باز هم در باره اقتصاد سیاسی رهایی زنان
راونتری
مترجم : افشار
مقاله "اقتصاد سیاسی رهائی زنان"
نوشته مارگارت بنستون در شماره سپتامبر 1969 نشریه
مانتلی ریویو چاپ شد. او زنان را چنین تعریف
میکند: "آن گروهی از مردم که مسئول تولید
ارزشهای مصرفی ساده در فعالیتهایی هستند که در
ارتباط با خانه و خانواده قرار دارند". به علاوه،
زنان "موقعیت فعالی در بازار ندارند" و "به صورت
بخش سهلالوصول و انعطافپذیر ارتش عظیم ذخیره
کار" باقی ماندهاند. با وجودی که با بررسی بنستون
در باره نقش زنان در خانه موافقیم، به نظر ما
تغییراتی که در ترکیب جنسی نیروی کار از جنگ جهانی
دوم به بعد صورت گرفته تاکید او را بر زنان به
عنوان کارگران خانه که نقش آنها را به عنوان
کارگر مزدبگیر دستکم میگیرد، رد میکند.
در آمریکا در 1940 از هر 4 زن
بالای 14 سال فقط یک نفر در نیروی کار کل جامعه به
حساب میآمده، از هر 10 مادر فقط یک مادر کار
میکرد و از هر 12 زن 24-18 ساله فقط یک زن مشغول
تحصیل بود. در 1968 از هر 5 زن 16 سال به بالا، 2
زن در نیروی کار کل جامعه به حساب میآمد، و از هر
5 مادر 2 مادر کار میکرد و از هر زن 24-18 ساله
یک زن مشغول تحصیل بود.(1) سرمایهداری انحصاری نه
تنها زنان را از نیروی کار اخراج نکرده بلکه به
طور روز افزونی آنان را از خانهها بیرون کشیده و
روانه بازار نموده است. در فاصه 1947 تا 1968
میزان مشارکت مردان در نیروی کار از 8/86 به 2/81
درصدر جمعیت فعال مردان کاهش یافت. در حالیکه
میزان مشارکت زنان از 8/31 به 6/41 درصد افزایش
داشته است. این افزایش قابل توجه در حالی صورت
گرفته که نسبت به زنان بالغ در مراکز آموزشی هم
افزایش چشمگیری داشته است. برای سنین 24-18 ساله،
نسبت زنان مشغول تحصیل از 9/9 درصد از 1950 به
1/22 درصد در 1967 رسید و اکنون از درصد مردان
مشغول تحصیل در 1950 که 1/20 درصد بود پیشی گرفته
است. در طول همین مدت، 1968-1950، نسبت زنانی که
به علت "خانهداری" جزء نیروی کار جامعه حساب
نمیشدهاند، از 60 درصد به کمتر از 50 درصد
رسیده است. در ژوئیه 1969، 000/681/47 مرد بین
سنین 20 تا 64 ساله (4/93 درصد کل) جزء نیروی کار
جامعه بودهاند، در حالیکه برای زنان 000/807/25
نفر (1/48 درصد کل) جزء این کل بوده و 000/180/25
نفر به علت "خانهداری" خارج از آن قرار
داشتهاند.
این دشوار است که زنان را در
حالیکه 5/2 کل نیروی کار جامعه را تشکیل میدهند،
سادهانگارانه تولیدکنندگان بی مزد ارزشهای
مصرفی در خانه حساب کنیم. (فقط 4/3 از مردان در
نیروی کار غیر نظامی شاغل هستند) سهم زنان در
نیروی کار غیرنظامی از1/28 درصد در 1947 به 1/37
درصد در 1968 افزایش یافته است. در آوریل 1969 سهم
زنان در بخشهای مختلف به قرار زیر بود:
حمل و نقل و خدمات عامالمنفعه 20
درصد
تولید صنعتی 28 درصد
عمده فروشی و خرده فروشی 39 درصد
مستخدمین دولت 43 درصد
بیمه، مالیه و مستغلات 51 درصد
خدمات 54 درصد
نه تنها زنان اعضای مهم نیروی کار
هستند بلکه خانه دیگر نمیتواند برای آنان
پناهگاهی در برابر ضروریات بازار باشد. وزارت کار
میگوید که امروزه 90 درصد دختران در مراحلی از
زندگی خود کار خواهند کرد.(2) اگر آنطور که
بنستون میگوید، نظام سرمایهداری نیاز دارد که
زنان را در خانه نگهدارد، باید گفت که در برآوردن
این نیاز به طرز بارزی موفق نبوده است. بنستون
همچنین پیشنهاد میکند که یکی از منابع جنبشهای
رهائی زنان میتواند انکشاف اشکال ابتدائی
سرمایهداری تولید خانگی باشد که زنان را آزاد
خواهد ساخت تا تساوی در کار، حقوق و موقعیت را طلب
کنند. اگر به خواهیم از توجه زیادی که اخیراً به
مساله زنان میشود سرنخی به دست آوریم، نباید توجه
را فقط به خانه یا فقط به محل کار خلاصه کنیم،
بلکه باید تضاد موجود بین نقش زن در خانه و در محل
کار را بررسی نمائیم. زنان مدتهای درازی است که
در خانه بدون دریافت مزد کار کردهاند. این مساله
به تنهائی نمیتواند منبع نارضایتی زنان باشد. به
علاوه ما براین باوریم که درصد بیکاری بالاتر، مزد
کمتر و موقعیتهای نابرابر شغلی برای زنان نتیجه
تضادی است که بین نقش فرهنگی زنان و نقش زنان به
عنوان کارگر مزدبگیر وجود دارد.
در این جامعه، نقش پدر در خانواده
به عنوان "نانآور" یا بازار و با نقش او به عنوان
یک کارگر آزاد مزدبگیر همخوانی دارد. ولی نقش از
نظر فرهنگی تعریف شده مادر یعنی نگهداری روزمره
کودکان با بازار نمیخواند. در حالیکه مردان
میتوانند از این تفکر که "حداقل، نان خانوادهام
را در میآورم" احساس آرامش کنند، زنان شاغل
دلواپسند که "من به کودکانم بی توجهی میکنم". در
نتیجه، زنان نه تنها مثل هر کارگری در نظام
سرمایهداری از خود بیگانگی را تجربه میکنند،
بلکه مواجه با کشمکش ارزشهای فرهنگی و نه تقویت
آنها هم میشوند و تازه در ازای آن پاداش مالی هم
دریافت نمیکنند.
برای اینکه زنان به عنوان کارگران
آزاد مزدبگیر در موقعیت برابر با مردان قرار
بگیرند، لازم است که از آزادی فرهنگی برابر برای
ورود به مناسبات مزدبگیری برخوردار باشند. ولی
زنان با همان آزادی فرهنگی مردان وارد بازار
نمیشوند. مقدار بیکاری بین مردان کمتر از زنان
است و نقش زنان به عنوان مادر به پیدائی این
نابرابری کمک میکند. به علاوه، تجزیه بازار کار،
با این واقعیت که مردان به خدمت نظام وظیفه فرا
خوانده میشوند و در نتیجه یک کاهش نسبی عرضه
نیروی کار مردان پیدا میشود، تشدید میگردد.
در فاصله 1947 تا 1962 که کل افراد
شاغل در ارتش به طور متوسط 5/2 میلیون نفر بود،
درصد بیکاری میان مردان 6/4 درصد بود که فقط
6%درصد از درصد بیکاری میان زنان کمتر است. ولی
از 1962 که کل افراد شاغل در ارتش به بیش از 3
میلیون رسید، درصد بیکاری مردان به 83/3 درصد رسید
که 67/1 درصد از بیکاری میان زنان (5/5 درصد)
کمتر است. از آنجا که مردان به خدمت نظام فرا
خوانده میشوند، در نتیجه از "امتیاز" بیکاری
کمتری بهرهمند میگردند. به علاوه، تجربه
نمونهوار زنان نشان میدهد که آنها دو برابر
دفعات مردان وارد بازار کار میشوند. یک بار قبل
از بچهدار شدن و بار دیگر وقتی بچهها آنقدر
بزرگ میشوند که مادران میتوانند مجدداً وارد
بازار کار به شوند. در سالهای اخیر، تقریباً نصف
زنان بیکار آنهائی هستند که "دو باره وارد نیروی
کار شدهاند". در ژوئیه 1969، درصد زنانی که به
علت "از دست دادن آخرین شغل خود" بیکار شدهاند،
تقریباً 37 بود که تقریباً برابر با سهمشان در کل
نیروی کار جامعه است. ولی در میان اشخاصی که به
علت "ورود دوباره به نیروی کار" بیکارند، سهم
زنان 2/2 برابر سهم مردان بوده است. بالاخره، از
آنجائیکه پدر نقش "نانآور" را دارد، در نتیجه،
تغییر مکان عمدتاً با موقعیتهای شغلی او تعیین
میشود. بدین ترتیب، زنان در خانوادههائی که هم
زن و هم مرد شاغلند، به طور نابرابری مواجه با
بیکاری ناشی از تغییر مکان میشوند. بنابراین،
درصد بیشتر بیکاری میان زنان اگر چه مستقل از
"تبعیض" نیست، عمدتاً از این منتج میشود که زنان
به عنوان مادران در خانوادههای هستهای با شرایط
متفاوتی از مردان وارد بازار کار میشوند. "نیروی
طبیعی بازار" این روند را به اتمام میرسانند.
متوسط درآمد زنان شاغل فقط 60 درصد
متوسط درآمد مردان است. تردیدی نیست كه آنچه
مدیران در توضیح و توجیه این تفاوت میگویند،
بعضاً حقیقت دارد. این درست است که میزان غیبت
زنان از محل کار 2 تا 4 برابر مردان است و متوسط
زمانی که زنان در یک شغل باقی میمانند تقریباً
نصف مردان است (8/2 سال در مقایسه با 2/5 سال).
(3) نکته این است که این زنان هستند (و نه مردان)
که بازار کار را ترک میکنند تا بچهدار شوند و
سپس در خانه میمانند که از کودکان نگهداری کنند.
این عوامل موجب میشوند که هزینه اضافه کاری و
آموزش کارگران بیشتر بشود و در نتیجه هزینه
استخدام زنان افزایش پیدا بکند. از عوامل دیگری که
به پائین بودن متوسط درآمد زنان کمک میکنند این
است که آنها عمدتاً در کارهای اداری شاغلند
(تقریباً 60 درصد زنان شاغل)، به طور نسبی کمتر
در اتحادیه متشکل هستند (وضعیتی که با توجه به
کوتاهی دوران اشتغال به آسانی قابل اصلاح نیست)،
باید با عرضه روزافزون نیروی کار زنان رقابت کنند،
و بالاخره، باتبعیضات آشکار هم روبهرو هستند. به
هر حال این واضح است که با توجه به تقابل بین کار
در بیرون و پرورش اطفال، کارفرمایان زنان را در
شغلهائی به کار میگیرند که هزینه آموزش کارگران
و ضرر ناشی از غیبت از سر کار پائین باشد.
یکی از پیششرطهای بنستون برای
رهائی زنان امکانات برابر داشتن با مردان برای کار
در بیرون از خانه است. ولی برای تحقق آن ضروری است
که زنان و مردان متساوی و یا از قیدوبندهای رفتاری
بیگانه با بازار آزاد باشند. نارضایتی روز افزون
زنان احتمالاً نتیجه پرولتریزه شدن سریع آنان است
که در مواجهه با بازاری قرار گرفتهاند که بیانگر
تضاد بین قید و بندهای بیگانه با بازار براي
مادران از یک سو و قیدوبندهای مطابق با بازار
کارگر آزاد مزدبگیر از سوی دیگر است. اگر زنان
قرار باشد که درآمد برابر با مردان داشته باشند و
اگر والدین مسئولیتهای عملی نگهداری و پرورش
اطفال را به طور مشترک انجام دهند، کارفرمایان
استخدام کارگران مجرد را که بیشتر قابل اعتماد
هستند و مدت بیشتری در یک شغل باقی خواهند ماند،
به استخدام کارگران متاهل ترجیح خواهند داد و
آنوقت تضاد بین خانواده هستهای و کار مزد بگیری
آزاد در نظام سرمایهداری آشکار میشود. ما براین
باوریم که لازمه رهائی زنان علاوه بر برابری،
صنعتی کردن کار خانگی و اجتماعی کردن پرورش اطفال
است و ما میتوانیم برای نابودی سرمایهداری و
خانواده هستهای هر دو مبارزه کنیم. البته این
نکته باید روشن باشد که با کارگر شدن مادران،
سرمایهداری خانواده هستهای را تضعیف کرده است
(در حال حاضر تقریباً 40 درصد از مادرانی که اطفال
پائینتر از 18 سال دارند وارد بازار کار
شدهاند).
در خاتمه، ماعقیده داریم که آمار
ارائه شده این نظر بنستون را که "هیچ کس، نه زن و
نه مرد نقش زنان در نیروی کار را خیلی جدی
نمیگیرد" به زیر سئوال میبرد. 5/3 از زنان شاغل
که ازدواج کردهاند و درآمدشان بخشی از درآمد
خانواده است، این نکته را خیلی هم جدی میگیرند.
ورود چشمگیر زنان به نیروی کار از جنگ دوم جهانی
به این سو و همراه با آن افزایش انفجارآمیز کار
خانوادگی مسبب اشاعه و گسترش "شیوه زندگی طبقه
متوسط" بوده است. در مارس 1967 وزارت کار آمریکا
این وضعیت را به درستی به شرح زیر خلاصه کرده است:
حدود نصف زنان 18 تا 64 ساله در هر
مقطع زمانی مشغول کارند و از هر زن شاغل 3 زن
ازدواج کرده با شوهران خود زندگی میکنند. تقریباً
تمام این زنان در درآمد خانواده سهم دارند و اغلب
در آمد زنان است که موجب میشود درآمد خانواده از
حداقل خط فقر بیشتر بشود. در برخی از خانوادهها
درآمد زن موجب میشود که درآمد خانواده از سطح
پائین به سطوح متوسط درآمدها ارتقاء یابد. در
واقع، در میان خانوادههای با درآمد متوسط است که
بیشترین درصد زنان شاغل در نیروی کار را پیدا
میکنیم.
در مارس 1967 در آمریکا 6/42
میلیون خانواده (زن و شوهر) وجود داشته که در 15
میلیون از این خانوادهها، زنان جزء مزدبگیران
بودهاند. در خانوادههائی که زنان کار
میکردهاند، متوسط درآمد خانواده در 1966، 1246
دلار بود، در حالیکه در خانوادههائی که زنان کار
رسمی کردهاند، متوسط درآمد 7128 دلار بوده است.
"احتمال فقیر نبودن در
خانوادههائی که زنان هم کار می کنند، به مراتب
بیشتر از خانوادههائی است که زنان کار نمیکنند.
تقریباً 5 میلیون خانواده در 1966 در آمد
سالیانهای کمتر از 3000 دلار داشتهاند.
فقط 5 درصد از خانوادههائی که
زنان هم کار میکنند در این دسته جا میگیرند، در
حالیکه برای خانوادههائی که زنان کار نمیکنند،
این رقم 15 درصد است. درآمدی معادل 7000 دلار در
سال را در 1966 ما درآمد متوسط برآورد میکنیم،
ولی این مقدار برای یک خانواده شهر نشین که 4 عضو
داشته باشد کافی است. 29 درصد از خانوادههائی که
زنان هم کار میکردهاند، درآمدی پائینتر از این
مقدار دارند، ولی برای خانوادههائی که زنان کار
نمیکنند، این رقم 49 درصد است.
هر چه درآمد سالیانه خانواده
بیشتر باشد (تا 15000 دلار) احتمال بیشتری دارد
که زنان هم جزء نیروی کار باشند.
درصد مشارکت زنان در نیروی کار در
مارس 1967 برای خانوادههائی که در سال 1966
درآمدی کمتر از 2000 دلار داشتهاند، از همه
پائینتر و برابر 13 درصد بوده است. در حالیکه
برای خانوادههائی که درآمد سالیانهشان بین 12000
دلار بوده این رقم به 53 درصد میرسد. اگر پرسیده
شود که زنان شاغل به چه مقدار در درآمد خانواده
نقش دارند؟ در جواب باید گفت که بر اساس پژوهش
اداره آمار وزارت کار، متوسط درصد درآمد زنان در
کل درآمد خانواده در 1966، 2/22 بوده و در
خانوادههائی که زنان تمام وقت در طول سال
کارکردهاند، این رقم 8/36 درصد بود...(4).
این ارقام خود سخن میگویند. حفظ
سطح زندگی خانواده و در بسیار از موارد اجتناب از
فقر در حال حاضر عمدتاً به یک درآمد بلکه به دو در
آمد (زن و شوهر) بستگی دارد. این روندی غیر قابل
بازگشت است. شرکت زنان در کار مزدبگیری را دیگر
نمیتوان "ناپایدار و گذرا" برآورد نمود. زمان
برای رجعت زنان به خانه سپری شده است.
اين مقاله از مانتلي ريويو شماره
ژانويه 1970 به فارسي برگردانده شده و اولين بار
در سوسياليسم و انقلاب شماره 4 چاپ شده است
یادداشتها:
1- تمام محاسبات از منابع زیر
استخراج شدهاند مگر آنکه غیر از آن تصریح شود:
Historical Statistics of The
United States,
Statistical Abstract of The
United States, 1968, 1969
Employment And Earnings Vol.
16,No,2 August 1969
راجع به مادران شاغل نگاه کنید به
:
U.S Department of Labour ,Women’s
Bureau
Laaflet 37:Who Ard The W0rking
Mothers?
نگاه کنید به گزارش :
San Francisco Chronicle,
September 15, 1969
نگاه کنید به :
V.C. Perella: Women And The
Labour Force;Monthly Labour Review, February
1969.p.9 H. R Hamel: jub Tenure of Workers,
January1967 , Special Labour Fopce Report p.31
نگاه کنید به :
U.s Department of Labour: Women’s
bureau
Woking Wives- Their Contribution
To Family Incmom December 1969.
|