گرامشی و انقلاب ایتالیا
ل.کولتی
یکی از تحت تاثیر قرار دهندهترین
حوادثی که جوزپه فیوری(Fiori Guiseppe)
درکتابش به نام، آنتونیو گرامشی: زندگی یک
انقلابی(1) بدان اشاره کرده، (حادثهای که هنوز
ناروشن مانده)، عبارت است از عدم توافق بین گرامشی
از یک سو و تولیاتی و حزب کمونیست ایتالیا از سوی
دیگر؛ بعد از«چرخش» سیاسیي که توسط ششمین کنگره
جهانی انترناسیونال کمونیستی صورت گرفت. به منظور
پیشگیری از هرگونه تعبیر باید همین جا اضافه کنیم
که تاریخ علنی شدن این بحث به کتاب فیوری باز
نمیگردد. ریناسیتا
(Rinascita)
در شماره دسامبر 1964، در یک تفسیر مختصر بهدنبال
انتشار گزارش آتوس لیزا (Lisa.A) به نام
«گرامشی در زندان»، اشاره میکند که در فاصله
سالهای 1928 تا 1933، موضعگیریهای گرامشی در
توری (Turi) «نشانگر یک خط فکری است که،
نه تنها به طور عینی با خط مشی حزب ناسازگار است،
بلکه عملا در موضعی انتقادی نسبت به حوزه کاملی از
پرسشهاست که از پلنوم نهم کمیته اجرایی
انترناسیونال، كنگره ششم و بعدها پلنوم دهم
انترناسیونال نشات گرفته بودند» و «سیاستهای حزب
کمونیست ایتالیا خود را بر آنها منطبق کرده بود.»
دستاورد غیرقابل تردید فیوری، بیشتر از آنکه کشف
واقعی این عدم توافق باشد، عبارت از نخستین کوششی
است که او به منظور قرار دادن آن به طور صریح در
متن تاریخیاش و ارائه یک ارزیابی تاریخی- سیاسی
(که ما بههرحال در نقطه بسیار تعیینکنندهای با
آن مخالفیم)، به عمل آورده است. او همچنین ماهیت
آن عدم توافق را با اطلاعات جدیدی واضحتر و
غنیتر کرده است. یکی از آن اطلاعات با اهمیت
شهادتی است که گنارو (ennaroG)
برادر بزرگتر گرامشی کمی قبل از مرگش انجام داده
است.
ما فرض را بر عدم اطلاع کامل
خواننده قرار داده و توضیحات فیوری را به طور
خلاصه تکرار میکنیم. در سالهای 30-1928، استالین
که درگیر مبارزهای قهرآمیز علیه بوخارین بود، یک
چرخش تند را به انترناسیونال تحمیل کرد. خط این
چرخش، که با بحران بزرگ اقتصادی 1929 تقویت شد،
میتواند بدین گونه خلاصه شود: سرمایهداری در
حالت نزع قرار دارد و نابودی قدرت سرمایهداری،
بلاواسطه، بدون یک دوران انتقالی با اهداف
بینابینی، با دیکتاتوری پرولتاریا صورت خواهد
گرفت. سوسیال دموکراسی یک نیروی غیرانقلابی است،
از اين رو یک ابزاري است که به وسیله آن نه تنها
بورژوازی سعی میکند توان انقلابی تودهها را به
بند کشید، بلکه خود شکلی از حکمرانی بورژوایی است:
سوسیال دموکراسی، در واقع، سوسیال فاشیسم است.
بنابراین احزاب کمونیست باید مبارزه جداگانه به
منظور نابود کردن سرمایهداری خارج از هر گونه
سیستم اتحادها به پیش برند. هدف آنها باید برخورد
رویاروي طبقات و در مثال مشخص حزب کمونیست
ایتالیا، مبارزه همه جانبه علیه گروه «عدالت و
آزادی» و علیه نیروهای ضد فاشیست کاتولیک و جمهوری
خواه باشد.
خصلت ناپخته و سکتاریستی این خط
استالینیستی کاملا آشکار است. این خط سکتاریستی
بود زیرا سوسیال دموکراسی و فاشیسم را معادل
یکدیگر قرار میداد و قادر نبود که خط مشی خود را
بر یک تحلیل جدی از وضعیت مشخص مبتنی نماید. این
خط مشی در مورد ایتالیا، جایی که ارتجاع و ترور
فاشیستی از مدتها پیش موفق به درهم شکستن و
نابودی نیروی سازمان یافته پرولتاریا شده بود، به
سادگی ابلهانه مینمود. تزهای گرامشی، طرح شده در
کنگره لیون، بدین ترتیب وارونه شده بود.
حزب کمونیست ایتالیا به جهتگیری
جدید استالینی چگونه پاسخ داد؟ حزب در بالا دوپاره
شد. در رهبری، تولیاتی، کامیلا راورا(Ravera.C)
و لونگو (Longo) خود را با چرخش منطبق
كردند. آلفونسو لئونتي، مسئول نشريات مخفی، پائولو
راوازولی(Ravazzoli.P)
رهبر جنبش اتحادیهای و پیترو ترسو (Teresso.P)،
مسئول تشکیلات زیرزمینی، خط جدید را محکوم کردند.
هر سه آنها بدین خاطر اخراج شدند: ابتدا از
رهبری، سپس از کمیته مرکزی و بالاخره از حزب.
در این
جاست که باید شهادت گنارو گرامشی
معرفی شود. گنارو که در این هنگام در پاریس در
تبعید به سر میبرد. از سوی تولیاتی ماموریت یافت
که به ملاقات آنتونیو در زندان توری رفته، آخرین
دگرگونیها را به اطلاع وی رسانده و نقطه نظرات او
را جویا شود. بنا به گفته فیوری، گنارو به او گفته
است که آنتونیو را فعالانه مخالف اخراج ها و همگام
با مخالفین چرخش یافت. گرامشی در مجموع، در موافقت
با لئونتی، ترسو و راوازولی در رابطه با مساله
چرخش قرار داشت و اخراج آنان را غیرعادلانه
ارزیابی نموده، سیاست جدید انترناسیونال را که به
زعم او تولیاتی با شتابزدگی آنرا قبول نموده
بود، رد میکرد.
بههرحال، گنارو پس از بازگشت به
پاریس، همانطور که بعدها به فیوری خاطر نشان کرد،
به نزد تولیاتی رفت و به او گفت: «نینو در موافقت
کامل با شما قرار دارد». انگیزه این عمل، آن
گونه که گنارو توضیح داده است ترس
او از این بود که اتهام «اپورتونیسم» و «دلسرد از
مبارزه» و تصمیم گروه پیرامون تولیاتی برای سرکوب
مخالفین، حتی دامان برادرش را نیز بگیرد. «اگر من
داستان دیگری تعریف میکردم حتی نینو نیز از اخراج
در امان نمیماند.» (فیوری، ص 253)
اما، معلوم شد که حتی حرکت
محتاطانه گنارو کاملا کافی نبوده است. در اواخر
سال 1930 گرامشی تصمیم گرفته بود که یک کلاس آموزش
سیاسی جدید در میان رفقای زندانیاش آغاز کند و
گفتارهایی را در ساعت نرمش در حیاط زندان ارائه
نماید. بعضی از رفقا (از جمله آتوسا لیزا)، که در
آن زمان از خط مشی جدید انترناسیونال و حزب آگاه
بودند، به مخالفت و مبارزه با تزهای گرامشي
برآمدند. گرامشی، وانهاده به حال خویش و در معرض
اتهامات ناروا، تصمیم گرفت که روابطاش را با
آنها بگسلد و به دامان انزوا پناه برد. از آن
زمان به بعد، بنا به تفسیر فیوری: «هیچ نشانهای،
چه کتبی و چه شفاهی، از هر گونه تلاش از سوی
گرامشی برای تماس با اعضای حزب (در هر سطح چه در
تبعید یا نه) در سالهای باقیمانده اسارتش و بعد
از آن در دوران معالجه در کلینیک توزومانو در
فورمیا (جایی که او اجازه داشت برای چند ساعت
بیرون برود) و کلینیک کویسیانا در رم به چشم
نمیخورد.» ترسو نوشت که حزب گرامشی را اخراج کرده
بود. استاتو اپرایو (Stato Operaio)
که زیر نظر تولیاتی در پاریس منتشر میشد، به نوبه
خود، سالهای متمادی نامی از گرامشی نمیآورد.
روایت فیوری که در اینجا تقریبا
با کلمات خودش نقل شد، در این نقطه به پایان
میرسد. اعتبار این روایت از سوی منابع متعددی
تایید شده است. از جمله توسط دو کمونیست که در
زندان توری با گرامشی هم زنجیر بودهاند. همچنین
توسط گزارش آتوسا لیزا به تولیاتی و مرکزیت حزب
(ظاهرا به درخواست مرکزیت) درباره تزهای مطرح و از
گرامشی در مخالفتاش با چرخش پشتیبانی شده است. و
بالاخره این روایت توسط ازیو ریبولدی (Ezio
Riboldi) یک نماینده کمونیست که او نیز در
زندان توری در بند بود، مورد تایید قرار گرفته
است. به گفته ریبولدی در تاریخ مارس 1931، گرامشی
یک نشریه انگلیسی دریافت کرده بود که تصمیمات
کنگره کولونی (که چرخش را مورد تصویب قرار داده
بود) را، با مرکب نامریی، با خود به همراه داشت.
او با حالتی بسیار تهییج شده، این ارزیابی را از
استالین ابراز کرد: «ما باید در نظر داشته باشیم
که وسعت ذهنی لنین، با آنچه که نزد استالین یافت
میشود، بسیار متفاوت بوده. لنین که سالهای زیادی
در خارج از کشور به سر برده بود، یک دید
بینالمللی از مسائل اجتماعی- سیاسی داشت. چیزی که
در مورد استالین صدق نمیکند. او، که هیچگاه
روسیه را ترک نکرده، ذهنیت ملیاش را حفظ کرده
است. ذهنیتی که میتوان آنرا در پرستش «روسیه
بزرگ» بازیافت. ما باید مواظب کار خود باشیم، چرا
که استالین داخل انترناسیونال نیز در درجه اول یک
روس است و بعد یک کمونیست.»
دو اعتراض اصلی علیه کتاب فیوری،
توسط او ساریدا (Sarida. U)، منشی محلی حزب
در نشریه ریناسیتا ساردا (ascitanRi
Sarda)
و یک یادداشت بی امضا در ریناسیتا مطرح شدهاند.
ماهیت این اعتراضات چنین است. ساریدا مینویسد که
علل اخراج «سه نفر» (ترسو، لئونتی و راوازولی)
آنگونه که فیوری گزارش کرده نبوده است. شکی نیست
که خطاهای بسیار مهمی از نظر سیاسی و روش صورت
گرفته است ولی «عنصر اصلی چرخش، تلاش موثری بود که
منجر به یک کشش تقریبا ماورا بشری برای هدایت
مبارزه ضد فاشیستی در داخل کشور شد.» استدلالات
دیگر علیه فیوری کلیتر هستند. آنها به پیچیدگی
دوره تاریخی اشاره کرده و فیوری را به جرم یک
شماتیسم مسلم در نسبت دادن «چرخش» تنها به استالین
مورد نکوهش قرار میدهند و ضرورت تحقیق، مطالعه و
تعمق بیشتری را خاطر نشان میسازند. این ملاحظات
تماما معصومانه به نظر میرسند. ولی آنها این
تاثیر را منتفی نمیکنند که با قرار دادن فضیلت در
آسمان، آنرا غیر قابل دسترس مینمایند، و با جای
دادن «حقیقت تاریخی» بر فراز قلل مرتفع و
دستنیافتنی، آدمی را محکوم به زمینهای پست
میکنند. آنچه که ریناسیتا، به طور اخص، ارائه
میدهد نه تنها غیرسخاوتمندانه است بلکه نهایتا با
واقعیت وفق نمیدهد. چرا گرامشی تماسهایش را با
حزب حفظ نمیکند؟ چرا او، بعد از توری، منزوی
ماند، حتی وقتی که، مثلا در مورد نورمیا، اجازه
داشت که آزادانه به خارج برود؟ ریناسیتا، وضعیت
سلامتیاش را به عنوان علت ذکر میکند: «هر روز
چنین به نظر میرسد که گرامشی در حال مرگ است».
بنابراین «چنین بود شرایطی که او تحت آن حتی پس از
کسب آزادی مشروط به زندگی ادامه داد.» بدبختانه
این امر حقیقت دارد، ولی این حقیقت در تحلیل نهایی
به ضد خودش تبدیل میگردد. گرامشی که در بیست و
نهم اکتبر 1934 (هر چند به طور مشروط) از زندان
آزاد میشود، به کار و نوشتن ادامه میدهد. فیوری
در کتاب خود (زندگی نامهای که عظمت اخلاقی- سیاسی
گرامشی را بدور از هرگونه هاله دروغین زندگی اولیا
اطهار زنده میکند) مینویسد: «نیروی اراده این
مرد، که از شدت رنج تقریبا دیوانه شده بود، بی
تردید در این مرحله از زندگیاش ماوراء بشری
مینماید. او حتی اکنون، میتوانست در مقابل
فروپاشی بدنش و اتمام كل نیروهایش با فرو رفتن در
حالت «سکون»، واکنش نشان دهد: او در عوض تسلیم شدن
و یا نابودی، آخرین توانش را بر روی کار فکری-
سختی متمرکز میکرد. پنج دفترچه از یادداشتهای او
به دوران فورمیا (35- 1934) تعلق دارد و یازده
دفترچه دیگر تماما در کلینیک کوزومانو نوشته
شدهاند.» (فیوری، ص 286)
این است آنچه که اتفاق افتاد.
چیزی که من اکنون میخواهم بپرسم این است: گرامشی،
بنام کدامین پراتیک سیاسی با چرخش به مخالفت
برخاست؟ چشمانداز استراتژیک خودش چه بود؟
آنهائیکه تزهای لیون را با شرح افکار گرامشی که
در گزارش آتوسا لیزا ارائه شده است مقایسه
میکنند، به ناچار به هماهنگی اساسی این دو سند پی
خواهند برد. بنیادهای نظرات سیاسی گرامشی، در
فاصله سالهای 1926 تا 1932 (که حد زمانی گزارش
لیزا است) و، با توجه به فقدان دلیل مخالفت، تا
پایان زندگیاش تغییری نکرده بود. طبیعتا نظرات او
در طول زمان پیچیدهتر و همه جانبهتر شده ولی- و
این نکته حیاتی است – هرگز از خط بنیادین الهام
بخشش جدا نشد. موضوع کلی این نظرات (همانطور که
تزهای لیون پدیدار شد) واقعیت انقلاب سوسیالیستی
است. گرامشی مینویسد که در اروپا «شرایط عینی
برای انقلاب پرولتاریایی در پنجاه سال گذشته وجود
داشته است.» این امر قبل از همه در مورد ایتالیا
صادق است. هر چند سرمایهداری در آنجا، در مقایسه
با کشورهای دیگر اروپای غربی، به شکلی ضعیفتر و
عقب ماندهتر گسترش یافته است (این را گرامشی 40
سال پیش نوشت)، ولی این به معنای آن نیست که
انقلاب ایتالیا بورژوا- دموکراتیک خواهد بود،
برعکس، ایتالیا همچون روسیه (و این درسی است که
از لنین و 1917 آموخته شده)، «ضعیفترین حلقه در
زنجیر امپریالیستی است- که میتواند و باید قبل از
همه بگسلد.»
دستيابي به این هدف استراتژیک، به
دلیل عقبماندگی ایتالیا، تاکتیکهای ویژهای را
میطلبد: از آنجائیکه پرولتاریای ایتالیا اکثریت
جامعه را تشکیل نمیدهد، بایستی دهقانان و
خردهبورژوازی را به سوی خود بکشد. «بدون این
اتحاد هیچ حرکت جدی انقلابی برای پرولتاریا مقدور
نیست.» نیاز به این اتحادها بر دو شرط بنیادی
استوار است: اولا به منظور گردآوردن نیروی که برای
یورش انقلابی به اندازه کافی توانمند باشد(«حزب،
تصرف قهرآمیز قدرت را هدف خویش قرار داده است.»)،
و ثانیا برای امکان عمل کردن با حمایت تودهای.
یک چنین استدلالی توسط لنین در سال
1917 به عمل آمده بود. لنین مینویسد: «توان
ناکافی تودههای پرولتر روسیه و آگاهی و سازماندهی
نامکفیشان، آنان را به جستجوی متحدینی وا
میدارد.». کدام متحدین؟ «امروز روسیه در حالتی
تهییج شده قرار دارد. میلیونها و ده میلیون از
مردان و زنان بیدار شده و به فعالیت سیاسی کشانیده
شدهاند. اکثریت آنان دهقان و خردهبورژوایند.
روسیه، خرده بورژواترین ملت جهان است.» بنابراین
اینها متحدین هستند. از سوی دیگر، «هر چه
تودههای روسیه دارای تجربه سازماندهی کمتری
هستند، ما باید قاطعانهتر به برپا کردن ساختار
تشكيلاتی برای عمل آنان اقدام کنیم.» «حزب
پرولتاریا به هیچ وجه نباید به «ساختن» سوسیالیزم
در یک کشور خرده مالکی بیاندیشد مگر زمانیکه
اکثریت فراگیری از مردم به آگاهی ضرورت انقلاب
سوسیالیستی دست یافته باشند.»
گرامشی و لنین
گرامشی، بدون آنکه ضرورتا از این
نوشتههای لنین اطلاعی داشته باشد، به روش
مشابهای استدلال کرد. پرولتاریای ایتالیا به
منظور درهم شکستن فاشیسم و اقدام به انقلاب
سوسیالیستی میبایست ابتدا لایههای وسیع دهقانان
و خرده بورژوازی را بدان جلب نماید. بههرحال
«مبارزه مستقیم برای تصرف قدرت قدمی است که این
اقشار را تنها میتوان به تدریج بدان روآور
نمود.» بنابراین «اولین قدمی که آنان بایستی به
سویش جهت داده شوند، آن قدمی است که آنان را به
بیان اهدف خود در زمینه مسایل مربوط به قانون
اساسی و قضایی رهنمون شود.» هدف بینابینی باید یک
مجلس موسسان باشد. («در ضمن اولین ماده برنامه حزب
بلشویک مجلس موسسان را شامل میشد.») اما «امکان
ارتقاء شعارهای بینابینی- که بر مراحل گوناگون جلب
این اقشار، و در نتیجه، بر رابطه متغیر نیروها به
نفع طبقه کارگر دلالت داد» مستلزم این است که عمل
حزب همچنین «بی اعتبار کردن تمامی برنامههای
مبتنی بر رفرم اجتماعی» و نشان دادن این امر به
طبقه کارگر ایتالیا که تنها راهحل ممکن در
ایتالیا یک انقلاب پرولتری است، را هدف خویش قرار
دهد. این است خطوط کلی درک لنینیستی گرامشی (البته
میتوان در مورد اینکه چه اندازه از آن امروز نیز
صادق است، بحث نمود.) به خوبی میتوان فهمید که
چرا گرامشی احتمالا نمیتوانست در مقام موافقت با
استالین در مورد چرخش 1928 قرار داشته باشد و یا
اینکه، مانند تولیاتی، خود را برآن منطبق کرده
باشد. باید تاکید شود که مخالفت گرامشی از
انگیزههای خرد و محلی، یا بهتر بگوییم، از نوع
«ملی» سرچشمه نمیگرفت. او با چرخش به مخالفت
برخواست چرا که آن را برای انقلاب و خواستهای
طبقه کارگر خطر مهلکی میدانست. او با تصفیه «سه
نفر» به مخالفت برخاست چرا که او با استالینیزه
شدن حزب ایتالیا مخالف بود، درست همانگونه که در
1926 (باز هم در مقابل تولیاتی) با استالینیزه شدن
حزب بلشویک مخالفت نمود. «امروز شما محصول کار
خویش را به خطر میاندازید. شما در حال تنزل دادن
و حتی شاید نابود کردن کامل موقعیت پیشروی که حزب
بلشویک تحت رهبری لنین کسب کرده است، هستید. برای
ما اینگونه به نظر میرسد که مجذوب شدن مفرط شما
در مسایل روسی، توان دیدن جنبههای بینالمللی این
مسایل را از شما سلب میکند و موجب میشود که
فراموش کنید که وظایف شما به عنوان مبارزین روسی،
میتواند و باید تنها با تکیه بر طبقه کارگر
بینالمللی تحقق یابد.» (فیوری، ص 214) و اکنون
ببینم که خطاهای قضاوت سیاسی در کتاب فیوری کدام
است. او به گونهای کاملا یک جانبه، به طور پیوسته
بر «طبیعت دموکراتیک» موضعگیری گرامشی تاکید
میکند، و بدین ترتیب جنبههای اصلی بسیاری از آن
را بر باد میدهد و تضعیف مینماید- از جمله تاکید
ضد دموکراتیک (در نظرات گرامشی) در همان ابتدای
شروع «نظم نوین»، که در اشکال نهادهای ویژه مبارزه
طبقه کارگر، «شوراهای» سالهاي 20- 1919 تا
«کمیتههای کارگران و دهقانان» سالهای 25- 1924
تحقق پیدا کرد. فیوری بههرحال به این نیز بسنده
نکرده و در بحثهایی که متعاقب انتشار کتابش در
مطبوعات در گرفت، به اصطلاح «جبهه خلق» را جایگزین
خط لنینیستی گرامشی نموده است.
منطق استدلالات او از سادگی
مغشوشی برخوردار است. او مینویسد: «نام گرامشی در
هیچ یک از شمارههای استاتو اپرایو در فاصله
سالها 1931 تا 1935، دیده نمیشود.» ولی ناگهان
در 1937 (فیوری ادامه میدهد) «تولیاتی اولین
مقاله خود را درباره گرامشی نوشت و در استاتو
اوپرایو منتشر کرد. در این فاصله چه اتفاقی رخ
داده بود؟ در 1935 هفتمین کنگره جهانی
انترناسیونال تشکیل شده بود. تئوری استالینی
سوسیال فاشیسم، تمامی عواقب بیهودگی و تفرقهافکنی
فاجعهآمیزش را به نمایش گذاشته بود... با کنار
گذاشتن این خط مشی خودکشیآمیز، خط مشی «جبهه ضد
فاشیستی خلق» بار دیگر احیا شد. یعنی یک بازگشت به
گرامشی.» به این طریق موضع گرامشی حتی به خط مشی
جبهه خلق تبدیل شد. در اینجا تاریخ همچون یک
مبارزه دستجات به نظر میرسد. حزب کمونیست ایتالیا
در 1938، زمان برگزاری ششمین کنگره جهانی کمینترن،
خط مشی صحیح را زیر فشار استالین به کنار مینهد.
در سال 1935، در کنگره هفتم، شرایط تغییر کرده
است: خط گرامشی توسط حزب ایتالیا دوباره برگزیده
میشود و حزب ایتالیا نیز به خط استالین تبدیل
میشود. واقعیاتی که این تز را تکذیب میکنند و
من، به دلیل محدودیت جا، فقط بدانها اشاره
میکنم، از این قرارند: 1- خط مشی «جبهه خلق»
منحصرا حمایت از نهادهای بورژوا دموکراتیک را
منظور قرار داده بود و نه انقلاب سوسیالیستی.
2- جنبش بینالمللی طبقه کارگر،
این خط مشی را از یک استراتژی که با حمایت از دولت
شوروی مربوط میشود، استخراج کرد. این حمایت، به
همین جهت ضروری و اساسا صحیح بود. ولی کاملا واضح
است که لازم نبود که این از بیرون به استالین
پیشنهاد شود. زیرا استالین، در جهت واقعگرایی
سیاسی، در این زمان خواهان اجتناب از توسعه فاشیزم
در اروپا، یعنی محاصره اتحاد شوروی توسط دولتهای
فاشیست بود- و بیشتر از همه به دلیل ایمان راسخش
به اینکه تمامی کشورهای سرمایهداری از جمله
انگلستان، فرانسه و ایالات متحده، بهگونهای
اجتنابناپذیر میبایست سرانجام فاشیست میشدند،
چرا که فاشیسم شکل نوعی قدرت سیاسی سرمایهداری
معاصر بود.
بدین ترتیب، رهبری چیرهدستانه
جنبش بینالمللی طبقه کارگر با خط مشی «جبهه خلق»،
بیش از هر چیز به وضوح در فراوردههایش قابل
مشاهده است:
اولا در ابهام و نامعین بودن
پلاتفرم برنامهای و سیاسی که این «جبههها» بر آن
بنا میشدند. بخش وسیعی از محتوای آنها کماکان در
برگیرنده «ناکامی» انقلاب بورژوایی بود و در نتیجه
«اتحادها بر پایه حداقلترین مخرج مشترک» بنا
میشد.
ثانیا، در آن شتابی که آنان دقیقا
به دلیل ابهام برنامهایشان – به بحران و تلاشی
کشانیده شدند.
ثالثا، در این واقعیت که سیاست
جبههای احزاب کمونیست هرگز آنان را در یک پژوهش
اصیل در مورد اشکال و روشهای رسیدن به سوسیالیسم
در غرب، درگیر نکرد، برعکس، این امر موجب قبول
منفعلانه مدل بوروکراتیک شوروی شد.
خط مشی «جبهه خلق»، به بیان دیگر،
یک دورویی آگاهانه را از پیش مفروض میداشت:
«جبهه خلق» بر مبنای جدایی وسیلهها از هدفها،
تاکتیکها از استراتژی بنا شده بود. حمایت از
نهادهای بورژوا دموکراتیک، به این ترتیب، فقط یک
حمایت، یک تاکتیک بود. هرگز چنین تصور نمیشد که
حمایت از دموکراسی به معنای تمایل به سوق دادن
نهادهایش (ماوراء مرزهای طبقاتیشان) به یک تحول
انقلابی دولت باشد. از جهت دیگر، هدف استراتژیک،
یعنی تصرف قدرت و انتقال به سوسیالیسم به جای
آنکه منطبق بر شرایط پختگی و گسترش مبارزه در
داخل کشورها باشد به «مصالح خارجی» وابسته شده
بود: همانگونه که در جمهوریهای تودهای پس از
جنگ، که انواع گوناگون «جبههها» به زودی به چیزی
کمی بیشتر از یک نقاب برای رژیمهای بوروکراتیکی
تبدیل شدند که توسط ارتش سرخ مستقر شده بود. سوابق
حزب کمونیست فرانسه این واقعیت را نشان داد که این
«دوروئی» (که تولیاتی در سخنرانی درباره خط مشی
حزب کمونیست ایتالیا بعد از 1945، یکبار آنرا به
طور مناسبتری «دوگانگی» خواند) نه یک عنصر تصادفی
بلکه از ملزومات جبهه خلق بود. حزب کمونیست فرانسه
(اولین حزبی که این خط مشی را به بوته آزمایش
گذاشت) در فاصله زمانی چند سال از تبعیت و حمایت
دولت بورژوایی لئون بلوم (آن رهبریکننده منافع
سرمایهداری – به اعتراف خودش) نه تنها به پذیرش
(که هنوز میتوانست قابل فهم باشد) پیمان مولوتوف
– ریبنتروپ (Ribbentrop) گذار کرد، بلکه
در تلاشی مفتضحانه کوشید که پایهای «از اصول» در
ویژگیهای «اجتماعی» معین رژیم نازی، در این پیمان
بیابد.
اینها جنبههای اصلی خطی هستند که
از کنگره هفتم پدیدار شد. اکنون میتوان درک نمود
که تلاش برای مخالف یکدیگر جلوه دادن کنگرههای
6-7 (که اخیرا توسط آمندولا وییرتی در کریتیکا
مارکسیستا تکرار شده است) در جهت زدودن آن پیوستگی
عمیق بین این دو کنگره، تا چه حد بی پایه است.
آمندولا مینویسد که «کنگره ششم سرآغاز دوران
یکپارچگی در هر حزب بود. دورانی که در آن دیگر
جایی برای مخالفین و اقلیتها، ابتدا در رهبری و
سپس در خود حزب، وجود نداشت. بهویژه، برای
مخالفینی که در معرض اتهام اشغال «عینی» مواضع
دشمن طبقاتی قرار داشتند، جای کمتری وجود داشت:
دشمنانیکه بدین ترتیب، میبایست با تمامی وسایل
ممکن سرکوب میشدند. خط مشی کنگره ششم، بدین سان
در میان احزاب کمونیست موجب پیدایش یک روند
«بلشویزه کردن» گردید که بی درنگ توسط معیارهای
اداری استقرار یافت و به چند پارگیها و اخراجها
راه گشود. ولی آیا کاملا بدیهی نیست که درست همین
امر در مورد هفتمین کنگره نیز صدق میکند؟ آیا
کنگره هفتم با افراطیترین دوران استالینیزم مصادف
نیست: دوران محاکمات، سوءظنها و پاکسازیهای بی
وقفه در حزب شوروی و احزاب کمونیست دیگر؟
هیچ یک از اینها مورد علاقه
آمندولا نیست. او امیدوار است که از درون یک تحلیل
بلاشرط کنگره هفتم، چیزی بیرون بکشد که امروز
بسیار بدان نیازمند است: یک پوشش و توجیه برای
ایدئولوژی سوسیال- دموکراتیک در صفوف حزب کمونیست
ایتالیا یا هنوز بهتر، یک بهانه برای محکوم کردن
هر کسی که با سکتاریسم در مخالفت با او قرار
میگیرد. امروزه دوران دولت پیشرو سپری شده است و
همراه با آن رابطه صمیمانه با اتحاد شوروی که گرچه
یکی از دو مولفه خط مشی «جبهه خلق» ولی از جنبه
معینی معتبرتر آن به شمار میرفت – تا آنجائیکه،
حتی اگر در شکلی اساسا تحریف شده، بیانکننده خصلت
انترناسیونالیستی جنبش بود. آمندولا، در تجلیل از
کنگره هفتم، تنها جنبه دیگر آنرا مورد استناد و
ستایش قرار میدهد: تبعیت و حمایت از حکومتهای
بورژوایی، از اینکه آیا نیروهای قدرتمندی از
درون جنبش طبقه کارگر، علیه این عملکرد، به منظور
مبارزه با آن و در هم شکستناش قد علم خواهند کرد،
امروزه هنوز قطعی به نظر نمیرسد. ولی تا
آنجاییکه بر عهده ماست، نباید بگذاریم که چه
آمندولا و چه هر کس دیگری خود را در پشت نام
گرامشی پنهان کنند، در حالیکه اهداف خاص خود –
اهدافی کاملا متفاوت را مد نظر دارند.
اين مقاله از مجله تلاش شماره 2
برگرفته شده است.
|