دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

اسلام سیاسی و ماتریالیسم تاریخی- یک مبادله [ی فکری]

تحلیل اسلام سیاسی: نقد تحلیل سنتی ماتریالیستی تاریخی 

 

 نوشته: طارق  امین خان

اسلام سیاسی(1) و حتی بیش از آن اسلام جنگ طلب در کشورهای پسا استعماری به نیروی  مذهبی و اجتماعی موثری تبدیل شده است. (2) در جوامعِ با اکثریت مسلمان، جنگ طلبان [اسلامی] با مخالفت سیاسی واقعی اندکی رو-به-رو اند، اما [جنگ طلبان] هدف حمله ی نظامی ایالات متحده، دیگر قدرت های امپریالیستی غربی و حکومت های پسااستعماری کارگزار آن ها قرار گرفته اند. چپ ها در زمینه ی جنگ عراق، اشغال افغانستان و"جنگ علیه ترور" مطالب بسیاری نوشته اند. اما به منظور درک اسلام سیاسی از دیدگاه ماتریالیسم  تاریخی،  مطلب اندکی در اختیار داریم. با این همه، چند ماه پیش سمیر امین تحلیل ماتریالیستی تاریخی سنتی خود را (در مجله ی مانتلی ریویو شماره ماه دسامبر 2007) ارائه داد و بسیار به اختصار به رشته  موضوعاتی هم چون مدرنیت (مدرنیته)، سکولاریسم و امپریالیسم پرداخت. امین اسلام سیاسی را عموما رد کرده  و آشکارا می گوید که اسلام گرایان "در خدمت امپریالیسم" بوده اند. اشکال این نوع رد کردن ها این است که نمی تواند از اسلام سیاسی به مثابه ی یک پدیده ی ایدئولوژیک درکی انتقادی ارائه دهد؛ و همین طور از درک  نقش کنونی امپریالیسم امریکا ناتوان است، این نقش که [امریکا]  اسلام جنگ طلب را مورد حمله قرار داده و پی آمدهای سیاسی [این وضعیت] را در کشورهایی تحت کنترل دارد که اکثریت جمعیت آن را مسلمانان تشکیل    می دهند.(3)

چنین نظری [رد اسلام سیاسی] به نیروی های سکولار و جناح ضعیفِ چپ این کشورها کمکی نمی کند تا بتوانند حتی ابتکار عمل استراتژیکی جهت مقابله با ادعاهای سیاسی و جنگ طلبانه ی اسلام سیاسی چاره اندیشی کنند- ابتکار عملی که با توصیف غربی و شرق شناسانه از اسلام سیاسی و جنگ طلب  فاصله بگیرد و پایگاه اجتماعی اسلام سیاسی و جنگ طلب را در کشورهای با اکثریت مسلمان به چالش کشد. باید توضیح داده  شود که این پایگاه اجتماعی بر خشم مردم علیه اشغال نظامی کشور های اسلامی به دست ایالات متحده متکی است و بر این بینش استوار است که حمله ی بی امان امپریالیستی به  صورت کنونی آن علیه مسلمانان قرار دارد. خشم عمومی علیه ایالات متحده را می توان در ابراز مخالفت هفتاد و هشت درصد مردم مصر، اردن و پاکستان مشاهده کرد، کشورهایی که با کمال تعجب - همه کارگزاران ایالات متحده اند.(4)

معهذا، به سادگی می توان به اشتباه هم دچار شد و این خشم را تاییدی بر پشتیبانی از روایت تاریک اندیشانه ی اسلام سیاسی از جامعه تحلیل کرد. در زیر بیش تر در این باره توضیح می دهم.

نوشته ی امین به مسائل اجتماعی و اقتصادی مهم تر(از جمله تاثیر جهانی شدن سرمایه داری) در کشورهای با اکثریت مسلمانان نمی پردازد، مسائلی که تا حدی می تواند توضیح دهنده ی این باشد که چرا طبقه ی بسیار تهی دست، به نیروهای اسلام جنگ طلب می پیوندد. از این مهم تر این که امین معتقد است که اسلام سیاسی "پشت سر قدرت های مسلط در مقیاسی جهانی به خط شده است." (ص 3) اما این که قضایا چگونه به این جا منتهی شد را توضیح نمی دهد، آن هم با در نظر گرفتن این که اسلام جنگ طلب هم اکنون با ایالات متحده و اشغال امپریالیستی و حضور آن در کشورهای اسلامی رو-در-رو است. واقعیت جدید رو-در-روئی نظامی بین شرکای پیشین، به معنی آن نیست که معتقد باشیم کنش های اسلام سیاسی ضدامپریالیستی است. بلکه در این جا مساله ی مورد علاقه ام این است که درکی تاریخی- ماتریالیستی از اسلام سیاسی به دست دهم که تا حدی با قسمت هایی از تحلیل امین موافق و بخشی نیز در مخالف با آن قرار دارد. این درک، مساله ی اروپا مرکزی را مطرح می کند که ریشه در روی کرد به اسلام جنگ طلب و ایده ی مدرنیت (مدرنیته) دارد. در عین حال، بین کار خودم با دیدگاه ماتریالیستی ارتدکس تمایز قائل ام. تحلیل انتقادی ماتریالیستی که در این جا مورد استفاده قرار گرفته، در عین حال، به کردار سرکوب گرانه ی پیروان اسلام سیاسی، مخصوصا در خصوص روی کردشان به زنان، توجه دارد. ملاهای تاریک اندیش حتی ساده ترین لذت آواز و جشن و سرور را حرام کرده اند، در عین حال که این گرایش پدرسالارانه ی نفس گیر در اسلام، که خود را حق به جانب می داند، برای زنان و بخش بزرگی از جامعه، بی نهایت تضعیف کننده بوده است. با این حال، اسلام جنگ طلب امروزه واقعیت اجتماعی پرقدرتی است که اثرگذار است و فرهنگ، زبان و خط مشی اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی و مسلمانانی را تغییر می دهد که در اروپا و امریکای شمالی پراکنده اند. متاسفانه چپ در کشورهای غرب و حتی پاره ای از کشورهای اسلامی به این واقعیت توجه زیادی مبذول نداشته است.

   گرایش دیگری که به چپ مربوط می شود، این است که اسلام سیاسی را به عنوان پدیده ای ارتجاعی رد می کند. این گرایش از مدرنیت (مدرنیته)  روشنگری به گونه ی غیر انتقادی حمایت می کند و ظاهرا اسلام گرایان سیاسی را با پیروان اسلام (مسلمانان به طور عام) یکسان می پندارد- یکسان دانستنی که در واقع، بخش اصلی روایت غالب در جوامع غربی پیرامون "مسلمان" را تشکیل می دهد، روایتی که مسلمانان را به مثابه ی کسانی می شناسد که نسبت به زنان خشن و سرکوب گر اند، و آن را انحرافی از مدرنیت (مدرنیته) می داند. در زیر به مساله ی مدرنیت (مدرنیته) و توضیح مسلمانان به طور عام خواهم پرداخت. با این همه، ابتدا به حوزه هایی می پردازم که با تحلیل امین توافق دارم.

به عنوان نکته ی آغازین باید گفت با این نظر که اسلام سیاسی به لحاظ تاریخی طی تمام دوره ی جنگ سرد با امپریالیسم ایالات متحده هم دست بوده است، هیچ گونه اختلافی نمی تواند وجود داشته باشد. این هم دستی بسیار زود در دهه ی پنجاه با حمایت از اخوان المسلمین (برادری مسلمانان) شروع شد و زمانی به پایان رسید که مجاهدین افغان احساس کردند که با قطع ارسال اسلحه ی ایالات متحده، حمایت مالی عربستان سعودی، تعلیمات نظامی [مجاهدین] در پاکستان و[ قطع] کمک های مالی پس از بیرون رفتن ارتش شوروی از افغانستان، بی پناه ماندند. اما، درست زمانی که این هم دستی، حدود اوائل دهه ی 90، پایان گرفت، منبع شر دانستن اسلام و تز برخورد تمدن ها را افرادی چون برنارد لوئیس (تزی که بعدها ساموئل هانتینگتون در کتاب معروف  خود "برخورد تمدن ها" پی گرفت) به سرعت تدوین کردند. این تز بازتاب دهنده ی سیاست خارجی ایالات متحده پس از جنگ سرد بود که چارچوب آن دیگر به حمایت اسلام سیاسی نیازی نداشت.                                 

ایالات متحده به منظور پیشبرد سلطه ی امپریالیستی خود پس از دوره ی جنگ سرد که هدفش حمله به مارکسیست ها و چپ ها بود، بر فرهنگ مداری اتکا دارد. رهبران سیاسی غرب، رسانه ها و روشنفکران ارگانیک دولت های سرمایه داری لیبرال از زمان شکوفائی دوره ی پس از سال 1945 و طرح نوسازی، خود را در فرهنگ مداری غرقه کردند و بدین ترتیب تئوری دو وجهی فرهنگ مداری "سنتی" و "مدرن" و "آزادی" و "تمامیت خواهی" را به وجود آوردند تا فرهنگ سرمایه داری "تجارت آزاد" غرب را در سطحی وسیع به مثابه ی الگوی  فرهنگی برتر در مقابل آن [سنت و تمامیت خواهی] قرار دهند. با این همه، این استراتژی امپریالیستی اخیرا با مشکل رو-به-رو شده است، زیرا مسلمانان در زمینه ی فرهنگی و بسیج پایگاه حمایتی خود در رو-یا-روئی با آنچه ایالات متحده ادعا دارد، علیه "طرح شیطانی" مسلمانان و "ارزش های اسلامی" عرضه داشته است، اثرگذارتر بوده اند. فرهنگ مداری اسلام سیاسی بر زشتی ها و کاستی های اجتماعی و اقتصادی سرپوش می گذارد، زشتی ها و کاستی هایی که مسبب آن جهانی سازی سرمایه داری و جهت دادن مسائل سیاسی به حوزه ی فرهنگ است. بدین ترتیب، من با امین موافقم که می گوید باید با فرهنگ مداری مبارزه کرد، اما پرسش مهم تر این است: چه کسی مردم را علیه فرهنگ مداری اسلام جنگ طلب و کشورهای با اکثریت مسلمان بسیج می کند ؟

بنابراین، با امین موافقم که اگر بناست چپ علیه جوامع پسا استعماری کارآمد شود، نمی تواند فقط با اتحاد با اسلام سیاسی یا جنگ طلب اعتبار کسب کند. چنین اتحادی ناکارآمد است و به نیروهای مترقی در درازمدت ضربه می زند. در این رابطه امین ادعا می کند که اسلام سیاسی از روابط مالکیت دفاع می کند و "درصف اردوی سرمایه داری وابسته و امپریالیسم غالب" قرار می گیرد. (ص 1) با وجود این، من با دامنه ی این ادعا مخالفم. اسلام سیاسی بدون تردید نه ضد سرمایه داری است نه ضد مناسبات مالکیت، اما در بحران کنونی "متحد ارزشمندی" هم برای امپریالیسم نیست- هرچند که یکی از دیگری نیرو      می گیرد. به دیگر بیان، اشغال امپریالیستی برای بقای اسلام جنگ طلب جنبه ی حیاتی دارد و شفافیت [فکری] بیش تری لازم است تا درک شود که امپریالیسم امریکا و کشورهای اسلامی چگونه رشد اسلام سیاسی یا جنگ طلب را تداوم می بخشند. اکنون که به نقاط اختلاف ام با امین وارد شده ام، به توضیح حوزه هایی می پردازم که به دغدغه ی تحلیل ماتریالیستی- تاریخی سمیر امین مربوط می شود.

ابتدا به تفسیر امین از مدرنیت (مدرنیته) و سکولاریسم می پردازم و ادعای او مبنی بر "شاید حتی برای دموکراسی" لازم است خود را با حضور پرقدرت اسلام انطباق دهد. (ص 4) چنین دیدگاهی تقریبا بر تفکر اصلی غرب و حتی بسیاری از محافل چپ غالب است. این دیدگاه قبول ندارد که اسلام سیاسی مظهر و نمودی مدرن است، هرچند که نمود مدرنیتی نه بر اساس اصول روشنگری. نتیجه ی قهری این که چنین دیدی به درکی شرق گرایانه از اسلام جنگ طلب در می غلطد و این پدیده ها را انحرافی قرون وسطائی می داند- آن گونه که ظاهرا در نزد گرایش رسانه ها، سیاست مداران و دیگران در غرب دیده می شود.

  همان گونه که امین به درستی اشاره می کند، این که مدرنیت (مدرنیته) نشان گر"گسستی در تاریخ جهان است" را نمی توان رد کرد. این گسست دو پیشرفت چشم گیر به دنبال داشت-پیدایش عقاید روشنگری و رشد سرمایه داری صنعتی. بسط این دو در مجاورت یک دیگر سیر دگرگونی اقتصادی و اجتماعی غرب را شکل بخشید. اما حتی در محدوده ی این درک، دو مسیر موازی وجود داشت: یکی بر پایه ی ایده ی پیشرفت به مثابه ی پیشرفت فن آوری و توسعه اقتصادی و دیگری که پایه اش بر انقلاب فرانسه و شعار"آزادی، برابری و برادری" گذاشته شده بود. با این همه، به فرض سلطه ی سرمایه داری، "توسعه" به مثابه ی پیشرفت به درون مایه ی اصلی مدرنیت (مدرنیته) تبدیل شد و ایده های دیگر در مقابل فشار"استدلال ابزاری" اهمیتی فرعی پیدا کرد و به ایده ی رسمی دموکراسی تبدیل شد. حتی گسستی که امین در باره ی آن صحبت می کند، خشونت آمیز بود و نابود کننده ی سنت ها و نگرش های پیشین. در این معنی، ایده ی مدرنیت (مدرنیته) پیوند نزدیکی با ایده های لیبرالیسم اروپائی یا امریکایی پیدا کرده و به مثابه ی " نحوه ای از شعور و آگاهی" قوام یافته است، به طوری که به قول فیلیپ لارنس معنای تاریخی مدرنیت (مدرنیته) به شیوه ای مربوط می شود که "پیوندهای خود را آگاهانه با همه ی آن چه پیش از آن بوده،  قطع می کند". (5)                                           

در نتیجه، خردگرایی و مدرنیت (مدرنیته) "نیروهایی را آزاد کرد که قادر بودند برگذشته و فرهنگ هایی پیروز شوند که به لحاظ فن آوری قدرت کمتری داشتند. این به معنای آن بود که پروژه ی روشنگری پیوندهایش را با تاریخ گذشته ی خود  و با "جهان غیراروپایی" قطع کرد. این کار با " خشونت خارق العاده" صورت گرفت.(6)

این خشونت مدرنیت (مدرنیته) و حذف ویژگی های متعالی دیگر فرهنگ ها که قدرت های استعماری اروپا توانستند بر آن ها سلطه پیدا کنند و با آن ها به مثابه ی "عقب مانده" یا "وحشی" برخورد کنند، در عین حال، به معنی آن بود که به دیدگاه جهانی اروپامدار امتیاز داده شود و بر جهان غیراروپایی به فرض بی تاریخ و بدون فرهنگ [وضعیت] جهان شمول پیدا کند. این حذف غیر اروپائیان است که سبب می شود پروژه ی  مدرنیت (مدرنیته) روشنگری کشش و جذبه اروپا مرکزی پرقدرت خود را بیابد: از یک سو، عامدا پروژه های مکنت و قدرت را بسط می دهند و از دیگر سو، نخبگان مستعمرات را تا بدان حد تحقیر می کنند که ایده های مدرنیت، به خصوص ایده ی دولت- ملت "معمولی" را درونی کنند. (7)                            

به شکرانه ی این ساختار بود که امپراطوری های استعمارگر و دولت های غربی  مسلط کنونی توانستند جوامع استعماری پسااستعماری را مطیع سازند. منکوب کردن گذشته و حال به دست امپریالیسم ساحت اقتصادی و سیاسی را شدیدا زیرورو کرد، آن را بازسازی و اندیشه و عمل را مقوله بندی کرد و ایده های تعالی بخش جهان سوم مدار و خودکفا را با بازسازی نئولیبرالی جایگزین ساخت و میراث فرهنگی دولت استعماری را بار دیگر[به کشورهای جهان سوم] تحمیل کرد.                                              

طرفه این که امین به دلیل بی توجه بودن به این پیچیدگی تحلیلی و قبول نکردن شمشیر دو دم مدرنیت (مدرنیته)- موضوعاتی که از نظر او ناآشنا نیستند- در بحث پیرامون سکولاریسم هم، نظری سطحی ارائه می دهد. او ادعای اسلام گرایان را به مثابه ی [اعتقادی] ارتجاعی رد می کند: این ادعا که بین مذهب و سیاست جدائی وجود ندارد و فرض او بر این امر استوار است که همه ی شکل های جدائی یا مزیت قائل شدن برای علم، درست به همین دلیل [دلیل مزیت داشتن] مترقی است. آیا این نظر در اسلام از جدائی سرهم بندی شده ی تفکر بنیادگرای سکولار داوکینز[1] و هیچنز[2] ارتجاعی تر است؟ آیا این بحث مفید تری خواهد بود اگر این دو[مذهب و سیاست] از یک دیگر جدا نباشند و همین طور این که آیا جدا نکردن سیاست و مذهب در اسلام در مقایسه با مذاهب غیراسلامی زیان بارتر است که از وحدت آن ها [سیاست و مذهب] طرفداری می کنند؟ در برخورد با این مساله، می توان گفت که احزاب مذهبی اسلامی و اسلام سیاسی به طور عام، به لحاظ تاریخی، از ایده ی اصالت احیاء مذهب برای بازگشت به دوران خلافت استفاده کردند و آن زمانی بود که سیاسیون و مقدسین [روحانیون] برای نخستین بار متحد شدند. تلاش اصالت احیاء مذهب در این است که "عصر طلائی" دوران قرون وسطای شکل گیری مذهب را احیا کند و بازگشت اسلام گرایان سیاسی به دوران خلافت به این هدف است که شریعت  را در عصر معاصر دوباره عرضه کنند. با این وجود، این بازگشت [به گذشته] یک ابزار سیاسی بسیج نیروست-گیرم که به شیوه ی بسیار پدرسالارانه و محافظه کارانه- و همین طور تلقین هویت مشخصی برای اسلام سیاسی، هویتی که از پروژه ی غربی ها در جدا کردن سکولار بین کلیسا و دولت متمایز است. در این زمینه، اصالت احیاء مذهب اسلام در بهترین حالت امری است که تکوینش به اواخر قرن نوزدهم بر می گردد و فعالیت های اسلام گرایان زمانی شکل گرفت که مدرنیت (مدرنیته) غربی بیش ترین نفوذ را در مستعمرات داشت، یعنی تبلور هردو را [اسلام سیاسی و بیش ترین نفوذ مدرنیت غربی] می توان در گسترش آموزش و پرورش غربی، تبلیغ ایدئولوژی ناسیونالیسم و پیدایش جنبش های ضد استعماری مشاهده کرد. اسلام سیاسی بدین عنوان و گرایش نظامی آن را می باید به عنوان پاسخ سیاسی معاصر به "افول اخلاقی ای" دانست که احساس می شود با مدرنیت (مدرنیته) غربی ملازمه داشته است. این استدلال جهت بسیج پیاده نظام برای اسلام جنگ طلب، استدلال موثری است. این استدلال الگوی اروپایی مدرنیت (مدرنیته) را نیز به چالش می کشد و نمی توان آن را به گونه ای که هست تنها به عنوان انحرافی قرون وسطایی رد کرد. این موضع اسلام گرای سیاسی در عین حال هم،  یک تجلی "مدرن" است، هر چند نه در چارچوب ایده ی اروپامدار مدرنیت سرمایه داری.                             

   در خصوص موضوع " افول اخلاقی" تردیدی نیست که موضع اسلام جنگ طلب شدیدا غیراصولی، منکوب کننده و خشونت آمیز است. این واکنش به لحاظ تاریخی فقط بخشی از رشته تجلیات و نشانه ها [ی اسلام جنگ طلب] ست-  درسوئی ارتجاعی و در دیگر سو کمی مترقی- که از اواخر دوران استعماری در دهه ی بیست آشکار شد، زمانی که گروه ها و احزاب مذهبی مسلمان شروع کردند به وارد کردن خود به جنبش های قوی تر سکولاری که جهت گیری ضد استعماری داشتند، مثل الجزیره ی مستعمره، اندونزی، هند و دیگر کشورها. با بررسی این تاریخ پی می بریم که هدف مهم تر چنین جنبش های اسلام گرای ضداستعماری به لحاظ تاریخی ارتباط اندکی با استقلال ملت ها دارد و بیش تر به ناسیونالیسم پان- اسلامی تحمیلی رو به گسترش مربوط می شود. از منظر این جنبش [اسلام گرا] جدائی سیاست از مذهب معنای چندانی ندارد. اما این جریان پان اسلامی هم چنان دارای توانمندی بالائی برای آسیب رساندن به گروه های ضعیف تر و کوچک تر ملی دارند، بدین ترتیب که حق خودمختاری را برای شان انکار می کند. نمونه های چنین رفتاری در کشورهای اسلامی چندملیتی و چندقومی فراوان مشاهده می شود.

با این وجود، چپ در غرب و حتی گروه های سکولار و ملی یا گروه های کوچک

ملی اثرات زیان بخش ناسیونالیسم پان اسلامی را در کشورهای با اکثریت مسلمان به ندرت مورد بررسی قرار داده اند  درخصوص همین موضوع آسیب [تاثیرات ناسیونالیسم پان اسلامی]، لازم است گفته شود که پی آمدهای زیان بار و تحقیر آمیز ایده ی روشنگری مدرنیت (مدرنیته) برای مستعمرات پیشین نیز غالبا نادیده گرفته می شود. با عمومیت بخشیدن به مفهوم سطحی مدرنیت  سرمایه داری غربی به مثابه ی الگوی  فرهنگی "برتر"  نسبت به  جوامع سنتی که جوامعی "عقب مانده" به شمار می رفتند که باید "متمدن" شوند، آسیب های اجتماعی و اقتصادی وارد شد. از این منطق، زمانی که کمپانی های دارای امتیازات ویژه (کمپانی های بریتانیائی و هلندی هند شرقی) منحل شدند و دولت استعماری رسما به وجود آمد، مثلا در بخش هائی از آسیا از اواسط قرن نوزدهم، استفاده شد. جهان شمول ساختن مدرنیت (مدرنیته) دغدغه ی فرانس  فانون نیز بود و او دقیقا به تاثیر این تحمیل فرهنگی به کشورهائی که قبلا مستعمره شده بودند و اکنون تحت سلطه ی امپریالیسم اند، آگاه بود. او با درکی ماتریالیستی تر خیلی پیش تر (از نظریه پردازان پسااستعماری) دریافته بود که مستعمره شدگان به درونی کردن فرهنگ [کشور] استعمارکننده و نژاد پرستی  اجین شده با آن به مثابه ی قدرت آغاز کردند و از سلطه ی استعماری به منظور غلبه بر حیطه ی فرهنگ [کشور] مستعره دفاع شد. (8)

وقتی فانون، بی شباهت به نظریه پردازان کنونی پسااستعماری، از دوگانه ی اقتباس- رد  صحبت می کند، آگاه است که فرهنگ از دست رفته را نمی توان باز یافت و این که فرهنگ مداری هم می تواند یک دام چاله باشد. با این همه، آسیب روانی- اجتماعی و اقتصادی ای که به مستعمره شدگان وارد می شود،                                           امری است  که به یقین تا عصر پسااستعماری دوام آورده است.

در روی کرد به مساله ی مدرنیت (مدرنیته) و سکولاریسم، برای ارزیابی ماهیت پایگاه اجتماعی [حمایتی] اسلام سیاسی، به درکی ماتریالیستی- تاریخی نیز نیاز است. در خصوص این موضوع، سمیر امین مدعی است که در کشورهائی چون پاکستان و عربستان سعودی(9) حامیان اصلی اسلام سیاسی طبقات ثروتمند هستند.   

این فرض ممکن است در مورد عربستان سعودی صادق باشد اما  به یقین در مورد پاکستان صدق نمی کند. در نوشته ی امین بی دقتی های دیگری هم هست که در این جا به آن ها نمی پردازم. حمایت از اسلام سیاسی و اسلام جنگ طلب در پاکستان از طرف طبقه ی متوسط و احزاب سیاسی صورت می گیرد و طبقات ثروتمند بسته به خط مشی سیاسی یا تغیرات ایدئولوژیک دولت پسااستعماری، در دفاع یا مخالفت با اسلام سیاسی تصمیم های استراتژیک اتخاذ می کنند. با این وجود، پیاده نظام اسلام جنگ طلب تهی دستان مفلوکی هستند که به خاطر بقای خود به مدرسه ها [ی اسلامی] وابسته اند. آن ها سیاسی و رادیکالیزه شده اند تا  در دفاع از آن چه به آن ها تلقین شده است اسلحه به دست بگیرند: [این که] اسلام را غیرمسلمانان و محور یهودی- مسیحی تهدید می کند. پیش از آن، [ملاها]  به این مومنان واقعی، کمونیسم "بی خدا" را به عنوان تهدید شرح و توضیح می دادند.  هم اکنون بسیج شدگان مشتاقی که جز پیرهن تنشان چیز دیگری ندارند، علاقه دارند جهاد کنند تا "اسلام" را نجات دهند. ارائه دهندگان این منطق به افغانستان یا پاکستان محدود نمی شوند بلکه در محله های فقیرنشین فراموش شده و[محیط های] فلاکت باری فعالیت می کنند که واقعیت زندگی شهری و روستائی اغلب کشورهای مسلمان و جهان سوم را رقم زده است. بنابر این، تبلیغ اسلام گرایان با کمک مادی بسیار کم و حمایت گسترده ی اخلاقی است که در این نیروی بسیج شده ی جدید نور امید می دمد. با این وجود، سوداگران قدرت در دولت های پسااستعماری کارگزار- در پیشبرد منافع طبقاتی  فئودالی و سرمایه داری خود و نیز منافع طبقاتی مدنی و نظامی نخبگان  بوروکرات- علی رغم وعده وعید روتی، کاپرا و مکن (غذا، لباس و سرپناه) احزاب پوپولیست، سرسوزنی به فکر تهی دستان نیستند. در نتیجه، این طبقات در برابر شور و تعهد یا توانائی  سازمان دهی بسیج گران اسلام جنگ طلب نا کارآ و بی عاطفه اند. پی آمد این وضعیت این است که شکاف بین طبقه ی متوسط (طبقه دارا به کمپرادور کاملی تبدیل می شود) و تهی دستان مفلوک هم چنان عمیق تر می شود و جمعیت بیش تری در این شکاف فرو غلطتیده روانه ی مدرسه های [اسلامی] می شوند. در این زمینه، اسلام سیاسی یا جنگ طلب نیز از جهانی شدن نئولیبرالی سرمایه داری بهره می برد. به موازات آن، ایالات متحده ازآشفته بازار اجتماعی و اقتصادی ای که نئولیبرالیسم به وجود آورده  است، استفاده می کند تا حمایت دولت های کارگزار این کشورها را برای تحرکات نظامی امپریالیستی خود در کشورهای با اکثریت مسلمان به دست آورد. چنین حرکت با هدفی جهت کسب حمایت [دولت های کارگزار ] هرچه بیش تر آتش نفرت علیه ایالات متحده و چنین دولت های کارگزاری را دامن زده، پایگاه حمایتی اسلام جنگ طلب را تقویت می کند. می گویم با هدف زیرا بسیاری از نویسندگان مطلع اشاره کرده اند که "جنگ علیه ترور" در حقیقت " جنگ طولانی"ای ست به قصد دست یابی به منابع انرژی آسیای مرکزی و خاورمیانه ی شرقی و تثبیت مجتمع های صنعتی- نظامی و هم اکنون مجتمع امنیتی- صنعتی و غیره.(10)

اسلام سیاسی و جنگ طلب به ظرف کامل حفظ این وضعیت اوج یافته ی نظامی گری ایالات متحده و امنیت ملی جهت حفاظت از آماج درازمدت آن تبدیل شده است.                                          

  این هدف مهم تر موجب شده است که برنامه ریزان نظامی ایالات متحده حضور درازمدت نظامی خود در عراق و افغانستان را - هرچند به اندازه کافی روشن شده است که اسلام جنگ طلب را نمی توان به لحاظ نظامی شکست داد- حفظ کنند. بنابر این، بار این مسئولیت بر دوش مردم دراین کشورها [ی با اکثریت  جمعیت مسلمان] گذاشته شده که دولت های خود را به تغییر جهت [سیاسی] وادار کنند به طوری که بتوان [تاثیر] شمشیر دو دم ارتش سالاری (میلیتاریسم) و اسلام جنگ طلب را  بی اثر کرد.

در مورد کشوری چون پاکستان که در آن گسست خارق العاده ای بین آمال و آرزوهای مردم آن و کارگزاری طبقات حاکمه وجود دارد، خوانش نادقیق پویایی های اجتماعی و سیاسی می تواند به نتیجه گیری های بسیار گمراه کننده منجر شود. این در حالی است که مردم ستم دیده ی پاکستان، مبارزه ی سختی را جهت حفظ حاکمیت ملی پیش برده، تقریبا هرگز به احزاب مذهبی بیش از هشت درصد رای نداده، در عین حال، برای حاکمیت قانون مبارزه کرده و کوشیده اند اسلام را در قلمرو خصوصی و شخصی نگه دارند. (11)

اما همه ی این تلاش ها، اگر تحلیل عمدتا بر طبقات ثروتمند متمرکز شود،  ناشناخته باقی می ماند و در آن صورت [زمینه ی] مناسبی است برای یک کاسه کردن پاکستان و عربستان سعودی. اکنون پاکستان برای استراتژی تجدیدنظر شده ی ایالات متحده به منظور"شکست" طالبان و به طور کلی اسلام جنگ طلب به مساله ای تقریبا اساسی تبدیل شده است. دولت غیرنظامی کنونی در تسلیم به ایالات متحده و خواست های آن با دولت دیکتاتورهای نظامی پیشین تفاوت چندانی ندارد. و این شرایط با خود خواهی امپریالیستی نیز رو-در-رو است، خود خواهی ای که خود را در  نقض تقریبا روزانه ی حریم حاکمیت ملی پاکستان و باریدن موشک های مرگ زا بر سر [عمدتا]  زنان و کودکان نشان می دهد.              

بنابر این، اگر اسلام سیاسی عجولانه رد شود، پروژه ی مفصل تر آن در ابهام باقی می ماند. این پروژه را اسلام گرایان سیاسی و جنگ طلب به روشنی بسیار بیان کرده اند. هدف این پروژه عبارت است از کسب قدرت حکومتی. یکی از شیوه های ملاها و امرا برای پیشبرد این پروژه تطمیع پیروان خود با این باور است که وقتی قدرت حکومتی به دست آمد، اجرای احکام شریعت به استثمار پایان می دهد و"جامعه ی اسلامی عادلانه" تحقق خواهد یافت. در صورتی که چپ متشکلی در کشورهای با اکثریت مسلمان وجود داشته باشد، می توان با این افسانه پردازی ها به طور موثر مقابله کرد. اما طی پنجاه سال سرکوب، چپ چنان تحت تعقیب بوده و شکست خورده که به نظر می رسد جمع کردن و سازمان دهی مجدد آن از ابتدا وظیفه ی هرکولسی دشواری باشد. از این هم مهم تر، اگر معدود نیروهای سکولار جناح چپ، مانند چپ در پاکستان،  نیز همانند چپ در غرب نگرشی انکاری نسبت به اسلام سیاسی و جنگ طلب داشته باشند، حتی در خارج هم امکان سازمان دهی یک بدیل در رو-یا-روئی با این نیروهای ارتجاعی وجود نخواهند داشت. فعالیت های قهرآمیز و غالبا بی رحمانه ی اسلام جنگ طلب واقعیت مادی وجود و هستی در افغانستان، مصر، عراق، پاکستان، سومالی و یمن است. بنابراین، اگر قرار باشد گروه های مترقی و سکولار حتی شانسی در خارج برای مقابله با اسلام سیاسی داشته باشند، درک انتقادی از این پدیده ی اجتماعی تنها گزینش است و نه چیز دیگری.          

 امین معتقد است که ضرورت دارد با اسلام ستیزی مبارزه کنیم، ولی در همان حال هم، پیروان اسلام سیاسی را به خاطر "گفتمان ارتجاعی ضد غربی شان" مقصر می داند. به نظر او این گفتمان در درجه ی نخست به نژاد پرستی اسلام ستیزانه بال و پر می دهد. در نتیجه، او اسلام ستیزی و"گفتمان" ضد غربی را دو کارزار ارتجاعی می داند که یک دیگر را تقویت می کنند.        

 در مورد اسلام ستیزی که  مساله ی حساسی است، امین ظاهرا اصل قضیه را درک نکرده است. او ظاهرا قربانی را مقصر می داند که با در نظرگرفتن چگونگی تکوین رویدادها در ایالات متحده، اروپا و کانادا، امر تاسف انگیزی است. در این کشورها حمله های خصمانه ی (لفظی، فیزیکی  و نوشتاری) به مسلمانان به هم آوائی مشترکی تبدیل شده است. در سطح کشورهای اروپائی، جهت گیری به سوی نوعی همگون سازی پنهان نژادپرستانه- مثلا در بسط مفاهیم "یک پارچگی جماعتی" و "یک پارچگی مدنی" به ترتیب در بریتانیا و هلند- هدف  مشخصا حمله به جماعت مسلمانان بوده است. در انستیتوی تورنتو که من تدریس می کنم و احتمالا متنوع ترین مجموعه ی دانشجوئی جهان را دارد، گروه های برتری طلب سفید پوستی پیدا شده اند که خود را "اقلیت سفیدپوست" می نامند. این گروه و گروه های دیگر نه فقط مسلمانان بلکه سیاه پوستان و مردم بومی را نیز مورد حمله قرار می دهند. وقتی بومیان شروع کردند به مطالبه ی حقوق مندرج در پیمان نامه ی خود، سیل حملات نژادپرستانه بر آن ها سرازیر شد. این بدان معنی است که ضرب و شتم مسلمانان می توانسته است نقطه ی آغازی باشد برای برتری طلبی سفیدپوستان، اما این برتری طلبی رو به افزایش است و بر جماعت های دیگر اثر می گذارد. بنابر این، باید در رد اسلام ستیزی به شیوه ی شوالیه گری بی نهایت محتاط بود.

سرانجام، یک جنبه ی مهم ماتریالیسم تاریخی عبارت است از باریک بینی عمیق نسبت به تاریخ، مشخصه ای که از نگاه خیره ی امین افتاده است. به عنوان  نمونه باید بگویم که امین تکوین اسلام سیاسی را اساسا در دوره ی پسااستعماری می داند. چنین نگاهی ریشه های اسلام سیاسی در عصر استعماری  را نادیده می گیرد، عصری که با گرایش غالب کنونی وهابی یا سلفی یا دیوبندی (الف) اسلام سیاسی تفاوت بسیاری داشت. برای مثال، مولفه های ضد استعماری در اسلام سیاسی وجود داشته است که خود را در جنبش های هند و الجزیره ی مستعمره بازتاب داده است. بنابر این، درعین حال که در گرایشات کنونی اسلام سیاسی یا اسلام جنگ طلب مولفه

های تاریک اندیشانه، ضد زن و تفرقه افکنانه وجود دارد، تمایلات "نوگرایانه" در بین طبقات ثروتمند مسلمانان در مصر، هندوستان، اندونزی، لبنان، پاکستان و دیگر کشورهائی که جمعیت مسلمان آن ها قابل ملاحظه است، نیز وجود داشته است و هم چنان وجود دارد. به موازات آن هم متفکران سیاسی مسلمان دیگری نیز بوده اند که ایده های روشنگری مدرنیت (مدرنیته) را نپذیرفته اند و به نوگرائی (مدرنیسم)  رو آورده اند، (محمد اقبال) (12) درعین حالی که: جریانات اسلامی و گرایشات فراگیری نیز وجود داشته اند که به با هم بودن (سینکرتیسم) گروه ها [ی مختلف] باور دارند مثلا مسلمانان آسیای جنوبی و هندوها. این گروه ها از دوره ی پیشا استعماری حکومت تیموریان در هندوستان دست بالا را داشته اند. این وضعیت تا عصر استعماری بسط پیدا کرده است و همین طور تا جهت گیری اسلامی جنبش های ضداستعماری (ابوالکلام آزاد). ذکر این گرایشات اسلام سیاسی به معنی نادیده گرفتن ادبیات مفصل فیلسوفان مسلمان ایرانی، از قبیل علی شریعتی، و دیگران و درگیری آن ها (هر چند می تواند مشکل آفرین باشد) با مارکسیسم  و نوگرائی (مدرنیسم) نیست.           

با این وجود، اگر بیان این تاریخچه، تحلیل انتقادی و تاریخی- ماتریالیستی به دست می دهد، در آن صورت شبکه ی امپریالستی وهابی پروژه ی جاری اسلام سیاسی را به روشنی می توان از دیگر جریانات اسلام سیاسی مجزا کرد. این جریانات دیگر در مقابل پشتیبانی عظیم اولیه ی کشورهای امپریالیستی و کشورهای کارگزار دارای اکثریت مسلمان، تضعیف شده اند و این خود موجب شده است که اسلام سیاسی یا اسلام جنگ طلب وهابی رشد کند، جهاد گسترش پیدا کند و مدرسه ها [ی اسلامی] فراوان شوند.  

الف :دیوبندی (لغت اردو) جنبش احیاء سنی اسلامی است که در کشورهای بسیاری چون پاکستان، افغانستان، افریقای جنوبی بریتانیا بسط پیدا کرده است. دیوبندی فرقه ی جدا از اسلام نیست بلکه نام آن از شهردیوباند اوترا پرادش هند گرفته شده، جائی که محل دارالعلوم دیو بند قرار دارد. دیوبندان از فقه ابوحنفی واز اعتقادات ابومنصور متوریدی پیروی می کنند. آن ها در فوریه 2008 در"کنفرانس ضد تروریسم" ضمن رد هر نوع تروریسم اعلان کردند: "اسلام کشتن افراد بی گناه را قدغن کرده، هر نوع ستم، قهر و تروریسم را شدیدا محکوم می کند."                                                                  

 

نتیجه گیری                                           

نکته این است که اگر چپ در چالش با اسلام سیاسی یا اسلام جنگ طلب جدیت نشان دهد، باید  فعال شود و خود را از بار سنگین اروپامداری و تحلیل نادقیق از اسلام سیاسی برهاند. موج جاری اسلام جنگ طلب نیروئی است که باید به حسابش آورد و رد آن به عنوان پدیده ای ارتجاعی- که می تواند هم حقیقت داشته باشد- کمک کننده نیست. آری، اسلام جنگ طلب دیدگاه ایدئولوژیک بی نهایت تنگ نظرانه نسبت به اسلام و تصوری فوق العاده  سرکوب گرانه از دگرگونی اجتماعی، مخصوصا در مورد برخورد به زنان دارد. این تصور را اکثریت مسلمانان افغانستان، مصر، اندونزی، پاکستان و حتی هندستان ندارند. افزون براین، جریان  اسلام سیاسی تاریک اندیش غالب کنونی هم در مبارزه نظامی یا چریکی با قدرت امپریالیستی ایالات متحده و دولت های کارگزار آنان  در منطقه گرفتار است. اما مساله در همین جاست. از اسلام جنگ طلب مردم این کشورها حمایت می کنند، نه- همان گونه که دربالا اشاره شد- به  خاطر تصوری که از "دولت رفاه" اسلامی آن دارند، بلکه از این رو که آن ها ایالات متحده را اشغال گر بی رحم، ضد اسلام و امپریالیست می دانند. در عین حال هم، مردم این کشورها از تاکتیک های اسلام گرایان بسیار خسته شده اند، مخصوصا به این دلیل که آن ها [اسلام گرایان] مردم بی سلاح و بی طرف را ترور می کنند و هدف قرار می دهند. اکثر مردم کشورهای با اکثریت مسلمان می خواهند که اسلام گرایان از صحنه خارج شوند، درست همین را هم در مورد حضور امپریالیستی ایالات متحده و دولت های کارگزاری می خواهند که در آن جا حاکم اند. اگر این پیچیدگی درک شود، ممکن است بتواند هم به چپ ها و هم به رهبران سیاسی غربی و رسانه ها کمک کند تا از هم گون سازی ساختار همه ی جوامع اسلامی به مثابه ی ارتجاعی و تاریک اندیش دست بردارند. همین طور هم، احساس ضدامپریالیستی در کشورهای با اکثریت مسلمان را نباید با اعمال  اسلام گرایان جنگ طلبی مخدوش کرد که ضد امپریالیست نیستند. اسلام جنگ طلب بر متن کنونی و حال آن فهمیده و تصور می شود. بنابر این، جلوه ی "مدرنی" است که برداشت خود از "دولت رفاه" اسلامی را در این هم آیندی عوامل گوناگون مسلم می داند و بدین وسیله با دولت های سرمایه داری غربی و ایده های روشنگری مدرنیت (مدرنیته) رقابت می کند. درک اسلام جنگ طلب بر متن کنونی آن تنها به اپوزیسیون کمک خواهد کرد تا استراتژی و بدیل غیر اروپامدار منسجمی از جامعه داشته باشند.                                        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادداشت ها:   

1 در تشخیص بین اسلام سیاسی و اسلام جنگ

طلب باید گفت اسلام سیاسی درکی اصول پرستانه از متن های مذهبی اسلامی دارد که گروه ایدئولوگ تحصیل  کرده ی طبقه متوسط شهری آن ها را تفسیر می کنند. پروژه ی ایدئولوژیک این گروه فتح قدرت حکومتی است و تحمیل یک روایت محدود و تنگ نظرانه از شریعت [به مردم]. رده های پائین اسلام سیاسی را دانشجویان و برخی اعضاء طبقه ی کارگر شهری، کارگران روستائی و دهقانان تشکیل می دهند. اسلام گرایان سیاسی از دوره ی استعمارزدائی به بعد به حمایت حاکمان مقتدر و تجار خرده بورژوا و استفاده ی محدود از قهر جهت بسیج  و نفوذ بر سیاست دولت در کشورهای با اکثریت مسلمان تکیه کرده اند. در مقابل، اسلام جنگ طلب پیاده نظام خود را از تهی دستان شهر و روستا بسیج می کند و متعصبان ایدئولوژیک را از خرده بورژوازی، طبقه ی کارگر و دانشجویان. در مواردی هم سران قبائل یا سران روستا ممکن است گروه اسلام جنگ طلب را رهبری کنند. اسلام گرایان جنگ طلب مسلح به عنوان  واحد های چریکی تعلیم یافته اند و می توانند هم با حکومت و حتی با قدرت های امپریالیستی بجنگند و در عین حال هم آماده اند تا از تاکتیک های ترور برای نیل به هدف های ایدئولوژیک و سیاسی خود استفاده کنند. هدف های اسلام سیاسی و هدف های اسلام جنگ طلب یکسان، اما وسائل دستیابی به قدرت حکومتی از نظر آن ها  متفاوت است: اسلام سیاسی عمدتا بر متن قانونی و اساسنامه ای عمل می کند در حالی که اسلام جنگ طلب مسیر فرا قانونی را برای رسیدن به هدف های خود می پیماید.

2- در این جا از اصطلاح "پسااستعماری" بدین منظور استفاده می شود که عصر استعماری را از عصر استعمارزدائی و شکل گیری دولت در افریقا و آسیا متمایز کنیم. بنابر این، از آن جائی که دولت های افریقائی و آسیائی پس از جنگ جهانی دوم از سلطه ی استعمار خارج شدند، از کشورهای امریکای لاتین که شصت تا  صد سال پیش تر از آن ها از یوغ استعمار رها شده بودند، متمایز باشند. شکل با علامت هایفن (-) به هم وصل شده ی این اصطلاح  به هدف مشخص کردن این دوره بندی و هم چنین نشان دهنده ی آن ست که حکومت پسااستعماری ابزار اصلی وابستگی جنوب، هم به لحاظ داخلی برای نابودی جامعه ی مدنی و هم به مثابه ی تسریع کننده ی سلطه ی خارجی، باقی می ماند.

3- در جای دیگری گفتم که پنتاگون ادعا کرده است که "جنگ علیه ترور"، "جنگ درازمدتی" است و ایالات متحده در این رابطه به دلائل گوناگون برای  این کار  سخت و دشوار آماده است: برای دستیابی به منابع  انرژی خاورمیانه و آسیا، توسعه ی بی سابقه مجتمع نظامی- صنعتی و تشدید هم کنشی بین شرکت [های]  اصلی نفت و دستگاه نظامی و مجتمع شرکت ها. نگاه کنید به "رشد اسلام جنگ طلب و حکومت امن در عصر "جنگ درازمدت"  نوشته ی طارق امین خان در فصل نامه ی جهان سوم. (زیر چاپ)

4- این رقم در برنامه ی سی. ان. ان گفته شد. عنوان برنامه: "رئیس جمهور بعدی: دنیای چالش ها" بود به تاریخ بیست سپتامبر 2008.

5- مقاله ی "روشنگری، مدرنیت (مدرنیته) و جنگ" مندرج در مجله ی تاریخ علوم انسانی جلد 12  شماره ی یک (1999) صص 3-4  اثر فیلیپ کی لارنس.                                  

6- لارنس "روشنگری" فصل 4                                                           

7- درونی کردن دولت- ملت "معمولی" به وسیله ی جوامع پسا استعماری قبلا مستعمره تلاش می کند شکل گیری دولت را طبق مدل دولت- ملت های اروپائی،  بدون دغدغه ی زیادی برای پایه ریزی دولت و ملت،  کپیه برداری کند، بدین ترتیب که ماترک دولت استعماری را از بین نمی برد و مسائل قومی و ملی را حل نمی کند. این مساله ی درونی کردن را تماس بلوم هنسن و فین استپوتات در کتاب "دولت های خیالی: پویش قوم نگارانه ی دولت پسااستعماری" مورد بحث قرار داده اند. (دورام ان سی: مطبوعات دانشگاه دیوک) صص 8-27.

8- مقاله ی فرانس فانون تحت عنوان: "نژادپرستی به مثابه ی فرهنگ" در کتاب: به سوی انقلاب افریقا (مقالات سیاسی). (نیویورک: مطبوعات مانتلی ریویو 1967) ص ص 29 تا 44.                                                        

9- بر متن ادعای پشتیبانی طبقات بالا از اسلام سیاسی در کشورهایی چون عربستان سعودی، [ باید گفت] این طبقه ی ثروتمند  و دولت سعودی اند که با هم به  پیشروی  فعال در آغاز با حمایت بی سر-و-صدا و اکنون با پذیرش حاکی از بی میلی ایالات متحده امریکا روایت وهابی اسلام در آن جامعه و در بسیاری از کشورهای دارای اکثریت مسلمان اقدام کرده اند.                                                 

10- مقاله ی جیم هلت تحت عنوان: "نفت" لندن تجدید کتب، 18  اکتبر 2007 .                                                 11 تنها استثنا زمانی بود که ژنرال مشرف تصمیم گرفت از  برنامه ی "جنگ علیه ترور" بوش حمایت کند و کشور و ارتش را در اختیار ایالات متحده قرار دهد. در نتیجه، در انتخابات سال 2002 ائتلاف بین احزاب مذهبی به تشکیل دولت اکثریت در استان شمال غربی منجر شد که در عین حال به اپوزیسیون اصلی درسطح فدرال تبدیل شد. با این وجود، در انتخابات بعدی در فوریه ی 2008 احزاب مذهبی کاملا شکست خوردند و کم تر از هشت درصد "معمولی"  رای آوردند  که تاریخا می آوردند.                                                 

12-"بازسازی اندیشه ی مذهبی در اسلام" اثر محمد اقبال (اسلام آباد: الحمره).



[1] -کلینتن ریچارد هاکینز قوم شناس انگلیسی (متولد 26 مارس 1941) و پروفسور"درک عمومی علم" در داشگاه آکسفورد. او با اثر خود تحت عنوان: "ژن خودخواه" شهرت یافت. در این اثر او نظر تکاملی ژن مدار را توضیح داده است. او از منتقدان برجسته ی آفرینش باوری و طرح هوشمندانه است.

[2] -کریستوفر اریک هیچز (متولد 13 اپریل 1949 در انگلیس ) مولف، روزنامه نگار و منتقد ادبی است. اثر اخیر او تحت عنوان: "خدا بزرگ نیست: چگونه مذهب همه چیز را مسموم می کند." به یکی ازسیماهای اصلی سخنرانی های تلویزیونی تبدیل شد. او را به عنوان یکی از 25 لیبرال برجسته می شناسند ولی او خود را رادیکال می داند و فردی مومن به روشنگری، سکولاریسم، اومانیسم و خرد.