گرامشی، فمينیسم، فوکو
نویسنده: رناته هالوب
ترجمه: م. حکیمی
گرامشی اشراف خاصی بر مسائل
فمينیسم زمانهاش نداشت، دستکم نه بیشتر، و
البته نه کمتر از اکثر همعصرانش، که مشغله
انتخابیشان پرداختن به مسائل مربوط به برابري
سیاسی و اقتصادی و عدالت اجتماعی بود. از میان
صدها یادداشت او درباره مسائل فراوان، تنها چند
قطعه در دفترهای زندان وجود دارد که به مسائل
فمينیستی میپردازد. اما همین قطعات نشان میدهند
که گرامشی، دستکم در نظریه، اهمیت بی چون و چرا و
اساسی رهایی کامل زنان را برای هرگونه آزادسازی
دریافته بود: نکتهای مهم این قطعات، از دیدگاه
من، این است:
«تا زمانی که زنان نه تنها به
استقلال راستین از مردان بل به شیوههای نوینی از
درک خود و نقششان در رابطه جنسی نرسند، مساله
جنسيت به صورت امری سراپا ناسالم باقی خواهد ماند
و باید در مورد طرحهای مربوط به قانونگذاری جدید
احتیاط کرد. هر بحرانی که دراثر اعمال زور یکسویه
در مسائل جنسی پیش میآید، واکنشی «رمانتیک» ایجاد
میکند که الغای فحشای قانونی سازمانیافته
میتواند آن را وخیمتر کند. تمام این عوامل هر
شکلی از سازماندهی مساله جنسیت و هر کوششی برای
ایجاد یک اخلاق جنسی نوین متناسب با شیوههای نوین
تولید و کار را به مسائلی بس پیچیده و دشوار تبدیل
میکنند. با این همه، تلاش برای ایجاد اخلاقی نوین
هنوز هم ضروری است. .. حقیقت این است که نوع نوین
انسانی که عقلانیت تولید و کار میطلبد نمیتواند
به وجود آید مگر آن که غریزه جنسی به گونهای صحیح
سامان یابد و عقلانی شود».
این قطعه، بخشی از بحث گرامشی
درباره «امریکا باوری و فوردگرایی» است که او
درآن، از جمله مسائل دیگر، رابطه عقلانیت
فرایندهای نوین تولید را با غریزهها، میلها و
نیازهای انسان بررسی میکند. او میگوید
کارخانهداران مدرن، مانند فورد با توجه دقیق به
روابط جنسی کارکنان خود، راههای بهتری برای منضبط
کردن جنسیت و امیال جسمانی دیگر طراحی کردهاند تا
بهرهوری فردی کارگران را در خط تولید بالا ببرند.
در این مورد، گرامشی همچنین به نقش دوره ممنوعیت
دهه 1920 در ایالات متحد امریکا اشارهای کوتاه
میکند. بر خلاف تفسیرهای رایج این پدیده سیاسی و
اجتماعی، گرامشی اجرای ممنوعیت را نه اقدامی از
سوی خشکهمقدسان امریکای شمالی بل برنامهای
عقلانی از سوی مقامات اقتصادی و سیاسی برای افزایش
بهرهوری فردی کارگران از طریق تحمیل پرهیزگاری و
هوشیاری (در برابر مستی)، از طریق منضبط کردن
امیال جسمانی، میداند. نکته جالب در برخورد
گرامشی با فمنیسم این است که او این مساله را صرفا
از زاویه اقتصادی یا سیاسی، یعنی از دیدگاه تولید
و نیز قانونگذاری، نگاه نمیکند، آنگونه که چپ
سنتی به طور کلی به مساله زنان نگاه میکرد.
جنسیت نیز در تحلیل او جایگاه مهمی
دارد. این نکته او را قادر میکند که نه تنها
وضعیت نابرابر زنان را در جوامع، از نظر بهرهکشی
اقتصادی و به حاشیه رانده شدن سیاسی آنان از عرصه
زندگی عمومی ارزیابی کند، بلکه نقش مادی و نمادین
زنان را در بازتولید نیروی کار لازم برای
فرایندهای تولید به طور کلی نشان دهد. به علاوه
این نکته به او امکان میدهد که جنسیت را چون بستر
سلطه و ستم ببیند.
این که گرامشی نه تنها ستمکشی
زنان را در عرصه زندگی عمومی، در اثر سازمان
اقتصادی و نهادهای سیاسی، بررسی میکند بل آن را
به عرصه زندگی خصوصی نیز تعمیم میدهد، تعجبآور
نیست. یکی از مهمترین مفاهیم نظریه انتقادی وی،
یعنی مفهوم سروری (هژمونی) او، میتوانست رابطه
قدرت را همان قدر در سطح خرده ساختارها ریشهیابی
کند که در سطح کلان ساختارها. او با این مفهوم
کوشید که رابطه قدرت را از روابط سلسلهمراتبی
دولت و شهروند، که در آن دولت، با کارکرد
سرکوبگرانهاش، در عرصه ارتش، پلیس و قوه مقننه،
یعنی به عنوان جامعه سیاسی، میتواند جسم شهروندان
خود را به نظم عادت دهد، فراتر برد. تعمیم قدرت و
سلطه به دیگر عرصههای جامعه او را به بررسی رابطه
قدرت در آنچه که او آن را جامعه مدنی مینامید،
یعنی در نهادهای مدنی، در سازمان دینی، در
نظامهای آموزشی و نیز در خانواده و در واقع در
اعمال زندگی روزمره، کشاند. اگر جامعه سیاسی توان
منضبط کردن جسم را داشت، جامعه مدنی در درجه اول
ذهن را منضبط میکرد. بدین سان قدرت رابطهای است
که نه تنها در میان دولت و شهروندان، بل، فراتر از
دولت و در روابط نهادهای مدنی و اعمال زندگی
روزمره عمل میکند. با لایههای گوناگون نیمه
حرفهایها و حرفهایهای واسط بین جامعه سیاسی و
مدنی در افراد معمولی، که شیوه نگاه کردن و
کارکردن طبقه در قدرت را به عنوان اموری طبیعی
اعتبار میبخشند، وضع موجود به گونهای
«خودانگیخته» مقبولیت عام مییابد. بنابراین مفهوم
سروری گرامشی، که تلاشی است برای درک رابطه قدرت
در خلل و فرج زندگی روزمره، میتواند رابطه سلطه
را در محرمانهترین اعمال زندگی روزمره، یعنی در
اعمال جنسی نیز، که درآن راههای مختلف تجربه
کردن، دیدن و اعتبار بخشیدن به جسم با هم برخورد
میکنند، ریشهیابی کند. در این معنا، گرامشی را
میتوان پیشگام نظریه مشهور موج دوم فمينیسم به
شمار آورد: امر شخصی، سیاسی است. پس، در شرح
گرامشی، خودمختاری، خودفرمانی و بزرگی زن تنها به
استقلال اقتصادی از مرد، که البته از دستاوردهای
رهایی اوست، وابسته نیست. گرامشی همچنین درکی از
آگاهی فمنیستی را برمیانگیزد که در برخورد با عمل
جنسی بر انتخاب تکیه میکند. او این آگاهی را به
نوع نوینی از اخلاق گره میزند.
تا اینجا، گرامشی نامزد قابل
قبولی برای عنوان فمينیست به نظر میرسد. تغییر
قانون یا ساختار سیاسی تنها یکی از استراتژیهای
تغییر وضعیت زنت است. تغییر شتابزده قانون، که
فحشا را به جرم تبدیل کند، به نظر گرامشی رئالیست،
ممکن است نه فحشا، بل همان حقوق اندکی را از میان
برد که فاحشهها برای خود به دست آوردهاند: امکان
مراقبت از تندرستی، که به علت خطرات جسمانی مربوط
به کار آنها بس مهم است، و مصونیت از تعقیب کیفری
به خاطر نوع کاری که انجام میدهند. افزون بر این،
گرامشی، آنگاه که به مساله رهایی میرسد. نه تنها
رهایی زن، بل رهایی جامعه به طور کلی- بر محوری
بودن جنسیت، یعنی حقوق زن نسبت به جسم خود، پافشار
میکند. با این همه، هنگامی که گرامشی حقوق لاینفک
زن را در مورد کنترل جنسیت و جسم خود به فرایندهای
عقلانی کردن تولید گره میزند، هنگامی که میگوید
شکل های نوین و آزد شده جنسیت زنان، و راههای
معتبر کردن این شکلهای نوین جنسیت، یعنی اخلاق
نوین، به خواستهای پهنه تولید، که مستلزم مهار
شهوات جسمانی است، وابستهاند، امتیاز خود را در
مسابقه فمينیسم کمابیش از دست میدهد. همین که او
جنسیت را به فرایندهای عقلانی کردن تولید و نیاز
به انضباط جنسی به خاطر هدفهای اقتصادی و سیاسی
ربط میدهد، پافشاریاش بر اعتبار بخشیدن به جنسیت
چون عامل تعیینکنندهای در ستمکشی زنان و به
همان اندازه ایستادگی در برابر ستم، که میتوانست
او را در کنار فمينیستهای تندرو معاصر، مانند
کاترین مک کینون، مری دالی، سوزان گریفین یا
آندريا دروکین، قرار دهد، توان متقاعدکنندگی خود
را از دست میدهد. بی گمان، شرح گرامشی درباره
واقعیت انضباط جنسی، از نظر ارزیابی اجتماعی و
سیاسی او از این فرایندهای تولید- که او، همانطور
که پیشتر گفتیم، مسائل بیگانگی و شئیوارگی را در
آن جای میدهد- بامعناست. آنچه کمتر معنا دارد،
شرح او درباره نیاز به آن، یعنی قانونگذاری
انضباط جنسی، بی علاقگی او به تمیز انواع مختلف
جنسیت و اثرات آنها در سطح اجتماعی و فرهنگی است.
تقویت مدرنیستی عقلانی کردن تولید، امکانات نوینی
را برای ابراز و آزادی جنسی موجب نمیشود، بل زنان
مدرن را ملزم به خو گرفتن به نیازهای ساختارهای
منضبط زمان و مکان میکند و این نیازها را به صورت
اخلاقیات متناسب با آنها مشروعیت میبخشد. حال آن
که در شرح گرامشی، در واقع قید و بند ساختارهای
کشاورز – مردسالار بر جنسیت زنان صرفا جای خود را
به قید و بند ساختارهای صنعتی- صنفی میدهد.
بنابراین، دیگاه جبری گرامشی درباره پیشرفت و باور
وی به توان آزادی بخش صنعتی شدن، امتیازهای
نویدبخشی را که او برای آزادی جنسی زنان قائل
میشود، سخت محدود میکند. اما آنچه نقش مهمتری
در محدودیت این امتیازها دارد، به کارگیری غیر
انتقادی، و در واقع «به فراموشی سپرده شدن» یکی از
ابزارهای تحلیلی نیرومند گرامشی برای رازگشایی
قدرت است: عملکردهای همه جا حاضر سروری، شیوههای
خاص نگاه کردن و اعتبار بخشیدن به رابطهها در
زمینههای چندگانه روابط سیاسی و اجتماعی، یعنی در
زندگی عمومی، و مهمتر از آن، زندگی خصوصی، در
جامعه سیاسی، و مهمتر از آن، جامعه مدنی، در
گستره اجتماع، در گستره فرهنگ، در خرده شکافهای
زندگی روزمره. اگر، آنگونه که او در قطعهای که
شهرتش را به دنبال آورد مینویسد، انقلاب اقتصادی
و سیاسی در غرب از آن روی به وقوع نپیوست که «دولت
تنها گودالی ظاهری بود که در پس آن نظام نیرومندی
از دژها و خاکریزها ایستاده بود»، یعنی «ساختار
محکمی از جامعه مدنی» وجود داشت که بی دریغ از
دولت لرزان حمایت میکرد، پس، میتوان پرسید، چرا
باید باور کنیم که انقلاب جنسی میتواند روی دهد؟
آیا در پس مدرن کردن فرایندهای صنعتی شدن و
تعدیلهای جامعه سیاسی، خواه با عبارات
کاپیتالیستی بیان شود یا سوسیالیستی، چه بسا
نظامهای پنهان اما نیرومندی از دژها و خاکریزها،
ساختارهای مستحکمی از جامعه مدنی که، درست از آن
رو که بر قلمرو زندگی خصوصی سلطه دارند، میتوانند
قدرت خود را بر نسلهای بسیاری بگسترانند،
پیکارهای آزادیبخش جنسی را خفه و در همان حال
اعمال کهنه پیشداوری و تبعیض را جاودانه کنند، به
موجودیت خود ادامه نمیدهند؟ تاریخ فمنیسم در قرن
بیستم بر اعتبار نظری نامعمول مفهوم و تحلیل
گرامشی از جامعه مدنی مهر تائید میزند.
اما گرامشی در این مورد گنگ است. نگرش انقلابی او
درباره عملکردهای رابطه قدرت در زندگی روزمره تا
حد مساله جنسیت زنانه پیش نمیرود. یادداشتهای
کوتاه گرامشی درباره این موضوع چیزی شبیه تاریخچه
جنسیت است که، در اوائل دهه 1930، تاریخهای جنسیت
را که مدتها پس از آن در قرن بیستم نوسته شده،
مانند مجموعه کارهای میشل فوکو، بشارت میدهد.
به نظر گرامشی، جنسیت انسان تغییراتی اساسی به خود
دیده که منعکسکننده دگرگونی جوامع کشاورز به
صنعتی است. در حالی که در اجتماعات کشاورز، در
روستا میل جنسی لجامگسیخته اغلب به گونهای خشن
به شکل تجاوز جنسی و زنا با محارم سرریز میکند،
در اجتماعات صنعتی و شهرها، خشونت نهفته در میل
جنسی سرکوب، خوددار و متمدن شده است. گرامشی این
تغییر را تحولی قابل تائید، معقول و مترقی
میداند. او، همراه فوکو، بیم گفتارهایی که وضع
جنسیت را در جوامع پیشاصنعتی و صنعتی منعکس
میکنند، فرق میگذارد، اما، بر خلاف فوکو، نیاز
اکید صنعتی شدن مدرن را به محدود کردن میل جنسی
مجاز میشمرد. گرامشی مردان و مزنان مدرن را به
پذیرش الزامهای صنعتی شدن و در واقع به ایجاد
اخلاق نوینی که بتواند از نظر اخلاقی عملکردهای
سامان جنسی را مشروعیت دهد، فرا میخواند. در تاریخ
جنسیت فوکو، که میکوشد نظامهای چند سویه رابطه
قدرت را افشا کند، گفتارهای مربوط به جنسیت به
عملکردهای قدرت تبدیل میشود که تقریبا بر تمام
ابعاد زندگی مدرن و پسامدرن ما احاطه دارد. او، بر
خلاف گرامشی، اخلاق مقاومت در برابر سلطه جنسی را
زنده میکند، اخلاقی که بتواند در برابر اشکال
گوناگون سلطه در شبکه گوناگون روابط اجتماعی
بایستد. فوکو برای این نوع مقاومت واژهی
جابهجایی را به کار میبرد. وجه مشترک گرامشی و
فوکو، یا شاید چیزی که فوکو از گرامشی اقتباس
کرده، این درک است که قدرت و سلطه تا آنجا عمل
میکنند که افراد زیر سلطه سلطه را میپذیرند
بدون پذیرش، سلطهای وجود ندارد. وجه مشترک دیگر
گرامشی و فوکو، دریافت آنها از تولید این پذیرش
است. پذیرش سلطه، از درون نظامها و زیرنظامهای
روابط اجتماعی، از کنشهای متقابل، از خرده
ساختارهایی که اعمال زندگی روزمره را شکل میدهند،
تولید میشود. اما اختلاف گرامشی و فوکو در مورد
هدایت تولید این پذیرش است. به نظر هر دو مولف،
همه مردم، با مجبور کردن یکدیگر به پذیرش
نظامهای ارزشی و اعتقادی، در نهایت تولیدکنندگان
پشتوانه وضع موجودند. به یاد آورید درک گرامشی را
از قانونگذاری، پرسش او را در این مورد که
قانونگذار کیست، و پاسخ او را مبنی بر این که هر
کسی، از جمله ناتوانترین افراد جامعه، در نقش پدر
یا مادر یک قانونگذار است و لذا این طریق قوانین
و ارزشهای سیاسی خود را بر فرزندان خود تحمیل
میکند. اگر چه كه افراد بستر قدرتاند، اما همه
آنها از نظر کمی و کیفی حامل شکل یکسانی از قدرت
نیستند. برخی دارای قدرت بیشتری هستند و پارهای
قدرت کمتری دارند، و هدایت قدرت در رابطه قدرت
میکوشد که تعادل قدرت را حفظ کند. بنابراین،
هدایت قدرت از جایی سرچشمه میگیرد و با هدف خاصی
پیش میرود. بی هدف نیست. در واقع، اگر
قدرتورزیهای عملکردهایی هدایت نشده و صرفا
سلطهگرانه و سرورانه میبودند، دلیلی نداشت که
گرامشی نظریه روشنفکر و مفهوم ضد سروری خود را
بپروراند.
به نظر میرسد که تکیه گرامشی بر
همه جا حاضری قدرت در مقایسه با تحلیل او درباره
ساختار سلسلهمراتبی رابطه قدرت در درجه دوم اهمیت
باشد. اگر، آنگونه که فوکو میگوید، قدرت همه جا
حاضر است، نابرابری قدرت نیز به همان اندازه همه
جا حاضر است. بنابراین، برای گرامشی مساله تنها
این نیست، آنگونه که برای فوکو هست، که وجود قدرت
و چگونگی آن را نشان دهد، هر چند گرامشی این را
نیز نشان میدهد. چرایی وجود قدرت نیز به همان
اندازه برای او مهم است. چنین مینماید که این
جنبه از اندیشه گرامشی بتواند او را به یکی از
نامزدان اصلی طرح فمنیسم تبدیل کند و احتمالا مقام
برجستهای را که فوکو در گفتارهای فمنیستی به دست
آورده است به مبارزه فراخواند. بی تردید، بسیاری
از نظریهپردازان فمنیست از باریکبینیهای مفهومی
و روشهای تحلیلی آثار فوکو الهام فراوان
گرفتهاند. به ویژه، تحلیل او درباره عملکردهای
قدرت، مانند بررسیهای انتقادی او در مورد نهادهای
پزشکی، زندانها و علم، که جسم را چون بستری برای
اعمال قدرت نشان دادهاند که اطاعت و تسلیم از
طریق آن انجام میگیرد، روش سودمندی برای نظریه
فمنیستی به دست داده است تا جسم زن را چون بستر
اعمال قدرت منضبطکننده مرد از طریق زمینههای
پزشکی و علمی بشناسد. افزون بر این، تاکید فوکو
بر جانبداری کارکردی گفتارها و زبان در تولید سلطه
و به حاشیه راندن و خفه کردن ضد گفتارها نیز منبع
مهمی برای بصیرت نظریه فمنیستی بوده است. زبان،
گستره نمادها، ابراز اعمال ارتباطی ما در واقع در
تولید و بازتولد سلطه سرورانه دخیل است. وانگهی،
فوکو مشروعیت شیوههای بازگویی تاریخ را زیر سئوال
برده است. پساروایتهایی که به جای داستانی
ناپیوسته داستانی خطی باز میگویند، و
پساروایتهایی که بر بازگویی داستان از دیدگاهی
غربی، بازگویی داستان حقیقی چگونگی و چرایی هر
آنچه روی داده است، پا میفشارند. نظریه فمنیستی
میتواند جنبههایی از این نقد را نیز به کار
گیرد. دیدگاه غربی، یعنی گفتار حقیقی، عمدتا
گفتاری سفیدپوستانه و مردانه است که، به رغم تمام
اداعاهای خود در مورد عینیت و عقلانیت، اغلب
تجربهها و شیوههای نگاه کردن آن گروههای
اجتماعی را که در مواهب نخبگان قدرت مسلط سفید
سهیم نیستند، مخدوش نشان میدهد. در واقع، فوکو
خود عینیت و عقلانیت را نیز چون بر ساختههایی که
برای تامین سروری طراحی شدهاند، عریان میكند.
اینها، تنها پارهای از مواضع فوکو هستند که
فمينیستها میتوانند به راحتی آنها را در آثار
نظری خود بگنجانند. اما، از آنجا که در شرح فوکو
درباره قدرت، به گفته نانسی هارتساک، «هیچ استادی
برای هدایت» وجود ندارد، بسیاری از نظریهپردازان
فمينیست از فوکو روی گرداندهاند.
در مقابل، از آنجا که گرامشی برخی از جاهای این
ستاد قدرت را ترسیم میکند، الگوی نظری او را
میتواند برای نشان دادن عملکردهای قدرت به
گونهای که از اعلام صرف همه جا حاضری قدرت فراتر
رود، کارساز باشد. بنابراین چنین مینماید که
نظریه فمينیستی، با استفاده از دیدگاه گرامشی،
میتواند تشخیص دهد که چه کسی قدرتمند است و چه
کسی نیست. این دیدگاه میتواند این فرصت را به
زنان دهد فرصتی که در بسیاری موارد به دست آمده
است، اما این بار بر زمینه نظریه گرامشی- که تمام
مردان را مقصران ضد زنی ببینند که عملکردهای قدرت
را در خلل و فرج جامعه سیاسی و مدنی در خدمت تولید
پذیرش خودانگیخته روابط نابرابر جنسی، پذیرش جنسیت
وضع موجود، هدایت میکنند.
بی گمان، نظرات فمنیستی بسیاری
وجود دارد که، عمدتا بدون گرامشی، درست در این جهت
پیش رفتهاند. در بیشتر موارد، فمينیسم تندرو است
که بر این شیوه نگاه کردن به چیزها، که در آن، به
بیان ساده، مردان نماینده قدرت و زنان نماینده
فقدان قدرتاند، پای فشرده است. نیازی به توضیح
بیشتر این مسالهسازی، که هر فرد آشنا با تاریخ
موج دوم فمنیسم آن را میشناسد، نمیبینیم. در
اینجا همین قدر کافی است که بگویم شرحهای
انتقادی یا حقانیت بخش فمينیسم تندرو، به
روایتهای گوناگون و به درجات مختلف، همچنان به
غنی کردن بدنه نظری فمنیسم ما ادامه میدهند. جوآن
کاکس در کتاب تازهای به نام «تخیل خلاف جریان» ،
مانند بسیاری از نظریهپردازان فمنیست دیگر، از
پیوستن به صفوف فمينیسم تندرو، خودداری کرد و به
تقسیم جهان به سیاه و سفید، آنگاه که نوبت به
رابطه قدرت و دسترسی به قدرت میرسد، اعتراض نمود.
با این همه، او هنگام استدلال در مورد درک و تحلیل
پیچیدهتری از عملکردهای قدرت برای برخورد با
مسائل جنسیت و جنس، تنها به نظرات فوکو مجهز نبود.
او گرامشی را نیز، در کنار ادوارد سعید و ریموند
ویلیامز، در این فراخوان به میانهروی بسیج کرد.
او به قوت میگوید که فمنیسم تندرو شناخت
سادهلوحانه و خامی از قدرت دارد، و نمایش از قدرت
سلطهگر است که از رهاییبخش بودن بدور است.
این توصیف قدرت وجود بسیار واقعی رابطه قدرت را در
میان خود زنان نادیده میگیرد، و در همان حال این
واقعیت را که افراد میتوانند در آن واحد در
محورهای متفاوت قدرت مواضع متفاوتی داشته باشند،
بیش از حد ساده میکند. از همین روست که قدرت
میتواند در آن واحد سلطهگر و خلاف جریان باشد.
تذکر کاکس در این مورد که قدرت
میتواند در آن واحد سلطهگر و خلاف جریان باشد،
نگرش تازهای نیست. چنبش فمينیستی، تندرو و غیر
تندرو، به نظر من، در همان کنش عریان ساختن سلطه
مردسالارانه نیروی خلاف جریان آن را نشان داده
است. آنچه در نظریه کاکس کنجکاویبرانگیز و
سودمند است به زیر سئوال کشیدن پاکی ذاتی غالبا
مسلم فرض شده زنان و نبود خواست قدرت (مردانه؟) در
آنان است آنگونه که به طور ضمنی در بسیاری از
نظرات فمنیسم تندرو آمده است. این نکته، اشاره
نظری بجایی است، آن هم در زمانی که، به رغم
دستاوردهای برگشتناپذیر بسیاری که در عرصههای
عمومی و خصوصی زندگی داشتهایم، فقر کلی فمينیسم
در دهه 1980 این واقعیت را بی چون و چرا به همه
فهمانده است که هر گاه دسترسی به قدرت، در هر
چارچوبی، به وسوسه برخی از زنان میپردازد،
یکپارچگی فمنیستی اغلب به گونهای دور از انتظار
فرو میریزد. این نکته خود به تحلیلهای پیچیدهتر
و موشکافانهتری از رابطه قدرت نیاز دارد.
پس آنچه میخواهم، پس از جوآن
کاکس، طرح کنم چیزی شبیه این است: ما، که نه تنها
به پارهای از چارچوبها و روشهای مفهومی فوکو و
گرامشی بل به تحلیلهای تازهتر پژوهش فمنیستی
مجهزیم، میتوانیم، در کنار بررسی نقش و موقعیت
خود نسبت به رابطه قدرت، بررسی این رابطه را در
سطح محلی و جهانی ادامه دهیم.
بیشتر کارهای فوکو به ما یادآوری
میکنند که در مساله قدرت پای همه ما در میان است
و قدرت، از بسیاری جهات، به کور جنسی دچار است. و
در واقع ما، به عنوان اعضای مرفه جوامع اقتصادی و
سیاسی غرب، که بیشتر ما نظریهپردازان و
نویسندگان نیز از آن جمله این، در قدرتی که این
جوامع بر بخشهای غیرغربی و توسعهنیافته یا در
حال توسعه جهان اعمال میکنند، به گونهای نقش
داریم. از تحلیلهای پیچیده گرامشی میتوانیم این
درک را اقتباس کنیم که در واقع ما جزئی از
«ساختارهای احساس» بسیار گوناگونیم جزئیتی که حامل
توانی مثبت و منفی است. تحلیلهای فمينیستی ما از
رابطه قدرت، از شیوههای نگاه کردن به چیزها یا
معرفت شناساییها، شیوههای تشریح اين رابطه- که
اغلب تجربههای خاص، اشکال شناخت، شیوههای داوری
یا اخلاقیات ما را به حاشیه میراند- در قلمرو
استدلال و نماد، میتوان به شناخت روابط گسترده و
جهانی نیز کمک کند.
بی شک، تحلیل قدرت به این شیوه
گسترده نمیتواند تنها از سوی افراد انجام گیرد.
این تحلیل، کاری جمعی است، و از برخی جهات هم
اکنون در حال انجام است. آنچه من میخواهم تقاضا
کنم، تشریک مساعی و همگاری گستردهتر به جای
مجادله فردی و دانشگاهی است، همکاریی که رواج
سریع تکنولوژی اطلاعات امکان آن را روز به روز
قویتر میکند. من از کند و کاو در گفتارهای جمعی،
کامپیوتری یا جز آن، استقبال میکند، کند و کاوی که
شمول و مطرحیت نظریهها و دلمشغولیهای ما را،
مانند کثرت یا ناپدید شدن سوژه، هنگامی که برای
بسیاری از اقلیتها، از جمله بسیاری از زنان ،
دسترسی به خودفرمانی، آزادی انتخاب، بزرگی و نوعی
کنترل بر جسم و ذهن خود هنوز به قلمرو دستنیافتنی
خیالی یوتوپیایی تعلق دارد، به زیر سئوال کشد و از
آنها مساله بسازد. اگر بررسی من درباره گرامشی در
برخی از خوانندگان روح بررسی امکانات کار در این
جهت را دمیده باشد، کتاب حاضر به هدف خود دست
نیافته است.
اين مقاله از مجله جامعه سالم
برگرفته شده است.
|