جامعه مدني از نظر «گرامشي»
سابينه كبير
برگردان:الف.ب
"گرامشی" (1937-1891) با طرح جامعه
مدنی بر غنای تفسیر مارکسیستی از مناسبات حاکمیت
بورژوایی افزود. او علاوه بر این به آفرینش
چشمانداز دموکراتیک سازماندهي جامعه دست یازید که
با مدل استالینی منافات داشت و بر ظرفيتهای درونی
کشورهای پیشرفته سرمایهداری منطبق بود.
"گرامشی" پس از جنگ جهانی اول يعني
از همان اوان سالهای دهه بیست با تجزیه و تحلیل
علل شکست جنبشهای انقلابی در اروپای غربی پی برد
که در اروپا غلبه بر سیستم سرمایهداری به شیوه
سرنگونی قهرآمیز مانند روسیه ممکن نیست. برچیدن
حاکمیت سرمایهداری پارلمانتاریستی مدرن تنها از
طریق قهر، عملی ناممکن است و آن هم در واقع به این
علت که حاکمیت سرمایهداری در اروپا بر عکس روسیه
فقط بر حکومت زور و سرکوب استوار نبود، بلكه این
حکومتها قبل از همه چیز به جامعه مدنی تکیه
داشتند "که بدون مجازات و تعیین دقیق وظایف، در
عین حال همچون اعمال فشار جمعی عمل میکند".
او بررسی خود را از سیستمهای مدرن
پارلمانتاریستی در غرب دو ساحه را در زیربنا از هم
تفکیک کرد: " اول ساحهای که میتوان بر آن جامعه
مدنی نام نهاد به مفهوم کلیه ارگانیسمهایی که
معمولا "خصوصی" نام دارند و دوم عرصهای که جامعه
سیاسی یا " دولت" نام دارد. ساحه نخست منطبق بر
عملکرد هژمونیکی است که گروه حاکم بر کل جامعه
تحمیل میکند و ساحه دیگری که عملکرد سیادت مستقیم
یا فرماندهی است که در دولت و حکومت حقوقی بازتاب
مییابد. این عملکردها به گونهي موجزی طبیعتی
نظامدهنده و الزامی دارند."
"گرامشی آن نهادهایی را جزئی از
اجزای جامعه مدنی میدانست که عضویت در آنها
با"تصمیم آزادانه شخصی افراد است، مثل کلیسا،
سندیکاها و احزاب. به لحاظ تاریخی جامعه مدنی
ایدئولوژیهای موثر و قوی تولید میكند". مطبوعات
پر تحرکترین بخش این شالوده ایدئولژیک است، ولی
این شالوده تنها به مطبوعات محدود نميشود، هر
چیزی که مستقیم یا غیرمستقیم بر افکار عمومی تاثیر
بگذارد یا بتواند بر آن موثر واقع شود در این ساحه
قرار دارد، از کتابخانهها، حوزهها و انجمنهای
مختلف گرفته تا معماری، خیابانسازی و اسامی
خیابانها.
کی و چگونه جامعه مدنی در
جوامع اروپای میانی تکوین یافتند؟
"از سال 1848، با رشد
پارلمانتاریسم، پیدایش رژیم انجمنهای اتحادیههای
کارگری و احزاب، شکلگیری دیوانسالاریهای عریض و
طویل "خصوصی و دولتی"، (با سرشت سیاسی – خصوصی،
احزاب و سندیکاها) تکنیک سیاسی مدرن تحول یافت.
تغییرات گستردهای در سازماندهی نیروهای انتظامی
به وجود آمد. از جمله استفاده از خدمات دولتی
نیروهای انتظامی محدود به سرکوب جنایتکاران نبود و
به منزله مجموعه نیروهای سازمانیافته دولتی و
خصوصی به دفاع و حمایت از سیطره سیاسی و اقتصادی
طبقه حاکم" تغییر کرد.
ژاکوبنیسم در انقلاب فرانسه البته
نه حق رای عمومی و نه آزادی انجمنها را به تصویب
رسانید، بلكه فرانسه نظام تکامليافته حقوقی
مشروطه خود را در اواسط قرن نوزدهم در رژیمهای
پارلمانتاریستی پيدا كرد.
رژیم پارلمانتاریستی در مرحلهای
که به لحاظ فعالیت انرژیهای "خصوصی" جامعه
غنیترین مرحله است، هژمونی دائمی طبقه شهری را بر
کل آحاد مردم عملی میسازد. این حاکمیت به مفهوم
هگلی توافق سازمانیافته و پایدار را تامين كرده
است. (البته سازماندهی تفاهم به ابتکارات خصوصی
محول شده است و از این روی خصلت اخلاقی دارد، زیرا
تفاهم در هر صورت آزادانه است). مرزی را که
ژاکوبنیستها در قانون حداکثر خود
le
Chapelier
ابداع کردند، در هم شکسته شد و جای خود را به
فراگردی کاملا مترقی داد. در این فراگرد فعالیت
تبلیغاتی و عملی (اقتصادی، سیاسی و حقوقی) به
تناوب جای هم
دیگر را میگیرند. شالوده اقتصادی
رشد صنایع و تجارت پیگیرانه توسعه و تقویت
میشود، فعالترین و با انرژیترین عناصر اجتماعی
از طبقات زیرین به طبقات رهبریکننده فرا
میرویند، کل جامعه در فراگرد شکلگیری و انحلال
دایمی است که نتیجهاش پيچيدهتر شدن صورتبندیها
و غنیتر شدن امکانات است. این فرایند در کل تا
دوران امپريالیسم ادامه دارد و در جنگ جهانی به
اوج خود رسید. در این فرایند قیام و سرکوب
بیرحمانه قیام، توسعه و محدودیتهای حقوق سیاسی،
آزادی انجمنها و محدود کردن یا منع این آزادی،
آزادی در عرصه سندیکاها و نه در حوزه سیاسی، اشکال
مختلف حق رای به تناوب جای یکدیگر مینشینند و
تعادل نیروهای قهر در حالت متغیر قرار دارد. (در
برخی از کشورها چنین وانمود میشود که حکومتهای
دموکراتیک شکل گرفتهاند، ولی شکلگیری آنها تنها
صوری بود، برای آنها مبارزهای در نگرفته بود،
آنها از حمایت نهادها و حمایت اخلاقی- حقوقی و
تظامی برخوردار نبودند و به همین خاطر هم از بین
بردن کل و یا جزیی از آن ساده بود...).
... کاربست صوری هژمونی بر ساحه
سنت رژیم پارلمانتاریستی به شدت تحتالشعاع ترکیب
قهر و تفاهم است و به اشکال مختلف همدیگر را خنثی
میکنند، البته این به معنای تفوق کامل قهر بر
تفاهم نیست. در حقیقت تلاش میشود نشان داده شود
که اکثریت از قهر حمایت میکنند، یعنی از حمایت
آنچه که به اصطلاح ارگانهای افکار عمومی-
روزنامهها و انجمنها- بیان میکنند و به همین
خاطر هم تحت شرایط معینی بر تعداد آنها به صورت
تصنعی افزایش مییابد. میان تفاهم و قهر،
رشوهخواری و فریب قرار دارد. (این خصلت آن شرایط
معینی است که اعمال عملکرد سرگردگي در آن دشوار
است...).
"گرامشی" در زندان این امکان را
نداشت كه در انتخاب لغات دقت به خرج دهد، ولی در
رابطه با اصل توافق به هگل اشاره دارد. البته
نباید فراموش کرد که "گرامشی" مفهوم "خصوصی" را از
جامعه بورژوازی هگل اخذ و اقتباس نکرد. "جامعه
بروژوایی" هگل حول مالکیت خصوصی متمرکز است. برای
درک محتوای مفهوم خصوصی در تفکر گرامشی باید به
نقد مارکس جوان بر فلسفه حق هگل رجوع کرد. موضوع
این انتقاد شرکت اقشار برخوردار از مالکیت خصوصی
در زندگی اجتماعی نبود بلکه این بود که "آیا یکایک
افراد میتوانند در مشورت و تصمیمگیری مسايل
عمومی... شرکت کنند".
بنابراین هم برای مارکس و هم برای
"گرامشی"، فرد کوچکترین واحد فعال سیاسی است و نه
طبقه. طبقه تنها میتواند از طریق تشکل سیاسی وارد
عمل شود. من در جای دیگری اشاره کردهام که
Societa Civile
"گرامشی" را نمیتوان ترجمه
Burgerliche
Gesellschaftهگل
یا مارکس دانست. زیرا
Societa Civile
"گرامشی" تنها متضمن کارکردهای روبنائی است.
اما
Burgerliche Gesellschaft
هگل همچنین شامل کارکرد زیربنائی مانند کار و
امور قضائی است که در جامعه مدنی "گرامشی" زیر نظر
دولت است. همانطور که مارکس در "پیشگفتاری بر
نقد اقتصاد سیاسی" نوشت: "آناتومی جامعه بورژوائی"
را باید در "اقتصاد سیاسی جستجو کرد". مفهوم دولت
"گرامشی" نیز با مفهوم دولت مارکس یکی نیست و
بیشتر به مفهوم لنینی دولت نزدیک است ولی از آن
نیز فراتر میرود زیرا "گرامشی" بر درهم تنیدگی
عینی جامعه مدنی و سیاسی در جوامع مدرن به منزله
امری نهادی تاکید میکند. جامعه مدنی جنبشی تاریخی
است که به الغا روابط مبتنی بر قیمومیت افراد
گرایش دارد. مسئله تنها رفع طبقات نیست. فراگرد
رهائی جنس زن از مرد، واژگونی قیمومیت نسل جون به
وسیله نسل کهنسال و غیره. از جمله روندهائی هستند
که با رشد جامعه مدنی ملازمه دارند.
در پاسخ به پرسش تکوین تاریخی
جامعه مدنی باید خاطر نشان ساخت که جوانههای
بنیاد فرهنگی جوامع مدرن مدنی در جوامع پیشرفته
سرمایهداری اروپائی در واقع به وسيله آن صورتهای
"پروتستانی" ریخته شد که به مسئولیت مطلق هر فرد
در برابر خدا و بر روی زمین اذعان داشتند. از این
روی، پارلمانتاريسم را كه مبتني بر حق راي عمومي
است نميتوان به عنوان مدخل تاريخي نشو و نما
فردیت مدرن قلمداد کرد. پارلمانتاریسم را تنها
میتوان به منزله پیگیرترین تبلور بازتاب تاکنونی
آن دانست. "گرامشی" در جوامع عقبمانده، از جمله
در جامعه روسیه، تنها عقبماندگی صنعتی را مشاهده
نکرد، بلکه جامعه مدنی را هم دید، اما آن را در
"نطفه" و "منجمد" نامید: روسیه قدیم فاقد "قانون
آزادی سیاسی" و "آزادی مذاهب" بود. دولت به منزله
ابزار مغناطیس قدرت حاکمیت بلامنازع بود. همچنین
در روسیه عرصه فرهنگ تودهای، رسانههای گروهی با
"پاورقیهای رمانهای" ساده که در اروپای غربی و
میانی به گونهي لائیک رشد کرده و از عناصر جامعه
مدنی بودند و "گرامشی " این عرصه را تجسم عامل
ماهوی کسب آگاهی اکثریت قریب به اتفاق انسانها
میدانست، وجود نداشت. (حتی خریدن یک روزنامه هم
بر اساس انتخاب فردی است). به گفته "گرامشی" جامعه
مدنی در غرب به وسیله ایدئولوژیهای غالبا
ارتجاییاش به دژ سیستم سرمایهداری مبدل شد.
"گرامشی" در پشت جامعه مدنی دستگاه قهر قدرتمند
روزانه فئودالیسم را دید که تنها به گونهي موضعی،
علیه گروههای منفرد اپوزیسیون و یا در بحرانهای
دشوار به طور موقتی بر علیه کل جامعه فعال خواهد
شد . نیروهائی که خواهان تحولات اجتماعی هستند در
دوران جنگ موضعی قرار خواهند گرفت و مجبور میشوند
گام به گام مواضع مهمی را در جامعه مدنی به تصرف
خود درآورند. به نظر "گرامشی" تحقق سوسیالیسم در
جوامع پیشرفته غربی بدون تفاهم آگاهانه اکثریت
مردم غیر ممکن خواهد بود.
فراست زودرس "گرامشی" در فراگرد
ضروری دمکراتیک انتقال جوامع غربی به سوسیالیسم
مولود تاثیر به قدرت رسیدن فاشیستهای ایتالیا در
سال 1922 بود. فاشیسم ایتالیا فقط احزاب و
سندیکاهای کارگری را تارومار نکرد، بلکه کل سیستم
پارلمانی را در سال 1926 برچید: آزادیهای جامعه
مدنی که مانند آلمان در ایتالیا با دشواری به دست
آمده بود، یکبار دیگر ملغی شدند، دولت آنها را
بلعید. "گرامشی" نوشت برای "چیووانی جنتیله"
فیلسوفی که به جبهه فاشیسم پیوست: "هژمونی و
دیکتاتوری تفکیکناپذیرند، قهر بیواسطه توافق
است". جامعه سیاسی (دولت) را نمیتوان از جامعه
مدنی تفکیک کرد: تنها دولت وجود دارد و آن هم دولت
حاکم....".
"گرامشی" تحتتاثیر فروپاشی جامعه
مدنی زير سلطه فاشیسم، از اولین کمونیستهای
مارکسیستی بود که بصیرت یافت چپها نباید جامعه
مدنی را به عنوان "بورژوائی " تحریف کنند، بلکه
باید از آن دفاع و در اشاعه آن کوشا باشند. او در
همان آغاز دهه سی پیشبینی کرد دیکتاتوری
پرولتاریا را نمیتوان جایگزین فاشیسم کرد و در
چنین حالتی، دیکتاتوری پرولتاریا جامعه مدنی را
قورت خواهد داد. لذا اولین وظیفه نیروهای چپ پیکار
برای رسیدن به تفاهم درباره اهداف سیاسی از طریق
مجلس موسسان و با حضور کلیه احزاب و سازمانهای
ضدفاشیستی است.
در هر حال تغییر مرکز ثقل مبارزه
از سوسیالیسم به جامعه مدنی برای "گرامشی " به
معنای انفصال ساحه فرهنگی – سیاسی از اقتصاد و
مسئله دولت نیست. "گرامشی " به خوبی واقف بود که
"برنامه اصلاح اقتصادی خود مشخصترین نوعی است که
امکان تحقق هر اصلاح روشنفکری – اخلاقی منوط به آن
است" و "هر مبارزه سیاسی همیشه جوهر نظامی دارد".
اگر نوسازی دولت در هنگام دوران انتقال به
سوسیالیسم عملی شد پس در این صورت باید از سیاستی
پیروی کرد که "جامعه سیاسی (دولت) جذب جامعه مدنی
شود". «گرامشي» برداشت خود را از جامعه مدني در
دفاتر زندان خود از سال 1937 تكامل داد. ولي اين
برداشت در دوران عمل فعالیت سیاسی او به عنوان
کادر سوسیالیستها و بعد به عنوان رهبر حزب
کمونیست در دو اصل بنیادین صورتبندی شد: "غلبه بر
اکونومیسم انترناسیونال دوم و سیاست اتحادهای
وسیع". "گرامشی" جوان موقعی که انترناسیونال دوم
پیرو این نظریه بود که رشد گسترده فرهنگ
سوسیالیستی ابتدا پس از گذار به سوسیالیبسم است که
میتواند متحقق شود اعتقاد داشت چنین تحولی باید
قبل از گسست آغاز شود و این حتی یکی از
پیششرطهای اساسی آن به شمار ميرود. فعالیتهای
فرهنگی که بر "گرامشی" تاثیر گذاشتند برخلاف
فعالیتهای فرهنگی سوسیال دموکراسی سنتی، تنها به
انتقال سنن هومانیستی بورژوائی به طبقه کارگر
خلاصه نمیشد. هدف آنها همچنین کمک به ایجاد
هویت نوین فرهنگی بود.گرچه "گرامشی" از این طریق
به رویکرد کیش کارگر پیوست اما همزمان از
فرقهگرائی آن نیز پرهیز داشت. و همزمان خواهان
کسب ارثیه فرهنگ انسانگرایانه و تلاش
خستگیناپذیر در ایجاد مناسبات اتحاد با روشنفکران
بورژوائی زمان خویش و حتی با فوتوریستها بودOrdine
Nuovo
که مدیریت آن با "گرامشی" بود،
"هر دوشنبه داستانها، اشعار، مقالات هنری، ادبی و
تاریخی به قلم کارگران منتشر میکرد". "گرامشی"
انتظار داشت در صورت انقلاب واقعی و اصیل، در یک
فرآ’ند نوسازی واقعی و اصیل، فرهنگ نیز باید از
روح انقلابی سرچشمه بگیرد، تبلور این روح انقلابی
برای "گرامشی"، کارگران بودند. این نشریه همچنین
آثار نویسندگانی از قبیل مارک تواین، آنتوان
چخوف، گوی دومایاسه، امیل زولا، نئونید آندریف،
هنری بارابوس، رودیار کیپلینگ، آناتول فرانس،
مارسل پروست و از جمله نقدهای هنری پیرو گویتی را
چاپ میکرد ه مواضع لیبرال و چپ داشت.
Ordine Nuovo
نشریه هفتگی جنبش شوراهای تورین در سال
1918-1920 بود و گاهی روزانه منتشر میشد.
"گرامشی" وجود شوراهای کارگری، شوراهای روستاها را
در تناقض با منظره احزاب دموکراتیک نمیدانست. هم
شوراها یا جنبشهای مردمی- که اصل توافق جامعه
مدنی در ساختارهای آن حاکم است – و هم احزاب از
عناصر رشد و تکامل جامعه مدنی هستند. رویکرد سیاست
اتحادهای "گرامشی " تنها معطوف به روشنفکران نبود.
او در برنامهای که برای حل مسئله جنوب ایتالیا
ارائه داد، حل مسئله دهقانان را به عنوان امر
ماهوی سیاست مبارزاتی حزب طبقه کارگر در راه رسیدن
به قدرت سیاسی اعلام کرد. "گرامشی" در همان سال
1919 اعلام کرد در حزب کارگری باید بر روی
مسیحیان باز باشد. و
Popolari،
نخستین حزب تازه تاسیس توده
ای
مسیحی را متحد بالقوه نامید. "گرامشی" در سال
1923 بدون اطلاع ("آمادئو بوچیا" اولین رهبر
حزب کمونیست ایتالیا که شدیا به سکتاریسم تمایل
داشت) تلاش کرد با
Gabriele d Annunzio
شاعر اشرافی و رهب جنبش نیروهای از جنگ بازگشته
روابط برقرار کند، و در سال 1924 با به دست گرفتن
رهبری حزب کمونیست ایتالیا مبارزهای را برای وحدت
سندیکاها و ادغام با ماگزیمالیستهای حزب
سوسیالیست، را آغاز کرد و با پیوستن فراکسیون
جيناتي سراتي به حزب کمونیست ایتالیا به موفقیت
نسبی دست یافت. گرامشی همچنین عالانه در
Aventon
شرکت داشت.
Aventonضد
پارلمان احزاب اپوزیسیون بود که با کشته شدن
نماینده سوسیالیستها ماتئوتي به دست نیرهای
فاشیستی شکل گرفت و بعد هم از هم پاشیده گردید.
در دفاتر زندان "گرامشی" عبارتی
است که نظر او را درباره تکنیک ضروری اتحادهای
سیاسی روشن میکند: برای آزاد کردن فشار اقتصادی
از زنجیرهای سیاست سنتی باید دست به ابتکار سیاسی
مناسبی زد، باید در رهبری سیاسی تحول به وجود آورد
و نیروهائی را پرورش داد که بتوانند به جبهه نوین،
همگون و یکپارچه تاریخی با خصلت اقتصادی- سیاسی
تحقق بخشند. به این دلیل دو نیروی مشابه تنها
میتوانند از طریق رشتهای از سازشها یا از طریق
زور اسلحه در یک ارگانیسم تازه در هم ذوب شوند. به
عبارتی وحدت یا بر پایه اتحادها صورت میگیرد و یا
از طریق قهر، نیروئی بر نیروی دیگر تفوق مییابد.
اما آیا نیروی این کار وجود دارد و آیا زور و فشار
کارآ هست. اگر وحدت و نیرو با یكدیگر برای پیروز
شدن بر نیروی سوم وجود داشته باشد فرض استفاده از
سلاح و قهر صرفا از جنبه متد است (البته به این
شرط که اصلا سلاح در اختیار ما باشد) و تنها امکان
مشخص سازش است. علیه دشمنان میتوان به قهر متوسل
شد ولی نه علیه عضوی از خود که باید سریعتر
آسیمیلیزه شود و به "نیتپاک" و شور و شوق آن نیاز
هست". "گرامشی" به نظریه اتحادهای سیاسی خود در
زندان و تا پایان عمر (1937-1927)
وفادار ماند. او حتی در اوخر دهه بیست که کمینترن
با شعار "سوسیال فاشیسم" به دام سکتاریسم افتاد،
به نظر خود وفادار ماند. او به این دلیل در حزب و
گروه زندانیان کمونیست منزوی شد. "ماندرو پرتینی"
مدتها تنها کسی بود که با "گرامشی" در زندان حرف
میزد. "پرتینی" سوسیالیست و بعدها رئیس جمهور
ایتالیا شد.در اتحاد شوروی و دول سوسیالیستی که پس
از جنگ دوم جهانی به وجود آمدند، تمهیداتی برای
جذب دولت به وسیله جامعه مدنی مهیا نشد، برعکس،
جلوی رشد جامعه مدنی که در روسیه تزاری جوانه زده
بود، گرفته شد: شعار، دولتی کردن بود و نه اجتماعی
کردن. منتهی، در غرب نیز جامعه مدنی از همه چیز
برخوردار است جز ثبات. در جنگ خلیج فعالترین عنصر
جامعه مدنی (طبق نظر "گرامشی") در هم
شکست"رسانههای گروهی مدرن به زیر تیغ سانسور
رفتند.
جامعه مدنی تا زمانی که هیچ تاثیری
بر فرایندهای تصمیمگیری سیاسی و اکولوژیک نداشته
باشد یا تاثیر آن ناچیز باشد، شکننده است و کامل
نیست.
|