دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

انقلاب 1905 

و سازمان بلشویکی

مارسل لیبمن

برگردان: قباد

 

 

وقایع ژانویه 1905 بسیاری از روس‌ها را غافل‌گیر کرد. بلشویک‌ها که خصوصا این وقایع را پیش‌بینی نکرده بودند به طور کلی با عدم تفاهم، تردید و حتی کمی خصومت با آن برخورد کردند. گرچه در ماه‌های بعد، شورش توده‌ای در سرتاسر کشورگسترش یافت، معهذا بلشویک‌ها به سهولت برخورد خود را تغییر ندادند. ولی جنبش چنان سریع گسترده شد و موفقیت آن، گرچه کوتاه مدت، چنان چشم‌گیر بود که بالاخره اثر عمیقی در بلشویسم بر جا گذاشت. سازمان لنینی که با انقلاب 1905 شکل گرفت با آن شکل اولیه‌ای که لنین ساخته بود، تفاوت داشت.

لنین، اصول عام نظر سازمانی خود را نه تنها در "چه باید کرد؟" و در "یک گام به پیش، دوگام به پس"، بلکه در مقالات، گزارش‌ها و نطق‌های متعدد نشان داده بود. "نامه به یک رفیق در مورد وظایف سازمانی ما" که در تاریخ سپتامبر 1902 نگاشته شده است از بسیاری جهات جالب‌ترین این اسناد به شمار می‌رود. این نامه فقط شامل یک سلسله کلیات نیست، بلکه حاوی اطلاعاتی‌ست که ما را قادر می‌سازد تا دیدگاه­های مشخص لنین را در مورد حزب انقلابی درک کنیم. او در این نامه برداشت خود را از رابطه میان سازمان انقلابی و توده کارگران شرح داده و جزئیات مربوط به ساختمان و عمل حزب را به دست می‌دهد. کمیته‌های محلی- که خود تحت رهبری کمیته مرکزی هستند- باید "تمام جهات حرکت محلی" را رهبری کنند، این کمیته شامل "سوسیال دموکرات‌های کاملا آگاه می‌باشند که خود را کلا وقف سوسیال دموکراسی کرده­اند". (1) اتوریته این کمیته‌ها حتی پاره‌ای از امور تکنیکی و بخش‌هائی را در بر می‌گیرد که قادرند کاملا از عهده مسائلی که مربوط به میدان عمل آن­هاست برآیند، و رابطه‌شان را با رهبری محلی تابع اصل مرکزیت و تبعیت شدید از مقررات سلسله مراتبی می‌باشد. در این رابطه، لنین تاکید می‌کرد که "اصل طرفداری از انتخابات و فقدان مرکزیت... در شرایط استبداد، به کلی غیر مجاز...و حتی به ضرر کار انقلابی است". (2) بالاخره در پائین، "کمیته‌های کارخانه" قرار دارند که شامل "تعداد بسیار کمی از انقلابیون‌اند که دستورات و اتوریته خود را برای انجام کلیه امور سوسیال دموکراسی در کارخانه مستقیما از کمیته می‌گیرند". لنین تاکید می‌کند که "هر عضو کمیته کارخانه باید خود را به صورت مامور کمیته دیده و ملزم شود از تمام اوامر آن اطاعت کند و کلیه "قوانین و رسوم ارتش در صحنه عمل را – که به آن پیوسته و بر اساس آن‌ها در زمان جنگ بدون اجازه رسمی حق غیبت ندارد- رعایت کند". (3) واضح است که این برخورد، تاکید عمده را بر ضرورت انضباط شدید شده نظامی، و بر امتیازات اعضای کمیته‌هائی می‌گذارد که ترکیب آن‌ها غلبه و حتی هژمونی مطلق انقلابیون حرفه‌ای را نشان می‌دهد. در همین جهت دید لنین و ضروریات زمان، نام‌گذاری کادرهای حزب- بلشویک‌ها و نیز منشویک‌ها- بود از طریق سیستم گزینش (Cooptation)، و اصل دموکراتیک واجد شرایط بودن، در پراتیک سوسیال دموکراسی روسیه تقریبا ناشناخته بود.

این طرز برخورد لنینی طی وقایع انقلابی سال‌های 1905 و 1906 در معرض آزمایش سختی قرار گرفت. لنین خود اولین کسی بود که این امور را دریافت. او تا این زمان از ایده حزب با تعداد اعضاء خیلی محدود دفاع کرده بود. ولی در فوریه 1905 اظهار داشت که "ما باید تعداد اعضاء را در تمام سازمان‌های حزب و سازمان‌های مربوط به آن به میزان قابل ملاحظه‌ای بالا ببریم تا بتوانیم تا اندازه‌ای با جریان انرژی انقلابی خلقی که صد برابر قوی‌تر شده است همراه بمانیم... کارگران جوان بیش‌تری را به عضویت حزب درآوریم و محدوده معمولی تمام سازمان‌های حزبی را گسترده­تر کنیم... لازمست صدها سازمان جدید تشکیل دهیم". (4)

لنین این ایده‌ها را همراه با گسترش انقلاب 1905 تکامل داد. این ایده‌ها معنای دوگانه‌ای داشتند: از یک‌طرف، نشانه تبدیل مفهوم برگزیده بودن حزب به مفهوم حزب توده‌ای بودند، و از طرف دیگر، به معنای تجدید جهت روابط موجود ما بین یک سازمان انقلابی و توده‌ها به شمار می‌رفتند، یعنی به طریقی نو به مسئله خودانگیختگی (Spontaneity) نگاه می‌کردند.

تصمیم در گسترش تعداد اعضای حزب و به ویژه اعطاء نقشی فعال‌تر به عناصر طبقه کارگر – نقشی که تا این وقت قابل چشم پوشی می‌نمود - تاثیر عمیقی بر ماهیت سازمان لنینیستی گذاشت. در سال 1905، گروه‌های بلشویک و منشویک در روسیه جمعا 8400 نفر عضو داشتند.

در سال 1907، این تعداد به 84000 نفر رسید (بلشویک‌ها 46000 نفر و منشویک‌ها 38000 نفر)، یک سال پس از شروع انقلاب، لنین تکامل سازمان انقلابی را پیش‌بینی کرد و برای اولین بار آن‌را یک "حزب توده‌ای" (5) نامید. ولی این ابراز، نه تنها در رابطه با افزایش تعداد اعضاء جدید بود بلکه به ساخت و شیوه‌های عمل حزب نیز مربوط می‌شد که لنین درباره آن‌ها می‌گفت: "شکل جدید سازمان، یا به تعبیر بهتر، شکل جدید هسته اساسی سازمانی حزب کارگران، باید قطعا بسیار وسیع‌تر از محفل‌های قدیمی باشد. اگر جز این شود، هسته جدید به احتمال بسیار یک سازمان کمتر "سخت‌گیر" "آزادتر و بازتر" خواهد بود... ". لنین که در گذشته مدافع سرسخت قدرت مطلق کمیته‌ها بود اکنون می‌گفت: "امتیازات انحصاری رسمی این کمیته‌ها در حال حاضر اهمیت خود را از دست می‌دهند". (6) او به علاوه از یک تغییر عمیق در فعالیت‌های سوسیال دموکراسی- بدون قربانی کردن سازمان‌های مخفی‌اش- دفاع می‌کرد. معهذا: "مطلقا ضرورت دارد که سازمان‌های حزبی قانونی و نیمه قانونی جدید... به وجود آورد". (7) لنین گرچه مبتکر اصلی حزب سوسیال دموکرات مخفی و معتقد به ضرورت حفظ خصلت زیرزمینی پاره‌ای از فعالیت‌ها و جهات حزب بود، با این‌حال اظهار می‌داشت که: "حزب ما در فعالیت زیرزمینی راکد مانده است... در طی چند سال اخیر در زیرزمین، در حال خفه شدن به سر برده است. "زیرزمین" در حال تلاشی است...". (8)

 

منشاء سانترالیسم دموکراتیک

لنین در "یک گام به پیش، دو گام به پس" نوشته بود که جدل بین بلشویک‌های طرفدار سانترالیسم و مخالفین منشویک آن‌ها را می‌توان در مسئله اساسی "بوروکراسی در مقابل دموکراسی" (9) خلاصه کرد. وی در "چه باید کرد؟" اظهار داشته بود در محتوای سوسیالیسم روسیه که در معرض خفقان دائم پلیسی قرار داشته و مجبور به فعالیت زیرزمینی شده بود، قربانی کردن اصول دموکراتیک به خاطر ضروریات امنیتی و کارآئی اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. چنین {اصولی} در تیرگی استبداد و تسلط ژاندارمری... چیزی بیش از بازیچه بی استفاده و خطرناکی نیستند". (10)  رستاخیزهای 1905 و 1906، این مفاهیم را که خود لنین به صورت نسبتا نامتناسبی "بوروکراتیک" نامیده بود، بدور افکندند. در حقیقت، از عمر انقلاب سه ماه بیش‌تر نمی‌گذشت که لنین بروی اصل انتخاب کردن تکیه می‌کند؟ "بیان کامل به روی اصل انتخاب کردن- که [نه تنها] در شرایط آزادی سیاسی ممکن و ضروری است... بلکه حتی در زمان استبداد هم این اصل را می‌توان خیلی بیش از آن‌چه امروزه وجود دارد، رعایت کرد". (11) پذیرش اصل انتخابات در تمام حزب، یک شرط اساسی برای دموکراتیزه کردن بود. یک شرط دیگر هم وجود داشت: محدود کردن قدرت تقریبا مطلق کمیته‌ها و در راس آن‌ها کمیته مرکزی.

بلشویک‌ها بر اثر تشویق لنین این خط سیر را پذیرفتند. کنگره بلشویک در آوریل 1905، در مقابل کمیته مرکزی به نفع{خودمختاری کمیته‌ها} موضع گرفت و اتوریته کمیته مرکزی به طور جدی محدود شد. یک‌سال بعد، لنین رضایت خود را از "پایه دموکراتیک" سازمان سن پترزبورگ ابراز داشت. او توضیح می‌داد که "همه اعضاء حزب در مورد کارزارهای سیاسی پرولتاریا بحث می‌کنند و درباره آن‌ها تصمیم می‌گیرند، و همه اعضاء در تعیین خطوط تاکتیکی سازمان‌های حزب شرکت می‌جویند". (12) در حقیقت، طی ماه‌های طولانی، سازمان‌های بلشویکی در یک حالت عصبی به سر می‌بردند، جدال‌های طولانی و شدیدی وجود داشت که نمودار برخورد بین گرایش‌های مختلف بود. اتحاد مجدد کمیته‌های بلشویکی و منشویکی در یک جنبش واحد، این ضرورت را ایجاد می‌کرد که مقابله آشکار بین گرایش‌های ایدئولوژیک به طور وضوح مشخص، مجاز شمرده شود.

در این دوران و در یک چنین جوی بود که اصلی پدیدار شد که جنبش کمونیستی- لااقل بروی کاغذ- آن را از آن خود کرده و تا امروز هم دائما بر آن تکیه می‌شود: اصل سانترالیسم دموکراتیک. این اصل، در واقع همزیستی بین جناح‌های بلشویک و منشویک را منعکس می‌کرد. گرچه توسط کنگره وحدت حزب کار سوسیال دموکراسی روسیه- که در سال  1906 در استهکلم منعقد شده و منشویک‌ها در آن اکثریت داشتند- پذیرفته شده بود، معهذا در اثر اصرار لنین بود که در اساسنامه حزب گنجانیده شد. این لنین بود که پیشنهادی به کنگره ارائه داد که "اصل سانترالیسم دموکراتیک اکنون در حزب به صورت عام مورد پذیرش است". (13) خود مصوبه بسیار موجز بود ولی بحثی که به دنبال آن آمد، آن اهمیتی را نشان می‌داد که لنین برای سانترالیسم دموکراتیک قائل بود. فی‌المثل او اظهار داشت که ضروری است"اصل سانترالیسم دموکراتیک را در سازمان حزب به طور واقعی اعمال کرد. بدون خستگی کوشید تا در عمل، نه تنها در حرف، سازمان‌های محلی را واحدهائی از سازمان اصلی حزب کرد و مطمئن شد که ارگان‌های عالی به طور انتخابی تعین شده باشند، حساب پس بدهند و قابل عزل باشند". (14) بدین ترتیب، واجد شرایط بودن و قابل عزل بودن سمت کادرها- یعنی نمایندگی اصیل آن‌ها- جزء لاینفک خودمختاری وسیع‌تر بخش‌ها بود.

باز هم بر همین روال؛ سانترالیسم دموکراتیک از نظر لنین به معنای "آزادی عام و کامل انتقاد بود تا جائی‌که وحدت یک عمل معین را بهم نزند، و طرد کلیه انتقادهائی که وحدت یک عمل تصمیم گرفته شده به وسیله حزب را در هم ریزد یا مشکل سازد". (15)

و به همین ترتیب: "اگر ما واقعا و جدا تصمیم گرفته‌ایم که سانترالیسم دموکراتیک را در حزب خود وارد کنیم... باید این مسائل را در مطبوعات، در جلسات، و در محافل و مجالس گروهی مورد بحث قرار دهیم". (16) در رابطه با بحث و جدل در جنبش سوسیالیستی روسیه مورد فرصت مناسب برای قیام مسلحانه اضافه می‌کند: "در بحبوحه جنگ، هنگامی‌که ارتش پرولتری تحت سخت‌ترین شرایط به سر می‌برد، به‌هیچ‌وجه من الوجوه هیچ انتقادی در صفوف آن مجاز نیست. ولی قبل از صدور فرمان عمل، وسیع‌ترین و آزادترین بحث‌ها باید انجام گیرد...". (17)

آزادی بحث، وحدت عمل، سئوال در این‌جاست که چه کسی قدرت آن‌را دارد که "فرمان عمل" را – که حق انتقاد آزاد را معلق می‌کند- صادر نماید؟ لنین بی تزلزل جواب می‌دهد: فقط کنگره حزب – نه کمیته مرکزی – دارای چنین قدرتی‌ست. او حتی آغاز یک مبارزه ایدئولوژیک "را علیه آن دسته از مصوبات کمیته مرکزی که "اشتباه‌آمیز" می‌دانست، مجاز می‌شمرد. در موارد متعددی بلشویک‌ها به تشویق لنین از اجرای تصمیمات کمیته مرکزی انتخابی در کنگره استکهلم سرباز زدند. در این موارد لنین با توسل به اصل سانترالیسم دموکراتیک، به طور ضمنی تائید می‌کرد که این اصل، قدرت کمیته مرکزی را در رابطه با ارگان متکی بر پایه‌ای وسیع‌تر - یعنی کنگره- محدود می‌کند.

این تعریف از سانترالیسم دموکراتیک جنبه دیگری را هم در برداشت: حق وجود اقلیت و بیان آزادانه‌اش در حزب. باید گفته شود که لنین قبلا - در سال‌های 1903 و 1904- نیز به این حقوق اقلیت متوسل شده بود، ولی برخورد او از این جهت در سال‌های 1905 و 1906 صراحت یافت. به علاوه اتحاد مجدد بلشویک‌ها و منشویک‌ها جنبه جدیدی به مسئله داد. ضروری بود که از قدرت انقلابی حزب در مقابل سردرگمی‌های ایدئولوژیک دفاع شود. لنین چنین نتیجه گرفت: "هیچ حزب توده‌ای، هیچ حزب طبقاتی نمی‌تواند بدون وضوح و صراحت کامل گرایش‌های اساسی، بدون یک مبارزه آشکار بین گرایش‌ها وجود داشته باشد". (18) او بدین طریق حق گرایش‌ها و حتی جناح‌ها را - که در کنگره استکهلم "کاملا طبیعی" (19) توصیف کرده بود- محترم می‌شناخت.

البته این تعریف وسیع و "لیبرال" از سانترالیسم دموکراتیک و حقوق اقلیت - وسیع‌تر و "لیبرال"تر از احزاب بسیاری که ادعای دموکراتیک بودن را دارند - در دورانی به میان کشیده شد که منشویک‌ها در حزب سوسیال دموکراسی روسیه اکثریت داشتند. معهذا این تصادفی نبود که سانترالیسم دموکراتیک هنگامی پذیرفته شد که لنین تصمیم گرفته بود این اصل را به واقعیت درآورد، و لنینیسم تحت تاثیر وقایع انقلابی و هجوم توده‌ها، برای اولین بار علت وجودی خود- یعنی انقلاب- را دربرمی‌گرفت.

 

از سازمان کادرها تا خودانگیختگی توده‌ها

لنین با وجودی‌که هیچگاه امکانات انقلابی طبقه کارگر را نفی نکرده و یا نسبت به آن به طور پیوسته بی‌اعتمادی نشان نداده بود، معهذا بخش عمده‌ای از تئوری‌های‌ خود را در "چه باید کرد؟" بر مبنای این اعتقاد قرار داده بود که این امکانات نهفته و تحت تاثیر ایدئولوژی بورژوازی مستاصل شده باید از خارج "برانگیخته" شوند. اولین تئوری‌های لنین منعکس‌کننده این اعتقاد بود که اکثریت قاطع کارگران فقط قادر به فعالیت خودبه‌خودی هستند که خود اساسا در ماهیت در جهت منافع شغلی بوده و نمی‌تواند "سیستم" را به مبارزه طلبد و آگاهی سوسیالیستی به وجود آورد. اکنون مشاهده می‌شد که این بدبینی موجه نبود: بدون یک "محرک" نیرومند خارجی و بدون سازمانی که بتواند فعالیت توده‌ها را برانگیزد، جهت بدهد و هدایت کند، این توده‌ها قادر بودند یک جنبش اساسا سیاسی و انقلابی را که وسعت و عمق فوق‌العاده‌ای داشته باشد، به وجود آورند. به علاوه پرولتاریا غالبا هدف‌هائی روشن‌تر و قضاوت‌هائی سلیم‌تر از رهبرانی که ظاهر می‌بایست او را رهبری می‌کرد از خود نشان می‌داد. لنین با درس آموزی از قیام دسامبر 1905 مسکو اظهار داشت که "پرولتاریا زودتر از رهبرانش، تغییر شرایط عینی مبارزه و لزوم گذرا از اعتصاب به قیام را حس کرد". (20) تاریخ بیان این عبارت، اوت 1906 است. شش ماه قبل از آن روزا لوگزامبورگ اعلام داشته بود که "توده‌ها مطابق معمول، در هر نقطه عطف مبارزه رهبران را به طور خودبه خودی به طرف هدف‌های پیشرفته‌تر سوق می‌دهند".(21)

این تنها شباهتی نیست که می‌توان بین ایده‌های آن زمان لنین- که بر اثر وقایع انقلابی تغییر یافته بود – و عقاید روزا لوگزامبورگ – که به نظر می‌رسد مورد تائید لنین قرار داشت پیدا کرد. در مارس 1906 لنین نکته‌ای را ابراز داشت که فوق‌العاده شبیه تئوری‌هایی بود که روزا لوگزامبورگ در اعتصاب توده­ای، حزب سیاسی و اتحادیه کارگری بیان داشته بود. لنین می‌نویسد: "دورانی را در تاریخ روسیه یا جهان ذکر کنید، شش ماه یا شش سالی را پیدا کنید که به اندازه شش هفته گرد باد انقلابی در روسیه برای سازمان آزاد و مستقل توده‌های مردم کار شده باشد...". (22) ( تکیه از نویسنده است) لنین مانند لوگزامبورگ اکنون اعلام می‌داشت که اعتصاب عمومی گرچه با ابتکار توده‌ها – و نه بنا بر ابتکار حزب- باشد، نیز شکلی از سازمان است. او با احترام بسیار از "قابلیت سازمان‌دهی مردم، به خصوص پرولتاریا" (23) سخن می‌گفت. این منجر به نشاندن توده‌ها به جای حزب در یکی از کارکرد‌های اساسی آن می‌شد و بسیار نزدیک به احیاء خودانگیختگی پرولتاریا بود که لنین قبلا- به خصوص در "چه باید کرد؟ - آن‌چنان شدید به آن حمله کرده" بود.

عدم اعتماد لنین به خودانگیختگی طبقه کارگر در سال 1903 او را واداشت که اساسنامه حزب را به منظور تدارک "قلعه‌ای" علیه اپورتونیسم و جلوگیری از ورود عناصر متزلزل، مردد و بی ارزش، که قادر نیستند جزئی از پیشاهنگ برگزیده پرولتری شوند، طرح‌ریزی کند. وی اکنون این ترس‌ها را بدور می‌ریخت و نیز این امکان را که: در نتیجه یک "ورود ناگهانی تعداد زیادی از اعضاء غیر سوسیال دموکرات به داخل حزب... حزب در میان توده‌ها حل می‌شود... و دیگر پیشاهنگ طبقه‌اش باقی نمانده و در حد دنباله‌رو آن تنزل می‌کند. لنین علیه بزرگ کردن بی تناسب این خطر هشدار می‌داد: "صرفا مضحک خواهد بود که تردید داشته باشیم کارگرانی که متعلق به حزب ما هستند و یا فردا به آن ملحق خواهند شد... 99 درصد سوسیال دموکرات نباشند". به علاوه احتیاجی نبود که "مترسک اختراع کرد... در هر حزب زنده و رشدیابنده همیشه عناصری از عدم ثبات، تزلزل و نوسان وجود خودهد داشت. ولی می‌توان بر روی این عناصر اثر گذاشت و تحت تاثیر هسته "سفت" و پابرجای سوسیال دموکرات‌ها قرارشان داد". (24)

در ژانویه 1905 لنین هنوز سوسیال دموکرات‌ها را به "غلبه یافتن بر جنبش خودبه‌خودی توده‌ها "ترغیب می‌کرد، و عبارتی را به کار می‌برد که منطبق بود با نفس جوهر تئوری او در مورد رابطه بین حزب و طبقه کارگر. در ژوئن همان‌سال او شعار "ابتکار کارگران" را به علت خطرناک بودن آن رد کرده بود. چند ماه بعد، با درس‌آموزی از انقلاب بود که فضائل بزرگ خودانگیختگی و ابتکار پرولتاریا را کشف می‌کرد.

 

مبارزه لنین علیه بلشویک­ها

بنابراین در سال1905، اصول سازمانی و مفاهیم استراتژیک بلشویسم – هم به عنوان تئوری و هم به صورت ابزار - دچار تغییرات عمیق شد. برای فهم ماهیت حقیقی این پدیده باید خاطرنشان ساخت که لنین برای به وجود آوردن این تغییر مجبور شد که درمبارزه متعدد علیه طرفداران خویش درگیر شود، و این مبارزات علیه کسانی بود که در مخالفت خود با او بر اصول لنینیسم تکیه می­کردند. به عبارت دیگر این­که : بلوغ، دموکراتیزه و رادیکالیزه شدن بلشویسم از طریق یک رودروئی بین لنین و بلشویک­های متعددی صورت می­گرفت که به فرمولبندی­ها و دیدهای شماتیکی (Schematic)- که خود لنین به وجود آورده بود- چسبیده بودند. این امر فی­المثل در مورد تغییر در ساختمان حزب صادق بود. لنین مجبور بود با کسانی که آن­ها را کمیته چی کی (komuetchiki)، بوروکرات­های کمیته­ای می­نامید- که مانند خود او در سال 1902 حزب را از وسوسه "دموکراسی بازی درآوردن" هشدار می­دادند - به مخالفت برخیزد. جدل­های کنگره بلشویکی آوریل 1905 در لندن به طور خاصی توفانی بود. لنین، روی احتیاج به پرولتریزه شدن کادرهای حزب اصرار می­کرد ولی اکثریت به هیچوجه همراه او نبود. کادرهای انقلابی حرفه­ای به طور آشکار عدم اعتماد خود را نسبت به کارگران- که به نظر آن­ها شایسته به عهده گرفتن وظایف رهبری نبودند- اظهار می­کردند. لنین پس از گوش دادن به سخنگویان آن­ها گفت: "من به سختی می­توانم کرسی خودم را حفظ کنم" (29) (لنین طعنه می­زند که بدین ترتیب موقعیت خودش هم به خطر افتاده است- مترجم).

او ماده­ای را برای اساسنامه پیشنهاد کرده بود که تعداد کارگران را در کمیته­های بلشویکی زیاد می­کرد. این ماده رد شد. کروپسکایا می­گوید که لنین "از این امر که این طور به شدت مورد امتناع کنگره قرار گرفته بود فوق­العاده ناراحت نشد... زیرا که تشخیص می­داد انقلابی که داشت فرا می­رسید قطعا حزب را به طور ریشه­ای از مرض عدم ظرفیت در ارائه یک ساختمان برجسته­تر کارگری به کمیته­ها، معالجه خواهد کرد".(30)

در حقیقت این همان چیزی بود که اتفاق افتاد. ولی لحن بعضی از نامه­های لنین شدت مخالفتی را که لنین در سازمان خود با آن مواجه شده بود به وضوح نشان می­دهد. او در نامه­ای خطاب به یک بلشویک سن پترزبورگ، در فوریه 1905 چنین نوشت:

"اهتمام کنید که ما را در تماس مستقیم با نیروهای جدید، با جوانان، با محفل­های تازه پا... قرار دهید... تاکنون حتی یک تن از سن پترزبورگی"ها (شرم­شان باد.) حتی یک ارتباط واحد هم برای ما به وجود نیاورده­اند.... این افتضاح است. این به معنی زوال و نابودی ماست! محض خاطر خدا از منشویک­ها درس بگیرید" (31). و همین­طور "حتما باید صدها محفل را سازماندهی، سازماندهی و سازماندهی کنید و حماقت­های کمیته­ای (سلسله­مراتبی) خوش خیالانه مرسوم را به دور بریزید. اکنون زمان جنگ است یا این­که شما سازمان­های جنگی جدید، با انرژی، تازه و جوان در همه جا به وجود می­آورید... یا این­که به همراه هاله نورانی "بوروکرات­های کمیته­ای" نابود می­شوید". (32)

در اکتبر 1905، در نامه دیگری خطاب به کمیته پیکار بلشویکی پایتخت، طرفداران خود را چنین تشویق می­کند: "به خاطر خدا... تمام "فونکسیون­ها، حقوق و امتیازات" را به جهنم" (33) بفرستید.

انعطاف­پذیری انقلابی­اش با لختی­های محافظه­کارانه ساختمان حزب در می­افتاد، گرچه این لختی­ها هنوز از منشاءشان جدا نشده بودند. یک برخورد دیگر در ارتباط با نقشی که سازمان بلشویکی به اصیل­ترین مخلوق 1905 – یعنی شوراها- می­داد، اتفاق افتاد. در حقیقت بسیاری از طرفداران لنین به شوراها با نظر بی اعتمادی و خصومت نگاه می­کردند. آیا شوراها نتیجه اقدام توده­ای خود به خودی و حاصل خودانگیختگی نبوده­اند که لنین علیه آن­ها هشدار داده بود؟ آیا این شوراها مظهر نهادی نبودند که ساختی فاقد چهارچوب سلسله مراتبی و ایدئولوژیک داشته­اند و مستقل از سازمان سوسیال دموکراسی به شمار می­رفتند که لنین - بله خود لنین- در گذشته آن­ها را مطلقا ضروری شمرده بود؟ از این نظر، لنینیسم نیز آماده نبود که پدیده شوراها را درک کرده و بپذیرد. این خصوصا در مورد مشهورترین شوراها یعنی شورای سن پترزبورگ صادق بود که مضافا تحت کنترل منشویک­ها قرار داشت. در حقیقت، باگدانف که در آن­وقت رهبر دفتر روسیه سازمان بلشویکی بود تا آنجا پیش رفت که اظهار داشت شورا ممکن­ست هسته یک حزب ضد سوسیالیستی بشود. به نظر او لازم بود که بلشویک­ها شورا را مجبور کنند که برنامه و اتوریته کمیته مرکزی بلشویک را بپذیرد و متعاقبا کم کم در حزب جذب شود. باگدانف با تائید بسیاری از لنینیست­ها اضافه کرد که اگر شورا از پذیرش این امر خودداری کند، بلشویک­ها باید حمایت خود را از آن پس گرفته و خط سیاسی­اش را طرد کنند. کراسین، نماینده حزب در شورای سن پترزبورگ به طور رسمی از این شورا درخواست کرد که اتوریته سوسیال دموکراسی را بپذیرد، برخورد لنین خیلی انعطاف­پذیرتر از رفقایش بود. هم­زمان با ورود او به سن پترزبورگ در نوامبر 1905، نووایا ژیزن (Zhizn Novaya)، ارگان بلشویک­ها مقاله­ای منتشر کرد که در آن بی اعتمادی عمیقی نسبت به شوراها ابراز شده بود. لنین در جواب اظهار داشت که نویسنده مقاله مربوطه "در طرح مسئله به صورت: شورای نمایندگان کارگران یا حزب؟ اشتباه می­کند. به نظر من طرح مسئله به این صورت خطاست، تصمیم باید قطعا اینطور باشد: هم شورای نمایندگان کارگران و هم حزب". (34) لنین بر خلاف­نظر طرفداران­اش در پایتخت اعلام اشت: "من فکر می­کنم که این نابخردانه است که از شورای نمایندگان کارگران بخواهیم که برنامه سوسیال دموکراسی را بپذیرد و به حزب کار سوسیال دموکراسی روسیه ملحق شود". و اضافه کرد که "شورای نمایندگان کارگران را باید به صورت نطفه یک حکومت انقلابی موقتی در نظر گرفت". در حقیقت لنین خواهان خودمختاری آن در رابطه با احزاب سیاسی بود(35).

روزنامه رسمی (حزب) در سن پترزبورگ از انتشارات نقطه نظر لنین امتناع کرد.

این کشمکش بین لنین و طرفداران­اش را- که او آن­قدر از تزلزل و جبن  آن­ها ناراحت بود- می­توان در نمونه­های دیگری هم مشاهده کرد.

برای مثال، بلشویک­های سن پترزبورگ به "یکشنبه خونین" که به انقلاب 1905 کشانده شد با نظر تردید نگاه می­کردند، چه آن­ها از خصوصیات بدوی و بعضی جهات مذهبی تظاهراتی که توسط کشیش گاپن رهبری می­شد، نگران بودند. لنین بر عکس در این زمینه خیلی علاقمند بود. او در ماه ژانویه، مبارزه و رادیکالیزه شدن آنرا ترغیب می­نمود و با امید فراوان، پیشرفت هجوم انقلابی را دنبال می­کرد. تمام بلشویک­ها چنین احساسی نداشند. باگدانف یکی از مهم­ترین رهبران سازمان در کنگره 1905 لندن نظری را ابراز داشت که بدون تردید نظر بخش قابل توجهی از اعضاء بود. او کادرها را ترغیب می­کرد که بیش از همه چیز بر "اهمیت انضباط" تکیه کنند و در این راه "از اتهامات نامعقول مبنی بر کند کردن تکامل روحیه انقلابی توده­ها واهمه­ای بر خود راه ندهند". (36)

این تصورات نادرست در مورد اقدام خود به خودی پرولتاریا- که سازمان درست و حسابی و یا ابدا سازمانی نداشت- در تمام طول سال 1905، همراه با تردید بسیار عمیقی نسبت به متعهد کردن حزب در یک قیام مسلحانه ادامه داشت. لنین بر عکس، از این جریان با تمام قدرت دفاع می­کرد، ولی مجبور بود که با عناصر میانه رو- بویژه در زمینه شکل­بندی مصوباتی که بلشویک­ها در کنگره لندن به مسئله قیام مسلحانه اختصاص داده بودند – سازش کند. معهذا، لنین در کنگره اظهار داشت که "ما به اهمیت و غیرقابل اجتناب بودن قیام کم بها داده­ایم". (37) و اضافه کرد که مایل است ببیند بحث نه تنها حول اصل قیام مسلحانه، بلکه هم­چنین حول تدارک عملی آن انجام شود. در تمام طول تابستان و پائیز 1905 دائما به این مسئله اشاره می­کرد. لحن فراخوان­های او نشان می­دهد که طرفداران­اش نظریات وی را چندان موافق طبع خود نمی­دانستند.

20 ژوئن 1905: "پس تمام تردیدها و تزلزل­ها را بدور بریزیم. بگذارید که اکنون و بدون هیچ­گونه تاخیر همه و هر یک بدانند که بهانه­های پرهیز از این وظیفه فوری یعنی تدارک پر انرژی قیام مسلحانه، چقدر مزخرف و بی اعتبارند". سپس علیه "خطر تاخیر" (38) هشدار می­دهد.

16 اکتبر 1905: "دچار وحشت می­شوم- به شما اطمینان می­دهم که - دچار وحشت می­شوم از این­که می­بینم پس از بیش از 6 ماه که صحبت از بمب بوده هنوز حتی یکی از آن ساخته نشده است! و این فاضل­ترین افراد هستند که این صحبت­ها را به میان می­کشند... آقایان، به جوانان رو کنید! این تنها درمان درد است!" و تاکید می­کند: "به جوانان رو کنید. فورا از جوخه­های جنگ در همه جا... بگذارید گروه­هائی مرکب از سه نفر، ده نفر، سی نفر و ... تشکیل شود. بگذارید فورا به بهترین وجه ممکن خود را مسلح کنند. چه با هفت تیر باشد، چه با چاقو یا کهنه نفت آلود برای برپا کردن آتش سوزی... شیطان، امروزه لختی ماست..." (39)

آخرین روزهای اکتبر 1905: "هر نوع تاخیر، مشاجره، دست به دست کردن و تردید هدف قیام را نابود می­کند". (40)

"هر نوع تاخیر، مشاجره، دست به دست کردن و تردید، هدف قیام را نابود می­کند."

درست دوازده سال بعد لنین همین عبارت را به کار می­برد تا مقاومت مشابهی را در هم بشکند که طرفداران او بروز می­دادند. در این­جا تشابه چشمگیر و مشخصی را مشاهده می­کنیم: برخورد لنین در 1905 طلایه برخورد 1917 او بود- اولین جدال مولف با آئین خود، اولین طغیان لنین علیه لنینیسم (یا آنچه که طرفداران­اش به رغم او جزء اندیشه­اش می­شمردندم).

این طغیان بذر یک انقلاب را در بطن خود داشت. ولی تاریخ، قبل از 1917 تظاهر دیگری از یک برگشت را به دست می­دهد. انقلاب 1905 جزء متشکله عمیقا دموکراتیک استراتژی لنین را آشکار ساخته بود. از طرف دیگر پیروزی ضد انقلاب از 1907 عنصر اتوریته­ای را که در تئوری­های او وجود داشت، تشدید کرد. پیروزی­های پرولتری 1905 لنین را بیش از لنینیست­ها مجبور به تجدیدنظر در پاره­ای از نظریات­اش کرده بود که گاهی دردآور بود. ولی این جدید نظر مانند انگیزه خود – یعنی آن پیروزی­های انقلابی- عمری کوتاه داشت. هنگامی­که تزاریسم در استقرار مجدد خود توفیق یافت، در 1908 دوره­ای شروع شد که تاریخ جنبش کارگری روسیه به نام "سال­های ارتجاع­" معروف است، بلشویسم به ابعاد یک فرقه تنزل کرد و خصلت­های آن را به دست آورد. شکست و سرخوردگی توده­ها، حبس و کشته شدن هزاران مبارز، تبعید رهبران سوسیالیست، استقرار مجدد شرایط مبارزه مخفی- حتی بیش از آنچه قبل از 1905 وجود داشت- سازمان لنینی را به همان تنگنای قدیمی­اش کشاند. از این زمان بود که گرایش­های اتوریته­ای رشد کردند، کشش به یکپارچگی، گرایش به دگماتیسم و خطوط منفی دیگری ظاهر شدند که مورخین هنگامی­که ترازنامه لنینیسم را ارائه می­دهند نمی­توانند آن­ها را ندیده بگیرند.

این روزهای سیاه درست قبل از آغاز جنگ جهانی اول، با آغاز هجوم انقلابی که جنگ آنرا ترمز کرده و لی در هم نشکسته بود، پایان یافت. و در این هنگام بود که لنین، بیش از پیش تحت فشار توده­ها، بزرگ­ترین شایستگی تاریخی خود را به دست آورد: تشخیص درست سال 1917 او مبنی بر یگانگی استثنائی و تعیین­کننده طبقه و حزب.

فرو کشیدن مد انقلابی، شکست انقلاب جهانی، در خودنگری روسیه شوروی، ناقوس مرگ این همزیستی را به صدا درآورد. ولی تاریخ حتی هنگامی­که نابودی چیزی را ثبت می­کند نمی­تواند فراموشش کند و باید آموزش­هایش را حفظ نماید. این یک درس ساده است: احزاب انقلابی- حتی آن­هائی که ادعای رهبری توده­ها را دارند – اعمال خود را فقط در لحظات ممتازی به انجام می­رسانند که با نفی نقش راهنمای کادرها، رابطه­ای را که بین آن­ها و پرولتاریا وجود دارد تغییر داده و تحت تبعیت نیروی محرکه­ای در می­آیند که خود از آن جریان یافته­اند. 

منابع این مقاله در دفتر بیدار موجود است.

این مقاله از عصر عمل شماره 3 برگرفته شده است.