسبت به رانندگی در حالت مستی توجه اندکی را
به خود جلب کرده بود، رهبری کاندی لایتنر
تفاوت آشکاری را به نمایش گذاشت. با وجودی که
کاندی لایتنر فاقد تجربهی [رهبری] جنبش بود،
از رسانههای جمعی به طور موثر استفاده کرد و
در تدوین این مساله از حقوق مادری و حقوق
قربانیان کمک گرفت و بدین ترتیب جنبش را با
خشم اخلاقی خود برانگیخت. با این همه،
همانطوریکه رینارمن (1988)
استدلال میکند، زمینههای فرهنگی و سیاسی این
جنبش نیز اهمیت داشت. این مبارزه [علیه
رانندگی در حالت مستی] بر زمینهی سیاسی
محافظهکارانه در دههی هشتاد نیز
موفق بود، زیرا رهبران از چارچوب "قاتل مست" و
ضرورت مسئولیت فردی استفاده کردند که در
[شعار] "تنها بگو: نه" طنین داشت که طرز فکر
عصر ریگان را نشان
میداد.
وقتی زمینهی جنبشها را
ستم و نابرابری تشکیل میدهد که نهادهای طبیعی
و جنبشهای اجتماعی پیشینی را به وجود آورد،
رهبران اغلب از سازمانها و نهادهای از پیش
موجود بر میآیند. زمانی که رویدادهای
شتابدهنده مصیبتهای ناگهانی را برای افراد و
جماعتها به وجود میآورند، احتمال بیشتری
دارد که رهبرانی به وجود آیند که فاقد چنین
زمینههائی هستند، اما با همهی این احوال،
شرایط سیاسی و فرهنگی موجود در پیروزیشان
موثر است. بی تردید رهبران در فرایند
سازماندهی جنبشها مهارتهای خود را بسط
میدهند و پارهای از آنها از پیش تجربهای
ندارند. با این همه، بسیاری از آنها مهارتها
و سنتهای فرهنگی و سیاسی را به رهبری جنبش به
همراه میآورند که در جنبشهای اجتماعی،
سازمانها، یا نهادهای پیشین
آموختهاند.
رهبری و چالشهای بسیج
تحلیلگران جنبشهای اجتماعی
این طور استدلال کردهاند که فرصتهای سیاسی
از قبیل حضور متحدان و تفاوتهای بین نخبگان
تشویقکنندهی بسیج جنبش است زیرا فعالان را
ترغیب میکند به این که شانس واقعی پیروزی
وجود دارد(نگاه کنید به مک آدام
1982؛
مک آدام، مک کارتی و زالد
1996؛
تارو
1998).
با این همه، فرصتهای از پیش موجود، مانند
مصیبتها، به خودی خود مردم را متقاعد نمیکند
که سازمان پیدا کنند و به جنبشها بپیوندند.
رهبران در شناخت و تحلیل فرصتها نقش مهمی
ایفا میکنند. در اثر نبود رهبری کارا، احتمال
سوختن فرصتها هست یا این که، به جای آن، تلاش
برای بسیج ممکن است تحت شرایط نامناسبی صورت
گیرد (نگاه کنید به گلدستون
2001)
در عین حال، این امکان هست که رهبران و
جنبشها به ایجاد فرصتهای سیاسی و فرهنگی کمک
کنند.
برای این که ببینیم
رهبری چگونه بر بسیج اثر میگذارد، لازم است
روابط متقابل بین انواع گوناگون رهبری و
شرکتکنندگان در جنبش را مورد بررسی قرار
دهیم. رهبران صرفا با مسحور و مجذوب کردن
پیروان خود جنبش به وجود نمیآورند، بلکه
مراحل اولیهی جنبش به گونهی نمونهواری از
"شرکت بسیار زیاد و گفت و شنود" تکوین مییابد
که طی آن شرکتکنندگان در رویدادهای جنبش با
هم شرکت دارند، به لحاظ اجتماعی معنا و مفهوم
[برای جنبش] ایجاد میکنند و در پی یافتن
ایدههای جدید اند. (اوبرشال
1973:
ص
174؛
کوتو
1993؛
اوسپینا و شال
2001)
رهبران برای این که از این رفتار متقابل
اولیه، جنبشها را بسیج کنند، چارچوبها،
تاکتیکها و ابزارهای تشکیلاتی ارائه میدهند
که به وجود آوردن یک هویت جمعی و شرکت در کنش
جمعی در سطوح گوناگون را برای شرکتکنندگان به
گونهی فعالی میسر سازد. رهبران با این
عملشان نه تنها بر جذابیت و توانائیهای خود،
بلکه بر تجارب پیشین، سنتهای فرهنگی،
هنجارهای جنسیتی، شبکههای اجتماعی و شکلهای
سازماندهی شناخته شده اتکا میکنند. تا آنجا
که مردان به طور سنتی مقامهای دارای قدرت و
اقتدار را اشغال کرده و بر رفتارهای متقابل
دربر گیرندهی هر دو جنس [زن و مرد] سلطه
داشتهاند، خصلت جنسیتی رهبری در جنبشها باعث
تعجب
نیست.
برای مثال، در جنبش
آغازین حقوق مدنی، رهبران از سنت مشارکتی،
موسیقی، روایت، و آیینهای مذهبی کلیسای سیاه
پوستان برای به وجود آوردن مسئولیت و تعهد
نسبت به جنبش و ارائهی استراتژی اعتراضات
[مبتنی بر] نافرمانی مدنی استفاده کردند.
لوترکینگ و دیگر کشیشانی که به رهبران رسمی
جنبش حقوق مدنی تبدیل شدند از منابع و مدل
تشکیلاتی کلیسای سیاه پوستان برای ایجاد
"مراکز محلی جنبش" و "کنفرانس رهبری مسیحی
جنوب" (اس. سی. ال. سی) بهره بردند، که
سازمانهای محلی را به جنبش بزرگتر پیوند
میزد (موریس
1984).
این مدل کلیسا همچون مرکز تشکیلات و تصورات
جنسیتی کشیشان مرد، زنان را از جایگاه رسمی
رهبری کنار گذاشت. با این همه، این مدل
زمینهی مشارکت ردههای زیادی از اعضاء جماعت
را به وجود آورد و بسیاری از زنان که قبلا در
کلیساها و سازمانهای جماعت فعال بودند، به
رهبران غیررسمی تبدیل شدند و دیگر اعضاء جماعت
را به جنبش مرتبط ساختند (بارنت
1993؛
روبرت
1997).
وقتی دانشجویان سیاهپوست "کمیتهی
سازماندهندهی نافرمانی مدنی دانشجوئی" (اس.
ان. سی. سی) را سازمان دادند، الا بیکر، رهبر
با نفوذی که از قدرت رسمی کنار گذاشته شده
بود، دانشجویان را تشویق کرد خود را از
"کمیتهی سازماندهندهی نافرمانی مدنی
دانشجوئی" مستقل نگه دارند و نوع ساختار
غیرمتمرکزی را به وجود آورند که زنان را قادر
سازد درون "کمیتهی سازماندهندهی نافرمانی
مدنی" به رهبر تبدیل شوند. این امر
شرکتکنندگان متنوعی را به این سازمان جذب
کرد. بعدها زمانی که ایدئولوژی اس. ان. سی.
سی. تغییر کرد و ساختار آن بیشتر هرمی شد
"تلاشی ردههای پیونددهنده رهبری، دست کم، تا
حدی مسئول مسائل [مربوط به] سازماندهی بود.
(روبنت
1997:
صص
2001-200
)
همانگونه که نمونهی
جنبش حقوق مدنی نشان میدهد شرایط فرهنگی و
سیاسی و ساختارهای تشکیلاتی بر برآمد رهبران و
جنبشها اثر میگذارد. درعین حال، رهبران
واقعی و موثر، نقشی حیاتی در سازماندهی
جنبشها ایفا میکنند، بدین ترتیب که
شرکتکنندگان بالقوه را در بحثهای مربوط به
ایدهها و استراتژیهای جنبش درگیر میکنند و
سازمانهائی را به وجود میآورند که
شرکتکنندگان در آنها فعال میشوند و رهبران
و استراتژیهای جدید و نو به وجود میآید.
نمایندگی و ساختار در تشکیلات
و استراتژی جنبش
طی جریان یک جنبش اجتماعی،
رهبران به تاثیرگذاری بر جنبش از طریق تعیین
هدفها و بسط استراتژیها ادامه میدهند و
سازمانهای جنبش را پایهریزی میکنند، ساختار
آنها را شکل میدهند، و بین فعالان،
سازمانها و سطوح فعالیت پیوند برقرار
میکنند. از آنجا که ساختارهای تشکیلاتی و
شبکهها بر دستیابی به رهبران اثر میگذارند،
یکی از مسائل اساسی جنبشها، سازمان دادن
راههایی است که به تکوین رهبری کمک
کند.
گنز (2000:
صص
1016-1018)
چندین ویژگی سازماندهی را مشخص میکنند،
ویژگیهائی که رهبران کارآ را به وجود
میآورند و "ظرفیت استراتژیک" آنها را افزایش
میدهند: نخست ساختارهای تشکیلاتی است که
"بررسی منظم، علنی و موثقی" را ممکن میسازد؛
این ساختارهای تشکیلاتی اطلاعات در اختیار
رهبران قرار میدهد، بدین طریق که فورومهائی
جهت بحث بین شرکتکنندگان مختلف به وجود
میآورد و آنها با دادن اختیار به رهبران
برای عمل بر طبق تصمیمات [تعیین شده]، آنها
را تشویق و ترغیب میکنند. دوم "سازمانهائی
که از طریق اجزاء متعدد [تشکیلدهندهی خود]
به بسیج منابع میپردازند" موجب برخورد منعطف
رهبران میشوند.
سرانجام هم، سازمانهائی که
رهبران را در رابطه با آحاد [تشکیلدهندهی]
خود مسئول و پاسخگو میدانند؛ احتمالا
رهبرانی با دانش مفید و مهارتهای سیاسی
دارند. گنز بر این باور است که استراتژی موثر
معمولا ثمرهی یک "تیم رهبری" است تا یک فرد
رهبر(نگاه کنید به دیزنی و گلب
2000)،
و این که تیمهای رهبری گوناگون ظرفیت
استراتژیک را افزایش میدهند. تیمهائی که از
"رهبر داخلی" با پیوندهائی با آحاد
تشکیلدهندهی خود و هم "رهبر بیرونی" با
مسئولیتهای هنجارگذار یا حرفهای برخوردارند،
تیمهائی که دارای رهبرانی با پیوندهای قوی و
ضعیف با آحاد تشکیلدهندهی خود، و رهبرانی با
اندوختهای از کنش جمعی بزرگترین ظرفیت
استراتژیک به شمار میروند(گنز
2000:
ص
1015).
همان گونه که تحقیق گنز نشان
میدهد، تحلیلهای مربوط به این که رهبران
چگونه بر استراتژیهای جنبش اثر میگذارند،
لازمهاش بررسی شیوههای اثرگذاری ساختارهای
تشکیلاتی و شبکهها بر کیفیت رهبری یک جنبش
است. برای مثال، یکی از مشکلاتی که بخش
جوانتر جنبش زنان با آن روبهرو بود، عبارت
از این است که بسیاری از گروههای فمینیست به
خاطر اشتیاقی که به دموکراسی مشارکتی داشتند،
از رهبران و ساختارهای رسمی پرهیز میکردند.
جو فریمن (1972)
به عنوان فعالی که "استبداد بی ساختاری" را
تجربه کرده بود، فمینیستها را از ناممکن بودن
گروه واقعا بی رهبر و بی ساختار بر حذر داشت،
با این استدلال که در غیاب یک ساختار رسمی،
ساختاری غیررسمی تکوین پیدا خواهد کرد با
رهبران بی شمار، رهبرانی که از طریق شبکهی
دوستان انتخاب میشوند. فریمن از تجربه اندوزی
در شکلهای ساختاری حمایت کرد که بیشترین
مشارکت را تشویق کنند، اما در عین حال از
فعالانی که اختیار و مسئولیت به عهدهشان
گذاشته شده نیز میخواهد که در برابر فعالیت
خود پاسخگو باشند.
از سالهای اولیه [شکلگیری]
جنبش زنان، گروههای فمینیستی در ساختارهائی
تجربه کسب کردهاند که در آنها دموکراسی
مشارکتی و رهبری موثر و پاسخگو امکان داشته
است. (نگاه کنید به بیکر
1986؛
دیزنی و گلب
2000
؛ گت فرید و وایس
1994)
استدلال بران (1989)
این است که رهبری را میتوان "مجموعه
مهارتهای سازماندهنده" دانست که لازم نیست
یک اقلیتی از شرکتکنندگان مجری آن باشند".
رهبری فراگیر"و غیر هرمی، زمانی ممکن است که
نیازمندیهای سازماندهی ماهرانه، شناخته و
بین شرکتکنندگان توزیع شود" (231).
گرچه بران میپذیرد که "مشارکت در وظائف و
مهارتها فرایند سادهای نیست" و این که اغلب
کمبود شرکتکنندهی کاردان و ماهر در
سازمانهای جنبش (236)
وجود دارد، معتقد است که ارزشهای فمینیستی در
حمایت از برابری و مخالف سلسله مراتب،
نتیجهاش تلاش مداوم برای ایجاد سازمانهایی
میشود که شرکتکنندگان در آنها مهارتهای
رهبری را
میآموزند.
مفاهیم مربوط به تیمهای
رهبری (گنز
2000)،
رهبری فراگیر (بران
1989)،
و رهبران پیونددهنده (روبنت
1997)
همگی به اهمیت کنش متقابل بین شرکتکنندگان و
شبکهها در جنبشها و اعمال رهبری و سازماندهی
مهارتها اشاره دارند. لازم است رهبران در
بارهی فرصتها، شکلهای سازمانی و تاکتیکها
از یکدیگر و از دیگر شرکتکنندگان اطلاعات به
دست آورند. ارتباطات بین رهبران، دستیابی به
ذخیرهی گستردهتر استراتژیها را ممکن
میسازد، و همآهنگی بین استراتژیهای محلی و
ملی را ارتقا میدهد و به همکاری بین سازمانی
و فعالیت ائتلافی یاری میرساند.
در جنبش اولیهی حقوق مدنی
کشیشانی که اس. سی. ال. سی (کنفرانس رهبری
مسیحی جنوب) را در شهرهای مختلف رهبری
میکردند، یکدیگر را از طریق فعالیت درکلیسای
سیاه پوستان میشناختند و اطلاعات مشترکی
دراین باره داشتند که بایکوت و دیگر
تاکتیکهای فعالیت مستقیم را سازماندهی کنند
(نگاه کنید به موریس
1984).
رهبران پیونددهنده، درسطح محلی بین اعضای
جماعت و جنبش پیوند برقرار میکردند و رهبران
را به یکدیگر مرتبط میساختند (روبنت
1997؛
هردا رپ
1998).
هردا رپ رهبری مادامالعمر هتی کندریک، یک
رهبر محلی حقوق مدنی، را توضیح میدهد. این
رهبر، فعالان جوان را ثبت نام و به آنها
انگیزه و الهام میبخشید تا رهبر جنبش شوند،
رهبران جدید را در ارتباط با یکدیگر و در
پیوند با نسلهای قدیمیتر رهبران قرار میداد
و آنها را به "یک شبکهی گستردهی رهبران
ملی، دولتی و مردمی معرفی میکرد". (1998:
ص
351)
چنین پیوندهایی بین سطوح
و نسلهای رهبری برای استراتژی جنبش حیاتی
است. بانسزک (1996)
در مقایسهی جنبشهای حق رای زنان امریکا و
سوئیس اظهار میدارد که جنبش زنان امریکا
موفقتر بود، زیرا از تکنیکهای سازماندهی و
استراتژیهای موثر بیشتر استفاده میکرد.
بانسزک میگوید اگرچه فرصتهای سیاسی در هر دو
کشور مشابه بود، زنان جنبش حق رای در امریکا،
این فرصتها را درک کردند و استراتژیهائی را
به کار گرفتند تا بسیار بیش از زنان سوئیسی از
این فرصتها استفاده کنند. این ظرفیت
استراتژیک عالی، ثمرهی پیوند بین رهبران ملی
و دولتی و دیگر جنبشها بود، جنبشهایی چون
"جنبشهای لغو و اعتدال (در مصرف مشروبات
الکلی)". برای مثال، سازماندهندگان جنبش حق
رای (زنان) در امریکا با پرداخت دستمزد به
سخنرانان برای سفر به سراسر کشور و سازماندهی
جنبش استفاده کردند. از این مدل رهبرانی چون
سوزان ب. آنتونی از طریق فعالیت خود در
جنبشهای "لغو و اعتدال [درمصرف مشروبات
الکلی]" تجربه آموختند (بانسزک
1996:
ص
68).
جنبش [حق رای زنان] سوئیس چنین پیوندهائی را
نداشت و ساختار غیرمتمرکز آن نیز از اشاعهی
تاکتیکها در درون جنبش جلوگیری کرد، در
صورتیکه "انجمن ملی حق رای زنان امریکا"
رهبران ایالتهای گوناگون را در پیوند با
یکدیگر قرار داد و به آنها کمک کرد تا
نوآوریهای محلی را بسط و گسترش
دهند.
پیوند بین رهبران علاوه
بر اثرگذاری بر تاکتیکها و مدلهای
سازماندهی، بر همکاری بین تشکیلاتی و به وجود
آوردن همیاریها اثر میگذارد. همکاری بین
سازمانهای جنبش، احتمالا تحت شرایط افزایش
فرصتها یا تهدیدات، بیشتر میشود (ستگن بورگ
1986؛
زالد و مککارتی
1980)،
اما رهبران در بازشناسی فرصتها برای فعالیت
ائتلافی اهمیت دارند (شفر
2000:
ص
114).
افزون بر این، رهبران گوناگون بر کمیت و نوع
فعالیت ائتلافی در یک جنبش اثر میگذارند.
شفر(2000)
در یک بررسی از ائتلافهای زیستمحیطی پی
میبرد که رهبران حرفهای که تشکیلات یک جنبش
آنها را تمام وقت به استخدام خود در آورده
است، غالبا از رهبران داوطلب در ائتلافها
فعالتر اند، شاید به این دلیل که وقت بیشتری
برای به وجود آوردن پیوند با دیگر سازمانها
دارند (123).
همین طور هم، رهبرانی که رابطهی فشردهتری با
دیگر سازمانها در جماعت و در جنبش دارند، به
احتمال بسیار زیاد میتوانند ائتلاف به وجود
آورند. (صص
119- 118)
رهبران و فرایند شکلدهی [کنش
جمعی]
هم اکنون ادبیات گستردهای
پیرامون شکلدهی کنش جمعی به بررسی شیوههائی
میپردازد که عاملان جنبش اجتماعی، ستمها را
تعریف میکنند و واقعیت اجتماعی را برای تشویق
کنش جمعی تبیین میکنند(به منظور بررسی، نگاه
کنید به بن فورد و سنو
2000).
همانطوری که سنو و بنفورد (1992)
استدلال میکنند، چارچوبهای کنش جمعی بر
وخامت، بی عدالتی و اخلاق ستیزی شرایط اجتماعی
تاکید میورزد و در عین حال تقصیر را به گردن
عاملان معینی میگذارد و نوع کنش جمعی را مشخص
میکند که برای دگرگونی اجتماعی لازم اند.
جنبشهای اجتماعی برای تاثیرگذاری میباید
درگیر چارچوبهای بسیار ماهرانهی فعالیت متحد
به منظور ایجاد چارچوبهائی شوند که بازتاب
دهندهی فرهنگ و تجارب مردم ستمدیده یا دیگر
عاملان مرتبط [با آن] باشد. (نگاه کنید به سنو
و دیگران؛
1986)
چشمانداز شکلدهی [به
چارچوبها] نقش به سزائی در آشکار کردن این
امر داشتهاند که فرایندهای مفهومسازی که در
چارچوبهای فرهنگی تثبیت شدهاند، چگونه کنش
جمعی را موجب میشوند. با این همه، این رویکرد
به خاطر نقاط ضعفی که دارد، کاربردش محدود
است.
این رویکرد تمرکز تحلیلیاش
همانند تئوری بسیج منابع و تئوری فرآیند
سیاسی، به سوی عوامل ساختاری و تشکیلاتی جهت
پیدا میکند. سازمان جنبشهای اجتماعی (اس.
ام. او) به عنوان کنشگر اصلی ظاهر میشود،
عاملی که فعالیتها، هدفها و ایدئولوژی خود
را به گونهای شکل میدهد که با منافع،
ارزشها و باورهای گروهی از افراد همساز باشد.
سنو و همکارانش در مراجعات متعددی که به
بسترسازان معطوف میکنند، آنها را
سازماندهندگان، فعالان و سخنگویان جنبش
معرفی میکنند. گهگاه هم، آنها به سازمان
جنبش اجتماعی یا جنبش صرفا به عنوان بسترسازان
اشاره میکنند. اندک دفعاتی هم که به آنها به
عنوان رهبران اشاره میکنند، نمیتوانند بررسی
کنند که رهبران جنبش چگونه فرایند ایجاد
چارچوب را پیش میبرند. این رویکرد، انگیزه
برای تجزیه و تحلیل عواملی به وجود نمیآورد
که رهبران جنبش اجتماعی را قادر سازد
نمایندگان موثر روند بسترسازی باشند، یا این
که مانع آنها از این کار شود.
مسالهی دیگر این است که
تحلیلهای مربوط به بسترسازی با نادیده گرفتن
رهبران، اهمیت شرایط نهادی و اجتماعی
بسترسازان را نادیده میگیرند. این کنشگران
برای فعالیت در فضاهای محدود سازمانهای جنبش
اجتماعی حضور پیدا میکنند، درحالیکه از
جمعیتهائی که خواهان هدایتشان به سوی کنش
جمعی اند، جدا شدهاند. جنبشهای اجتماعی به
مثابهی ساختارهائی با چارچوبهای تکوین یافته
به تصویر کشیده میشوند، در حالیکه پیروان
بالقوه، افراد دارای فرهنگی تلقی میشوند که
بیرون از نهادها عمل میکنند. بحث ما این است
که این منطق جهتدار یکسویه، تحلیلهای
فرایند بسترسازی را ناقص میسازد، و هر دوی
این نقطهضعفها باعث انحراف توجه از نقش
اساسی رهبرانی میشود که زمینهی نهادینه
دارند و در فرایند بسترسازی نقش بازی
میکنند.
جنبشهای اجتماعی ساختارهای
اجتماعی هستند با تقسیم کاری که در آن رهبران
عموما دربارهی هدفهای تشکیلاتی و با آرایش
استراتژیها و تاکتیکها جهت رسیدن به آن
اهداف تصمیمگیری میکنند. بسترسازی برای این
وظائف عمده جنبه اساسی دارد زیرا هم گروههای
چالشگر و هم گروههای متخاصم و متحدان بالقوه
را پیشنهاد میکند. بسترسازی شرایط غیر
عادلانهای که باید دگرگون شود را مشخص میکند
و تاکتیکهائی را برای رسیدن به هدفهای مطلوب
ارائه میدهد. بسترسازان از آنجائیکه اغلب
نیاز به دستیابی به آماجهای متعدد دارند،
باید در استفاده از گفتمانهای گوناگون مهارت
داشته باشند و مجموعه موضوعاتی را مشخص کنند
که برای جمعیتهای متنوع مناسب باشد (مقایسه
کنید اوانز
1997؛
گرهاردز و روخت
1992؛
هول
2001؛
مک آدام
1996).
مناقشات مربوط به بستر [سازی] که ناشی از
خواستهای نیروهای متشکله و آماجهای گوناگون
است، میباید با دقت فیصله داده شود (بن فورد
1993).
پیروزی یا شکست یک سازمان جنبش اجتماعی به
توانائی آن در برآورد خواستهای پیچیدهی
مربوط به فعالیت بسترسازی است.
از آنجائیکه کار
بسترسازی بسیار مهم و توام با مشکلات است، این
وظیفهی اختصاصی رهبران و تیم رهبری جنبش
اجتماعی است که از سرمایهی فرهنگی و مهارت
لازم را برخوردارند. جنبشهای گوناگون و
جنبشهای اجتماعی نیازهای مربوط به بسترسازی
را به شیوههای گوناگونی برطرف میکنند. در
پارهای از جنبشهای اجتماعی رهبران مقامهای
تشکیلاتی را در اختیار دارند که مزیت ویژهی
دسترسی به منابع و سطح بالای تصمیمگیری به
آنها اختصاص داده شده است، به طوری که نفوذ
بسیار و حق انحصاری بر فرایند بسترسازی اعمال
میکنند. دیگر سازمانها شیوههائی را برای
توزیع فعالیت بسترسازی پیدا میکنند که با
رهبری مرتبط است، مانند مورد بسیاری از
گروههای رهائیبخش اولیهی زنان، گروههائی
که مسئولیتهای سخنرانی را نوبتی برگزار
میکردند، البته همهی این برنامهها هم موفق
نیستند. به پیروی از گنز (2000)،
بر این باور ایم که تیمهای گوناگون رهبری که
بتوانند به دامنهی گستردهای از مسائل
بپردازند، برای بسیاری از جنبشها مخصوصا
بسترسازان تاثیر دارند. رهبرانی که با آحاد
[تشکیلدهندهی جنبش] رابطهی تنگاتنگ دارند،
میتوانند چارچوبهایی را به وجود آورند که
برای جمعیتهای ستمدیده پذیرفتنی و بارز
باشد، درعین حالی که حامیان بیرون [از جنبش]
کمک به دستیابی به پشتیبانی نخبگان میکنند.
پارهای از سازمانها بدین منظور به وجود
میآیند که تیمهای متنوع رهبری را تشویق و
بسط میدهند که برای چارچوبهای کارآ ایده
ابداع میکنند. دیگر سازمانها به رهبران
پرجذبه (کاریزماتیک)ی متکی اند که میتوانند
جمعیتهای گوناگون را مورد خطاب قرار دهند.
رهبران کارآ حامیان گوناگونی
را به خود جلب میکنند و هم نفود حامیان و هم
نفوذ خود را افزایش میدهند. برای مثال،
مارتین لوترکینگ حامیان گوناگونی را از طریق
استفاده از موضوعات بسیار متنوع بسیج کرد؛ این
موضوعات نه فقط شامل باورهای مذهبی، بلکه شامل
فلسفهی نافرمانی مدنی گاندی، تئوری دموکراتیک
و ارزشهای عملگرایانه نیز میشد (مک آدام
1996؛
پلات و لیلی
1994).
حامیان مارتین لوتر کینگ پیامهای او را در
پرتو وضعیت خود تفسیر میکردند و یک هویت جمعی
فراگیر به وجود میآوردند. همانگونه که پلت و
لیلی (1994)
در تحلیل خود از نامههای مارتین لوتر کینگ
نشان دادهاند، حامیان او هواخواهان منفعل
نبودند. آنها شرکتکنندگان و رهبران فعال در
سطوح مختلف جنبش بودند، و بسیاری از آنها
توصیههای استراتژیک به کینگ ارائه میدادند.
با نظری به کنش متقابل حامیان و رهبران و کار
بسترسازی رهبران در سطوح گوناگون جنبشها، از
تمرکز بر چارچوب نخبگان فرا میرویم که بن
فورد (1997)
مشخص میکند و آن را یکی از مسائل تحلیلهای
جاری مربوط به بسترسازی میداند.
نهادها، رهبران و بسترسازی
علاوه بر بررسی شیوههایی که
جنبشها و ساختارهای تشکیلاتی جنبشهای
اجتماعی بر رهبری و بسترسازی اثر میگذارند،
لازم است که نظری بیافکنیم به تاثیرات دیگر
نهادها و سازمانها در محیط سازمانهای جنبش
اجتماعی. تئوری بسترسازی کنونی توضیح مناسبی
پیرامون چگونگی به وجود آمدن چارچوبها،
مهارتهای مربوط به آنها و رهبران، پیش از
تکوین سازمان جنبش اجتماعی ارائه نکرده است.
جنبشهای اجتماعی غالبا از نهادها و
سازمانهای بومی بر آمدهاند و رهبران
جنبشهای اجتماعی اغلب [پیش از رهبری جنبش
اجتماعی] وجود داشتهاند که ریشهی عمیقی در
نهادهای جماعات داشته است. این نهادها عناصر
گوناگونی را در اختیار رهبران قرار داده و
برای بسترسازی برای جنبشهای اجتماعی عرضه
کردهاند: چارچوبهای متناسب کنش جمعی؛ پایگاه
تودهای مردمی که در این چارچوبها شرکت
دارند؛ جمعیتهایی با هویت جمعی؛ فضاهای
مطمئن؛ همبستگی و مسئولیتی که شعائر را به
وجود میآورند؛ شبکههای اجتماعی آکنده از
سطوح عالی اعتماد، و رهبران کارآئی که به
چارچوبهائی دسترسی دارند که نهادینه اند و
مشروعیت فعال کردن آنها را در اختیار دارند.
در صورتبندی که با رویکرد ما خوانائی دارد،
هارت (1996)
تاکید میکند که نهادها، مخصوصا نهادهای
مذهبی، میتوانند به مرکز ساختارسازی تبدیل
شوند، به این دلیل که چارچوبهای از پیش موجود
و رهبران مناسبی درخور دارند که میتوانند از
آنها در شکل بخشی به کنش جمعی استفاده کنند.
جنبش حقوق مدنی محل مناسبی
برای بررسی پیوند بین رهبران جنبش اجتماعی،
بسترسازی و زمینهی نهادی است. یک "چارچوب
آزادی و عدالت" (111)
ریشهی عمیقی در نهاد مرکزی کلیسای سیاه
پوستان و تجارب فرهنگی جمعیت سیاه پوست داشت.
این چارچوب ریشه در کلیسائی داشت که در دوران
بردهداری به وجود آمد و به عنوان چارچوب
نهادی کلیدی مورد استفاده قرار گرفت. بردهها
از طریق همین نهاد برای آزادی و عدالت مبارزه
کردند. الهیات کلیسای سیاه پوستان، که زبان
بروز آن عمدتا موعظههای کشیشان بود، بر
پایههای انجیلی آزادی و عدالت و بلاغت کلامی
رهائیبخش شخصیتهای معروف انجیلی، از جمله
مسیح، موسی و آموس، تاکید میکرد. نهاد کلیسای
سیاهپوستان دارای کنش متقابلی است که در آن
کشیش و مستمعین گرد میآیند تا با گفت و شنود
طی موعظهها و شرکت در دعا و موسیقی
چارچوبهای فرهنگی مشترکی داشته
باشند.
چارچوب آزادی و عدالت
نشاندهندهی آن است که یک چارچوب نهادینهی
از پیش موجود یک گروه چالشگر میتواند به
عنوان چارچوب کنش جمعی یک جنبش اجتماعی به
وجود آید. البته چارچوبهای از پیش موجود بی
نرمش و انعطاف نیستند، و رهبران آنها را به
منظور شکل دادن به کنش جمعی تغییر میدهند.
برای درک این فراشد، لازم است تمرکز تحلیلی
خود را از فرایندهای هم آوایی سازمانهای جنبش
اجتماعی و رهبران حرفهای جنبش، به فرایندهای
نهادی و فرهنگی گروههای چالشگر معطوف کنیم.
در این سطح، حضور یا غیاب چارچوبهای نهادی که
تاریخا به وجود آمدهاند و ربط آنها با حاصل
کنش جمعی بررسی میشود. اگر پایگاه تودهای
دارای چارچوب نهادینهی مشترکی داشته باشد که
مناسب کنش جمعی است، مشکل بسیج شمار زیادی از
مردم برای رفتاری مخاطرهآمیز را میتوان به
حد قابل ملاحظهای کاهش داد. همین طور هم،
زمانی که مردم هویت جمعی و چارچوب نهادی
مشترکی داشته باشند، شرایط برای برآمد
جنبشهای اجتماعی مناسب است. در مثال ما،
اعضای جماعت سیاه پوست مسیحی خود را گروه تحت
ستمی میدانستند که خواهان آزادی و عدالت
بودند. چارچوبهایی که زمینهی نهادی متناسب
با شکل بخشی به کنش جمعی را فراهم آورند، اگر
نهادهائی که آنها به وجود آوردهاند مکانهای
مناسبی فراهم آورند که کنش جمعی بتواند تکوین
پیدا کند و فعال شود؛ و شعائری که بتوان با
آنها همبستگی و تعهد در بین کسانی به وجود
آورد که از چارچوب مشترک برخوردارند، با اقبال
بیشتری برای فعال شدن روبهرو اند. از آن جا
که گروه چالشگر بالقوه این چارچوب [مشترک] را
کنترل میکرد، کلیسای سیاهپوستان چنین
مکانهای مناسبی را فراهم میکرد. این کلیساها
همچنین شعائری را تدارک میدید که از نهادها
برگرفته بودند- آواز، دعا، و پویایی پرسش و
پاسخ. این شعائر همبستگی و مسئولیت را در بین
شرکتکنندگان به وجود میآورد و حفظ میکرد.
پیشتر گفتیم رهبران کنشگران
اصلی در طرحریزی فرایندهای جنبش اند. در
صورتبندی ما نهادهای گروههای چالشگر
میتوانند رهبران جنبش اجتماعی به وجود
آورند، رهبرانی دارای کارآئی که جایگاهی داشته
باشند که بتوانند جنبشها را طرحریزی کنند.
چارچوب آزادی و عدالت چنین کارکردی داشت، زیرا
این کشیشان و واعظان بودند که اقتدار و
مهارتهای رهبری را برای این چارچوب نهادی به
منظور آماجهای کنش جمعی ارتقا دادند. این
اقتدار و اعتماد موعظهکننده ریشه در این
حقیقت دارد که او و اعضای جماعت کلیسای
سیاهپوست ایجادکنندگان مشترک چارچوبهای
نهادی بودند و در همان محیط فرهنگی ریشه
داشتند. مهارت در سخنوری برای کشیش سیاه پوست
در رابطه با وجهه و جذبه (کاریزما)اش دارای
اهمیت اساسی بود و ریشه در قدرت زبان و کلام
[او] داشت. همانطور که ویلز دربارهی این
کشیش نوشت: "منشاء انضباط زندگی این مردان
[کشیشان] بلاغت آنها بود که برای منبر خود
بهبودش میبخشیدند. موعظه شکلی هنری بود با
فرایند تهذیب و بهبود دائمی، و موعظهکنندگان
در نقد یکدیگر مهارت کسب میکردند و جرح و
تعدیلکنندگان سطح عمومی موضوعات و معنای
مجازی آنها بودند.(
1994:
216)
موعظهکننده به خاطر تجربه، تمرین، نقد هم
تایان [خود] و واکنش حضار، خود را به عنوان یک
متخصص به کارگیری نمادها تثبیت میکرد.
درآستانهی جنبش حقوق مدنی،
چارچوب آزادی و عدالت عمیقا در جماعت مذهبی
سیاه پوست تثبیت شده بود، همانند هزاران کشیشی
که از ریشهی عمیق برخوردار بودند و
میتوانستند این چارچوب [آزادی و عدالت] را
بیشتر برای کنش جمعی شکل دهند. بدین ترتیب،
پیش از آن که "کنفرانس رهبری مسیحی جنوب" (اس.
سی. ال. سی) و "کمیتهی سازماندهی نافرمانی
مدنی دانشجوئی" (اس. ان. سی. سی) به وجود آیند
"اتوبوس بایکوت مونتگمری" که پایهی تودهای
داشت به عنوان جنبشی برای آزادی و عدالت
سازماندهی شد و شکل گرفت و کشیشان محلی آن را
هدایت کردند، زیرا محل تجمع رهبران و
بستر[مبارزه] کلیسا بود. کار رهبران این نبود
که چارچوب کنش جمعی یک سازمان جنبش اجتماعی با
ارزشها و اولویتهای سیاه پوستان منفرد را
تنظیم کنند، بلکه وظیفه آنها این بود که
ساختار نهادی از پیش موجودی را برای کنش جمعی
تنظیم کنند. ما این فرایند را "ارتقاء چارچوب"
مینامیم، زیرا چارچوب مناسب از مجموعه
نهادهای موجود به وسیلهی رهبرانی گزین
میشوند که با هماهنگ کردن کنش جمعی مناسب از
بیرون (1999)
تفاوت دارد، زیرا طبق ایدهی او نمایندگان
بیرونی، مکانها یا ایدههائی را از دیگران
تصرف میکنند تا برای مقاصد خود مورد استفاده
قرار دهند. در مقابل، ارتقاءدهندگان
چارچوبها میتوانند از چارچوبهای نهادی
موجود استفاده کنند، زیرا آنها نمایندگان
درونی هستند که به لحاظ ساختاری و اجتماعی-
روانشناختی در این چارچوبها ریشهی عمیق
دارند.
به باور ما این تحلیل
کارآئی عام دارد. اگر چه گروههای چالشگر
همهی نهادها را در اختیار ندارند، بسیاری از
آنها به عنوان منبع رهبری و چارچوبها مورد
استفاده قرار میگیرند(17).
برای مثال، بسیاری از رهبران چپ جدید، رهبران
پیشین دانشجوئی بودهاند که چارچوبهائی را
برگرفتهاند که در دانشگاهها جامعهی
سرمایهداری را نقد میکردهاند. اکثریت
رهبران "کارگران متحد کشاورزی" سازماندهندگان
و رهبران جنبشهائی بودهاند که پایه در
کلیسای کاتولیک داشته است (گنز،
2000).
آنها ساختارهائی را از کلیسای کاتولیک به ارث
بردهاند که در فعالیت بسترسازی جنبش کارگران
کشاورزی از آنها استفاده میکردند.
اتحادیههای کارگری و چارچوبهای آن نیز به
عنوان پایگاههای سازمانی و نمادین پیشین از
طرف پارهای از سازماندهندگان مورد استفاده
قرار میگرفت که به رهبری سازمان "کارگران
متحد کشاورزی" (یو. اف. و) میرسیدند. جنبش
مدرن زنان تا حدی به این دلیل ممکن شد که
رهبران مبارز حق رای، چارچوبهای ناعادلانه را
در یک تشکیلات "پیگیر نخبگان" همچنان حفظ
کردند (روپ و تیلور
1987).
بنابر این، نتیجهگیری میکنیم که بسیاری از
چارچوبهای جنبش اجتماعی با کنش جمعی در درون
سازمانها و نهادها انطباق داده شدند و سپس
رهبران آنها را ارتقا دادند و به جنبشها
پیوند زدند. این سازمانها و نهادهای از پیش
موجود، نقش اساسی در به وجود آوردن رهبران
جنبشهای اجتماعی ایفا میکنند، رهبرانی که
کار اصلی بسترسازی برای جنبشها را انجام
میدهند.
چارچوب سازی ورسانه های همگانی
رسانهها یکی از مجراهای
اصلیای است که جنبشها از طریق آنها به بسیج
نیرو و تقویت روحیهی حامیان خود میپردازند،
و
اهمیت و
پیام آنها را به گوش عموم میرسانند. کار
چارچوبسازی به وسیلهی جنبشها و رسانهها
اهمیت دارد، در نشان دادن این که جنبشها
چگونه در رسانههای همگانی گزارش میشوند و به
تصویر در میآیند (گمسن و
ولفزفلد
1993،
گیت لین
1980؛
مت لچ
1979؛
ریان
1991).
رهبران جنبشهای اجتماعی به مثابهی کنشگران
در شکل دادن به جنبشی از فعالان نقش اصلی
دارند، استراتژی رسانهای را تدوین میکنند،
به داوری در خصوص اطلاعاتی که برای رسانهها
تهیه شده مینشینند، با کنفرانسهای مطبوعاتی
تماس میگیرند و معمولا رسانهها آنها را
برای خدمت به عنوان سخنگویان جنبش بر
میگزینند. توانائی رهبران در پخش و انتشار
چارچوبهای جنبش از طریق رسانههای همگانی تحت
تاثیر ماهیت تشکیلاتی و ایدئولوژیک جنبش و
رسانه قرار دارد.
فرایندهای گردآوری اخبار
بسیار متمرکز است و سازمانهای رسانهای در پی
[دستیابی] به منابع خبری موثق اند. جنبشهائی
نظیر جنبش چپ جدید و جنبش رهائیبخش زنان که
برای دموکراسی و خودانگیختگی ارزش قائل اند در
مورد رهبری از خود تردید نشان میدهند، از این
رو برای پخش و انتشار چارچوبهای خود از طریق
رسانههای همگانی اوقات بینهایت دشواری را
تجربه میکنند. زمانی که جنبشها نتوانند
سخنگویان رسمی [خود را] معرفی کنند، رسانهها
به گونهای نمونهوار "رهبران" را تعیین
میکنند و غالبا در جستجوی شخصیتهای پر شوری
هستند که ضرورتا در برابر سازمانهای جنبش
جوابگو نیستند (مقایسه کنید گیت لین،1980؛
توخمن
1978).
سازمانهای حرفهای دارای ساختارهای متمرکز
جنبش، به دلیل آن که بهتر میتوانند رهبران و
پیامها را کنترل کنند، به طور نمونهوار در
سروکله زدن با سازمانهای رسانهای دست بالا
را دارند. سازمانهای غیرمتمرکز با ایرادهای
ایدئولوژیکی که به رهبری متمرکز دارند، اغلب
در تدوین استراتژیهای رسانهای موثر با مشکل
روبهرو اند و این امکان وجود دارد که رهبرانی
که چارچوب ایجاد میکنند، از سوی دیگر
شرکتکنندگان کنار گذاشته شوند. (نگاه کنید به
گمسن در این مجلد؛ گیت لین
1980:
109-104)
جنبش و چارچوبهای
رسانهای با یک دیگر رقابت و غالبا درگیری
پیدا میکنند و تصمیمگیرندگان رسانهها برای
قبولاندن چارچوبهای خود معمولا موقعیت برتری
دارند. یک راه این که جنبشها پوشش رسانهای
مناسب به وجود آورند عبارت است از استفاده از
یک رهبر آشکارا پر جذبه (کاریزماتیک)، مثلا
رهبری چون مارتین لوتر کینگ که پوشش رسانهای
را به خود جلب میکند و چارچوبهای جنبش را به
مدعوین مرتبط انتقال میدهد. با این همه، رهبر
پرجذبه (کاریزماتیک)، زمانیکه بیشتر بر
کارآئی رهبر تا فعالیتها و هدفهای جنبش
متمرکز میشود، ممکن است کنترل خود بر
چارچوبسازی رسانهای را از دست بدهد. این امر
در کارزار نهائی برای کینگ، درست چند روز پیش
از قتلش، اتفاق افتاد، زمانیکه رسانهها این
کارزار را نمونهای از ناتوانی کینگ در
جلوگیری از خشونتآمیز شدن تظاهرات توضیح
دادند، به جای این که آنرا مبارزهای در جهت
افزایش اختیار کارگران تهیدست بهداشت معرفی
کنند.
رسانهها ممکن است از پوشش
دادن به [اخبار] یک جنبش به دلیل پائین بودن
وضعیت و جایگاه شرکتکنندگان آن خودداری
کنند. در چنین موردی رهبران میتوانند با
عضوگیری از گروههای ممتاز یا به کارگیری
تاکتیکهای دراماتیک، استراتژی خود را تغییر
دهند. بدین ترتیب، رهبران کارزار"تابستان
آزادی" دانشجویان پروپیمان سفیدپوست را برای
جلب پوشش رسانهای عضوگیری کردند (مکآدام
1988).
در کارزار بیرمینگام درسال
1963
کنفرانس رهبری مسیحی جنوب (اس. سی. ال. سی)
دانشجویان جوان را برای رودرروئی با سگها و
لولههای آبپاشی عضوگیری کردند که عاملان
کنترل اجتماعی به کار گرفته بودند. در حالی که
چنین ابتکاراتی میتواند پوشش رسانهای را به
خود جلب کند، میتواند به نوبهی خود مشکل هم
به وجود آورد. مخصوصا، جنبشها ممکن است
تاکتیکهای خود را شتاب دهند و با گرفتار آمدن
در چرخهی نیاز به تاکتیکهای پُر زرق و برق
برای جلب پوشش رسانهای، به خشونت روی
آورند.(گیت لین
1980)
مختصر این که، عنصر رهبری در
جنبش، برای فرایند بسترسازی جنبهی حیاتی
دارد، اما به ساختارهای جنبش و محیطهای خود
مقید و محدود است. بحث ما این بود که این
رهبران اند که به خاطر موقعیت سازمانی و
مهارتشان بار مسئولیت نامتناسب تکوین جنبش را
بر دوش دارند. این معمولا به عهدهی آنهاست
که چارچوبها را بر زمینههای نهادیشان ارتقا
دهند، هر نوع اصلاحی را در آنها به وجود
آورند و شکلهای در خور کنش جمعی و
استراتژیهای رسانهای را برای آنها تنظیم
کنند. ساختارهای نهادی و تشکیلاتی، به نوبهی
خود، بر توانائی رهبران در اجرای این وظائف
اثر میگذارد.
رهبری و پی آمدهای جنبش
بحث نظریهپردازان جنبش
اجتماعی این است که ساختارهای سیاسی و اقتصادی
تعیینکننده پیروزی یا شکست جنبشهای اجتماعی
است (برای مثال مک آدام
1982؛
تارو
1998).
با این همه، ساختارهای اجتماعی نمیتوانند
سنجیده فکر کنند، تجسم کنند، استراتژی ابداع
کنند یا به تصمیمگیری بپردازند. این
فعالیتها را کنشگران انسانی به اجرا در
میآورند که مجموعه ساختارهای اجتماعی
را به پیش میبرند.
تصمیمگیریهای استراتژیک نقش برجستهای در
تعیین پیآمدهای جنبش دارد و رهبران جنبش
اجتماعی در این جنبشها تصمیمگیرندگان اصلی
اند. رهبران جنبش اجتماعی مجموعهی پیچیدهای
از فعالیتهایی را انجام میدهند که در رابطه
با پیآمدها جنبهی اساسی دارد زیرا، بدون
توجه به شرایط ساختاری، مجموعهای از گزینهها
در خصوص این وظائف وجود دارد که میباید از آن
استفاده کرد. از آن جا که پارهای از گزینهها
از دیگر انتخابها موثرتر است، کیفیت فرآیند
تصمیمگیری میتواند تعیینکنندهی پیروزی یا
شکست باشد.
مجموعهی متنوعی از انواع
و شیوههای رهبری برای اجرای موثر وظائف
متنوعی که از جنبشهای اجتماعی جدائیناپذیر
اند، ضروری است (امینزاده و دیگران
2001؛
گلدستن
2001؛
گنز
2000؛
روبنت
1997).
چهار تیپ ایدهآل رده رهبری در جنبشها وجود
دارد: ردهی اول شامل رهبرانی است که دارای
مقامهای عالی رهبری رسمی را در جنبشهای
اجتماعی اند. ردهی دوم شامل کسانی میشود که
تیم رهبری بلاواسطهی رهبران رسمی را تشکیل
میدهند. چنین رهبرانی غالبا مقامهای رسمی
درجه دوم را در جنبشهای اجتماعی در اختیار
میگیرند. ردهی سوم شامل رهبران پیونددهنده
(میانجی) میشود. همانطور که گولدستون (2001:
158)
با تکیه بر [استدلال] بنت مینویسد: "رهبران،
میانجیِ سازماندهندگان جماعت و همجواران
هستند که بین رهبران درجه اول و تودهی پیروان
میانجیگری میکنند و رویاها و نقشههای مهم
را به واقعیات زمینی تبدیل میسازند". ردهی
چهارم رهبری شامل سازماندهندگانی است که
علاوه بر ایجاد رابطه بین اعضاء یک گروه
چالشگر و کمک به آنها در تکوین سازمانها،
به طور روزمره هم در فعالیت رهبری فعالیت
دارند.
این ردههای گوناگون
رهبری در به وجود آوردن انواع گوناگون نتایج
اهمیت دارند. رهبران میانجی و سازماندهندگان
از طریق فعالیت خود در جنبش بر موفقیت جنبش
اثر میگذارند و حمایت لازم جهت انجام
تاکتیکهای کنش جمعی را بسیج میکنند، امری که
پیروزیهای مشخصی برای جنبش در پی دارد (ربنت
1997).
رهبران رسمی جنبشهای اجتماعی برای پویائی
درونی جنبش جنبهی حیاتی دارند، و
در تاثیرگذاری بر نخبگان
بیرون از جنبش نیز اهمیت دارند. رهبران رسمی
موفق میتوانند به "چالشگر نخبگان" تبدیل
شوند، چالشگرانی که با نخبگان در دیگر
بخشهایی چون احزاب سیاسی، اتحادیهها و
رسانههای همگانی پیوند دارند (اشمیت
1989).
تیمهای رهبری برای تصمیمگیریهای استراتژیک
حیاتی اند و پیروزی جنبش به خلاقیت، تخیل و
مهارت این رهبران بستگی دارد.
احتمال پیروزی جنبشها در صورت
جذب تیم رهبری دارای پیش زمینهها، مهارتها و
نقطه نظرات گوناگون، بیشتر است. تصمیمات
دارای کیفیت، احتمالا از جمع این رهبرانی بر
میآید که فرایند توام با خلاقیت را از طریق
فکر حساب شدهی همآهنگ و بکر پیش میبرند
(گنز
2000).
در این جا جنبشهای حقوق مدنی و کشاورزی مطمح
نظر است. هر دوی این جنبشها رهبرانی پُر جذبه
(کاریزماتیک) داشتند، ولی ریشهی نبوغ کلی
تصمیمگیری آنها در تیم رهبری بود که لوتر
کینگ و چاوز در آنها پایه داشتند. بنت (1970:
33-32)
دلیل پیروزی لوترکینگ را این گونه شرح میدهد:
"لوترکینگ در گردآوری زنان و مردان با نقطه
نظرات گوناگون و متمرکز کردن توجه آنها به
هدف [مورد نظر] توانائی بی سرآمدی داشت. او
استعداد کم نظیری در
جلب و استفاده از مهارتها و
ایدههای درخشان دستیاران و سازماندهندگان
داشت."گنز آشکار میسازد که چاوز در تیم رهبری
خود ریشه داشت که ویژگی اعضاء آن مهارتهای
گوناگون، شبکهها، تجربههای زندگی و
اندوختهای از کنش جمعی بود(2000:
27-1026).
در هر دوی این جنبشها، رهبری گوناگون به وجود
آورندهی خلاقیت و نوآوریهای امیدوار کننده
بود و امکان پیروزی را افزایش میداد.
یک نمونهی تعیینکننده از
خلاقیت تیم رهبری را، کارزار حقوق مدنی سال1963
بیرمینگام آلاباما در اختیار ما میگذارد.
استراتژی آن کارزار کنش تودهای مستقیم را جهت
فلج کردن شهر از طریق تظاهرات، دستگیریهای
تودهای برای پُر کردن زندانها و بایکوت
اقتصادی طلب میکرد. بسیج و گسیل هزاران معترض
[به خیابانها] کلید این استراتژی بود. بدون
آن استراتژی نظم اجتماعی برقرار میشد و جنبش
شکست میخورد. در مرحلهای، لوترکینگ
و"کنفرانس رهبری مسیحی جنوب" (اس. سی. ال. سی)
نتوانستند تظاهرکننده کافی برای پُر کردن
زندانها بسیج کنند و اغتشاش تودهای را به
وجود آورند. کارزار در لبهی پرتگاه شکست
قرار داشت. در این بین، ردهی دوم رهبری
لوترکینگ هزاران جوان را برای شرکت در تظاهرات
بسیج کرد
(موریس،1993؛
گارو،
1986؛
برانچ
1988؛
فرکلو
1987).
در تیم رهبری بحث شدیدی درگرفته بود بر سر این
که آیا جوانان باید به فعالیت فراخوانده شوند
تا با سرکوبی رودررو شوند که مطمئنا عاملان
کنترل اجتماعی اعمال میکنند؟ طی یک آخر
هفتهی بحرانی، لوترکینگ در فعالیتی خارج از
شهر شرکت کرد و تنها در بازگشت بود که دریافت
که تیم رهبری صدها جوان را به شرکت در
تظاهرات فراخوانده بود، در حالیکه هزاران نفر
دیگر نیز در راه بودهاند. لوترکینگ که
گزینهی چندانی نداشت، این استراتژی را
پذیرفت. جوانان زندانها را پُر کردند، فضاهای
عمومی را بستند و به تحریک پلیس در استفاده از
سگهای مهاجم، باطوم و شیلنگهای آب آتشفشانی
پرداختند و بدین وسیله به بحرانی که برای
پیروز شدن در این مبارزه لازم بود، سرعت
بخشیدند. اگر رهبری نتوانسته بود خلاقانه عمل
کند، این کارزار را باخته بودند و احتمال داشت
کل جنبش با شکست روبهرو شود. کارزار، اما، به
خاطر داشتن رهبری خلاق پیروز شد، و مدلی شد
برای اعتراضات بیشتری که رژیم جیم کرو را
سرنگون ساخت. این تیم رهبری بود و نه رهبر همه
توان منزوی پر جذبه (کاریزماتیک) که یک گروه
حمایت کنندهی پرهیاهو را بسیج کرد و تصمیم
بر گسیل آنها [به خیابانها] گرفت.
جنبشهای دارای تیم رهبری که
از رهبران داخل و خارج تشکیل شده باشند،
بیشترین شانس پیروزی را دارند (مارکس و یوسین
1971؛
گنز
2000).
رهبرانی که از اعضاء گروه چالشگر اند، اهمیت
اساسی دارند؛ چرا که پایه در ساختارهای نهادی
و فرهنگ گروه جنبش داشته و به خاطر عضویت
مشترک در گروه و سرنوشت یکسان از مشروعیت
برخوردار اند. تجارب زیستی آنها نسبت به
انگیزه چالشگران و منابع فرهنگی و تشکیلاتی
آنها که لازمهی بسیج موفقیتآمیز است، به
آنها شناخت و بینش ارائه میدهد. بدین ترتیب،
این رهبران مکزیکی و امریکائی- مکزیکی کارگران
کشاورزی بودند که تصمیم گرفتند حمایت کارگران
را برای یک اعتصاب انگور به بوتهی آزمون
بگذارند، بدین صورت که تجمعی را در سالن
"بانوی کلیسای گوادالوپ ما در دلانو" مرکز
مذهبی این جماعت در
16
سپتامبر، روز استقلال، مکزیک ترتیب دادند (گنز
2000
:
1031).
این رهبران بومی با یادآوری تاریخ مکزیک و
استفاده از نمادها و منابع جماعت مذهبی
کارگران کشاورزی، شعلهی جنبش اجتماعی را
برافروختند. همین طور هم لوترکینگ و دیگر
رهبران حقوق مدنی طی فصل پاک از بایکوت
استفاده کردند و دستگیری در
روزهای تعطیلی مذهبی را مدیریت کردند، به خاطر
درکی که از این نمادگری داشتند. (موریس
1984)
رهبران جنبش اجتماعی که از
بیرون گروههای چالشگر برخاستهاند، ارزنده و
کارآمد اند زیرا میتوانند به شبکههای
اجتماعی مرتبط شوند، شبکههائی که در غیر این
صورت در اختیار گروههای چالشگر قرار
نمیگرفت. آنها تحلیلها و بینشهای جدیدی از
منابع فرهنگی خارج از جنبش را به درون آن
میآورند، مخصوصا اندوختهی کنش جمعی که
رهبران بیرونی میتوانند از دیگر جنبشها یاد
گرفتهاند، مناسب و مفید است. بدین ترتیب،
جنبش حقوق مدنی از رهبرانی سود میجوید که در
جنبشهای کمونیستی، کارگری و جنبش صلح فعال
بودهاند. با این همه، رهبران بیرون از جنبش
غالبا به خاطر غصب مقام رهبری و ایجاد خصومت و
حسادت مسالهساز میشوند که میتواند به از هم
پاشی و انشعاب منجر شود (مارکس ویوسین
1972؛
مک آدام
1988).
حتی از آن هم مهمتر، اگر رهبران بیرون از
جنبش بر فرایند رهبری غلبه داشته باشند، به
دلیل فقدان درک از گروه چالشگر، سطح نازل
انگیزه و احتمال این که پاسخگوی آحاد جنبش
نباشند، میتوانند گزینههای استراتژیک ضعیفی
داشته باشند (گنز
2000).
ظاهرا جنبشهایی که رهبران خود را از بیرون به
خدمت میگیرند ولی اطمینان حاصل میکنند که
آنها به لحاظ تعداد و استراتژی غلبه ندارند،
احتمال پیروزیشان بیشتر است.
اگر رهبری خلاق و مبتکر از
فرایند تصمیمگیری جمعی بر آید، رهبران فقط در
صورتی کارا و موثر اند که بتوانند گروهی و با
دقت فکر کنند. ساختار و ماهیت سازمانهای جنبش
اجتماعی در سطح گستردهای تعیینکنندهی آنست
که آیا رهبران، از این آزادی برخوردارند که به
طور جمعی و به طور خلاق کارکرد داشته باشند.
هم تحلیلگران کلاسیک (میشل
1959)
و هم معاصر (پیوان و کلووارد
1977؛
شوارچ و دیگران
1981)
هشدار میدهند که رهبری در جنبشهای اجتماعی
میتواند استبدادی و به مشغلهی ذهنی منافع
شخصی تنگنظرانه تبدیل شود، به طوریکه شانس
پیروزی جنبش را کم یا کل جنبش را از مسیر خود
منحرف کند. هم شکلهای سازمانهای بوروکراتیک
و هم شکلهای "بی ساختار" به دلایل متضادی،
گرایش به سرکوب رهبری خلاق دارند. جنبشهای
اجتماعی بوروکراتیک تصمیمگیری روزمره را
ترجیح میدهند و معمولا از عدم قاطعیتی اجتناب
میکنند که در مشارکت تودهای و گرایشات
ابتکاری نهفته است (موریس
1984).
جنبشهای اجتماعی که تلاش میکنند از داشتن
ساختار و هرم [ساختاری] دوری کنند، در معرض
این خطر قرار میگیرند که بی آن که متوجه شوند
رهبری "نامشهود" مستبدی آنها را غافلگیر کند
و فارغ از ساختارهای پاسخگو عمل کند (فریمن
1972؛
هنیش
2001).
هیچ یک از این شکلهای سازمانی آنجا که
گزینههای متعددی در اختیار جمع قرار دارد،
ارتقاءدهندهی اندیشیدن دموکراتیک به طور
نامحدود نیستند. بر عکس، جنبشهای اجتماعی که
ساختارهای مشورتی دارند که مشوق و
ارتقاءدهندهی تصمیمگیری خلاق، سازنده و
جمعی است، از چنین مسائلی در امان اند. (نگاه
کنید به گنز
2000)
با این وجود، هیچ ساختاری
نیست که برای همهی انواع جنبشها مناسب باشد.
برای مثال، پارهای جنبشهای مذهبی با رهبری
پرجذبه (کاریزماتیک) موفق میشوند. این
جنبشها دارای ساختارهای تشکیلاتی هستند که
اقتدار رهبری پرجذبه (کاریزماتیک) را نیرو
میبخشند. افزون براین، جنبشهای اجتماعی
تکوین یافته معمولا سازمانهای متعددی را شامل
میشوند. ما بر این باور ایم که تنوع شکلهای
تشکیلاتی، احتمال پیروزی جنبش اجتماعی را از
طریق تخصص پیدا کردن در فعالیت مختلف اما
تکمیلکننده افزایش میدهد. این پویش میتواند
به تیم رهبری از رهبران گوناگون جنبش اجتماعی
منجر شود که جنبش را به سوی هدفهای آن، از
طریق همکاری و رقابت سوق دهد. همین پویش
میتواند به رقابت و درگیری نابودکننده فرو
کاسته شود که نتیجهاش شکست است. با این همه،
با درنظر گرفتن همهی جوانب، با گنز(2000)
توافق داریم که تیمهای دارای رهبری گوناگون
مستقر در ساختارهای تشکیلاتی مقتدر که مناسب
بحث علنی و انتقادی و بررسی دقیق چالشگرانه
باشند، احتمال پیروزیشان بیشتر است زیرا
چنین رهبرانی طی پیشبرد فعالیتهای رهبری
خلاقیت و ابتکار از خود نشان
میدهند.
نتیجهگیریها
در این فصل کوشیدیم نشان دهیم
که رهبری جنبش اجتماعی در همهی سطوح فعالیت
جنبش اجتماعی اهمیت دارد. با ادبیاتی که
پیرامون این موضوع (روبنت
1997؛
امینزاده و دیگران
2001؛
گلدستن2001؛
بارکر و دیگران
2001)
منتشر شده است توافق داریم که تحلیلگران جنبش
اجتماعی باید جعبهی سیاه رهبری را باز کنند و
پیرامون تاثیر رهبری بر برآمد، پویایی و
پیآمدهای جنبشهای اجتماعی تئوری تدوین کنند
و تحقیقات تجربی ارائه دهند. از منظر ما،
رهبری جنبش اجتماعی فعالیت باقیماندهای نیست
که از ساختارهای سیاسی و اقتصادی استنتاجپذیر
باشد. ما کاملا با تحلیلگران فرایند سیاسی
موافق ایم که زمینهی ساختاری یک جنبش بر
رهبری آن از طریق ایجاد فرصتها و محدودیتها
عمیقا اثر میگذارد. این فرصتها و محدودیتها
بر آنچه رهبران میتوانند یا نمیتوانند
انجام دهند تاثیر میگذارد. درعین حال، رویکرد
ما به رهبری این است که رهبران به ایجاد یا
نابودی واقعیتهای سیاسی و اجتماعی- اقتصادی
کمک میکنند و بر برنامهها و نتایج جنبشهای
اجتماعی اثر دارند. رهبران بسترهای ساختاری
مناسب را تفسیر و ضعفها، قوتها و تناقضات
آنها را مشخص کرده و بر چگونگی استفاده از
آنها برای هدفهای جنبش تصمیمگیری میکنند.
به باور ما تئوری جنبش اجتماعی باید از گرایش
به این امر اجتناب ورزد که فرصتهای سیاسی را
به مثابهی بخشی از ساختاری تلقی کند که همیشه
در رابطه با جنبشهای اجتماعی، امری بیرونی به
شمار میرود. برای نمونه، رهبران سیاه پوست
مدتها پیش از عینیتیافتن جنگ سرد، زمینهها
را فراهم و ارتباطات را به منظور استفاده از
عرصهی بینالمللی به وجود آورده بودند.
رهبران جنبش حقوق مدنی، از آن جا که اقدامات
اولیه انجام شده بود، برای استفاده از سیاست
جنگ سرد تثبیت شده بودند.
مک آدام، تارو و تیلی(2000)
به درستی خواهان بررسی سازوکارها و فرایندهایی
هستند که پیش برندهی سیاست مورد بحث و اختلاف
است. اما آنها [مک آدام، و...] نمیتوانند
رهبری را به مثابه سازوکار یا فرایند یا حتی
امری تحلیل کنند که پیوندهای آشکاری با
تصمیمگیریها یا نتایج سیاست مورد بحث و
اختلاف دارد. بحث ما این است که مسائل مربوط
به رهبری باید در پیوند با این بحث جنبهی
اساسی داشته باشد: رهبران تحت چه شرایط و با
کدام ابزار میتوانند از شرایط ساختاری
استفاده کنند یا آنها را تغییر دهند؟ شرایط
پیرامونی تصمیمگیری استراتژیک را چگونه محدود
میکند و این امر چگونه با پیآمدهای گوناگون
جنبش تغییر میکند؟ انواع گوناگون جنبشها از
رهبرانی که در نهادها تثبیت شدهاند چگونه
استفاده میکنند و رهبران چگونه در درون
تشکیلاتهای جنبش تکوین پیدا میکنند؟ چه نوع
فورومهای فرهنگی برای بسط سرمایهی فرهنگی در
گروههای ستمدیده و محروم عملکرد دارند؟
رهبران و تیم رهبری چگونه استراتژیها و
چارچوبهای موثر را به وجود میآورند؟ چه نوع
ساختارهای تشکیلاتی، در خور رهبری دموکراتیک و
شرکتکنندگان به مثابهی سوژه اند؟ پیوندها
بین رهبران در درون جنبشها و بین جنبشها
چگونه به وجود میآید و حفظ میشود؟ این
پیوندها چگونه بر استراتژیها و ائتلافها اثر
میگذارند؟ رهبران جنبش چگونه به چالشگران
نخبه تبدیل میشوند و پیوندهای آنها با
رهبران درون دولت و دیگر بخشها بر آماج،
استراتژی و نتایج جنبش چگونه اثر میگذارند؟
این پرسشها نیاز به بررسی تجربی دارد تا درک
ما از چگونگی تاثیر متقابل عامل و ساختار در
پویش جنبشهای اجتماعی را بسط و گسترش دهد.
ابتکارات و گزینههای بشر
راهنمای جنبشهای اجتماعی است. پایه و ریشهی
عامل جنبش اجتماعی در این ابتکارها و گزینهها
نهفته است. رهبران جنبشهای اجتماعی کنشگرانی
هستند که دست و مغزشان به گونهی بی تناسبی بر
سوپاپهای جنبشهای اجتماعی قرار گرفته است.
آنچه آنها انجام میدهند حائز اهمیت است و
این وظیفهی تحلیلگران جنبش اجتماعی است که
پویش و فراگشتهائی را روشن کنند که کار
رهبران جنبش ا جتماعی را ممکن می کند یا مانع
میشود.
یادداشتها:
1- به دلیل محدودیت جا به
ادبیات پردامنهی تشکیلاتی و روانشناختی
پیرامون رهبری نمیپردازیم، با وجودی که
معتقدیم چنین کاری به تئوری جنبش اجتماعی ربط
دارد و نظرات ما را عموما غنا میبخشد. برای
نمونه، نظریهپردازان تشکیلاتی بر اهمیت بستر
اوضاع و شرایط، شیوههائی که رهبران به دیگران
جهت رهبری کمک میکنند و توزیع رهبری در
تشکیلاتها تاکید میکنند (نگاه کنید به بریمن
1996: 284-283). پیرامون گزارشات اخیر در
بارهی این ادبیات، نگاه کنید به نوشتهی ار.
بارکر2001؛ برود بک 2001؛ و ویریز 2001).
2- بسیاری از مثالهای خود را،
با قبول گرایش به جنبشهای معاصر غرب، از جنبش
اجتماعی حقوق مدنی برگرفتهایم زیرا از نظر ما
این مورد برای درک پویش رهبری عالیترین نمونه
به شمار میرود.
3- تحلیلهای اثرگذار مربوط به
بسترسازی در مورد جنبش حقوق مدنی (سنو و
بنفورد 1992؛ تارو 1998) بر این استدلال
مبتنی بودهاند که چارچوب راهنمای آنها
چارچوب "حقوق" بوده و این که این چارچوب به
این دلیل به وجود آمد که مبارزات اولیهی
سیاهپوستان در دادگاهها جریان داشت. در این
مورد چارچوب حقوقیای که مورد استفاده بود،
چارچوبی بود که لوترکینگ و دیگر رهبران حقوق
مدنی اتخاذ کردند و در هماهنگی با فرهنگ جماعت
سیاه پوست قرار داشت. به نظر ما این توضیح غلط
است. رهبران جنبش حقوق مدنی اساسا از چارچوب
"آزادی و عدالت" کلیسای سیاهپوستان استفاده
کردند و نه از چارچوب "حقوق" دادگاهها. این
چارچوب است که شخص در نوشتهها، موزیک و
سخنرانیهای جنبش مشاهده میکند. برای نمونه،
در سخنرانی سال 1963 لوترکینگ تحت عنوان:
"رویائی در سر دارم" کلمهی "آزادی" یا
"آزاد" نوزده بار و کلمهی "عدالت" نُه بار
آمده است. کلمهی "حقوق" سه بار و آن هم نه
چندان به گونهی برجسته تکرار شده است. همین
طور هم، در سال 1955، در آغاز جنبش مدرن
لوترکینگ اعلام کرد که جنبش [حقوق مدنی] چیزی
کمتر از آزادی و عدالت را نمیپذیرد و این که
" ما برای تولد عدالت در جماعت خود به اعتراض
برخاستهایم". چارچوب آزادی در نامهائی که
کارزارها، رویدادها و فعالیت فرهنگی دارند،
بازتاب یافته است. بدینترتیب، این عنوانها
وجود داشته است: "اتوبوسهای آزادی"،
"تابستان آزادی"، "حزب دموکراتیک می سی سی پی
آزادی"، "مدرسههای آزادی"، "سرودهای آزادی"
و "جنبش آزادی شیکاگو". مردم سیاهپوست به
پیام مبارزه برای آزادی و عدالت پاسخ دادند و
جنبش طوری شکل گرفت که بتواند به این کشش [در
مبارزه] پاسخگو باشد.
4- در خصوص بحثی پیرامون نقش
با اهمیت سازمانهای "پُر نماینده" از قبیل
کلیسای سیاه پوست- که تحت کنترل گروههای
بالقوه چالشگر اند- در تدارک چارچوبهای کنش
جمعی معطوف به نهادها، نگاه کنید به موریس
(2000).
منابع:
- ران امینزاده، جک گلدستن و
الیزابت پری. 2001. "پویش
رهبری و
پویش مشاجره" در "سکوت و صدا
در سیاست مشاجره" کمبریج: مطبوعات دانشگاه
کمبریج.
- جی اندریا بیکر، 1986.
"مسالهی اقتدار در گروههای رادیکال جنبش: یک
مورد پژوهشی سازمان لزبی – فمینیستی" ص ص 155-
135. "رهبران و
پیروان: چالشی برای آینده" نشر
لوئی. ای. چورخر. گرین ویچ کانتی کت: مطبوعات:
جی. ای. آی.
- لی آن. باناسزک 1996، "چرا
جنبشها پیروز میشوند یا شکست
میخورند: فرصتها، فرهنگ و مبارزه برای حق
رای زنان"، پرینستن، نیوجرزی: مطبوعات دانشگاه
پرینستن.
-
کولین بارکر، الن جانسن و مایکل لاوالت، 2001.
"مسائل مربوط به رهبری" نشرکولین بارکر، الن
جانسن و
مایکل لاوالت. منچستر: مطبوعات
دانشگاه منچستر.
-کولین
بارکر. 2001. "رابرت میشل و بازی بی رحمانه"،
صص 24-23 در "رهبری در جنبشهای اجتماعی"
نشرکولین بارکر، الن جانسن و مایکل لاوالت.
مطبوعات دانشگاه منچستر، 2001.
-
ای. ریچارد بارکر 2001 ."ماهیت رهبری" در
مجلهی "روابط انسانی" شمارهی 54 (4) : صص
469 تا 494 .
-
برنیس مک نر بارنت،1993.
"رهبران نامشهود زنان سیاه پوست جنوب در جنبش
حقوق مدنی: محدودیتهای سهگانهی جنسیت،
نژاد و طبقه. "در مجلهی جنیست و جامعه" شماره
7 (2): صص182-162.
-
روبرت دی. بن فورد. 1993.
"دعواهای مربوط به چارچوبها در جنبش خلع سلاح
اتمی". در مجلهی "نیروهای اجتماعی" شمارهی
71 (3): صص 701 تا 677.
-
ربرت دی. بن فورد 1997."نقد یک
رهبر درون جنبش از چشمانداز بسترسازی جنبش
اجتماعی"، در مجلهی "بررسی جامعه شناختی"
شمارهی 67 (4) ": صص 430 –409.
-
روبرت دی. بن فورد و دیوید ای.
سنو. 2000. "فراگشتهای بسترسازی و جنبشهای
اجتماعی: یک توضیح و ارزیابی مختصر" در مجلهی
سالانهی جامعهشناسی" جلد 26: صص 639 –611.
-
لرون بنت پسر. 1970. "زمانیکه
انسانها ساعت ملاقات داشتند". صص 39- 7 در
"مارتین لوتر کینگ پسر: یک شرح حال" نشر سی.
اریک لینکلن. نیویورک: هیل وونگ.
-
هربرت بلومر. 1951. " رفتار
جمعی " صص 222- 166، در "اصول جامعه شناسی"
نشر ای. ام. لی. نیویورک: بارنس و نوبل
-
برانچ تیلور1988 . "جدا کردن
دریاها " نیویورک: سیمن و شوستر.
-
اف برودبک 2001، "رهبری در
سازمانها، روانشناسی آن" صص 8573-8569،
در"دائرهالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی و
رفتاری" نشر نیل جی. سملر و پال بی. بالتس.
2001.
-
ام هلن برون 1989، "سازماندهی
فعالیت در جنبش زنان: نمونهای از توزیع
رهبری" در مجلهی "تحقیق بینالمللی جنبش
اجتماعی" شماره 2: صص 240-225
.
-
الن بریمن، 1996، "رهبری در
سازمان ها ." صص 292- 276 در مجلهی
"راهنمای بررسی تشکیلاتها ". نشر استوارت ار.
کلگ، سینتیا هاردی و والتر ار. نورد. توزند
اوکز، کالیفرنیا: سیج.
-
ای. ریچارد کوتو. 1993. "
روایت، فضای آزاد و رهبری سیاسی در جنبشهای
اجتماعی"، در مجلهی" سیاست" شمارهی 55 (1) ،
صص 79-57.
-
دوریز، ام. اف. ار. کتز 2001.
"رهبری در تشکیلات و جامعهشناسی آن" صص
8578-8573 در مجلهی دائرهالمعارف علوم
اجتماعی و رفتاری، نشر نیل جی سملر و پال بی.
بالتز، 2001.
-
جنیفر لی دیزنی و جویس گلب
2000، "پیروزی تشکیلاتی فمینیستی": وضعیت
سازمانهای جنبش زنان ایالات متحده در دههی
نود، در مجلهی "زنان و سیاست "، شماره 21
(4):76 -39 .
-
مارگارت آیشلر 1977 "رهبری در
جنبشهای اجتماعی"، در مجلهی "بررسی جامعه
شناختی"، شمارهی 47 (2) 107 –
99.
-
جان اچ. اونز "زمینههای چند
سازمانی و محتوای چارچوب تشکیلات جنبش
اجتماعی: جنبش طرفدار گزینش" در مجلهی "بررسی
جامعه شناختی" شماره 67 (4): 469-451.
-
آدم فرکلو 1987 "بازپس گرفتن
روح امریکا: کنفرانس رهبری مسیحی جنوب و
مارتین لوتر کینگ پسر" آتنز، جورجیا: مطبوعات
دانشگاه جورجیا. -
ریچارد فلکس 1971، "جوانی و دگرگونی اجتماعی"
شیکاگو: مارک هم. فریمن، جو. 1972، "استبداد
بی ساختاری" صص 299- 285، در انتشارات آن
کودت، الن لوین و آنیتا راپن "فمینسم رادیکال"
نیویورک: مطبوعات
کوادرانگل.
-
پیش گفته 1975، "سیاست رهائی
زنان"، نیویورک: کنگ من.
-
ویلیام گمسن و گدی ولفزفلد،
1993،"جنبشها و رسانهها به مثابهی
سیستمهای دارای تاثیر متقابل"، در مجلهی
"سالنامهی آکادمی علوم سیاسی و اجتماعی"
شماره 528: صص 125-114.
-
مارشال گنز 2000، "منابع و
پرمایگی: ظرفیت استراتژیک اتحادیه سازی در
کشاورزی کالیفرنیا: 1966-1959، "ژورنال جامعه
شناسی امریکا" شماره 105 (4) : صص 62- 1003.
-
گرهاردز یورگن و دیتر روخت
1992 "بسیج ما بینی: سازماندهی و چارچوب سازی
در دو کارزار اعتراضی در آلمان غربی" در
مجلهی "ژورنال جامعهشناسی امریکائی" شماره
98 (3) نوامبر صص 595 –555.
-
تد گلتین 1980، "تمامی جهان
تماشا میکند: [نقش] رسانههای همگانی در
ساختن و از بین بردن چپ جدید"، برکلی: مطبوعات
دانشگاه
کالیفرنیا.
-
جک. ای. گولدستن 2001، "به سوی
نسل چهارم تئوری انقلابی" در مجلهی سالانهی
علوم سیاسی، شماره 4: صص 139- 87.
-
گودوین، جف و جیمز. ام.
یاسپر، 1999، "گرفتار در تاکی پیچان و درهم:
جهتگیری ساختاری تئوری فرایند سیاسی"، در
مجلهی فوروم جامعه شناختی شماره 14 (1) : صص
54 – 27.
-
هیدی گات فرید و پنی وایس،
1994، "یک سازمان فمینیستی مرکب: شورای
دانشگاه پوردیو پیرامون موقعیت زنان" در
مجلهی "زنان و سیاست" شمارهی 14 (2) : صص
44- 23 .
-
ژوزف ار. گوس فیلد 1966،
"حوزههای کارکردی رهبری در جنبشهای
اجتماعی" نشرکولین بارکر، الن جانسن و میشل
لاوالت. منچستر: مطبوعات دانشگاه
منچستر.
-
کارل هنیش 2001، "مبارزات
مربوط به رهبری در جنبش رهائی بخش زنان" صص
95 – 77، در "رهبری در جنبشهای اجتماعی" نشر
کولین بارکر، الن جانسن و میشائیل لاوالت.
منچستر: مطبوعات دانشگاه
منچستر.
-
استفان هارت 1996، "ابعاد
فرهنگی جنبشهای اجتماعی: یک سنجش نظری مجدد و
نقد ادبیات" در مجلهی "جامعه شناسی مذهب"
شمارهی 57 (1): صص 100- 87.
-
آن هردا رپ. 1998، "قدرت
رهبری غیررسمی: رهبران زن در جنبش حقوق مدنی"
در مجلهی "تمرکز جامعه شناختی" شمارهی 31
(4) : صص 355 – 341.
-
کاترین ای. هول 2001
"محدودیتهای سیاسی چارچوب حقوقها: مورد
ازدواج هم جنسها در هاوائی" در مجلهی
"چشماندازهای جامعهشناختی: شمارهی 4 4 (2)
صص 232- 207.
-
ام . جیمز. یاسپر 1997، "هنر
اعتراض اخلاقی" شیکاگو: مطبوعات دانشگاه
شیکاگو.
-
بی کاتلین جونز 1993، "اقتدار
دلسوزانه: دموکراسی و نمایندگی زنان" نیویوک:
روتلج.
-
برت کلندرمنز 1989، "سازماندهی
برای دگرگونی: سازمانهای جنبشهای اجتماعی در
اروپا و ایالات متحده" در مجلهی پژوهش
بینالمللی جنبش اجتماعی، شماره 2: صص 17 –
2.
-
ربکا ای. کلچ 1999، "یک نسل
ردهبندی شده: چپ جدید، راست جدید و دههی
شصت، برکلی: مطبوعات دانشگاه کالیفرنیا.
-
کورت لانگ و گلیدزی انگل لانگ،
1961، "پویش جمعی" نیویورک: شرکت تماس وای.
کروول.
-
وی. ای. لنین 1975، "چه باید
کرد ؟" پکن: مطبوعات زبانهای
خارجی.
-
مارتین سیمور لیپست، 1972،
"شورش در دانشگاه" بستن: لیتل، برون و
شرکا.
-
جی جین منس بریج، 1985، "چرا
ای. ار. ای را باختیم" شیکاگو: مطبوعات
دانشگاه شیکاگو.
-
سم مارولو 1988 "رهبری و عضویت
در جنبش جلوگیری از اتم: مشخصات تئوری بسیج
منابع" در مجلهی " فصل نامهی جامعه شناختی "
شمارهی 29 (3) : صص 427 – 407.
-
مارکس، تی گری و مایکل یوسین،
1971، "فعالیت اکثریت در جنبشهای اقلیت" در
مجلهی "ژورنال مسائل اجتماعی" شمارهی 27 :
صص 104 –
81.
-
کارل مارکس و فردریک انگلس
1968، منتخب آثار نیویورک: مطبوعات
بینالمللی.
-
دوگ مک آدام، 1982، "فرایند
سیاسی و تکوین شورش سیاهپوستان" شیکاگو:
مطبوعات دانشگاه
شیکاگو.
-
پیش گفته، 1988. "تابستان
آزادی" نیویورک: مطبوعات دانشگاه
آکسفورد.
-
پیش گفته، 1996، "کارکردهای
بسترسازی تاکتیکهای جنبش: رفتار نمایشی
استراتژیک در جنبش حقوق مدنی امریکا" صص 355 –
338. در"چشم اندازهای تطبیقی پیرامون جنبشهای
اجتماعی" نشر دوگ مک آدام، دی. جان مکارتی وان
مایرزالد. کمبریج: مطبوعات دانشگاه
کمبریج.
-
پیش گفته 1999 " فرایند سیاسی
و تکوین شورش سیاهپوستان" نشر شیکاگو:
مطبوعات دانشگاه
شیکاگو.
-
دوگ مک آدام، دی جان مکارتی و
ان. مایر زالد، 1996، "چشماندازهای تطبیقی
پیرامون جنبشهای اجتماعی" کمبریج: مطبوعات
دانشگاه
کمبریج.
-
دی جان مکارتی و وان. مایرزالد
2002 "اعتبار پا بر جای تئوری بسیج منابع
جنبشهای اجتماعی" صص 565- 533، در راهنمای
تئوری جامعه شناختی. نشر جاناتان اچ. تورنر.
نیویورک: ناشران کلوور آکادمیک و
پلنوم.
-
دی جان مکارتی و مایر ان.
زالد، 1973، "راستای جنبشهای اجتماعی در
ایالات متحده: حرفهایسازی و بسیج منابع"
موریستن، نیو جرزی: "مطبوعات آموزش
عمومی".
- دی جان مکارتی و مایر ان
زالد، 1977، "بسیج منابع و جنبشهای اجتماعی:
یک تئوری جانبدار" در مجلهی ژورنال امریکائی
جامعه شناسی شمارهی 82 (6): صص 1241- 1212.
-
پیش گفته، 2002، "سرزندگی
پایدار تئوری بسیج منابع جنبشهای اجتماعی. "
صص 565- 533. در مجلهی"راهنمای تئوری جامعه
شناختی. نشر جوناتا اچ. تورنر. نیویورک:
ناشران کلوور آکادمیک و پلنوم.
-
آلبرتو ملوچی، 1996، "کدهای
چالشگر: کنش جمعی در عصر اطلاعات" کمبریج:
مطبوعات دانشگاه
کمبریج.
-
روبرت میشل، 1962، "احزاب
سیاسی" نیویورک: کتابفروشی
کلیر.
-
دی. آلدن موریس، 1984،
"ریشههای جنبش حقوق مدنی: جماعات سیاه پوست
در سازماندهی برای دگرگونی" نیویورک: مطبوعات
آزاد.
-
پیش گفته، 1993، "بررسی مجدد
رودرروئی بیرمینگام: تحلیل پویش و تاکتیکهای
بسیجگری" در مجلهی "گزارش جامعه شناختی
امریکائی" شمارهی 58: صص 36- 621.
-
پیش گفته، 1999، "ترازنامه
جنبش حقوق مدنی: رویدادهای برجستهی سیاسی و
روشنفکری" در مجلهی "گزارش سالانهی جامعه
شناسی" شمارهی 25 : 39- 517.
-
پیش گفته، 2000، "تاملی بر
تئوری جنبش اجتماعی: نقدها و پیشنهادات" در
مجلهی "جامعه شناسی معاصر" شماره 29 : صص
454 – 445.
-
آلدن موریس و نومی برین،
2001، "جنبشهای اجتماعی و آگاهی نیروهای
مخالف" صص 37 – 20، در " آگاهی نیروهای
مخالف: ریشههای ذهنی اعتراض اجتماعی" نشر جین
منسبریج و آلدن موریس، شیکاگو: مطبوعات
دانشگاه
شیکاگو.
-
ای. هارولد نلسن، 1971، "رهبری
و دگرگونی در یک جنبش تکاملی: تحلیلی از
دگرگونی ساختار رهبری جنبش حقوق مدنی جنوب" در
مجلهی "نیروهای اجتماعی" شمارهی 49 (3) :
صص 371 – 353.
-
آنتونی اوبرشال، 1973، "درگیری
اجتماعی و جنبشهای اجتماعی" انگل وودکلیفس،
نیوجرزی: پرنتیس
هال.
-
سونیا اسپینا والن شال 2001،
"چشماندازهایی در بارهی رهبری: رویکرد ما به
پژوهش و مستند سازی در مورد رهبری برای یک
دنیای دگرگون شونده"
-
ام گرالد پلت و جی ستفان لیلی
1994، "چهرههای چندگانه یک شخصیت پرجذبه
(کاریزماتیک ) : بنیان گذاری رهبری مارتین
لوتر کینگ" صص 74 – 55 در "خود، رفتار جمعی
و جامعه: مقالاتی در احترام به کمکهای رالف
اچ. ترنر" نشر گرالد پلت و چد گردن. گرینیچ،
سی. تی: مطبوعات جی. ای. آی .
-
موریس پینارد و ریچارد همیلتن
1989 "روشنفکران و رهبری جنبشهای اجتماعی:
پارهای چشماندازهای مقایسهای" صص 107 – 73
در نشر لوئی کریس برگ "تحقیق درجنبش های
اجتماعی، درگیریها و دگرگونی، جلد
11.
-
فرانس فوکس پیوان و ریچارد ای.
کلووارد، 1977، "جنبشهای مردم تهی دست: علت
پیروزی و شکست آنها" نیویورک: کتابفروشی
وینتج.
-
کریگ رینارمن 1988 "ساختار
اجتماعی یک مسالهی مربوط به الکل"، "مورد
مادران علیه رانندگان مست و کنترل اجتماعی در
دههی هشتاد" در مجلهی "تئوری و جامعه"
شماره 17: صص 120- 91.
-
مصطفی رجائی و کی فیلیپس 1988
"وفاداران (به حکومت) و انقلابیون: مقایسهی
رهبران سیاسی" نیویورک: پرگر.
-
بلیندا روبرت 1997 "تاکی؟ تا
کی؟ زنان افریقائی- امریکائی در مبارزه برای
حقوق مدنی" نیویورک: مطبوعات دانشگاه
آکسفورد.
-
پی. جان رچ و استفان ساکس 1965
"بوروکراتها و پرشورها: کاوشی در رهبری
جنبشهای اجتماعی" در مجلهی "فصلنامهی
سیاسی غربی" شماره 8 (2) : صص 261- 248.
-
رت روزن 2000 "جهان شکاف
برداشته: چگونه جنبش مدرن زنان امریکا را
دگرگونه کرد" نیویورک: کتابفروشی
پنگوئین.
-
لیلا رپ و ورتا تیلور1987 "بقا
در دلدرمزها: جنبش حقوق زنان امریکا، 1945 تا
1960، نیویورک: مطبوعات دانشگاه
آکسفورد.
-
رودیگر اشمیت 1989 "به هم
پیوستن سازمانی بین جنبشهای اجتماعی نوین و
نخبگان سنتی: مورد جنبش صلح آلمان غربی" در
مجلهی "ژورنال اروپائی پژوهش سیاسی" شماره 17
(5) : صص 598
–582.
-
مایکل شوارتز، نومی روزنتال و
لورا شوارتز،1981، "درگیری عضو- رهبری در
سازمانهای اعتراضی: مورد اتحاد کشاورزان
جنوب" در مجلهی "مسائل اجتماعی" شمارهی 29
(1) : صص 36 – 22 .
-
بی. مارتین شفر 2000، "کار
ائتلافی در بین گروههای زیست محیطی: چه کسی
مشارکت میکند؟" در مجلهی "پژوهش در جنبشهای
اجتماعی، درگیریها و دگرگونیها" شمارهی
22: صص 126 –
111.
-
ای دیوید سنو و ربرت دی. بن
فورد، 1992، "چارچوبهای بزرگ و دایرهی
اعتراض" صص 155 – 133. در نشرآلدن دی موریس و
کارل ام. مولر، "حدود ثغور تئوری جنبش
اجتماعی: نیوهیون، سی تی: مطبوعات دانشگاه
ییل.
- دیوید سنو و دیگران، 1986،
"فرایندهای هماهنگی چارچوبها، بسیج خرد و
مشارکت در جنبش" در مجلهی "گزارش جامعه
شناختی امریکائی" شمارهی 51 (اوت): صص 481 –
464.
-
سوزانه ستگن بورگ، 1986، "کار
ائتلافی در جنبشهای گزینه مدار: فرصتهای
تشکیلاتی و زیستمحیطی و موانع" در مجلهی
"مسائل اجتماعی" شمارهی 33 (5): صص 390 –
374.
-
پیش گفته، 1988، "پیآمدهای
حرفهای سازی و شکلبندی در جنبشهای گزینه
مدار" در مجلهی "گزارش جامعه شناختی
امریکائی" شماره 53: صص 605 –
585.
-
پیش گفته،1991، "جنبش گزینه
مدار: تشکیلات و کنش باوری در مشاجره بر سر
سقط جنین" نیویورک: مطبوعات دانشگاه
آکسفورد.
-
سیدنی تارو، 1998، "قدرت در
جنبش: جنبشهای اجتماعی و سیاست مشاجرهآمیز"
چاپ دوم. نیویورک: مطبوعات دانشگاه
کمبریج.
-
ورتا تیلور، 1999، "جنسیت و
جنبشهای اجتماعی: فرایندهای جنسیت در
جنبشهای خودیاری زنان" در مجلهی "جنسیت و
جامعه" شمارهی 13 (1): صص 33 – 8.
-
گی توخمن، 1978،"خبرسازی"
نیویورک: مطبوعات
آزاد.
-
اچ. رالف ترنر و کیلیان ال.
لویس، 1987، "رفتار جمعی" چاپ سوم. انگل وود
کلیف، نیوجرزی: پرستین
هال.
-
هنری ولت میر و جیمز پتراس،
2002، "پویش اجتماعی جنبش کارگران بی زمین
روستائی برزیل: ده فرضیه پیرامون رهبری موفق"
در مجلهی "بررسی جامعه شناسی و مردم شناسی
کانادائی" شمارهی 39 (1) صص 96
–79.
-
جی. ادوارد والش، 1981، "بسیج
منابع و اعتراض شهروند در جماعات جزیرهی سه
مایلی" در مجلهی "مسائل اجتماعی" شمارهی 29
(1): صص 21 –
1.
-
ماکس وبر، 1968،"اقتصاد و
جامعه" برکلی: مطبوعات دانشگاه
کالیفرنیا.
-
جان ویلسن، 1973، "پیشگفتاری
بر جنبشهای اجتماعی" نیویورک: کتابفروشی
بیسیک.
-
ان مایر زالد و روبرتا اش،
1966، "سازمانهای جنبشهای اجتماعی: رشد،
پوسیدگی و دگرگونی" در مجلهی "نیروهای
اجتماعی" شماره 44 (3): صص 341-
327.
-
ان. مایر زالد و دی. جان
مکارتی، 1980، "صنایع جنبشهای اجتماعی:
رقابت و همکاری در بین سازمانهای جنبش" صص
در "پژوهش در جنبش اجتماعی، درگیریها و
دگرگونی" نشر ال کریزبرگ، 3: گرین ویچ،
کانتیکت: مطبوعات جی. ای.
آی.
ای. لویس چورخر و ای. دیوید
سنو، 1981، "رفتار جمعی: جنبشهای اجتماعی"
صص 482 – 447، در نشر موریس روزن برگ و رالف
اچ. ترنر، در "روانشناسی اجتماعی:
چشماندازهای جامعهشناختی. نیویورک:
کتابفروشی بیسیک.