خود سازماندهى طبقاتى
و
حزب پيشاهنگ
ارنست مندل
ح. ریاحی
رابطه بين خودسازماندهى تودهها و
حزب پيشاهنگ يكى از پيچيدهترين مسائل ماركسيسم
است، به اين مسأله هرگز به گونهاى منظم برخورد
نشده است. اين مشکل در مورد برخورد پايهگذاران
سوسياليسم علمى نيز صادق است. هرچند ميتوان گفت
انگلس در مقالات و نامههاى زيادى و همينطور هم
ماركس تا حد كمترى به اين مسأله پرداختهاند.(1)
اگر به برجستهترين آثارى كه با
اين مسأله پرداختهاند، نگاه كنيم، به عنوان مثال
به"چه بايد كرد" لنين، "مسائل تشكيلاتى سوسيال
دمكراسى روسيه" اثر روزا لوكزامبورگ، نوشتههاى
كائوتسكى عليه برنشتاين، لوكزامبورگ و بلشويكها،
"كمونيسم جناح چپ: بيمارى كودکى" اثر لنين و"حزب
غيرقانونى" اثر اتوبوئر نگاه كنيم، در مى یابيم كه
اينها همه ماهيتّى جدلى دارند. هدف اين آثار
بررسى منظم اين مسأله نيست. آثار نخستين جورج
لوكاچ "در تاريخ و آگاهى طبقاتى" و "لنين" آنچنان
مجرد و انتراعىاند كه نمىتوان به آنها به مثابه
بررسى منظم مساله نگريست. گرامشى هم در نوشتههاى
خود در آغاز دهه بيست به اين مسأله برخورد مى كند،
امّا همه آنچه را که در اين خصوص نوشته، اساساً
شامل مقالات غيرمرتبطى است كه براى روزنامه نوشته
است.(2)
با نگاهى به آثار كامل پارهاى از
ماركسيستهاى كلاسيك اين تصوير تغيير مىكند. لنين
و روزا لوگزامبورگ مدتى بيش از ربع قرن پيرامون
اين مسأله مركزى عمل و نظریه ماركسيستى پرداختند:
نوشتههاى آنان در اين باره دال بر پختگى نظرات
آنهاست كه طى سالها تجربه غنى شده است. بر اساس
اين نوشتهها مىتوانيم نظريه كاملى را پايهريزى
كنيم، البته اين به معناى آن نيست كه آنها با
چنين اقدامى بر سر مسایل جزئي توافق داشته باشند.
تروتسكى كه از لنين و لوگزامبورگ
بيشتر عمر كرد، از تجربه بينالمللى غنىترى در
برخورد با مساله طبقه، حزب، خودسازماندهى و
تشكيلات پيشاهنگ بهره برد. او شخصاً با جنبش
كارگرى ده كشور آشنا بود و توانست تجرب آنها را
مطالعه كند. او توانست پديدههاى جديد فاشيسم،
استالينیسم و شيوههاى مبارزه عليه آنها را تجزيه
و تحليل كند. با اين حال و شايد هم دقيقاً به دليل
همين غناى تجربه، برخورد او از لنين و لوكزامبورگ
بسيار ناهمگونتر بود.
موضع تروتسكى در بارة مسأله حزب،
طبقه، خودسازماندهى و پيشاهنگ، دست كم پنج بار
تغيير كرد، هر چند ميتوان گفت در همه اين
موضعگيرىها بدون شك، "خط سرخ" مشتركى وجود داشت.
در عين حال كه در مورد نظرات لنين و لوگزامبورگ
برابر نهادى ميتوان به وجود آورد، در رابطه با
تروتسكى تلاش و ارزيابى مىبايستى معطوف به اين
باشد كه نظرات او در بارة اين مسأله چگونه تكوين
يافته است.
خطرات يك حزب پيشاهنگ در نبود خود
سازماندهى طبقاتى
همانطور كه همه ميدانيم، تروتسكى
از لنين، مارتف و پلخانف در مبارزه عليه
"اكونوميستها" در ايسکراى اوّل كاملاً پشتيبانى
كرد. لنين نوشتههاى تروتسكى را ارج نهاد و از او
به عنوان "نويسنده" ياد كرد. در اثر كوششهاى لنين
بود كه تروتسكى به مثابه جوانترين عضو هيأت
تحريريه به ايسكرا پيوست. افزون بر اين، تروتسكى
يكسال قبل از لنين، در دوران تبعيد خود در سيبرى
در سال 1901، بر ضرورت ايجاد حزبى متمركز جهت
تعميم تجارب پراكنده، محلى و بى واسطه طبقه كارگر
و به منظور كمك به شكل بخشيدن به آگاهى سياسى
طبقاتى تأكيد ورزيد.(3) همين هدف سياسى و نه
برداشتى تشكيلاتى بود كه عنصر اساسى سانتراليسم
لنين بود. اين بينشى بود كه تروتسكى متأسفانه بين
سالهاى 1902 تا 1916 از دست داد. تروتسكى در
اوّلين انشغاب بين اكثريت (بلشويكها) و
اقليت(منشويكها) در حزب كار سوسيال دموكرات روسيه
در كنگرة
دوم از منشويكها جانبدارى كرد.(4)
جدل او با لنين در رساله او تحت
عنوان"وظائف سياسى ما" در سال1904 منتشر شد: بخشى
از اين رساله به خاطر اهميت پيشگويانه و بارزى
كه در پرتو رشد حزب كمونيست و تاريخ اتحاد شوروى
كسب كرد، شهرت يافت. اين بخش به قرار زير است:"در
خط مشى درونى حزب، اين شيوهها به وضعيتى منتهى
ميشود كه رهبرى حزب جايگزين حزب ميشود و سر
انجام يك ديكتاتور خود را جايگزين كميته مركزى
مىكند."(5) مخالفان سياسى بى شمار لنين و مورخين
زيادى سير رويدادها در اتحاد شوروى را تاييدى بر
درستى نظرات اوليه تروتسكى و نادرستى نظرات لنين
دانستند.(6) گفته ميشود تروتسكى موضع خود را پس
از سال1917 تغيير داد و نظرات قبلى خود را اشتباه
دانست. (7) حقيقت تاحدودى متفاوت است: هم تروتسكى
و هم روزا لوگزامبورگ در آنجا كه موضعگيرىهاى
لنين در "چه بايد كرد" را از متن تاريخى مشخص آن
خارج كردند و به آن ماهيت و اعتبارى عام بخشيدند
نسبت به او عادلانه برخورد نكردند.(8) قصد لنين از
نوشتن اين اثر برخورد با وظائف فورى يك حزب
غيرقانونى و كمك به ايجاد جنبش سياسى تودهاى
وسيع و مستقل طبقه كارگر بود. هدف او اين نبود كه
در رابطه با حزب و طبقه تئورى عامى ارائه دهد، و
مطمئناً نظر او اين نبود كه طبقه مىبايستى تابع
حزب باشد. در همين نوشته لنين جملات زير را كه
ميتوانست از قلم لوگزامبورگ يا تروتسكى نيز تراوش
كند، نوشت:
"سازمان انقلابيون حرفهاى تنها در
رابطه با يك طبقه انقلابى واقعى كه خودانگيخته
مبارزه را شروع مىكند، معنى پيدا مىكند.
هركس مى پذيرد كه"اصل دمكراتيك همهجانبه"دو پيش
شرط زير را در بردارد: در درجه نخست عينيت كامل و
در درجه دوم انتخاب همه كارمندان حزبى. ما سازمان
حزب سوسياليست آلمان را دموكراتيك توصيف ميكنيم
زيرا همه فعاليتهاى درون حزب منجمله كنگرههاى آن
علنى است". لنين پس از تجربه انقلاب فوريه سال
1905 موضوع را حتى واضحتر چنين فرمولبندى كرد:
"كل دورة قبل از انقلاب و اولين دو
سال و نيم دورة انقلاب را در نظر بگيريد (1907-
1905) حزب سوسيال دموكرات را در سراسر اين دوره با
احزاب ديگر در رابطه با وحدت، تشكيلات و تداوم خط
مشى مقايسه كنيد، قبول خواهيد كرد كه در اين مورد
حزب ما بى ترديد بر همه كادتها، سوسيال
رولوسيونرها و غيره- برترى دارد. حزب قبل از
انقلاب برنامهاى را تدوين كرد كه همه سوسيال
دموكراتها آن را رسماً پذيرفتند و زمانيكه در آن
تغيير داده شد، انشعابى در پى نداشت. از سال 1903
تا 1907 رسماً از 1905 تا 1906 حزب سوسيال
دموكرات، علىرغم تفرقه در صفوف خود، كاملترين
اطلاعات مربوط به وضعيت درون حزبى را در اختيار
عموم قرار داد. اطلاعات مربوط به دومين كنگرة
عمومى، سوم بلشويكى، كنگره عمومى چهارم و كنگرة
استكهلم حزب سوسيال دموكرات، علىرغم انشعاب،
زودتر از هر حزب ديگرى توانست از فرصت موقت آزادى
استفاده
كند و تشكيلاتى با ساختار
دموكراتيك ايدهآل به وجود آورد كه در كنگرة از
سيستم انتخابى و نمايندگى بر طبق تعداد اعضاء
متشكل بهره مىبرد".(9)
"...
به نظرم رفيق رادين اشتباه مىكند:
شوراى نمايندگان كارگران يا حزبها به گمانم طرح
مسأله به اين شيوه غلط است، تصميم بى ترديد بايد
اين باشد: هم شوراى نمايندگان كارگران و هم حزب...
به نظرم كه شوراى نمايندگان
كارگران به مثابه تشكيلاتى كه همه حرفهها را
نمايندگى مىكند، مىبايست تلاش كند نمايندگان
همه كارگران صنعتى، حرفهاى و ادارى، خدمتگزاران،
كارگران كشاورزى و غيره و همه كسانى كه مايلند و
ميتوانند مشتركاً براى زندگى بهتر همه زحمتكشان
مبارزه كنند و از همه كسانيكه دست كم، از حد
ابتدايى صداقت سياسى برخوردارند، همه به جز صد
سياه را در بر گيرد.(10)
اگر چه لنين و تروتسكى در جريانات
متفاوتى فعال بودند، لنين به نقش تروتسكى در
شوراى پتروگراد ارج مىنهاد. لنين پيرامون جريانات
درون سوسيال دموكراسى شوروى كمى پس از انقلاب
1905 نوشت:
"ما همه بر سر سانتراليسم
دموكراتيك، تضمين حقوق اقليتها و كليه اپوزيسيون
صادق، خودمختارى هر سازمان حزبى، به رسميت شناختن
انتخابى بودن كارمندان حزبى و پاسخگو بودن آنها
به حزب و احضار شدن آنها توافق داشتيم. با رعايت
اين اصول تشكيلاتى را در عمل و اجراء صادقانه و
پيگير آنها را تضمين عليه انشعاب، و اينكه
مبارزة ايدئولوژيك حزبى ميتواند و مىبايست در
انسجام كامل با وحدت اكيد تشكيلاتى و تابعيت همگان
از تصميمات كنگرة وحدت باشد، ميدانستيم.(12)
همانگونه كه اين گفتارها روشن
مىكند، اين ادعا كه تئورى و عمل سانتراليسم
بوروكراتيك استالين در مدل تشكيلاتى لنين از پيش
ريشه داشته است، ادعايى كاملاً بى اساس است و به
هيچ وجه با سير واقعى تحولات خوانايى ندارد. بديل
منشويكى، مشكلات غيرقانونى بودن، فعاليت طبقاتى
ناپيوسته، تلاشهاى ضرورى جهت گردآورى تجارب
مبارزاتى پراكنده، مبارزه در راه خودمختارى سياسى
طبقه كارگر و بعداً سركردگى سياسى آن را، كاملاً
دستكم مىگرفت.(13) انشعاب سوسيال دموكراسى روسيه
در كنگره دوم هسته آنچه بعد به مثابه اختلاف
تعيينكننده بين بلشويكها و منشويكها بر سر
مسأله نقش بورژوازى روسيه در انقلاب آتى، ظاهر
شد، را در خود داشت.(14)
از اين مواضع منشويكى هيچكدام نه
لوگزامبورگ و نه تروتسكى دفاع نكردند. تروتسكى در
واقع با نظرات خود پيرامون استقلال سياسى طبقه
كارگر در انقلاب روسيه جانب جناح چپ بلشويكها را
گرفت. اين نظرات در مفهوم "انقلاب مداوم" او خلاصه
شده و توسط انقلاب اكتبر1917 كاملاً تأييد شد.
لنين احتمالاً بدون اينكه نوشتههاى تروتسكى
پيرامون اين مسأله را از سال1904 تا 1906 خوانده
باشد، همان نظرات را در عمل در"تزهاى آوريل" خود
بسط داد.(15)
اگر چه لنين هرنوع "جانشينسازى"
را در همه فازهاى خيزش انقلابى فعاليت تودهاى رد
ميكرد، اين امر در مورد اكثريت "بلشويكهاى
قديمى" صادق نبود. اين امر توضيحدهندة آنست كه
چرا آنها چنين برخورد محتاطانه اما نه آشكارا
خصمانه نسبت به ايجاد شوراى پتروگراد داشتند و دير
به آن پيوستند و از آن پشتيبانى كردند. تروتسكى
نخستين كسى بود كه پذيرفت شوراها شكلى است كه
تاريخ براى خودسازماندهى طبقه كارگر و تمرين قدرت
آتى او به وجود آورده است. آنچه لنين در"دولت و
انقلاب" به گونه كلاسيك بيان كرد و آنچه بعدها به
شيوه اجتماعى و نظرى توسط گرامشى، كمينترن و كارل
كورش بسط داده شد، قبلاً توسط تروتسكى در"نتايج و
چشماندازهاى سال 1906" پيشبينى شده بود.(16)
شوراها ارگان انقلاب
پرولترىاند(17) آنها نمىتوانند در دوران
غيرانقلابی به حيات خود ادامه دهند. اين حقيقت
توسط كمونيستهاى هلندى، پانكوك و گورتر و حزب
كارگران كمونيست آلمان
تأييد شده است. اتحاديههاى
كارگرىتودهاى، و نه شوراها، ميتوانند در دوران
ثبات سرمايهدارى رشد وگسترش يابند. همينطور هم
زمانيكه كارگران قدرت دولتى را فتح كردند، هر نوع
نقصانى در خود فعاليتى طبقه كارگر ميتواند نقش
شورا را به مثابه ارگانهاى اعمال قدرت مستقيم
طبقه كارگر محدود و حتى به پايان برساند. بنابراين
شوراها در حركت خودجوش خود نوشداروى جهانى نيستند
و ميتوانند به مثابه ابزار خودسازماندهى و
خودرهايى طبقه كارگر تنها زمانيكه با ديگر
شكلهاى سازمانى اتحاديههاى كارگرى تودهاى و
احزاب پيشگام پيوند داشته باشندموثر باشد.
خطرات كاهش فعاليت تودهاى در
نبود حزب پيشگام
اين پيششرطهاى بقاى شوراها،
كنش ديالكتيكى متقابلى بين خودسازماندهى طبقاتى
يك فرايند بسيار ناهموار و حزب پيشگام پايدار به
وجود مىآورد. اندازه و درجه نفوذ تودهاى حزب
پيشگام تحت تأثير فراز و فرود رويدادها و شرايط
است، اما حزب ثابتتر است و تداوم عمل بيشترى
دارد و بهتر ميتواند در برابر فشار شرايط
ناسازگار مقاومت كند. از ميان رفتن حزب پيشگام و
از دست دادن كادرها كه ريشه در طبقه كارگر دارند
تجديد حيات فعاليت تودهاى را بعدها مشکلتر خواهد
كرد.
اين مسأله بود كه تروتسكى در كنگره
حزب كارگر سوسيال دمكرات روسيه
در استكهلم به رسميت نشناخت. كم
بها دادن به خطر("انحلالطلبان") منشويكهايىكه
نمىخواستند مبارزة زيرزمينى را پس از شكست
انقلاب 1905 ادامه دهند، (بلوكبندى بىشرمانه با
منشويكها علىرغم اختلافات سياسى اساسى،
سازشكارى او كه مسأله تشكيلاتى را از محتواى
سياسى آن به گونهی بارزى جدا ميكرد) بعضاً تحت
تاثير "سانتريسم"آلمانى يعنى تحت تاثير كائوتسكى،
هرچند او محدوديتهاى سياسى كائوتسكى را از لنين
بهتر فهميده بود. ( همه اين اشتباهات تروتسكى از
سال 1908 تا1914 اشتباهات بزرگى بود و بعدها اثرات
وخيمى بر تكوين رويدادها در حزب كمونيست روسيه
برجاى گذاشته زيرا این امر بى اعتمادى "بلشويكهاى
قديمى " نسبت به او را تقويت كردند).
تأكيد بر سازشكارى تروتسكى در
اين دوره به معنى بها دادن بيش از حد به توانايى
فعاليت خودبهخودى طبقه كارگر در كشف راهحل صحيح
و ضرورى براى مسأله قدرت دولتى و به گونهاى تحميل
اين راهحل به سوسيال دموكراسى است كه خود او در
خصوص اين مسأله اتفاق نظر نداشت.(18) اين تعميم
نامناسبى بود از آنچه تا حدودى در دورة 1905 تا
1906 واقعاً اتفاق افتاد و در آن زمان به وحدت
مجدد بلشويكها و منشويكها منتهى شد. اما بى
ترديد از سال 1912و احتمالاً حتى زودتر از آن حركت
منشويكها به لحاظ سياسى به سمت راست، اين امر را
غيرممكن ساخت. تنها بعد از آغاز انقلاب فوريه بود
كه تروتسكى اين مسأله را پذيرفت. مبارزة عليه
انحلالطلبان و به بيان ديگر اصرار لنين بر تداوم
حزب سياسى پيشاهنگ حتى در دورة حاكميت ارتجاع،
كاملاً درست از كار در آمد و به رشد مجدد استقلال
طبقه كارگر پس از سال 1912 كمك كرد. كميسيون
نظارت بر مسأله روس به رياست اميلو اندرولِد، يكى
ازاعضاء هيأت اجرايى انترناسيونال دوم پس از سفرى
به روسيه در سال 1914 گزارش داد كه در سازمانهاى
تودهاى فرارويندة طبقه كارگر روسيه، بلشويكها
تقريباً بدون استثناء نقش هدايتگر را به عهده
داشتند.(19) اين واقعيت، نظر تروتسكى مبنى بر
اينكه بلشويكها گروهى سكتاريست مُنزوى بودند را
رد مىكند. تروتسكى تا سال 1916 از اين نظر دفاع
ميكرد.(20)
1917تا1919 برابر نهاد قدرت شورايى
و سازمان پيشاهنگ
بلافاصله پس از انقلاب فوريه،
لنين و تروتسكى نفطه ظرات مشابهى پيرامون وظائف
پرولتارياى روسيه اتخاذ كردند، اين نقطه نظرات در
شعار "همه قدرت به دست شوراها" خلاصه مىشد.
"تزهاى آپريل" لنين تغيير نظر مهمى را نشان ميدهد
كه در آغاز با مخالفت "بلشويكهاىقديمى" روبرو
شد،(21) اما جالب توجه است كه بلشويكهاى كارگر،
به ديگر بيان، كادرهاى پرولتر، و كارگران پيشگام
از جمله آنانكه عضو هيچ حزبى نبودند، از لنين
پشتيبانى كردند. اين امر به لنين كمك كرد تا بر
مقاومت رهبرى حزب فائق آيد. همزمان تروتسكى نظر
خود را پيرامون حزب بلشويك به مفهوم فرقهاى منزوى
تغيير داد. او نقش كارگرانى كه توسط بلشويكها
آموزش ديده بودند را در انقلاب فوريه به رسميت
شناخت.(22) اين تغيير نظر تروتسكى را منطقاً به
كنار گذاشتن نگرش سازشطلبانه نسبت به منشويكها
منجر شد، به خصوص كه اختلاف استراتژيك بين آنها
پيرامون مسير آيندة انقلاب هم براى تروتسكى و هم
براى لنين مسأله مرگ و زندگى بود. اين امرى جانبى
نبود، آنچه در خطر بود پيروزى يا شكست انقلاب
بود.(23) اين امر متناقض به نظر مىرسید كه اكنون
اين "بلشويكهاى قديمى" يعنى، كامنف، استالين،
مولوتف بودند كه نگرشى سازشكارانه نسبت به
منشويكها داشتند. (24) پىآمد آن اين بود كه
ائتلاف بسيار سريعى بين بلشويكها و سازمان درون
منطقهاى تروتسكى يعنى مژرايونكا بوجود آمد (اين
سازمان در سال1913 تشكيل شده بود و لوناچارسكى،
ريازانف، يوفه و ديگر بلشويكهاىبرجسته بعدى در
آن عضو بودند) نظر لنين نسبت به اين ائتلاف به
قرار زير بود و لنين اين نظر را هرگز تغيير نداد:
"تروتسكى دريافت كه وحدت با منشويكها غير ممكن
است، و از اين زمان به بعد بلشويكى بهتر از
تروتسكى وجود ندارد."(25)
تروتسكى به مثابه رئيس شوراى
پتروگراد، مبلغ تودهاى خستگىناپذير، رهبر نظامى
كميته انقلابى شوروى كه قيام اكتبر را سازمان داد.
او با استفاده از ابزار تبليغى -سياسى آن را به
پيروزى رساند، بدين ترتيب كه پادگان پتروگراد را
متقاعد ساخت كه دستورات خود را از شورا بگيرد و نه
ژنرالهاى بورژوا و در نتيجه مسأله رابطه خود
سازماندهى حزب پيشگام را در عمل قبل از اينكه بر
آن در تئورى مسلط شود، حل كرد. اين راهحل در
همزمانى قيام و كنگره دوم شوروى تبلور يافت. قيام
نه توطئه بود و نه كودتاى يك اقليت كوچك. تصميم به
تأسيسقدرت شورايى، "حكومت كارگران و دهقانان"
تصميم دموكراتيك و اكثريت كارگران و دهقانان
تهيدست روسيه بود.(26)
جلب اكثريت كارگران روسيه به
جانبدارى از قدرت شورايى تنها ازطريق كار دائمى
موثر و نفسگير حزب بلشويكى در ميان پرولتاريا
ممكن شد. شواهد غير بلشويكها اين امر را كاملاً
تأييد ميكردند.(27)
وحدت ديالكتيكى خودسازماندهى
طبقاتى و حزب پيشاهنگ در اينجا به پختگى كلاسيك
خود دست يافت. تروتسكى در اثر خود"تاريخ انقلاب
شوروى" وضعيت فوق را چنين خلاصه كرد: "دگرگونىهاى
سريع، شديد و هيجانانگيز در روانشناسى طبقات كه
قبل از انقلاب شكل گرفته بود پويش رويدادهاى
انقلابى را مستقيماً رقم زد..... تودهها نه با
نقشه حاضر و آماده بازسازى اجتماعى بلكه با احساس
قوى مبنى بر اينكه رژيم قديم را نميتوانند تحمل
كنند به انقلاب دست مىزنند. فقط لايههاى
هدايتكنندة يك طبقه برنامه سياسى دارند و حتى
همين برنامه نيز نياز به آزمون رويدادها و تأييد
تودهها دارد. بدين ترتيب فرآيند سياسى اساسى
انقلاب بدينگونه است كه يكطبقه به تدريج مسائل
ناشى از بحران اجتماعى را درك ميكند و با روش
پيوند نزديك و بى وقفه با تودهها، آنها را به
گونهاى فعال جهت دهد. تنها بر اساس مطالعه
روندهاى سياسى موجود در ميان خود تودهها
ميتوانيم نقش احزاب و رهبران، كه نمىتوان آن را
ناديده گرفت درك كنيم. احزاب و رهبران عنصر مستقل
ولى در عين حال بسيار مهمى در اين روند هستند.
بدون سازمان هدايتگر، انرژى تودهها همچون بخارى
كه در لوله پيستون قرار نگرفته باشند، به هدر
ميرود. اما با اين وجود آنچه اشياء را به حركت در
مىآورد نه پيستون و نه لوله بلكه بخاراست." (28)
وحدت ديالكتيك و غناى متقابل
خودسازماندهى طبقاتى و فعاليت حزب پيشاهنگ پس از
سال 1917 در تكوين نظام شورايى جوان و پىريزى
ارتش سرخ آشكار بود. بر عكس افسانههايىكه در
اتحاد شوروى نيز شايع است، سالهاى 1918 و 1919،
حتى بيش از سال 1917 نقطههاى اوج فعاليت مستقل
طبقه كارگر روسيه بود. منابع متعدد مستند،
روزنامهاى و ادبى مؤيد اين امرند.(29) شاهد نه
چندان مورد علاقه، الكساندرسولژنيستن است كه نسبت
به انقلاب اكتبر برخوردى خصمانه دارد. او در اثر
خود"مجمعالجزاير گولاك" گزارش نگهبان زندان
شورايى را مىدهد كه به نفع انتقادكنندة با وجدانى
كه توسط دادگاه انقلابى محكوم به مرگ شده بود،
دخالت مىكند و آن را وادار به تجديدنظر در حكم
مىكند.(30) در تاريخ حكومتهاى مدرن كجا ميتوان
چنين نمونهاى از دموكراسى تودهاى جستجو كرد؟ آيا
امروزه در كشورى چنين چيزى را سراغ داريد؟
تروتسكى در گفتمان بالا به شيوهاى
كلاسيك مسأله "نقش هدايتگر حزب" را توضيح
مىدهد. بدون چنين نقش هدايتگرى نيروى بالقوه
عظيم جنبش تودهاى كه خصلتى شكننده دارد، در
معرض تلاشى قرار ميگيرد. اما اين نقش هدايتگر
همانگونه كه پلخانف در كنگرة دوم حزب كارگر
سوسيال دمكرات روسيه توضيح ميدهد،"حق طبيعى"
نيست، مىبايستى به لحاظ سياسى پيوسته براى آن
مبارزه كرد و به شيوة دموكراتيك به آن دست يافت.
اكثريت كارگران را بايد متقاعد كرد و رضايتشان
را جلب نمود. تنها در مبارزه براى اين اكثريت است
كه نقش رهبرى حزب تحقق پيدا مىكند. خط مشى و
برنامه حزب نه غير قابل تغييرند و نه مصون از خطا.
آنها در بوته آزمون تغيير پيدا مىكنند و با
رويدادها تصحيح ميشوند. حزب با خودفعاليتى
تودهها ملازمه دارد.
"سالهاى تاريك 1920 و 1921
"جانشينسازى، تروتسكى
به منظور تحققپذيرى عمل متقابل
بين خودسازماندهى طبقاتى و رهبرى سياسى حزب
پيشاهنگ انقلابى، مىبايستى طبقه كارگر خودفعال و
دستكم پيشاهنگ فعال و پر قدرت طبقه كارگر وجود
داشته باشد. همانطور كه قبلاً نيز اشاره شده است
دستيابى دائمى به چنين چيزى تحت نظام سرمايهدارى
ممكن نيست. تجربه انقلاب روسيه و همه انقلابات
سوسياليستى متعاقب آن مؤيد آنست كه اين فعاليتى
مداوم در جامعه پساسرمايهدارى، خود به خود به
وجود نمىآيد. اين جوامع نيز فراز و فرود بحرانى
خود را دارند. خود فعاليتى تودهها در دوران خيزش
عظيم انقلابى به نقطه اوج مىرسد. (اين عمل يعنى
توضيح واضحات) و زمانيكه فرايند انقلابى نقطه اوج
را پشت سر گذاشته است. افت مىكند. روسيه در پايان
جنگ داخلى يعنى در دورة 1920تا1921 به اين نقطه
تحول رسيد. بررسى منابع سياسى - روانى چنين نقطه
تحولى جالب است. مردم نمىتوانند
سالهاى سال در حالت فشار عصبى
دائمى و فعّاليت شديد زندگى كنند. نياز گاه بيگاه
به استراحت نيازى تقريباً جسمى است. اما از اين
نوع تعميم مهمتر، تحليل شرايط زندگى مشخص مادى و
اجتماعى است كه موجب افت فعاليت سياسى تودهاى
ميشود. اين حقايق در مورد روسیه در سال 1920 و
1921 بسيار مشهورند. بارها توضيح داده شده که
تقليل عددى پرولتاريا در پى كاهش نيروهاى مولده و
سقوط صنايعى كه در جنگ داخلى نابود شدند؛ ضعف
كيفى پرولتاريا با جذب بهترين نيروى آن در ارتش
سرخ و دستگاه حكومتى شوروى، تحول اساس را انگيزة
كارگران، تمركز علاقه آنها بر نيازهاى فورى
روزمرهاى چون زنده ماندن، غذا پيدا كردن و امثال
آن همگى پى آمد فشار گرسنگى و نياز بود.
توهمزدايى فزايندهاى كه ناشى از عدم پيروزى
انقلابى در خارج بود كه ميتوانست به بهبود سريع
وضعيت آنها منتهى شود، سطح نامناسب فرهنگ امكان
اعمال مستقيم قدرت توسط شوراها را محدود ميكرد.
اينها حلقههاى مركزى در اين زنجيرة علل بود. عقب
افتادگى كشور و منزوى شدن انقلاب در محيط
سرمايهدارى دشمن كام، دايرة خود فعّاليتى طبقه
كارگر روسيه و به بيان ديگر اِعمال واقعى قدرت
توسط اين طبقه را شديداً محدودكرد و آن را به نقطه
شكست میرساند. حزب به جاى هدايت طبقه كارگر در
اعمال قدرت، به گونهی فزاينده به نام طبقه حكومت
كرد. اين دگرگونى درين سالهاى سخت براى دورة
بحرانى معينى احتمالاً اجتنابناپذير بوده است.
طبقه كارگر در سال 1917 به 35 در صد اندازة خود
كاهش پيدا كرد. حتى الكساندرا شليپاینكف، كارگر
بلشويك كه زمانى رهبر اپوزيسيون كارگران بود، روزى
نيمه جدى نيمه شوخى، به لنين گفت:"رفيق لنين،
ازين كه شما به نام پرولتاريايى كه وجود ندارد
ديكتاتورى پرولتاريا اعمال مىكنيد به شما تبريك
مىگويم."(31)
امّا اين شكست نه ساختارى بلكه
بحرانى مربوط به شرايط بود. امرى كه امروزه
روشنتر ميتوانيم باز شناسيم تا آن زمان. با
معرفى نپ صنعت و طبقه كارگر هر دو دوباره شروع به
رشد كردند. طبق تاريخ رسمى، طبقه كارگر در
سال1926به سطح عددى سال1917رسيد و از آن نيز فراتر
رفت. طبق نظر اپوزيسيون تعداد پرولتاريا در حقيقت
خيلى زودتر به اين حد رسيده بود.
با اين وجود رقم دقيق مشخص نيست.
آنچه اهميت اساسى دارد اينكه گرايش غالب مشخصاً
در جهت بازسازى مجدد و رشد نيروهاى مولده بود.
از سال 1923 مسأله كليدى در ربطه
با رشد كمى و كيفى طبقه كارگر روسيه، عبارت از اين
است كه آيا اقدامات سياسى مشخص رهبرى بلشويك،
استراتژى ميان مدت و دراز مدت آن پيرامون مسأله
اِعمال قدرت، جلو خودفعاليتى طبقه كارگر را
ميگيرد يا آن را گسترش مىدهد. امروزه جواب اين
پرسش معلوم است. از سال1920 تا 1921 استراتژى
رهبرى بلشويكى پيش از آنكه خود فعاليتى طبقه
كارگر را بسط دهد، جلو آنرا گرفت. افزون بر اين،
تأييد نظرى و تعميم اين"جانشينسازى" موقعيت را
ازين هم وخيمتر كرد. در خصوص اقدامات عملى آنچه
بى ترديد حقيقت دارد عبارتست از: تعطيلی همه
احزاب به غير از حزب كمونيست اتحاد شوروى و غدغن
شدن فراكسيونهاى درون حزب، تروتسكى در سالهاى
آخر زندگى خود در اين مورد از خود صريحاً انتقاد
كرد:"ممنوعيت فراكسيونها را به دنبال داشت.
ممنوعيت فراكسيونها به ممنوعيت فكر كردن به جز به
شيوة رهبران خطاناپذير منتهى شد. يكپارچگى حزبى كه
دست ساخت پليس بود، معافيت بوروكراتيكى را به
دنبال داشت كه سرچشمه انواع فساد و افراطكارى
شد.(32)
تروتسكى همچون ديگر رهبران حزبى
به اين اقدامات رأى داد و سالهاى سال از آنها
دفاع كرد. اما اين اقدامات به خصوص از آنجا كه
پس از پايان جنگ داخلى مطرح مىشد، غير قابل دفاع
بودند. در درازمدت، اگر چه تروتسكى آن را به شيوة
لنين فرمولبندى نكرد و مانند او صحبتى از كارگران
بى طبقه يا ناتوانى درازمدت آنها در اعمال قدرت به
ميان نياورد، امّا تأييد نظرى اين"جانشينسازى"
حتى وحشتناكتر بود. تروتسكى در خطابيهاش به
كنگره دوم كمينترن در سال 1920 گفت:"امروز ما
ازطرف دولت لهستان پيشنهاد انعقاد صحيح دريافت
كرديم. چه كسى در بارة اين مسائل تصميمگيرى
مىكند. ما شوراى كميسارياى خلق داريم، اما بر آن
نيز به نوعى بايد نظارت داشت. چه كسى بر آن نظارت
مىكند؟ نظارت طبقه كارگر به مثابه تودة آشفته و
بى شكل؟ نه.كميته مركزى حزب به منظور بحث در بارة
اين پيشنهاد و اين كه آيا بايد به آن پاسخ داده
شود يا نه، جلسه مىگذارد. و زماني كه مجبوريم جنگ
را رهبرى كنيم، لشگرهاى جديد سازمان دهيم و بهترين
عناصر را براى آنها پيدا كنيم به كه رو مىكنيم؟
به حزب، به كميته مركزى، و كميته مركزى به
كميتههاى محلى در خصوص اعزام كمونيستها به
جبهه، رهنمود مىدهد. همين امر در خصوص مسأله
كشاورزى ، مسأله ذخيرهها و ديگر مسائل صادق
است.(33)
تروتسكى حتى بدتر از اين، در حمله
به اپوزيسيون كارگری در دهمين كنگرة حزبى اين طور
بحث كرد:"اپوزيسيون كارگرى با شعارهاى خطرناكى به
ميدان آمده است، از اصول دموكراتيك بت ساخته و حق
كارگران به انتخاب نمايندگان را بر فراز حزب قرار
داده است، آن گونه كه گويا حزب نمىبايست
ديكتاتورى خود را اعمال كند، حتى اگر آن ديكتاتورى
موقتاً با وضعيتگذارى دموكراسى كارگرى تضاد داشته
باشد."(34)
به همان طريق تروتسكى از حق موقت
حكومت كارگرى"اسپارتهاى پرولترى" به منظور
سربازگيرى و ميليتاريزه كردن كار به مثابه ابزار
اعمال انضباط كارى پشتيبانى كرد.(35) اما اين
نظرات نادرست او تنها تأثير جانبى بر پيشنهادات او
در بحث اتحاديه كارگرى داشت (دربارة اين مسأله
اسطورة تاريخى عريض و طويلى وجود دارد كه در فصل
هشتم به آن باز خواهم گشت.) همينطور هم فتح
سركوبگرانه گرجستان كه مسئول مستقيم آن استالين
بود را نميتوان به ابتكار تروتسكى يا
انحراف"جانشين سازى"موقت او نسبت داد. با تمام اين
احوال، اين حقيقت دارد كه اظهارات تروتسكى طى
سالهاى 1920و1921و كتاب"تروريسم و كمونيسم"
(مطمئنا ًبدترين اثرش) از اِعمال جانشينسازى
بدون در نظر گرفتن پى آمدهاى سياسى و اجتماعى آن
دفاع كرد و آنرا مورد تأييد قرار داد.(36) ديگر
بحثى از نقش مسقل شوراها يا جدا كردن حزب از دولت
در بين نبود. در پارهاى محافل، ظاهر متعارف درون
احزاب كمونيستى (محافلى محافظهكار و جزمگرا)؟
رويدادهاى سال1989 و1990 را به مثابه تاييد صحت
جانشينسازى مىدانستند. آيا بحث "انضباطشكنانه"
درون حزب بناگزير اختلافات سياسى در ميان مردم را
در پى نداشت كه سرانجام"ديكتاتورى پرولتاريا" را
برهم زد؟ آيا پلوراليسم سياسى و انتخابات آزاد آب
به آسياب نيروهاى ضد سوسياليست نريخت و به سرنگونى
قدرت كارگران و دهقانان و احياء سرمايهدارى منتهى
نشد؟ آيا تاريخ ثابت نكرده است كه تنها يك حزب
كمونيست يكپارچه ميتواند قدرت كارگران ودهقانان
را حفظ كند، از دستگاه دولتى پيگيرانه بدين منظور
استفاده كند و خودفعاليتى طبقه كارگر آن را منحرف
نكند، آن هم طبقه كارگرى كه به لحاظ سياسى ناپخته
است و مستعد آلت دست قرار گرفتن توسط نيروهاى ضد
انقلابى؟ اما اين درسى نيست كه مىبايست از
فروپاشى ديكتاتورىهاى بوركراتيك آموخت. اين
فروپاشى اجتنابناپذير بود. رويدادهاى سال1989
و1990 در اروپاى شرقى و بحران حاد در چين نشان
دادند كه در دراز مدت تحقق برنامه ساختمان
سوسياليسم بدون پشتيبانى، همكارى و خودفعاليتى
طبقه كارگر غير ممكن است. شورش مردم آلت دست قرار
گرفته دير يا زود اجتنابناپذير است. پاسخ به چنين
وضعيتى از طريق سركوب نه تنها غيرسوسياليستى است
بلكه غير انسانى نيز هست. چنين پاسخى همانگونه كه
نمونههاى آلبانى و رومانى نشان داد غير مؤثراند
اين پاسخ تودهها را صرفاً به دامن سياستمداران
بورژوا مىافكند. استالينيسم قديم و جديد بديلى
براى گرايشاتى كه خواهان احياء نظم پيشيناند نيست
بلكه فقط به بحرانهاى رشد يابنده و انفجارات
اجتماعى دامن میزند. اين نظامها آينده ندارند.
دموكراسى درون تشكيلاتى به مثابه
پلى به دموكراسى شورايى
در سال 1923 تروتسكى خطرات روند
بوروكراتيزه شدن را كه خود او از مراحل آغازين آن
درسال 1921 دفاع كرده بود حس كرد. او ديرتر از
لنين ولى مصرانهتر به مبارزه با آن پرداخت و اين
مبارزه را از آنجايى آغاز كرد كه فكر ميكرد
بهترين شانس پيروزى را دارد، يعنى از درون خود
حزب. مبارزه در جهت دموكراسى درون حزبى را
اپوزيسيون چپ پلى لازم جهت مبارزه در راه دموكراسى
شورايى ميدانست. تروتسكى و پشتيبانان او هنوز در
توسل هم زمان به كارگران درون و بيرون حزب مردد
بودند. حتى بيش ازين ترديد داشتند كه از وراى
رهبرى حزبى به كارگران غيرحزبى روى آورند. اين
گامى بود كه مىبايستى بعدها برداشته شود. رفتار
آنها در اين زمان نمونه ترديد"سانتريستى" نبود
بلكه پايهاش بر برآورد اساساً بدبينانه از سطح
خودفعاليتى طبقه كارگر روسيه گذاشته شده بود. به
بيان ديگر، بر آورد آنها اين بود كه انقلاب روسيه
به فاز عقبنشينى وارد شده است. تحت چنين شرايطى
انگيزه احياء دموكراسى كارگرى (دموكراسى شورايى)
مىبايستى از جانب حزب باشد. تنها حزب در وضعيتى
بود كه بتواند شرايط تجديد حيات دموكراسى شورايى
را به تدريج به وجود آورد. اقدام تروتسكى كه"گروه
چهل وشش نفر"، اولين اپوزيسيون چپ 1923، مبتكر آن
بود، به نظر مىرسيد كه موفق باشد. دفتر سياسى با
پيشنهادات او موافقت كرد. اما در عمل دستگاه حزبى
پيرامون استالين كه تقريباً همه اعضاء دفتر سياسى
به خصوص زينوويف وكامنف و همين طور بوخارين، ريكف
و ديگران از آن حمايت كردند، مبارزة منظمى را به
منظورسركوب اپوزيسيون، جلوگيرى از بحث، سركوب
انديشه مستقل در ميان كادرها و اعضاء عادى حزب و
تحميل اطاعت و همراهى زير پوشش "سانتراليسم
دموكراتيك" آغاز كردند. اين اقدام در تضاد كامل با
سنتهاى بلشويسم و حزب كمونيست روسيه بود. مدت
پانزده سال (على رغم اسطورة تاريخى كه
استالينيستها و ضد لنيننيستها تبليغاش
ميكردند) اين حزب بحث آزاد و غالباً عمومى و
برخورد عقايد را اجازه داده بود. آنچه در سال 1923
اتفاق افتاد تحول از سانتراليسم دموكراتيك به
سانتراليسم بوروكراتيك بود.
ابزار تشكيلاتى خفه كردن دموكراسى
درون حزبى عبارت بود از انتصاب كارمندان حزبى از
بالا به جاى اينكه بگذارند توسط اعضاء به شيوة
دموكراتيك انتخاب شوند. تبين جامعهشناختى اين
روند رشد سريع دستگاه تمام وقت حزبى بود. بلافاصله
پس از انقلاب حزب كه كمتر از هزار كارمند تمام
وقت داشت. در سال 1922 به ده برابر اين تعداد
افزايش و بر روى هم اين رقم به صد برابر رسيد.
اين دستگاه حزبى خود را مستقل كرد و لايه اجتماعى
ويژهاى در جامعه شوروى- بوروكراسى شوروى- تشكيل
داد(37)
با در نظر گرفتن اين شرايط آيا
كوشش تروتسكى و اپوزيسيون چپ جهت احياء دموكراسى
حزبى خيالپردازانه بود؟ اقدام تروتسكى بى ترديد
شانس موفقيت بيشترى از هر تلاشى جهت فعال كردن
ضربتى تودههاىكارگر بدون توهم و عمدتاً منفعل
داشت. آنچه تروتسكى و اپوزيسيون چپ انجام دادند
عبارت بود از روىآورى به وجدان، سنت و شخصيت
رهبرى بلشويكى و به حساسيت و درك تئوريك آن. اين
تلاش ناموفق بود. تراژدى اين شكست اين بود كه اين
رهبرى سرانجام خطرى كه تروتسكى به آن اشاره داشت
را درك كرد ولى متاسفانه اين شناخت همزمان نبود و
در اغلب موارد بسيار دير انجام شد. اين شكست به
بهاى جان آنان تمام شد. كارگران شوروى، طبقه كارگر
بينالمللى و كل جامعه شوروى تاوان اين شكست را با
دادن قربانيان بيشمار پرداختند.
برابرنهاد نهايى
مدت دهسال، از سال 1223 تا 1933
تروتسكى درگير مسأله ترميدور شوروى يعنى مسله ضد
انقلاب سياسى اتحاد جماهير شوروى بود. او همچنين
علاقمند بود رابطه بين خودسازماندهى طبقاتى و حزب
پيشاهنگ را ب- خصوص در پرتو انحطاط بوروكراتيك
نخستين حكومت كارگران به گونه انتقادى بررسى كند.
اما ازين نيز فراتر رفت. تروتسكى كه رشد فاشيسم در
آلمان را دنبال ميكرد و ارزيابى اعتصاب عمومى سال
1926 در بريتانيا را آغاز كرده بود، پيرامون رابطه
بين طبقه، اتحاديههاى كارگرى تودهاى، شوراها و
احزاب كارگرى به نتايجى رسيد كه در نهايت امر توسط
تجربه تأسف بار انقلاب 1936-1937 اسپانيا تأييد
شده اين نتايج را ميتوان در تزهاى زير خلاصه كرد
1- طبقه كارگر نه به لحاظ اجتماعى
و نه در رابطه با آگاهى خود طبقهاى همگن است.
ناهمگنی نسبى آن دلالت بر اين امكان، اگر نه
حتميت، دارد كه تعدادى احزاب و جريانات رشد خواهد
كرد و بخشهايى از طبقه كارگر از آنها پشتيبانى
خواهند نمود.
2- پيروزى مبارزة روزمرة طبقه
كارگر در دستيابى به هدفهاى اقتصادى و سياسى
بلاواسطه (مثلاً عليه خطر فاشيسم) نياز به درجه
عالى وحدت عمل كل طبقه دارد. بنابراين نياز به
سازمانهايى دارد كه بتوانند كارگران را با
باورهاى سياسى گوناگون و درجات متفاوت وفادارى
تشكيلاتى در بر گيرد، به بيان ديگر
تشكيلاتهايىكه پايهاش بر جبهه متحد جريانها و
احزاب سياسى گوناگون گذاشته شده است. اتحاديههاى
كارگرى تودهاى و شوراها (سوويتها) نمونههايى
ازين سازمانها هستند. در انقلاب اسپانيا
كميتههاى شبه نظامى (ميليشيا) به خصوص در
كاتالونى، چنين نقشى را بعهده داشتند.
3- حتى اگر اين سازمانهاى تودهاى
بخشاً يا حتى در درازمدت به طور كامل توسط
دستگاههايى رهبرى ميشوند كه تا درجه بالايى در
حكومت بورژوايى ادغام مىشوند (درجامعه بورژوايى)،
اين به معناى آن نيست كه آنها صرفاً شكلهاى جهت
دادن و كنترل طبقه كارگراند. اين سازمانهاى
تودهاى ماهيتى تعارضآميز دارند و دستكم تا
حدودى ابزار بالقوة رهايى و خودفعاليتى طبقه
كارگرند. آنها و بذر دموكراسى پرولترى در چارچوب
دموكراسى بورژوايىاند.
4-
حزب انقلابی پيشاهنگ را اساساً اين
حقيقت از ديگر احزاب كارگرى متمايز مىكند كه در
برنامه، استراتژى و عمل خود با هدف سرنگونى حكومت
بورژوايى و نحوة توليد سرمايهدارى و ساختمان
جامعه سوسياليستى بى طبقه از منافع بلافاسطه و
تاريخى طبقه كارگر دفاع و نمايندگى مىكنند.
فرمولبندى كلاسيك اين تمايز قبلاً در "مانيفست
كمونست ماركس و اِنگلس آمده و هنوز تا به امروز
به اعتبار خود باقى است:
"كمونيستها حزب مجزايى در مقابل
ديگر احزاب طبقه كارگر به وجود نمىآورند. آنها
اصول جزمى كه توسط آن جنبش پرولترى را سازمان و
شكل دهند از خود به وجود نمىآورند. كمونيستها را
مؤلفهاى زير از ديگر احزاب طبقه كارگر متمايز
مىكند:
1-
كمونيستها در مبارزات ملى
پرولتارياى كشورهاى گوناگون، منافع مشترك كل
پرولتاريا را مستقل از مليت آنها مطرح و برجسته
مىكنند.
2-
در مراحل گوناگونى كه مبارزة طبقه
كارگر عليه بورژوازى پشت سر مىگذارد، كمونيستها
همواره و همه جا نماينده منافع عمومى جنبشاند.
بنابراين كمونيستها از يكسو، در عمل پيشرفتهترين
و مصممترين بخش احزاب طبقه كارگر هر كشورند،
يعنى بخشى كه همه را به پيش سوق مىدهد و از سوى
ديگر بلحاظ نظرى اين مزيت را برتودة عظيم
پرولتاريا دارند كه مسير راهپيمايى، شرايط و
نتايج عمومى نهايى جنبش پرولترى را به روشنى درك
مىكنند.(38)
به منظور دستيابى به اين هدف،
اكثريت طبقه كارگر را مى بايست به درستى برنامه
حزب، استراتژى و خطوط سياسى جارى آن متقاعد ساخت.
اين امر تنها با استفاده از
ابزارسياسى و نه ادارى انجام شدنى است و از جمله
به كاربرد صحيح تاكتيك جبهه متحد پرولترى نياز
دارد.(39)
اين امر به نوبه خود به اين بستگى
دارد كه آيا سوسياليستهاى انقلابى ميتوانند
استحكام در اصول، دفاع قاطع از برنامه و نظرات
سياسى خود- كه در عين حال به طرد قاطع فرصتطلبى
نظرى و عملى نياز دارد- را با گشادهرويى براى
ديالوگ و حداقل گذشت در مناسبات با ديگر احزاب و
شكلبندىهاى جنبش متشكل كارگرى تركيب كنند يا
نه.
5-
همان قوانين با تغييرات لازم در
مورد ايجاد حكومت كارگرى و شكلهايىكه قدرت در
حكومت كارگرى از طريق آن اعمال ميشود، صادق است
(احتمالاً به استثناء مورد تهديد به جنگ داخلى).
نقش رهبرى حزب از طريق روند تشويق و ترغيب سياسى
و نه اقدامات اجرايى و مطمئناً نه از طريق سركوب
مستقيم بخشهايى از طبقه كارگر، تحقق پيدا مىكند
اين نقش همانگونه كه در آلمان دموكراتيك
مىگفتند تنها با كاربرد "اصل سودبخشى" براى سياست
ميتواند تحقق يابد: توسط اعمال مستقيم قدرت
ارگانهاى زحمتكشان كه به گونه دموكراتيك انتخاب
شدهاند و نه بتوسط حزب پيشگام، يك نظام چند حزبی-
كارگران و دهقانان مىبايستى آزاد باشند هركس را
كه مايلند انتخاب كنند.
6-
دموكراسى سوسياليستى، دموكراسى
درونى اتحاديه كارگرى و دموكراسى درون حزبى (حق
ايجاد گرايشات و فراكسيونها) تأثير متقابل بر
يكديگر دارند. آنها هنجارهاى مجرد نيستند بلكه
پيششرطهاى عملى مبارزة مؤثر كارگران و ساختمان
مؤثر سوسياليسماند. بدون دموكراسى پرولترى جبهه
متحد پرولترى و بنابراين پيروزى مبارزه كارگران در
بهترين حالت دشوار و در بدترين حالت غيرممكن
ميشود.(40) بدون دموكراسى سوسياليستى تا برنامه
مؤثر نيز غيرممكن است. از زماني كه اين تزها بين
سالهاى 1930 و 1936 تنظيم شده، از آنچه در شرق و
در غرب روى داده است، هيچيك اعتبار اين تزها را
زير سئوال نمىبرد.(41) به علاوه سهل است تكامل
تاريخى بعدى در كشورهاى سرمايهدارى و در به
اصطلاح "كشورهاى سوسياليستى" مناسبت تاريخى و نظرى
آنها را تأييد كردهاند. تروتسكى در سال 1925
نوشت:"سوسياليسم را نبايد از طريق بوروكراتيك بنا
كرد، نبايد جامعه سوسياليستى را با فرمانهاى
ادارى به وجود آوريم، تنها از طريق عظيمترين
خلاقيت، فعاليت فردى، پيگيرى و انعطاف در عقيده و
اراده تودههاى ميليونى كه احساس مىكنند و
ميدانند كه اين امر در مسئوليت خود آنهاست. فقط
در چنين شرايطى ساختمان سوسياليسم ممكن است.(42)
زيرنويسها:
1- متنهاىمهمى كه توسط انگلس در
اين باره نوشته شده در جلد بيست ودوم آثار ماركس
و اِنگلس
آمده است و شامل مقالاتى است كه از
1890 تا 1895 نوشته است. همچنين نگاه كنيد به
مكاتبات او با بسيارى از نمايندگان جنبشهاى
سوسياليستى اروپايى و آمريكاى شمالى در دورة بين
1882 تا 1895 در جلدهاى 35 تا 38 آثار ماركس و
اِنگلس
.
2- مهمترين مقالات گرامشى در بارة
اين موضوع نه نامههاى زندان او بلكه مقالاتى است
كه پيرامون
Ordino Nuouo
در اداره 1919 تا 1921 نوشته است.
پارهاى ازين مقالات در"منتخب نوشتههاى سياسى از
1910 تا1920" او موجود است. لندن سال .197.
3- تروتسكى "گزارش هيأت نمايندگى
سيبرى" را براى كنگرة دوم حزب كار سوسيال دموكرات
روسيه
در سال 1903 نوشت. به زبان فرانسه
نيز منتشر شده است (گزارش هيأت نمايندگى سيبرى،
ص ص 87-88، پاريس 1970) و نورمن گراس در مقاله
خود"مشاركت سياسى در انديشه انقلابى لئون تروتسكى"
به آن برخورد كرده است و در نسخه جى يرى تحت
عنوان"مشاركت در سياست" آمده است. منچستر سال
1972.
4- اولين انشعاب در حزب كار سوسيال
دموكرات روسيه، انشعابى موقت بود و در كنفرانس
استكهلم در سال 1906 به آن پايان داده شد.
بلشويكها و منشويكها در واقع دو "فراكسيون علنى"
حزب كار سوسيال دموكرات روسيه بودند تا دو حزب
متفاوت. فقط پس از سال 1912 به دو حزب مجزا تبديل
شوند.
5- نقل از"پيامبر مسلح" اثر ايزاك
دويچر صفحه 90 و آكسفورد سال 1970.
6- نگاه كنيد به"وجدان انقلاب" اثر
روبرت دانيز، هاروارد، 1960 و"پيامبر مسلح" جلد
نخست.
7- نگاه كنيد به" وجدان انقلاب"
8- جملههاى بسيار نقل شده از
كتاب"چه بايد كرد" لنين در مورد روشنفكران انقلابى
كه مىبايستى آگاهى سوسياليستى را "از بيرون" به
داخل جنبش كارگرى وارد كنند. در حقيقت از
كائوتسكى و ويكتورآدلر است (در به اصطلاح برنامه
هاينس فلدر سوسيال دموكراسى اطريش).
9-
پيش
گفتار به مجموعه" دوازده سال" در مجموعه آثار جلد
13 صفحه 103.
10- از مقاله "وظائف ما و شوراى
نمايندگى كارگران" در مجموعه آثار جلد دهم ص ص
19و20.
11- به ياد دارم يك نفر در حضور
لنين گفت: ستارة خروستالف رو به افول است و اكنون
مرد قدرتمند در شوروى تروتسكى است". صورت لنين
براى لحظهاى در هم رفت و سپس گفت:"بله، تروتسكى
با فعاليت مشعشع و تزلزلناپذير به اين درجه رسيده
است" از كتاب"نيمرخ انقلابى" اثر آناتولى
لوناچارسكى. صفحه 60 سال 1967.
12- مقاله"درخواست از حزب توسط
هيأت نمايندگانى كه متعلق به گروه بلشويك پيشين
بودند" از مجموعه آثار جلد دهم صفحه 314.
13- جالب است توجه كنيم كه سوسيال
دموكراسى اطريش در كوشش براى ايجاد حزبى غير
قانونى در دورة بين 1934تا 1938 از اصول
تشكيلاتىاى استفاده كرد كه شبيه اصولى بود كه
لنين بسط داده بود.
14- همان گونه كه مشهور است در
سوسيال دموكراسى روسيه سه نظر پيرامون شكل حكومت و
دولت وجود داشت كه ميتوانست وظائف بورژوا
دموكراتيك انقلاب را انجام دهد. منشويكها معتقد
بودند اين وظائف را دولت بورژوا دموكراتيك با
حمايت سوسيال دموكراسى ميتواند انجام دهد. از اين
انتخاب با ديدى انتقادى تا زمانيكه ائتلاف وجود
داشت حمايت شد. بلشويكها از اين نظر طرفدارى
ميكردند كه كارگران در اتحاد با دهقانان
مىبايستى قدرت دولتى را در چارچوب حكومت بورژوايى
اعمال كند (ديكتاتورى دموكراتيك كارگران و
دهقانان) تروتسكى معتقد بود كه تنها حكومت كارگران
(با حمايت دهقانان تهيدست) ميتواند وظائف بورژوا
دموكراتيك انقلاب را جامعه عمل بپوشاند.
15-
يوفه يكى از اعضاء رهبرى حزب و يك
ديپلمات شوروى، درست كمى قبل از اين كه خودكشى
كند، در وصيتنامه خود خطاب به تروتسكى قاطعانه
اظهار داشت كه لنين به او گفته بود كه از سال 1906
به اين سو نظر تروتسكى در مورد مسأله "انقلاب
مداوم" برحق بوده است.
16- نگاه كنيد به تزهاى كنگرة دوم
كمنيترن پيرامون شرايط كه تحت آن شوراها مىبايستى
شكل بگيرند، در اثر جين دگراس تحت عنوان "اسناد و
مدارك انترناسيونال كمونيست سال 1919 تا 1943" جلد
اول لندن سال 1960 همچنين نگاه كنيد به "اسناد و
مدارك مربوط به اجتماعى كردن" نوشته كارل كورش
فرانكفورت ام. ماين سال 1969.
17- عقايد مشابهى نيز، البته نه به
شيوة منظم، توسط دانيل دولئون، سوسياليست آمريكايى
بسط و تدوين شد.
18- نگاه كنيد به مقاله "مشاركت
سياسى در انديشه انقلابى لئون تروتسكى" اثرگراس.
19- نگاه كنيد به"مكاتبات بين لنين
و كامى هوسيمانس" اثر جورهويت صفحه 130 پاريس
سال 1963.
20 - حضور مداوم و فعاليت
بلشويكها بىترديد به رشد مبارزات كارگرى كمك
كرد.
21- در بارة مقاومت"بلشويكهاى
قديمى" در برابر تزهاى لنين به"لنينيسم تحت لنين "
جلد اول صفحه اول، نوشته مارسل ليبمن پاريس سال
1973 مراجعه كنيد.
22- "تاريخ انقلاب روسيه" اثر
تروتسكى) در سه جلد 1967(جلد اول صفحه 167).
23- شخص كه اكنون راجع
به"ديكتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان" صحبت
مىكند، از زمان عقب است... اين شخص مىبايستى به
آرشيو"بلشويكهاى" قبل از انقلاب فرستاده شود.
(ميتوان آن را آرشيو"بلشويكهاى قديمى"ناميد)
"نامههاى مربوط به تاكتيك" اثر لنين در مجموعه
آثار جلد 24 صفحه 45.
24- نگاه كنيد به" بگذار تاريخ
داورى كند" اثر روى مددف، صفحه 43.
25- پروتکل اولین نشست رسمی کمیته
پتروگراد حزب بلشویک، اول نوامبر 1917، اثر فاک.
سی، مایل در لیون تروتسکی: "مدرسه دروغپردازی
استالین"، نیورک 1917، صفحه 4-103.
26- از این(...) نه تنها نتایج
انتخابات کامل آزاد برای دومین و سومین دورهی
انجمنهای مشورتی(شهری، ایالتی) استتناج شد، بلکه
برای استقرار آنها در شهرهایی که اکثریتی بیش از
60 درصد آرای داده شده برای هر حزب از احزابی که
حضور ثروتمند این انجمنها را پیشنهاد میکرد.
27- ن.ن.سوخانف"انقلاب روسیه
1917"، جلد2، نیورک 1962، ص 592.
28- لیون تروتسکی تاریخ انقلاب
روسیه، جلد 1: انقلاب فوریه، ص 10.
29 نگاه کنید به ویکتور سرگی و
الفر روسمر.
30 الکساندر سولژنستین"مجمع
الجزابر گولاک"، برن 1973، ص 294.
دربارهی شیلیپیاکوف و به اصطلاح
اپوزیسون کارگری در حزب کمونیست روسیه مراجعه شود
به دموکراسی کارگری یا دیکتاتوری حزبی، ناشر فریتز
کول و ارین ابرلند، اولتن 1917، ص158تا 263.
32 لیون تروتسکی" انقلابی که به آن
خیانت شد"، دستنوشتهها، 102 هامبورگ 1988، ص 804.
لیون تروتسکی نطق 26 یولی 1920 در
کنگره کمینترن 2، در اولین پنجسال کمونیست
بینالملل، نیویورک 1945، ص 99 تا 100، ترجمهی
خودش.
34- نقل قول از ایساک دویچر،
تروتسکی، جلد 1، ص 476.
35- ایساک دویچر(جلد 1، بیوگرافی
تروتسکی، سرمقاله14) یک سری نقل قولها (مثال) از
تروتسکی در "سیستم جانشینی" در سالهای 1921-1920
وجود دارد، هم چنین نطق او در دهمین کنگره حزب
کمونیست روسیه.
37- آگوست تالهایمر هم چند سال بعد
همین نظر را فرموله کرد:"با فرونشستن آتش انقلابی
در تودهها تفاله بوروکراسی رو به فزونی مینهد.
همان اندازه که از حرکتهای انقلابی پایینیها
کاسته میشود، قدرت بورکراتیک خودخواهانه در بالا
رشد میکند. آگوست تالهایمر: برای چه جریانی؟
(دررابطه با بحران سیاسی در
DKP،
برلین 1929،ص6) در جایی دیده نشده که بوخارین هم
همین نظر را داشته باشد.
38- حداقل ما خواهیم فهمید که
فرمول"سانترالیسم دموکراتیک" در حقیقت ریشهی
منشویکی دارد. رافائل ابرامویچ، یولیس مارتوف،
نوشتها و نظراتش در باره سوسیالیسم، برلین 1924،
ص 10).
39-اضافه بر این تهدید کارگران عضو
حزب کمونیست روسیه به اخراج از کار به عنوان اهرم
قشار استفاده میشده است.
40- کریستان راکوفسکی، عضو کمیته
مرکزی و دوست و همکار تروتسکی در اپوزیسون چپ، در
یک نوشته استادانه این پروسه را تحت عنوان"خطر
رسمی قدرت" توضیح داده است. کریستان راکوفسکی،
منتخب آثار در رابطه اپوزیسون در اتحاد جماهیر
شوروی در سالهای 30-1920
، لندن 1980، ص 124).
41- در برنامه گذار برای
انترناسیول 4" لیون تروتسکی.
42-انترناسیونال 4 این تزها را در کنگره 12 خود به
عنوان مصوبه"سوسیالیسم دموکراتیک و دیکتاتوری
پرولتاریا" برنامهریزی و کدگذاری نمود.
|