دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

یک الگوی جدید برای سازمان­دهی درونی

 

 

مارتا هارنکر

ف.راستی

 

من تا کنون مهم­ترین ویژگی­ها را توضیح دادم که برای سازمان­دهی یا ابزار سیاسی جنبه­ی اساسی دارند. ما به یک سازمان­دهی نیاز داریم برای مقابله با چالش­های عظیمی که جهان امروز در برابر ما قرار داده است. اکنون لازم است که آن عواملی را مورد بررسی قرار دهیم  که با کارکرد درونی این سازمان سروکار دارد.

 

اعضای خود را حول مجموعه­ای از ارزش­ها و یک برنامه مشخص متحد کنیم

آن چه که اعضای یک سازمان سیاسی را متحد می­کند باید اساسا یک مجموعه­ی فرهنگی از ارزش­ها باشد که پروژه و برنامه از آن­ها ناشی می­شود.(1)

برنامه سیاسی به معنای واقعی و کامل کلمه، هم­چون چسبی به عناصر گوناگون وحدت می­بخشد و حرکت سیاسی سازمان را منسجم می­سازد. خواه در باره یک سازمان سیاسی چپ، یا به طور وسیع­تر در باره جبهه­ی سیاسی سخن بگوییم، قبول یا عدم پذیرش برنامه سیاسی حدفاصل بین کسانی است که در درون سازمان قرار دارند و کسانی که بیرون ماندن از آن را انتخاب کرده­اند. ممکن است بر سر بسیاری از مسایل اختلاف وجود داشته باشد، اما در مورد مسایل مربوط به برنامه باید توافق وجود داشته باشد.

درباره وحدت چپ سخنان زیادی گفته شده است. بدون تردید وحدت برای حرکت به پیش جنبه­ی بنیادی دارد، اما این وحدت برای مبارزه است، وحدتی برای تحول، وحدت در مبارزه علیه دشمن است. وحدت چپ صرفا یک اسم رمز نیست، چون ممکن است کسانی پشت این اسم رمز باشند که باور دارند ما کاری نمی­توانیم انجام دهیم جز قبول وضع موجود، اگر چنین افرادی وجود داشته باشند، آن­ها قدرت سازمان را تحلیل می­برند به جای آن که آن را افزایش و ارتقاء دهند.

فهم این مطلب مهم است که بسیاری مسایل وجود دارند که باید آن­ها را در نظر گرفت، بسیاری را باید کنار گذاشت(مثل نمونه بالا) و مسایلی که باید آن­ها را تقویت کرد. روشن­ترین نمونه از مورد اخیر جریان فرنته آمپلیو از اورگوئه است یک ائتلاف سیاسی که تمام احزاب چپ اروگوئه را گرد می­آورد و عضویت در آن به طور قابل توجهی بیش از تمامی احزاب تشکیل­دهنده­ی آن است. این ابتکار وحدت بخش توسط چپ به طور موفقیت­آمیزی تعداد زیادی را که قبلا به هیچ حزبی تعلق نداشتند اما در این ائتلاف شرکت دارند، گردهم آورد. امروزه آن­ها در صفوف کمیته­های فرنته آمپلیو شرکت دارند. 3/2 از اعضای فرنته آمپلیو به هیچ وابستگی حزبی ندارند، 3/1 بقیه از اعضای احزاب تشکیل­دهنده این حزب اند.

 

 

ملاحظه در مورد انواع گوناگون عضویت: بحران عضویت و حساسیت چپ

هرکس می­داند که طی چند سال اخیر یک بحران عمومی در مورد عضویت وجود داشته است، نه تنها در احزاب سیاسی چپ، بلکه هم­چنین در جنبش­های اجتماعی و جماعت­های پایه مسیحی: این امر به تغییراتی که در جهان رخ داده بی ارتباط نیست. اما در بسیاری از کشورها این بحران عضویت به موازات افزایش نفوذ چپ در جامعه و حساسیت چپ در بخش­های مردمی رخ داده است.

ما این امر را بسیار محتمل می­دانیم که خواست­های معینی قبل از پیوستن آن­ها به فعالیت سیاسی سازمان یافته – هم­چون عاملی در ایجاد این بحران – در نظر گرفته شود؛ این عوامل در بالا مورد بحث قرار گرفته است. لازم است که این مساله مورد تحلیل قرار گیرد آیا چپ می­تواند انواع گوناگونی از عضویت به وجود آورد که به این حساسیت فزاینده­ به چپ در جامعه پاسخ دهد: همه برای فعالیت انگیزه­ی واحدی ندارند یا ممکن است دایما فعال نباشند. این نوسانات با زمان سیاسی که افراد در آن به سر می­برند بستگی دارد. نادیده گرفتن این واقعیت و انتظار یک شکل واحد از عضویت، ما را محدود و سازماندهی سیاسی را تضعیف می­کند.

 

عضویت مطابق منافع گروهی، عضویت دایم و عضویت موقتی

به عنوان نمونه افرادی وجود دارند که می­خواهند در یک حوزه­ی معین کار کنند- مثل بهداشت، آموزش یا فرهنگ- تا در یک هسته­ای در کارشان یا در یک تشکیلات محلی. کسانی دیگری وجود دارند که علاقمند اند در زمان معین فعال باشند (مثل زمان انتخابات) اما آن­ها نمی­خواهند در تمام طول سال فعال باشند. محدود کردن عضویت در یک چارچوب معین که برای همه یکسان باشد تمام این فعالان بالقوه را نادیده می­گیرد.

ما باید نوعی از سازمان­دهی به وجود بیاوریم که برای انواع مختلف عضویت مناسب باشد و درجات مختلف فعالیت را در نظر بگیرد. ساختار این سازمان­ها منعطف­تر باشد تا این درجات مختلف عضویت را به حداکثر برساند بدون این که یک سلسله مراتب ارزشی را در آن­ها به وجود آورد. این سازمان به نوعی به شبکه­ای از روابط تشکیلاتی نیاز دارد.

به علاوه من با کلودومیرو آلمیدا موافق ام که ارزش و موثر بودن سیاسی شخص نباید با پیوند صوری آن­ها با گروه سنجیده شود، بلکه باید با دخالت مشخص آن در پیشبرد و تکامل پروژه و خط سیاسی سازمان ارزش­گذاری شود.(2)

 

انطباق سازمان­دهی پایه­ای با محیط خود

برای این که عضویت را به شیوه­ای متمایز ساده­تر کنیم، ساختارها و سازمان­های پایه باید با نوع محیطی که آن­ها کار سیاسی خود را در آن انجام می­دهند هم­خوانی داشته باشد(3). کلودمیرو آلمیدا معتقد است که یک نقد معتبر از حزب لنینی این است که سطوح مختلف ساختار حزبی بدون در نظر گرفتن محیط­های اجتماعی مختلف یکسان می­شود. هسته­ها در همه جا درست به یک شکل بدون ملاحظه هر محیط بنا می­شد. یک کارخانه مشابه با یک زمین بزرگ روستایی، یا یک دانشگاه یا یک کانال تلویزیونی.(4)

 

همکاری با کسانی که عضو نیستند

سازمان­دهی نباید خودش را به اعضایی محدود کند که به حزب اعتقاد دارند، بلکه هم­چنین باید در بسیاری از وظایف غیر اعضا را هم در نظر بگیرد. یک راه برای انجام این کار تشویق به ایجاد سازمان­هایی است که درون ساختار حزبی نیستند. این امر می­تواند برای ساختار سیاسی سودمند باشد، مثلا با استفاده از مهارت­های فنی و نظری موجود مثل تحقیقات یا تبلیغات.

یک ابتکار جالب در امتداد این خطوط کنار هم آوردن افرادی است که- به خصوص متخصصان- می­خواهند در بحث­هایی با موضوع­های معین مثل کشاورزی، نفت، مسکن، آموزش و قرضه­ی خارجی شرکت کنند. تجربه­ای که به عنوان موضوع R (The R Cause) در ونزوئلا در انتخابات رئیس جمهوری مورد استفاده قرار گرفت. FMLN در السالوادور تلاش می­کند که از سال 1993 چنین تجربه­ای را عملی سازد. همان طور که EZLN در مکزیکو این کار را انجام می­دهد.

 

کنش­گری به عنوان یک شیوه­ی زندگی

مبارزه­ی انقلابی گرایش دارد هدف تغییر را به حوزه­های معینی تقلیل ­دهد؛ حوزه­هایی که به اقتصاد و دولت مربوط می­شوند، اما در به چالش طلبیدن فرهنگ و تمدن از خود بیگانه­ای که ما در آن زندگی می­کنیم تلاش اندکی مبذول می­دارد. کنش­گران فراموش کرده­اند که حتی در دوران سوسیالیسم "جامعه­ای نو باید با شدت و خشونت علیه جامعه کهن رقابت کند" چون "کاستی­های گذشته به زمان حال در آگاهی فردی منتقل شده است" و بنابراین "یک تلاش مداوم برای ریشه کن کردن آن­ها لازم است". (5)

"میدان اصلی مبارزه­ زندگی روزانه است".(6) برای زمانی طولانی، اهمیت سیاسی زندگی روزمره کم بها داده می­شد، زندگی روزانه به عنوان یک فضای سیاسی به معنای وسیع کلمه در نظر گرفته نمی­شد.

"تحول زندگی روزانه تنها زمانی رخ می­دهد که فرد زمان و مکانی را در زندگی خویش در جامعه برای فردیت خود به دست می­آورد"(7). من فکر می­کنم این پیشنهاد اورلاندو نونز حایز اهمیت بسیاری است، چون اگر ما نتوانیم آن چه را که او پیشنهاد می­کند انجام دهیم، کنش­گران از انسانیت تهی می­شوند، حساسیت خود را از دست می­دهند و از بقیه بشریت هر چه بیش­تر فاصله می­گیرند. مبارزه علیه فردگرایی وظیفه­ای که ما باید خود را وقف آن کنیم به معنای نفی نیازهای فردی هر موجود بشری نیست. منافع فردی با "منافع اجتماعی تخاصمی ندارد، تامین اولی پیش­شرط تحقق دومی به شمار می­رود".(8)

هم­چنین فکر می­کنم که لازم است که رابطه­ی خطا بین کنش­گر و فداکاری باید تغییر یابد. در گذشته برای کنش­گر بودن می­بایست از روحیه شهادت برخوردار بود: رنج کشیدن امری انقلابی محسوب می­شد، لذت بردن به عنوان امری مشکوک در نظر گرفته می­شد(9). به نوعی این پژواکی از انحراف جمعی در سوسیالیسم واقعا موجود بود: اعضا صرفا دندانه­هایی در درون دستگاه حزبی بودند، منافع فردی آن­ها در نظر گرفته نمی­شد. این به آن معنا نیست که ما شور انقلابی را برای کنش­گران، ارج نمی­نهیم، حس وظیفه­شناسی و شورش­گری یا روحیه انکار خود که کنش­گر و به خصوص رهبران باید از آن برخوردار باشند. معهذا تا جای ممکن آن­ها باید تلاش کنند که وظایف خود به عنوان کنش­گر را با گسترش کامل­ترین زندگی شخصی ممکن ترکیب کنند. و اگر وظایف سیاسی مانع از آن شود که آن­ها یک زندگی انسانی­تر داشته باشند، آن­ها باید آگاه باشند که همان طور که چه­گوارا گفت "این می­تواند به تحجرگرایی افراطی، جزمیت سرد و انزوا و جدایی از توده­ها" منجر شود.(10)

من  با هلیو گالاردو موافق ام که باید بر عملکرد کلاسیک چپ­ها- بنیادگراها، جدی، سخت،  غالبا قهرمانانه... اما نه چندان خوشایند مردم... و غالبا عقیم- فایق آمد. (11)

 

نفی شیوه­های اقتدارگرایانه

از سانترالیسم بورکراتیک تا سانترالیسم دموکراتیک

احزاب چپ برای مدت طولانی اقتدارگرا بوده­اند، آن چه که آن­ها عمل کردند سانترالیسم دموکراتیک نبود، بلکه سانترالیسم بورکراتیک تحت نفوذ شوروی بود.(12) خط عمومی و عملی که آن­ها دنبال می­کردند قبلا توسط تمامی اعضای مورد بحث قرار نمی­گرفت و اکثریت بر آن صحه نمی­گذاشت، بلکه توسط رهبری نهادهای مافوق، بدون دخالت اعضا تصمیم گرفته می­شد. اعضا کارشان محدود به اجرای دستورهایی می­شد که هیچ گاه درباره آن بحث نکرده و غالبا آن را نفهمیده بودند.

اما برای مبارزه با این سانترالیسم بوروکراتیک انحرافی، کوشش­ها باید در جهت اجتناب از لغزیدن به انحرافات ماورای دموکراتیک باشد که به حرافی، بیش از عمل میدان می­دهد. چون هر چیز حتی مسایل پیش پاافتاده مورد بحث­های فراوان قرار می­گیرد که غالبا عمل مشخص را خنثی می­کند.

چون سانترالیسم بوروکراتیک مورد انتقاد قرار گرفته است در سال­های اخیر گرایشی دیده شده که تمامی اشکال سانترالیسم را رد می­کند. به عنوان نمونه این امر در نقل­قولی از امانوئل والرشتاین دیده می­شود: "آن چه که نیروهای ضدنظام باید بر آن متمرکز شوند گسترش گروه­های واقعی اجتماعی در سطح جامعه است از هر نوع و گروه­بندی­های آن­ها... در سطوح بالاتر در یک شکل غیرمتحد. خطای بنیادی نیروهای ضد نظام در دوره­های قبلی این باور بود که ساختار هر چه متحدتر باشد موثرتر است... آن چیزی که به آن نیاز داریم در نقطه مقابل سانترالیسم دموکراتیک قرار دارد. پایه­ی همبستگی... باید ظریف­تر، قابل انعطاف­تر و ارگانیک­تر باشد. خانواده­ی نیرومند ضد نظام باید به سرعت­های متفاوت حرکت کنند. در حال صورت­بندی مجدد و دایم الویت­ها تاکتیکی".

با چنین خانواده­ی منسجم و غیرمتحدی از نیروها صرفا در صورتی مواجه ایم که هر گروه تشکیل­دهنده خود ساختارهای پیچیده و دموکراسی درونی داشته باشد. و این صرفا در هنگامی ممکن است که ما در سطح جمعی بپذیریم که الویت استراتژیک وجود ندارد... مبارزه برای تحول فقط در تمام جبهه­ها و در یک زمان می­تواند انجام گیرد.(13)

ما با والرشتاین موافق ایم که مبارزه باید در جبهه­های متعدد انجام گیرد، اما قبول نداریم که لازم است استراتژی­های جزیی در هر بخش با یک استراتژی عمومی هم جهت شود، استراتژی واحد در انتقادی­ترین خط مبارزه. این هم جهتی است که دشمن بیش از هر چیز از آن هراس دارد چون آگاه است که قدرت جنبش ضدجهانی شدن در آن­ها نهفته است.

من شخصا نمی­توانم دریابم که چگونه عمل سیاسی می­تواند موفق باشد اگر متحد نباشد و به همان دلیل فکر نمی­کنم که روشی به جز سانترالیسم دموکراتیک وجود داشته باشد به جز این که تصمیم از طریق توافق به دست آید. به نظر می­رسد شیوه توافق بیش­تر دموکراتیک باشد چون تلاش می­کند که موافقت هر کس را به دست بیاورد، اما روش توافق در عمل گاهی بیش­تر غیردموکراتیک است، چون به اقلیتی قدرت وتو می­بخشد، چون در حالت­های فوق­العاده یک شخص می­تواند اجرای توافق که مورد حمایت اکثریت غالب است متوقف کند. معروف­ترین نمونه­ی این امر شیوه­ای است که ایالت متحده در شورای امنیت سازمان ملل از حق وتو استفاده می­کند. به هر حال پیچیدگی این موضوع، اندازه­ی سازمان و محدودیت زمانی برای تصمیم­گیری­های سیاسی- که به این معنا بعضی اوقات تصمیم­گیری­ها باید سریع انجام گیرد- استفاده از شیوه­های توافق را غیرممکن می­کند.

 

بدون رهبری متحد سیاست موثر وجود ندارد

پس بدون یک رهبری متحد، سیاست موثر نمی­تواند وجود داشته باشد، رهبری متحدی که کنش سیاسی در لحظه­های مختلف مبارزه را مشخص می­کند. این رهبری واحد به عنوان انعکاس یک خط عمومی عمل که از طریق بحث توسط تمامی اعضای سازمان و تصویب اکثریت امکان­پذیر است. اقلیت باید آن چه را که به تصویب اکثریت رسیده است بپذیرند و با سایر اعضا در اجرای وظایف ناشی از آن تلاش کند.

معهذا اگر قرار است خط عمومی اجرا شود عمل مشخصی را که کنش­گران باید انجام دهند باید مشخص شود. این امر از طریق بحث­های وسیع انجام می­گیرد که در آن هرکس می­تواند نظر خود را بیان کند و توافق نهایی برای هرکس لازم اجراست. اگر جریان عمل متحد وجود دارد سطوح پایین­تر سازمان باید رهنمودهای سطوح بالاتر را در تصمیم­گیری­های خود در نظر داشته باشد. یک جنبش سیاسی که به طور جدی خواهان تحول جامعه است نمی­تواند تجمل زور اعضای بی­انضباط را بپذیرد که در مورد مسایلی که از اهمیت استراتژیک برخوردارند در انجام عمل متحد گسست ایجاد می­کنند. عمل متحدی که بدون آن هیچ عمل موثری امکان­پذیر نیست.

این ترکیب رهبری متمرکز واحد و بحث دموکراتیک در سطوح مختلف سازمان سانترالیسم دموکراتیک نامیده می­شود. این یک ترکیب دیالکتیکی است. در دوره­های سیاسی پیچیده، دوره­های برآمد انقلابی یا جنگ، توازن به طرف مرکزیت گرایش پیدا می­کند و در دوره­های آرامش، هنگامی که آهنگ رخدادها آهسته­تر است خصلت دموکراتیک برجسته می­شود.

یک ترکیب درست از تمرکز و دموکراسی می­تواند ابتکار رهبران و تمامی اعضا را تشویق کند. فقط عمل خلاق در تمام سطوح حزبی پیروزی در مبارزه طبقاتی را تضمین می­کند. در عمل این نوآوری در یک نوع حس مسئولیت، تعهد به کار، شجاعت و استعداد برای حل مسایل، برای ابراز عقیده، برای انتقاد از کاستی و برای اعمال نظارت-با مراقبت رفیقانه- بر اندام­های سطوح بالاتر خود را نشان می­دهد.

اگر این روند پیش نرود حزب به عنوان یک سازمان وجود نخواهد داشت، به این معنا که قادر به حفظ اصل دموکراسی درونی نخواهد بود. یک سازمان با دموکراسی غیرکافی با ابتکار خلاق اعضا در تناقض قرار می­گیرد و در نتیجه با مشارکت عقیم آن­ها روبه­رو خواهد بود.

 

اکثریت­ها و اقلیت­ها

سانترالیسم دموکراتیک متضمن تابعیت اقلیت از اکثریت و احترام به موضع اقلیت است.

اقلیت­ها نباید از بین بروند و یا به حاشیه رانده شوند، اقلیت باید مورد احترام قرار گیرد. اقلیت لازم نیست که کاملا تابع اکثریت باشد(14). اقلیت باید از کارهایی که اکثریت در مقاطع سیاسی مشخص پیشنهاد می­کند تبعیت کند، اما لازم نیست اعتقادهای سیاسی، نظری و ایدئولوژیک خود را کنار بگذارد. برعکس این وظیفه­ی اقلیت است که برای دفاع از نظراتش تا زمانی که دیگران را متقاعد کند یا خود توسط دیگران متقاعد شود مبارزه کند.

چرا اقلیت باید به دفاع از مواضع خود ادامه دهد و در برابر موضع اکثریت تسلیم نشود؟ چون اقلیت ممکن است حق داشته باشد. تحلیل او از واقعیت می­تواند دقیق­تر باشد، چون آن­ها قادر اند که انگیزه­های کنش­گران اجتماعی معین را کشف کنند. به این دلیل آن­هایی که در زمان معینی در اقلیت قرار دارند نه تنها ممکن است حق داشته باشند، بلکه موظف اند بر سر مواضع خود پایدار بمانند و مبارزه کنند تا اعضا تا حد ممکن در جریان بحث درونی، موضع آن­ها را بپذیرند. و به هر حال اگر اکثریت قبول دارد که موضع­اش درست است نباید از مبارزه ایدئولوژیک ترسی به خود راه دهد. برعکس آن­ها باید از آن استقبال کنند و مطمئن باشند که در قانع کردن اقلیت موفق خواهند شد.

زمانی اکثریت از تقابل هراس دارد که خود را ضعیف احساس می­کند، چون حس می­کند یک اکثریت صوری است و اکثریت واقعی سازمان را نمایندگی نمی­کند.

آیا این مشکل مختص بعضی احزاب چپ انقلابی امریکای لاتین نیست؟ شاید وحدت­شکنان واقعی کسانی نباشند که انشعاب را تحریک می­کنند، بلکه آن­هایی باشند که اقلیت را مجبور می­کنند که راهی را طی کند که اگر می­خواهد وظیفه­اش را اجرا کند باید مبارزه علیه موضعی که به نظر او اشتباه است را وا نهد. از چند انشعاب می­توان اجتناب کرد اگر نظر اقلیت مورد احترام واقع شود؟ در عوض کل وزن دستگاه دیوان­سالارانه به کار گرفته می­شود تا اقلیت­ها را درهم بشکند تا جایی که برای آن­ها راهی نماند به جز جدایی و انشعاب. و تازه این گروه­ها متهم به تفرقه و وحدت­شکنی می­شوند.

تا این جا مشکل اقلیت­ها و اکثریت­ها را درون سازمان­های سیاسی تحلیل کردیم. اکنون بگذارید به این نکته بپردازیم که در سازمان­های پایه چه اتفاقی می­افتد. این امر می­تواند به عدم انطباق و دوری بین نماینده و کسانی که نمایندگی می­شوند منجر شود، در نتیجه حتی اگر یک گروه در اقلیت قرار دارد ممکن است منافع اکثریت واقعی افرادی را که به این سازمان تعلق دارد نمایندگی کند.

این اختلاف ممکن است به دلایل مختلف رخ دهد، مثل ناتوانی ذاتی کسانی که اکثریت واقعی را نمایندگی می­کنند برای دستیابی بهتر در سازمان­های پایه­ای؛ مانور دیوان­سالارانه­ی اکثریت صوری برای نگه داشتن خود در قدرت، تغییرات سریع در آگاهی توده­ها به سبب خود روند انقلابی. به عنوان نمونه کسانی که تنها چند روز زودتر اکثریت را نمایندگی می­کردند ممکن است به یک اکثریت صوری تبدیل شوند. چون موقعیت انقلابی سبب شده است که توده­ها به این نتیجه برسند که حق با اقلیت بوده است.

راه حل صحیح این تضاد به منشاء این اختلاف وابستگی دارد.

به عنوان جمع­بندی می­توانیم بگویم که مشکل اقلیت­ها و اکثریت­ها از تحلیل کمّی فراتر می­رود. هر یک از این مقولات نسبی است. غالبا اکثریت­ها در درون سازمان­ها صرفا اکثریت صوری اند. آن چه که واقعا اهمیت دارد این است که به خاطر داشته باشیم این اقلیت­ها و اکثریت­ها با توجه به منافع اکثریت واقعی چه چیزی را نمایندگی می­کنند.

 

ایجاد فضا برای بحث

برای این که کارکرد درونی یک سازمان دموکراتیک باشد ایجاد فضا جنبه­ی حیاتی دارد، برای این که اعضا بتوانند بحث کنند، و مواضع خود را مستحکم سازند، از طریق تبادل نظر غنی­تر شوند. امروزه به جز موارد استثنایی سلول­های حزبی جایگاه بهتر در سازمان برای اعمال دموکراسی درونی حزب بوده است. اما این روشن است که برای  بررسی بعضی مسایل به شکل عمیق، فضایی بسیار محدود دارد، به خصوص مسایلی که به تثبیت خط عمومی حزب و بخش­های مختلف آن مربوط می­شود. نشست­های بزرگ­تر بهتر به نظر می­رسد- نشست­هایی که سخن­گویان خوب گردهم می­آیند تا ریشه اختلافات را مورد بحث قرار دهند، که به نوبه­ی خود به دیگران کمک می­کند تا باورهای سیاسی خویش را شکل دهند. این راهی است که مردم را تشویق می­کند مستقل فکر کنند.

به عنوان نمونه چگونه کسی می­تواند فکر کند که یک بحث درباره وضع اقتصادی کشور و تصمیم مربوط به آن بتواند در محل کار یا سلول و هسته­ی محلی مورد بحث قرار گیرد؟ آیا تفکرات جدید از طریق بحث شکل نمی­گیرد؟ چه شکلی از بحث را در یک گروه 10 یا 20 یا 30 نفره که درک کاملی از موضع حزب ندارند می­توان ارائه داد؟ آیا معقول­تر نیست که متخصصان اصلی حزب را گرد آورد که موضوع را مورد بحث قرار دهند تا دیگر اعضا آن را بشنوند و نظر خود را ابراز کنند- و به موضع معین و نهایی برسند؟

یا پیدا کردن مناسب­ترین سازوکار برای پیشبرد دموکراتیک در درون سازمان­های سیاسی یکی از چالش­هایی است که در برابر چپ قرار دارد.

 

کورانی از عقاید "آری" جناح نه

این کاملا طبیعی است که در درون یک سازمان سیاسی عقاید مختلف وجود دارد. این­ها در واقع صرفا بازتابی از حساسیت­های سیاسی مختلف اعضای این سازمان است(15). علاوه براین، من فکر می­کنم که تفکر سازمان می­تواند غنی­تر شود اگر اعضا حول مواضع معین، گروه­هایی به وجود بیاورند. از آن چه که باید پرهیز شود این است که این کوران­های فکری به گروه­ها و جناح­های بسته تبدیل شوند: به سخن دیگر حزب در حزب(16). چیزی دیگری که باید از آن اجتناب شود این است که به بحث­هایی نظری فرصت داده شود که بهانه­ای برای مبارزه قدرت بر سر چیزی تبدیل شوند که با موضع مورد بحث ربطی ندارد. مورد اول می­تواند از طریق قوانین درونی که حق داشتن عقاید مختلف را می­پذیرد اما جناح­ها را تحریم می­کند به دست آید.

از سوی دیگر اگر هدف دموکراتیزه کردن بحث است منطقی­ترین چیز این است که گروه دایمی نداشته باشیم، و حداقل نه بر سر بعضی پرسش­های معین(به خصوص پرسش­های جدید) که به مردم فرصت دهد که بین گروه­ها سیال باشد. به عنوان نمونه کسی که موضع معینی بر سر نقش دولت در اقتصاد اتخاذ می­کند همواره در همان گروه نمی­ماند، همان طور کسی نظر دیگری دارد در مورد این که حزب چگونه می­تواند زنان را تشویق کند که از نظر سیاسی فعال باشند.

اکنون که به این موضوع رسیدیم، من فکر می­کنم در دهه­ی 90 یک نمونه­ی جالب از عملکرد بدیل و دموکراتیک در پرتو الگره وجود داشت. در حکومت شهر، شغل شهردار بین گرایش­های مختلف ایدئولوژیک از حزب PT گردش می­کرد و هر شهرداری، گروه هم­کاران خود را از نمایندگان گرایش­های متفاوت انتخاب می­کند.

عملکرد جدید صرفا در صورتی ممکن است که شخص بپذیرد که موضع اتخاذ شده توسط جریانی که او به آن تعلق دارد "با دیالکتیک گفتگو و بحث با دیگران کامل خواهد شد. وگرنه اگر موضع سنتی قدیم اتخاذ شود که یک جریان نماینده پرولتاریا است و دیگران دشمن"، پس موضع شخص به طور خودبه­خود متفاوت خواهد بود: این دیگران یا باید "بی­تفاوت بمانند یا درهم کوبیده شوند".(17)

این در صورتی ممکن است که شخص بپذیرد که تمامی حقیقت را در تملک خود ندارد، و دیگران نیز ممکن است بخشی از حقیقت را در اختیار داشته باشد و بنابراین موضع آن­ها موجه است، اگر گفتگو و بحث نتوانند به یک توافق بیانجامد، پس اختلافات باید از طریق رای­گیری حل شوند. اما این صرفا در صورتی کارآیی دارد که تمامی افراد درگیر بخواهند به نتایج رای­گیری تن دهند. تارسو ژنرو می­گوید "این صخره­ای است که فرهنگ سیاسی حزب سوسیالیست مدرن، حزبی انقلابی نه اقتدارگرا بر آن بنا می­شود که پیشنهاد نمی­کند برنامه­اش به شکل دیوان­سالارانه بر جامعه و حتی بر خود او تحمیل شود".(18)

باز بودن، با احترام و با انعطاف بودن در بحث، به هیچ وجه به معنای امتناع یا سرباز زدن از نبرد برای عقاید خویش نیست، هنگامی که شخص در اقلیت قرار دارد. اگر بعد از روند بحث درونی اعضا متقاعد باشند نظرشان درست است، پس باید به دفاع از نظرات­شان ادامه دهند، تا زمانی که آن­ها برای حفظ وحدت حزب و عمل بر اساس تصمیم­گیری­ها احترام می­گذارند که اکثریت به آن رسیده است.

امروزه این مهم است که با دامن زدن به بحث بپذیریم که تقریبا غیرممکن است یک بحث درونی داشته باشیم که در عین حال یک بحث عمومی نباشد، پس چپ باید با مدنظر داشتن این نکته بیاموزد که چگونه بحث کند.

 

بنای یک رهبری که به ترکیب درونی حزب احترام می­گذارد

فرهنگ جدید چپ باید در شیوه­ی متفاوت تکوین رهبری سازمان سیاسی منعکس شود. برای زمان طولانی این امر مورد پذیرش بود که اگر یک گرایش معین از حزب به وسیله اکثریت در یک انتخابات درونی پیروز شود، کادرهایش باید تمام مواضع رهبری را اشغال کند. این امر تا حد معینی به این سبب بود که نظر عموما پذیرفته شده می­گفت یک حزب صرفا هنگامی می­تواند حکومت کند که رهبری تا حد امکان همگون باشد. امروزه عقاید دیگری فرادستی پیدا کرده­اند؛ و این ایده مطرح می­شود که رهبرانی بهتر اند که با دقت بازتاب پیوند درونی نیروها در درون یک حزب باشند؛ چون این امر کمک می­کند که اعضای تمام گرایش­ها احساس کنند که در کارکرد حزب بیش­تر دخالت دارند. اما این عقیده تنها موقعی می­تواند موثر باشد که حزب از فرهنگ دموکراتیک جدید برخوردار باشد: اگر این فرهنگ را به دست نیاورد، اداره حزب غیرممکن خواهد شد.

دموکراتیزه شدن واقعی سازمان سیاسی به شرکت موثرتر اعضا در انتخابات رهبری نیاز دارد، که باید مطابق مواضع سیاسی و ایدئولوژیک آن­ها انتخاب شود نه بر اساس دستاوردهای شخصی­شان. بنابراین مهم است که این مواضع مختلف برای اعضای حزب از طریق انتشارات درونی شناخته شده باشد. هم­چنین بسیار مهم است که یک راه دموکراتیک­تر برای تصمیم­گیری در مورد کاندیدا و برگزاری انتخابات به شکلی پیدا شود که رای­گیری مخفی را تضمین کند.

 

مراجعه به آرای عمومی در درون تشکیلات و رای­گیری­ها

 از طرف دیگر من فکر می­کنم که مشارکت مستقیم اعضای حزب در مهم­ترین تصمیم­گیری­ها یک عقیده مناسب است و می­تواند از طریق روند رای­گیری عمومی در درون حزب اجرا شود(19) و تاکید می­کنم که "صرفا در مورد مهم­ترین تصمیم­ها صادق است-چون مشاوره با اعضا در باره­ی تصمیم­های روزبه­روز و مسایل جاری بی­معناست و الزاما به دخالت پایه­ها نیاز ندارد- و به هر حال قابل اجرا نیست. اما رای­گیری مستقیم از پایه حمایتی حزب یک راه بسیار موثری برای دموکراتیک کردن روند تصمیم­گیری در درون تشکیلات است.

 

تشکیلات سیاسی و آرای مردم

رای­گیری از نوعی که بیان شد نه تنها توسط اعضای حزب، بلکه توسط هواداران حزب یا حامیان انتخاباتی بالقوه انجام می­شود. این شیوه به خصوص برای نامزد کردن کاندیداهای چپ برای حکومت­های محلی سودمند است، اگر هدف در واقع پیروزی در انتخابات باشد، نه استفاده از آن به عنوان فرصتی برای پیشبرد عقاید حزبی. آرای رای­دهندگان در باره کاندیدهای مختلفی که توسط تشکیلات سیاسی پیشنهاد می­شود بهترین راه برای از دست ندادن فرصت است و در گذشته به علت این که کاندیدها صرفا به دلایل درونی مربوط به حزب برگزیده می­شدند انتخابات ناموفق بودند- حیثیت در حزب، نمایندگی یک پیوند درونی از نیروها- بدون در نظر گرفتن افکار عمومی در مورد کاندیداها.

در امریکای لاتین مشاوره با مردم موفقیت­آمیز بوده است. به عنوان نمونه مورد R در ونزوئلا یک رفراندم عمومی برگزار شد. چندماه بعد از کودتای نظامی که توسط نایب سرهنگ هوگو چاوز و جنبش بولیواری رهبری شد. در این رای­گیری- که با گذاشتن صندوق­های رای­گیری در خیابان­های اصلی کاراکاس انجام گرفت- از مردم پرسیده شد که آیا رییس جمهور قبلی کارلوس اندرس پرس به حکومت خود ادامه دهد یا نه. از 500000 نفری که رای دادند بخش اعظم از منطقه پایتخت بود، 90% مخالف ادامه ریاست قبلی بودند. این رفراندم به ایجاد یک موقعیت سیاسی جدید در کشور انجامید  که در جهت استعفای رییس جمهوری کمک کرد: این اولین بار بود که پارلمان از یک رییس جمهور می­خواست که مقام خود را ترک کند، و قبل از به پایان رسیدن دوره­اش به رای گیری تن دهد. هیچ قانونی برای این نوع نظرخواهی وجود نداشت، اما در عین حال هیچ قانونی آن را منع هم نمی­کرد. مشارکت توده­ای مردم فی نفسه یک رخداد سیاسی بود- گرچه نتایج آن به طور رسمی پذیرفته نشد.

نمونه­ی دیگر نظرخواهی است که به وسیله EZLN در مکزیکو انجام شد. تقریبا 3/1 میلیون نفر در نظرخواهی ملی برای صلح و دموکراسی شرکت کردند، این نظرخواهی توسط جنبش مدنی زاپاتیست­ها در نیمه دوم 1995 صورت گرفت. این نظرخواهی بسیار اصیل بر مسایل مختلفی تاکید می­کرد؛ از جمله این که آیا سازمان زاپاتیست­ها باید با سایر سازمان­ها متحد شوند و یک جبهه سیاسی به وجود آورند یا این که سازمان مستقل و جدا باقی بمانند؟ آخرین نظرخواهی- نظرخواهی بین­المللی برای به رسمیت شناختن حقوق سرخپوستان، پایان جنگ برای از بین بردن آن­ها- در 21 مارس 1999 برگزار شد، شرکت شهروندان دو برابر بود، نزدیک به 3 میلیون رای­دهنده.

 نمونه­هایی از این دست مرا مجبور می­کند که فکر کنم چپ به طرف دو راهه بین قانونی بودن و ضدقانونی بودن حرکت می­کند، اما غالبا به جنبه­های بیشمار دیگری که من آن­ها را غیرقانونی می­نامم توجه نمی­کند؛ چون این موارد در چارچوب این دوراهی بالا نمی­گنجد. از این فضاها می­توان به شکل خلاق برای افزایش آگاهی و بسیج مردم استفاده کرد. بدین طریق ما مردم را وادار می­کنیم که در ایجاد یک نیروی اجتماعی ضدنظام مشارکت کند. به این موارد پیش­تر اشاره کردم.

 

چندآوایی را در جای مناسب خود قرار دهیم

سازمان سیاسی که درباره آن صحبت کردیم باید دموکراتیک باشد نه تنها از حیث درونی بلکه از نظر بیرونی هم.

باید اهمیت ابتکارات فراحزبی را به رسمیت بشناسد، بدون کم ارزش دانستن اهمیت تعیین­کننده­ی نوسازی و افزایش قدرت تشکیلات حزبی".

 

یک سازمان سیاسی برای استثمارشدگان و مطرودشدگان سرمایه­داری

همان طور که در بالا اشاره کردیم اگر تعداد کارگران صنعتی سنتی در امریکای لاتین در حال کاهش است- در برابر کارگرانی که کارهای ناثابت و نامطمئن دارند و کسانی که به حاشیه رانده شده­اند یا از نظام طرد گشته­اند و تعدادشان هر روز افزایش می­یابد- سازمان سیاسی باید این واقعیت را بپذیرد و دیگر سازمانی نباشد که به تنهایی برای طبقه کارگر صنعتی مبارزه کند، باید خود را به سازمانی برای تمام افراد تحت ستم تبدیل کند.

 

یک سازمان سیاسی که خود را در برابر هر احتمالی آماده می­سازد و ساده­انگار نیست

اکنون برای چپ فرصت رقابت آشکار و قانونی برای دستیابی به فضاهای نوین وجود دارد، اما نباید به این امر منجر شود که فراموش کند که راست تا جایی به قواعد بازی احترام می­گذارد که با اهداف او هماهنگ باشد. تاکنون هیچ نمونه­ای در جهان وجود نداشته که یک گروه حاکم با میل خود از امتیازاتش صرف­نظر کند. این واقعیت که اعضای گروه حاکم هنگامی از فضاهای سیاسی عقب نشینی می­کند که فکر می­کند به نفع آن­هاست، و این امر نباید ما را فریب دهد. آن­ها ممکن است که یک حکومت چپ را تحمل کنند یا حتی در به قدرت رسیدن آن یاری نمایند، مشروط بر این که حکومت سیاست­های راست را اجرا کند و خود را به مدیریت بحران محدود کند. آن چه که راست همواره مانع آن می­شود- و ما درباره آن نباید توهمی داشته باشیم- تلاش برای ایجاد یک جامعه بدیل است.

از این امر باید نتیجه گرفت که چپ با رشد خود و با آغاز اشغال مواضع قدرت، باید برای روبه­رو شدن با مقاومت وحشیانه از طرف بخش­هایی که نزدیک به سرمایه مالی هستند آماده باشد. بخش­هایی که از وسایل قانونی و غیرقانونی برای متوقف کردن تحول دموکراتیک به نفع مردم استفاده می­کنند. چپ باید قادر باشد از پیروزهایی که به شکل دموکراتیک به دست آورده است دفاع کند.

همان طور که نظریه­پرداز مارکسیست انگلیسی پری اندرسون در پیوند با دموکراسی­های بورژوایی می­گوید این مساله­ای اساسی است که به یاد داشته باشیم: "که امروزه در غالب دموکراسی­های آرام ارتش ممکن است دور از چشم در سربازخانه­ها بماند، اما "منشاء اصلی قدرت طبقاتی بورژوایی زیر پوسته­ی فرهنگی "غالب" در نظام پارلمانی هم­چنان قهر است".

 تاریخ اساسی بودن این نکته را نشان داده است و بنابراین هنگامی که "یک بحران انقلابی در قلب ساختار قدرت بورژوایی گسترش می­یابد" طبقه مسلط به حکم ضرورت از ایدئولوژی به قهر روی می­آورد. قهر در بحران حاد مسلط و تعیین­کننده می­شود، و ارتش در هر مبارزه طبقاتی بر علیه چشم­انداز برپایی واقعی سوسیالیسم ضرورتا جلوی صحنه را اشغال می­کند.

آگاه بودن از این وضعیت بازگشت به شیوه­های زیرزمینی دوران دیکتاتوری را الزامی نمی­کند؛ اگر امروزه روند آزادی­های دموکراتیک و تجربه امریکای لاتین در نظر گرفته شود. دیکتاتوری دیگر از اعتبار برخوردار نیست. اما به نظر می­رسد که شیوه­های دفاع از خود را هنگامی که شرایط هشداردهنده است نباید کنار گذاشت و کار اطلاعاتی را به خوبی پیش برد که دریابیم که دشمن چه طرح­هایی در سر دارد تا از قبل واکنش مناسب را تدارک ببینیم. اگر نیروهای راست به پیروزی­هایی که مردم به طور قانونی کسب کرده­اند احترام بگذارند و اگر چپ از همان فرصت­هایی برخودار باشد که راست برای دستیابی به توده­ها از طریق وسایل ارتباط جمعی برخوردار است، من شکی ندارم که چپ حرکت در مسیر مبارزه در سطح نهادهای موجود را ترجیح می­دهد. اما به طور تاریخی نیروهای راست این راه را مسدود کرده­اند نه نیروهای چپ.

از سوی دیگر گرامشی به ما می­آموزد که نتایج کار نظامی صرفا از طریق عملیات مسلحانه به دست می­آید و به علت "نظام دموکراتیکی که در بعضی از کشورها وجود دارد فهم آن برای اکثریت مردم دشوار است. او بین اقدامات صرفا نظامی و فنی-نظامی و سیاسی-نظامی تفکیک قایل می­شود. لازم است که در مدنظر داشته باشیم که بعضی اقدامات سیاسی اثرات نظامی بر دشمن دارد. به عنوان نمونه این شامل پراکندن گروه­های نظامی در سراسر کشور و تضعیف روحیه جنگی آنان است. گرامشی این اقدامات را "سیاسی – نظامی" می­خواند، چون صرف نظر از این که اقدامات کاملا سیاسی به شمار می­روند می­توانند به طور بالقوه اثرات نظامی به وجود بیاورند.

 

 

فعالیت بین­المللی جدید در عصر جهانی شدن

در دنیایی که سلطه در سطحی جهانی اعمال می­شود هماهنگ کردن استراتژی­های مقاومت درسطح منطقه­ای و فرامنطقه­ای از قبل ضروری­تر به نظر می­رسد. همایش­های اجتماعی در سطح جهانی و سایر گروه­های بین­المللی در این جهت ممکن پیشرفت­های  قابل ملاحظه­ای انجام داده است- اما هنوز وظایف بسیاری وجود دارند.

آنچه که انریک بوبیو در 1994 به آن اشاره کرده هنوز نیز به طور کامل صادق است: ما باید برای هماهنگ کردن تمامی "مطرودشدگان، افراد تحت سلطه، ناچیز انگشته­شدگان و استثمارشدگان در جهان" تلاش ورزیم، از جمله کسانی که در کشورهای پیشرفته زندگی می­کنند. نوعی هماهنگی، تعاون و ائتلاف بین "تمامی سوژه­های اجتماعی و سیاسی که در مبارزه برای رهایی شرکت دارند" در کوشش برای ایجاد هویت­های جهانی.

لازم است "یک استراتژی که شامل هم­جهتی برای نیروهایی که در 3 بلوک قدرت بزرگ جهانی فعالیت می­کنند" تدوین کنیم و روابط چند جانبه با هر یک از آن­ها به عنوان راهی برای "گسست مشارکت سیاسی حوزه­های نفوذ بین آن­ها" برقرار سازیم.

"این نکته اساسی است که سرمایه­داری را از حیث سیاسی چه دولتی و چه غیردولتی، فعال یا غیرفعال، حزبی یا غیرحزبی، از لحاظ جنبش­های اجتماعی، از نظر مراکز علمی و فنی، از طریق مراکز فرهنگی و ارتباطی، جایی که حساسیت­ها به شیوه­ای قطعی ساخته می­شود تحت کنترل قرار دهیم. هم­چنین از نظر سازماندهی خودمدیریتی... یا آن را به شکلی کمتر شماتیک و شاید به طریقی تکان­دهنده، انقلاب باید بین­المللی، دموکراتیک، چندگانه و عمیق باشد جز این را نمی­توان انقلاب نامید".