اهمیت واقعی نقد مارگارت کولسون، برانکا مگاش،
هیلاری وین رایت از تحلیل من درباره کار خانگی
در این است که بحث در مورد پيوند استراتژیک آزادی
زنان با انقلاب سوسیالیستی را بر شرایط کار دوگانه
زن در سرمایهداری متمرکز میکند. این واقعیت که
زنان طبقه کارگر، بیش از پیش در سالهای پس از
جنگ، هم کارگر خانگی و هم کارگر مزدبگیرند، به
جایگاه و آگاهی آنان در ساخت سرمایهداری یک
ویژگی مسئلهساز و ناپایدار میدهد. مولفين توضیح
روشن و قانعکنندهای در این باره ارائه میدهند.
من در مقالهام در نیولفت رویو شماره 83، در جهت
تحلیل رابطه کار خانگی با کار مزدی به طور کلی
حرکت کردم، که یک سطح انتزاعي صحیح برای شروع طرح
مسئله بود، اما قبل از اخذ نتایج سیاسی مفید،
ضروري بود كه به بحث عینيت بیشتری داده شود.
همانطور که کولسون، مگاش وین رایت به درستی خاطر
نشان میسازند، نتایج سیاسی من با توجه به فقدان
سطح دوم تحلیل که رابطه کار خانگی با کار مزدی
زنان را به طور خاص نشان دهد، تا حدودی فاقد
پیوستگی ضروي بودند. در این سطح از تحلیل لازم است
سئوال شود که: اگر قانون ارزش مستقیما بر کار
خانگی به شکل سرمایه حاکم نیست، چگونه به طور غیر
مستقیم آن را در بر میگیرد، به شکلی که کل زمان
کار زنان بین اشتغال در خانه و خارج توزیع
میگردد.؟
کولسون، مگاش و وین رایت وعده میدهند که "به روش
سیستماتیکتر آثار غیرمستقیم اما قوی قانون ارزش
بر کار خانگی را مورد بررسی قرار دهند،"
اما در هیچ جا آنان به طور سیستماتیک یا غیر
سیستماتیک چگونگی تاثیر آن بر تقسیم کل زمان کار
زنان در داخل و خارج خانه را بررسی نمیکنند. از
آنجا که این موضوع دقیقا همان سئوالی است كه در
تمام نقد آنان مطرح شده است، نادیده انگاشتن آن را
نمیتوان به حساب از قلم افتادگی گذاشت. بر عکس،
این نتیجه طبیعی ناتوانیشان در درک کار خانگی به
عنوان مولد ارزش است. چرا که تنها ارزش به عنوان
یک مقوله میتواند رابطه کارهای خصوصی جدا از
یکدیگر با کل کار اجتماعی در یک جامعه تولید
کالایی تعميم یافته را توضیح دهد. بدون این پیوند،
ارتباط زیرساختی بین واحدهای خانگی و صنعتی را
نمیتوان به درستی شناسایی کرد، در نتیجه دو نوع
کار زن به طور تحلیلی شناور رها میشوند، و تنها
به وسیله آگاهی زنانی که هر روز بین این دو در
حرکت هستند، به یکدیگر مربوط گردند.
آیا کار خانگی ارزش تولید میکند؟
با
این حال کولسون، مکاش، وین رایت در میانهي نقدشان
به موضع من در مورد مسئله ارزش، عملا هسته بحث من
را درمیيابند. "زن خانهدار طبقه کارگر در تولید
یک کالا- نیروی کار- شرکت میکند... و از طریق این
فرآیند در تولید اجتماعی شرکت و کارش را با کاری
که در تولید وسایل معیشت او دخیل است، مبادله
مینماید."
اما اگر زن خانهدار یک پرولتر در تولید کالا شرکت
میکند، چرا کارش به بخشی از ارزش آن کالا بدل
نمیگردد؟ کولسون، مگاش و وین رایت تلاش میکنند
از سه طریق به این سئوال پاسخ دهند.
1-
کار خانگی ممکن است در تولید کالا شرکت کند اما
"محصولات بلاواسطه آن، ارزشهای مصرف هستند و نه
کالاها، آنها به سوی بازار جهتگیری
نشدهاند...".
بخش اعظم کارهایی که در سرمایهداری انجام میشود
"بلافاصله" کالا تولید نمیکند، بل که تنها
ارزشهای مصرف میآفریند. آیا این موضوع صلاحیت
تولید ارزش را از چنین کارهایی سلب میکند؟ البته
که نه. این فرآیند مبادلهي کالایی عمومی (شامل
مبادله نیروی کار) است و نه فعالیت مشخص کارگران
مستقل خصوصی که برابری تمام انواع کارها در
سرمایهداری را تحقق میبخشد. کارهای مشخص – بر
حسب زمان، مکان و شکل محصول – میتوانند از کالای
تمام شدهای که در بازار مبادله میشود، کاملا جدا
شوند. بسیاری از آنها بیش از کار خانگی از محصول
جدا میشوند و با اینحال هنوز بخشی از ارزش
کالایی تحقق یافته در آن را میآفرینند.
2-
زن خانهدار نیروی کارش را نمیفروشد بنابراین
"بنا به تعریف، کار خانگی ارزش ندارد."
از کی تا به حال حضور دستمزد، معیار تعیین خلق
ارزش است؟ آیا این به معنای آن است که
تولیدکنندگان کالایی مستقل که برای دست مزد کار
نمیکنند، ارزش نمیآفرینند؟ حرفهاي مهمل! مولفین
در این زمینه مرا به استفاده نابهجا از یک نقل
قول از مارکس در مورد آشپزها و خیاطهای زنانه
متهم میکنند، چون این کارگران دستمزد میگیرند و
زنان خانهدار نمیگیرند این انتقاد وارد نیست. من
از مثال آشپزها برای استدلال خلق ارزش به خودی خود
استفاده نکردم. این بحث در جای دیگری مطرح شد.
مسئله قیاس با آشپزها از این بابت مطرح بود که
ببینم مارکس چگونه میزان ارزش ایجاد شده از کار
کارگران غیر مولد را که سرویس مشخصی میدهند،
تعیین میکند. تشابه آنها با زنان خانهدار در
این است که هر دو به شکلی غیرمولد، ارزش برابر با
هزینههای معیشت خود میآفرینند.
3- كولسون ميگويد: «این حقیقت
دارد که زن خانهدار طبقه کارگر در تولید کالای
نیروی کار که فروش آن موجودیتش را تضمین میکند
شرکت دارد (و در این مورد با سایر كارگران مشترک
است) و از طریق این جریان در تولید اجتماعی شرکت
میکند و کار خود را با کاری که در تولید وسائل
معیشت او انجام میگیرد، مبادله میکند. اما آن
چیزی که واسطه این مشارکت و این مبادله است بازار
نیست، بلکه قرارداد ازدواج است: بر اساس روابط
اجتماعی ازدواج است که کار زن خانهدار در ارتباط
با کار اجتماعی قرار میگیرد». ارتباط این بحث بر
من روشن نیست. این مبادله درونی خانوادگی نیست که
بر نیروی کار به عنوان یک کالا مهر میزند. نیروی
کار با مبادله در بازار به کالا تبدیل میشود، و
این ارتباط بیرونی، کارهای گذشته مجسم در آن را
استخراج میکند و به آنها موقعیت ارزشآفرینی
میدهد. اگر نیروی کار در بازار مبادله نمیشد،
بحث ارزشآفرینی کار خانگی نمیتوانست مطرح باشد.
حضور یک ضمانت قانونی برای این ترتیببندی خارج از
موضوع است. زنان خانهدار در ازدواجهای عرفی هم،
اگر همسرانشان کارگران مزدبگير باشند، ارزش
میآفرینند.
چرخه بازتولید نیروی کار
ردگیری دقیق جریان ارزش از طریق چرخه بازتولید
نیروی کار – ورود کالاهای مزدی به واحد خانه از یک
طرف و خروج نیروی کار بازسازی شده از طرف دیگر –
پیوند حیاتی در برقراري ارتباط بین کار خانگی و
کار مزدی زنان است. این چرخه کامل یک تعادل ارزشی
است که در آن زمان کار به طور مداوم در حال تنظیم،
شکسته شدن و تناسبیابی مجدد در هر یک از بخشهای
تشکیلدهندهاش به حساب ميآيد. بدون این ارتباط
ارزشی، بر شکاف نمایان بین واحد خانواده و اقتصاد
آزاد، نمیتوان فائق آمد. در نتیجه تحلیل به
ناگزیر به عقبگرد به یک درک دوآلیستی گرایش پیدا
میکند، که در آن خانه خارج از اقتصاد و در برابر
قوانین حرکت آن کاملا نفوذ ناپذير به نظر میرسد.
جدایی شکل خانگی از حوزهي صنعتی به قدر کافی
واقعی است، اما نسبت به دیگر جداییهایی که در سطح
جامعه سرمایهداری ظاهر میگردند، این جدایی مهم،
عمیقا گولزننده است، و یک "زیرلایه پنهان" را
مخفی میکند. جریان مداوم ارزش با "برابرسازی" کار
خانگی با دیگر کارها به عنوان کالاهای تولید شده
برای مبادله در بازار (که نیروی کار را نیز شامل
میشود)، آن را به تقسیم کار گسترده تثبیت شده در
کل جامعه گره میزند.
هدف
من در این پاسخ نشان دادن این مسئله است که چگونه
جریان ارزش از طریق بازتولید نیروی کار، کل زمان
کار زنان را بین خانهداری و اشتغال درخارج توزیع
میکند. اگر این تحلیل بتواند به شکلی مناسب شروع
شود، بحث استراتژیک درباره شرایط کار دوگانه زنان
بر یک اساس محکمتر جریان خواهد یافت. مارکس در
کاپیتال اقتصاددانان عامی را به سبب درک محدودشان
از فضای اقتصادی و برای فرض بی اساسشان مبنی بر
این که ارزش تنها در محدودههایی که آنها تجویز
میکنند، عملکرد دارد، مورد حمله قرار میدهد. او
خاطر نشان میسازد که تقسیم کار " نه تنها اقتصاد
بلکه تمام دیگر فضاهای جامعه را در بر میگیرد."
ارزش، توزیع کار را نه تنها بین و درون شاخههای
مختلف صنعت (از طریق برابرسازی در اطراف نرخ متوسط
سود)، بلکه با برقراری یک "قید نامریی"، توزیع آن
را بین تولیدکنندگان کالایی مستقل هم سازمان
میبخشد. به عبارت دیگر، ارزش، کار انجام گرفته در
خارج از حوزه اقتدار مستقیم سرمایه را هم تنظیم
میکند. رابطه جمعیت کارگر با ارتش ذخیره صنعتی را
که زنان خانهدار یک ذخیره پنهان آن هستند، و اغلب
یک مولفه فعال آن، ساختاربندی میکند.
این
گفته مارکس که "قانون ارزش نهایتا تعیین میکند که
جامعه چه مقدار از زمان کار موجود را میتواند صرف
گروه خاصی از کالاها کند،"
باید زمان کار صرف شده در کالای نیروی کار را هم
شامل گردد، که کار خانگی هم بخشی از آن است، اما
چون کار خانگی مستقیما در انقیاد سرمایه نیست و به
وسیله آن توزیع نميگردد، و قابلیت تولید آن
مستقیما در تولید ارزش افزوده تجسم نمییابد،
چگونه "قانون ارزش" نهایتا مقدار زمان کار خانگی
لازم برای بازتولید نیروی کار کالایی را تعیین
میکند؟"
کار
زن خانهدار مستقیما به وسیله نیازهایی که به
وسیله شوهر و فرزندان بر عهدهاش گذاشته میشود،
تعیین میگردد. اما این سازوکار شخصی تنها بازتاب
جبر مادی نیازهای خانواده برای نگهداری کل خانه
در بهترین شرایط ممکن با توجه به محدودیتهای
نیروی خرید دستمزد است. چون قاعدتا هیچ ارزش
افزودهای در دست فرد وجود ندارد، دست او در تبدیل
آن به وسایل معیشت چندان باز نیست. میزان کار او
بهوسیله تلاش لازم برای انجام این تبدیل تعیین
میشود. فرض کنید که فرد متوسط، قیمت کالای دستمزد
و شرایط زندگی عادی کارگر در یک کشور سرمایهداری
مشخص در هر مقطع زمانی، معین شده باشند. چون کار
زن خانهدار به طور کامل در حیطه این سه عامل قرار
میگیرد، میزان آن هم معین و قابل دریافت است.
بنابراین زمان کار خانگی متوسط، آن زمان کاری است
که برای تبدیل مزد متوسط به خانهداری متوسط
پرولتاریا با قیمت متوسط کالای مزد، لازم است.
من در مقاله اول گفتم که مارکس
"چارچوبی بنا نهاد که در آن کار خانگی به خوبی جای
میگیرد." بنابراین تلاش کردم شکافی را که او در
چرخه بازتولید نیروی کار، به هنگام تبدیل کالای
فردی به نیروی کار جدید در واحد خانواده به جای
گذاشت پر کنم. هر تحلیلی (دایر بر تولید ارزش در
کار خانگی که در این چارچوب "جای گیرد"، قاعدتا
نباید کل تعادل این چرخه ارزش را به هنگام گذار از
واحد خانه واژگون کند. مارکس معمولا یک معادله
ارزشی سه عنصری را تشریح میکند. حقوق پولی، وسایل
معیشت خریداری شده با حقوق، و نیروی کار تجدید شده
با هدف بازار- این عناصر از ارزش معادل
برخوردارند. به عبارت دیگر، همانطور که اولی به
دومی و سپس به سومی تبدیل میشود (در چیزی که
مارکس آن را یک "تغییر شکل" مینامد)، ارزش حفظ
میشود- و در کل خلق یا نابود نمیگردد. جوهر کار
من بسیار ساده است. جایی که مارکس کل معیشت
خانواده را در دستمزد فرض میگیرد، من آن را
سرشکن کرده، سهم زن خانهدار در بازتولید نیروی
کار فروخته شده به سرمایه، در برابر هزینههای
معیشت خود او را جدا میکنم. او ارزشی برابر با
ارزش معیشت خود میآفریند که در نیروی کار فروخته
شده به سرمایه تجسم مییابد. توجه داشته باشید که
معادله کماکان در حالت موازنه است – ارزش به طور
کلی نه خلق میشود و نه نابود، تنها منتقل
میگردد.
اثر مفهومی ترسیم آگاهانه این
پیوند درونی در چرخه نیروی کار آن است که ارتباط
کار خانگی را با دیگر کارهای پیرامونی آن بر قرار
میکند، آن هم به روشی که بدون آن، درک این ارتباط
ناممکن است. حال میتوان دید که چگونه تغییرات در
اقتصاد بزرگتر، که مهمترینشان افزایش و سقوط
دستمزدهای واقعی است، به طور مداوم زنان خانهدار
را به تنظیم کارشان وامیدارد. برای مثال هنگامی
که مزدهای واقعی پایین میآیند، زنان خانهدار
استانداردهای زندگی پرولتاریا را با یک فشردگی
کاری پنهان، مثلا تعمیر بیشتر لباسها، پخت و پز
بیشتر با خردهریزها، خرید با دقت بیشتر و غیره
حفظ میکنند. یا برعکس اگر امکان اشتغال بیرونی
وجود داشته باشد، زنان با گرفتن کار دوم به دنبال
تکمیل درآمد خانواده هستند. بنابراین زنان
خانهدار منبع گستردهای از نیروی کار پنهانی را
ارایه میدهند که به هنگام سقوط مزدهای واقعی مورد
استفاده قرار میگیرد. این انعطافپذیری در موقعیت
و میزان کار زنانه است که به چرخه بازتولید نیروی
کار قابلیت بازگشت میدهد و این که به طبقه کارگر،
البته در محدودههای معین، حفظ استانداردهای
زندگی، در مواقع چلانده شدن حقوقهای واقعی توسط
سرمایه را اجازه میدهد.
عناصر شکننده و سازگارساز در چرخه
تولید
میزان و محدودیت کارکرد سازگارسازی
کار زنانه در چرخه نیروی کار زمانی میتواند معین
شود که ما عناصر نوسانساز برهم زننده تعادل و
عناصر نگهدارنده تعادل را شناسایی کنیم. عناصر
برهم زننده تعادل در خارج از خانواده و در اقتصاد
گستردهتر قرار میگیرند:
1.
تغییرات در بارآوری کار در بخش
کالای مزدی (دپارتمان دو)،
2.
تغییرات در مزد شوهر.
عناصر سازگارساز به کار زنان
مربوط هستند:
1.
انعطافپذیری بسیار زیاد کار خانگی
2.
انعطافپذیری زن خانهدار در گرفتن
شغل دوم در صورت لزوم.
بیایید در ابتدا عناصر برهم زننده
تعادل را در نظر بگیریم.
1- کالای مزد (دپارتمان دو): مزد
یک مقدار فیزیکی مشخص از کالاها را خریداری میکند
که به وسایل معیشت تبدیل میشوند، اما زمان کار
لازم برای تولید این مقدار با تغییر بارآوری کار
در بخش کالاهای مزدی (دپارتمان دو) اقتصاد، تغییر
میکند. بارآوری دپارتمان دو یک متغیر اصلی در
تمام چرخه است. با بالا رفتن آن، استانداردهای
زندگی پرولتاریا هم میتواند بالا رود، هر چند که
دستمزدها ثابت مانده یا حتی سقوط کنند. این گرایش،
و نه افزایش مزدها، توضیح اصلی افزایش مطلق در
استانداردهای زندگی طبقه کارگر در قرن گذشته بوده
است.
2- مزد: مزد یک معادل ارزش نیروی
کار است، بدین ترتیب بزرگی آن به وسیله کار قبلا
صرف شده در تولید نیروی کار پیش از این که در
بازار با سرمایه مواجه شود، تعیین میگردد. اما از
طرف دیگر مزد هم یک قرارداد با سرمایه است، از
این نقطه نظر، میزان آن به وسیله رابطه خاص قوای
کارگر به هنگام عقد قرارداد با سرمایهدار تعیین
میگردد.
بین
این دو محور تعیین مزد، یک تعادل کامل برقرار
میگردد. مارکس یک نوع خاص از ترکیب آنها را در
متن زیر از کاپیتال نقل میکند: "اگر در نتیجه
افزایش بهرهوری کار، ارزش نیروی کار سقوط کند...
مقدار این سقوط به وزن نسبی فشار سرمایه در یک طرف
و مقاومت کارگر در طرف دیگر ترازو بستگی دارد."
اگر مقاومت کارگر موفقیتآمیز باشد، بازپسگیری
بخش معینی از افزایش بهرهوری کار برای او میسر
میشود. به بیان دیگر، مقاومت کارگر میتواند از
سقوط بهای نیروی کار با همان سرعتی که ارزش آن
سقوط میکند، جلوگیری کند. اگر توضیح این فرآیند
را در همین جا متوقف کنیم، ظاهرا زن خانهدار
اکنون میتواند به مقداری افزوده دست یابد که به
شکل قابل ملاحظهای کار او در تبدیل فرد به وسایل
معیشت را آسان خواهد کرد. اما تنها با این فرض که
مقدار وسایل معیشت ثابت مانده، اما ارزش آنها
پایین بیاید. در واقع این اتفاق نمیافتد. در
جوامع سرمایهداری پیشرفته، وسایل معیشت تحت
تاثیر یک عنصر فرهنگی به شدت متغيير قرار دارند که
از ضروریات فیزیکی زندگی فراتر میرود.
این عنصر که در آفرینش نیازهای جدید جلوهگر
میشود، بهویژه پاسخی به امکانات گسترده ذاتی در
تکامل کل نیروهای مولد جامعه است. همراه با افزایش
بهرهوری در دپارتمان دو، یک بهبود عمومی در کیفیت
و تنوع کالاهای مصرفی پدید میآید. این بهبود،
نیازهای جدیدی در خانواده طبقه کارگر میآفریند که
به عنوان عامل فشار برای گسترش و بهبود کیفیت مصرف
عمل میکند.
بنابراین افزایش بهرهوری صنعتی، ارزش مقدار معینی
از کالاهای مزدی را پایین میآورد، اما در عین حال
میزان و کیفیت کالاهای مورد نیاز (و نه مورد
درخواست) طبقه کارگر گسترش مییابد، که این سقوط
را جبران میکند. هر "افزوده"ای که پرولتاریا به
دست میآورد، بلافاصله با نیازهای گسترش یابندهاش
جذب میگردد، و معمولا اجازه نمیدهد که بهای
نیروی کار از ارزش آن بالاتر رود.
بدین ترتیب زن خانهدار مفری در تبدیل مزد به
نیروی کار تجدید یافته، نمییابد. حال اگر طبقه
کارگر در نگهداری هیچ بخشی از بهرهوری افزایش
یافته خود موفق نشود، آنگاه گسترش نیازهای
پرولتاریا، فشار مستقیمی بر زن خانهدار وارد
میکند، بدون این که با افزایش مزد این فشار
تخفیف یابد. در این نقطه است که ظرفیت او برای
افزایش کار خانگی یا راه دیگری که همانا جستجوی یک
مزد تکمیلی است، نقش محوری در حفظ استانداردهای
زندگی طبقه و تخفیف فشار سرمایه بازی میکند.
کارمزدی زنان به عنوان یک موازنه
ارزش
زمانی که یک زن خانهدار به دنبال
کار دوم میگردد، او با چرخه نیروی کار در مفهوم
ارزشی آن چه میکند؟ در حقیقت او یک موازنه ارزشی
میسازد.(در اینجا باز هم اهمیت شناسایی کار
خانگی بهعنوان مولد ارزش آشکار میگردد.) افزایش
هزینه معاش خانواده که ناشی از کاهش زمان کار
خانگی او به سبب غیبت روزانهاش از خانه است،
اکنون بهوسیله درآمد اضافی او جبران میشود، که
با زمان کار لازم او در کار برابر است. به عبارت
دیگر، کالاها و سرویسهای اضافی که با مزد او
خریداری میشوند، زمان کار کافی برای جبران زمان
کار از دست رفته در کار خانگی را تجسم میبخشند.
مهد کودک، استخدام مراقب بچه، خدمات، رختشویی،
غذاهای آماده، لباسهای جدید، شاید پول نهار شوهر
(که سابقا خود او ناهار شوهرش را میپخت) همه این
مخارج مستقیما از کاهش زمان کار خانگی برمیخیزند.
بهعلاوه مجموعهای از مخارج جدید وجود دارند که
بازتاب هزینههای بالاتر بازتولید نیروی کار خود
او هستند: برای نمونه لباسهای جدید مناسب برای
کار، رفت و آمد روزانه، و بالاخره مالیاتهای مرکب
بالاتر.
در مجموع، مزد زن خانهدار، شکاف
بین مزد انفرادی قدیمی و هزینههای جدیدا افزایش
یافته بازتولید نیروی کار خانواده را پر میکند.
اگر چه در اینجا پنج مولفه کاری مجزا در سه بخش
کار متداخل وجود دارند، اما آنها بلاانقطاع با
یکدیگر تنظیم میشوند، در حالی که ارزش از طریق
چرخه نیروی کار جریان مییابد. بخشها عبارتند از:
1.
دپارتمان دو/خانهداری
2.
شوهر/ زن
3.
مزد کار خانگی زن.
گزینه مزد دوگانه، یک چرخه بازتولید بسیار متفاوت
از مزد انفرادی است، از این جهت که این مولفهها
را با یکدیگر متناسب میکند. این تفاوت همانطور
که کولسون، مگاش، و وین رایت خاطر نشان میسازند،
هنگامی که روال طبقهي کارگر بهعنوان یک کل از
یکی به دیگری به شکلی كه اکنون جريان دارد منتقل
شود، آثار اجتماعی و سیاسی عمیقی به جای میگذارد.
با اینحال در یک ملاحظه ریشهای، این دو چرخه
بازتولید یکساناند – هر دو معادلات ارزشی متوازن
هستند. اگر کالاها و خدمات اضافی خریداری شده به
وسیله مزد دوم نمیتوانست بهطور قابل ملاحظه زمان
کار خانگی را کاهش دهد، در اینصورت بدیل اشتغال
بیرون از خانه هرگز نمیتوانست برای زن پرولتر
ازدواج کرده وجود داشته باشد. پس این بدیل بر اساس
قابلیت مبادله زمان کار مجسم در کالای مزدی در
ازاي زمان کار خانگی، قابل پیشبینی میگردد.
بالاخره محدودیت این قابلیت مبادله عبارتند از
محدودیتهای اعمال شده بهوسیله شیوه تولید
سرمایهداری. جدایی طبقه کارگر از وسایل تولید
ضرورتا به جدایی واحد خانواده از تولید میانجامد.
مصرف خصوصی شده و اجباری خانواده هرگز نمیتواند
در سرمایهداری انتخابی باشد، در نتیجه یک بخش
ذخيره از کاری که این مصرف را انجام میدهد از
لحاظ ساختاری، فارغ از پیشرفتها در تکنولوژی
خانهداری، خدمات مراقبت از کودک و غیره، ضروری
است با اینحال حوزه این قابلیت مبادله در این
چارچوب، با توجه به بهبود وسیع در ساختارهای
زیربنایی دولتی برای ساکنین شهرها پیشرفت فن
خانهداری و در دسترس بودن وسایل مصرفی جدید به
قیمتی که طبقه کارگر میتواند از عهده آن برآید،
بهطور قابل ملاحظهای گسترش یافته است.
بهرهوری کار خانگی و صنعتی
هنگامی که زمان کار مجسم در
کالاهای خریداری شده با مزد، جانشین زمان کار
خانگی با ارزش مبادله برابر میشود، این به هیچ
وجه به معنی مبادله زمانی برابر یک ساعت کار در
بخش دو در ازای یک ساعت کار در خانه نیست. در
حقیقت یک مبادله بسیار نابرابر زمانی اتفاق
میافتد، هیچ چیز غیر عادی در این جا وجود ندارد.
ارزش در تمام دنیای سرمایهداری کارهایی را که در
سطوح متنوع بهرهوری هستند، به هم ربط میدهد،
گرایش عمومی در انجام این کار، بازتوزیع کار مطابق
با منطق غلبه بر این نابرابری است. (در صنعت، این
منطق به بالاترین بیان در تمایل سرمایهگذاری به
جریانیابی از کمترین نرخ سود منتهي میشود، اما
همانطور که قبلا گفتم، منطق ارزش نه تنها از طریق
حرکتهای سرمایه، بلکه فراتر از حوزه بلاواسطه آن
عمل میکند. رفتار این منطق در مورد خانواده و
بهویژه زن خانهدار چگونه است؟
کار
خانگی هیچ جا نزدیک به بهرهوری زمان کار ساده در
بخش دو نیست. این حقیقت که زن خانهدار باید
ساعتها در خانه زحمت بکشد تا یک ساعت کار صرف شده
در تولید کالای مزد را جبران کند، یک معیار کسرشان
اوست، که از شرایط منحصر به فرد کار او و عدم
علاقه سرمایه به بهرهوریاش نتیجه میشود. با
اینحال بهرهوری کار خانگی از یک قرن و نیم پیش
افزایش واقعا زیادی یافته است. با پیشرفت فن
خانهداری، اکنون ارزش کالاها و خدماتی که سابقا
تنها در دسترس ثروتمندان بود، کاهش یافته و در
دسترس طبقه کارگر قرار گرفتهاند.
بهرهوری افزایش یافته کار خانگی (همراه با
جایگزینی بخشی از آن با خدمات دولتی) در کاهش زمان
لازم برای اجرای وظایف اساسی آن بازتاب میياید.
نقش مراقبت بیزمان از کودکان بهطور فزاینده
بهعنوان تنها مانع خروج زن از کار خانگی به مدت
هشت ساعت یا بیشتر در روز به جای مانده است. در
این مفهوم، افزایش بهرهوری کار خانگی، امکان زن
متاهل برای اشتغال بیرون از خانه را توضیح میدهد.
همچنین باید به یک عامل دیگر مربوط به ارزش برای
توضیح جبر اقتصادی زنان در گرفتن شغل دوم اشاره
کرد.
در عین حال هر چند بهرهوری کار
خانگی بهطور مطلق افزایش یافته، اما از افزایش
بهرهوری کار صنعتی بهطور کلی و کار بخش دو
بهطور خاص بسیار عقب ماندهتر است. هر چه این
شکاف وسیعتر شود، از نقطه تعادل که در آن حقوق
دوم دقیقا جبرانکننده زمان کار از دست رفته در
کار خانگی است، عبور میکند. بهطور کلی میتوان
گفت که در جهان سرمایهداری پیشرفته در ابتدای
خیزش درازمدت بعد از جنگ دوم جهانی، این دوره برای
اغلب خانوادههای طبقه کارگر سپری شده است. به هر
حال پس از آن دوره ارزش حقوق زن، تنها کسری از
ارزش زمان کار صنعتی او، قادر است زمان کار
تجسمیافته بیشتری در کالاهای خانهداری خریداری
کند تا تمام زمان کار سپری شده در کار خانگی. (این
ظرفیت بیش از هر چیز با افزایش بهرهوری دپارتمان
دو ایجاد میشود تا با افزایش حقوق زنان که در
حقیقت بهطور کلی نسبت به حقوق مردان در وضعیت
بدتری قرار دارد.)
با گرفتن کار دوم، عمده درآمد
بهرهوری زن بهعنوان ارزش افزوده استخراج
میگردد. با اینحال او کسری را دریافت خواهد کرد
که بیش از میزان کافی برای جبران زمان کار از دست
رفتهاش در خانه است. وجود اين کسر انگیزهای است
که او را به بازار کار میراند. با فرض این که به
محدودیتهای ساختاری قابلیت مبادله بودن کالاهای
بخش دو در ازای کارخانهداری نرسیده باشیم، و با
فرض این که مشکل مراقبت از بچه حل شود، آنگاه
شکاف بهرهوری گسترشیابنده، بیش از پیش زنان
متاهل را به بازار کار سوق میدهد.
زنان صرفا از آنرو که زندگی کنند، یا برای بیشتر
کردن حاشیههای سود سرمایهداران، به اشتغال بیرون
از منزل مبادرت نمیورزند. آنها کار پیدا میکنند
زیرا در منطق فاسد ارزش در سرمایهداری، این عمل
"از نظر اقتصادی عقلاني است"، چرا که زنان و
خانوادهها مجبورند منافع خود را در نظر بگیرند.
"عقلاني" بیان انعکاس قانون ارزش در آگاهی طبقه
کارگر است. زن هنوز باید با تعصب قوی که بهطور
گستردهای بهوسیله مدافعان اخلاق سنتی تلقینی
مبنی بر این که "جای یک زن در خانه است" ترویج
میشود، مبارزه کند. "منطق بازار" آشکارا در این
نبرد بهطور قطع و یقین پیروز شده است، که جلوه آن
ورود روزافزون زنان متاهل در تمام جوامع
سرمایهداری پیشرفته به بازار کار است.
در دسترس بودن کالاهای خانهداری که باعث کم شدن
کار میشوند، درست در آن سوی مرزهای نیروی خرید
مزد دوم، این گرایش را تقویت میکند.
در اینجا یک رابطه علت و معلولی
آشکار وجود دارد. افزایش کل حوزه کالاها و خدمات
مربوط به خانهداری در بخش خدمات سوم، پیششرط
جایگزینی یک مولفه بزرگ از زمان کار خانگی را
پدید میآورد. در عین حال که هزینههای آن برای
خانهداری، ضرورت مزد دوم را ایجاب میکند. به
عبارت دیگر افزایش این صنایع، افزایش تقاضا برای
کار مزدی زنان، و کاهش کار خانگی، همگی لازم و
ملزوم دگرگونی گسترده در زمان کار زنان به خارج از
خانه و به یک بخش سوم است.
زنان متاهل در نیروی کار
من
امیدوارم که در تاکید آگاهانه بر عواملی که زنان
متاهل را در جست و جوی کار مزدی، بهویژه به خارج
از خانه میراند، توضیح استاندارد برای افزایش
زنان در نیروی کار بعد از جنگ را که منحصرا بر کشش
تقاضای ناشی از تغییر در بازار کار تمرکز دارد، رد
کرده باشم. بدون شک انقلاب صنعتی سوم رشد بخشهای
یقه سفید و خدماتی همراه با آن، تقاضای موثر برای
کارگران زن را به شدت افزایش داده است، و از آنرو
که این مشاغل بسیاری از جنبههای کار خانگی را
بازتولید میکنند، مقاومتهای موجود در مسیر زنان
برای کسب دستمزد را کاهش میدهند. بدون شک اگر
کمترین فشردگی در عرضه زنان آماده برای پر کردن
این تقاضا وجود داشت، نرخهای مزد در این بخشها
(از نصف تا دو سوم نرخها در بخشهای سنتی مردان)
باید با سرعت بیشتری نسبت به وضع کنونی رشد
میکرد. یک نشانه بسیار روشن از عوامل عرضه – فشار
قوی وارد بر زنان در خانواده، نرخهای متفاوت
نیروی کار زنان متاهل و زنان مجرد است. زنان کارگر
مجرد همیشه مجبور بودهاند برای تامین معاش کار
مزدی کنند. در این قرن نرخ شرکت نیروی کار آنها
نسبتا پایدار باقی مانده است. بر عکس نسبت زنان
متاهل شاغل از عملا صفر در آغاز قرن، تا سال 1945
اندک باقی میماند، سپس با سرعت به وضع کنونیاش
25 تا 35 درصد میرسد و هنوز در حال افزایش است.
هنگامی که مردم به "هجوم شدید زنان به بازار کار
در سالهای پس از جنگ" اشاره میکنند، منظور آنان
واقعا هجوم زنان متاهل است. اگر فرض کنیم که رشد
بخشهای یقه سفید و خدماتی در وهله نخست فرصتهای
شغلی برابر برای زنان مجرد و متاهل پدید میآورد،
آنگاه نرخ ورود پرشتاب زنان متاهل نسبت به زنان
مجرد، باید نشانگر تغییرات اساسی در فشارهای وارد
بر زنان در خانواده برای جست و جوی شغل باشد.
من
به هیچ وجه مدعی بحث درباره تمام تغییراتی که در
خانواده برای تشویق این تمایل صورت گرفته نیستم،
تلاش من در این پاسخ توضیح مرکزیت کارکرد علی
قانون ارزش در کاهش همزمان کار خانگی ضروری و
افزایش شکاف بهرهوری بین کار صرف شده در
خانهداری و صنعت است. من با نقد جين گاردینر بر
تحلیلام از کار خانگی، دارای تفاوتهای اساسي
روششناسانه و مفهومی هستم.
با اینحال بد نیست اشاره شود که گاردینر موضع خود
را نسبت به آن زمان بهطور قابل ملاحظهای تغییر
داده است.
نظر من نسبت به کار جدیدش بسیار مساعدتر است،
هرچند در اینجا تنها میتوانم اشارهای گذرا به
آن داشته باشم.
سئوال مرکزی گاردینر در انتقادش از این قرار است
که "چرا سرمایه میخواهد کار خانگی را به شکل
خصوصی حفظ کند؟"(20)
دلیل اصلی برای گاردینر، اقتصادی است. اگر کار
خانگی در خلق ارزش افزوده سهمی نداشت، سرمایه آن
را حفظ نمیکرد. اما، علیرغم زوال تدریجی آن، این
کار هنوز وجود دارد. بنابراین باید بهطور غیر
مستقیم در تولید ارزشافزوده و بنابراین سود، نقش
داشته باشد. دوما از دیدگاه گاردینر، کار خانگی
بعضی از نیازهای عاطفی کارگران مرد را برآورده
میسازد که در جای دیگر ارضا نمیگردند، بهعلاوه
زوال کامل آن باعث کاهش تفاوتهای جنسی در طبقه
کارگر شده، سرمایهداری را از نظر ایدئولوژیک
ناپایدار میسازد. بنابراین کار خانگی خصوصی حفظ
میشود. مفهومی از سرمایه که در این استدلال تجسم
یافته اساسا خطاست. سرمایه در اینجا بهعنوان یک
استراتژی فراگير و تمامیتگراي آگاه که در
بازتنظیم عناصر بنیادی ساختار اجتماعیاش برای
رسیدن به نتایج دلخواه در کسب سودهای حداکثر و
پایداری سیاسی عملا از اراده آزاد برخوردار است
معرفی میشود. در واقعیت، نیروهایی که حرکت بنیادی
سرمایه را تعیین میکنند، کور، آنارشیک و فراسوی
کنترل عقلانی هستند. سرمایهداران نمیتوانند
"تصمیم بگیرند" که کار خانگی حفظ شود، اما روشی که
گاردینر سئوال را مطرح کرد، و پاسخ میدهد به
گونهای است که انسان را به این سو سوق میدهد که
گویا آنها قادر به چنین کاری هستند. سرمایه قبل
از هر چیز یک رابطه اجتماعی است. انباشت از این
رابطه اجتماعی تبعیت میکند و قانونی در خود نیست.
سرمایه نمیتواند انباشت کند مگر آنکه ساختارهای
بنیادین شیوه تولید سرمایهداری در جای خود باشند.
من، آنطور که گادرینر ادعا میکند، کار خانگی به
شکلی که در سرمایهداری وجود دارد را مسلم فرض
نکردم. بلکه ضرورت آن را که از جدایی واحدهای
صنعتی و خانگی در این شیوه تولید خاص تاریخی جریان
مییابد را نشان دادم. تا زمانی که سرمایهداری
وجود دارد، یک هسته ذخيره از کار خانگی خصوصی هم
وجود خواهد داشت در غیر این صورت یک طبقه کارگران
آزاد و محروم از مازاد و مالکیت در وسایل تولید از
چه طریق دیگر میتوانست خود را از روزی تا روز
دیگر بازتولید کند، چه رسد از نسلی به نسل دیگر؟
اثر اخیر گاردینر با سوزان
هیملویت و مورین مکینتاش، بیانگر جدایی اساسی او
از موضع اولیهاش محسوب ميشود. سرمایه بهعنوان
علت غایی مجسم محو شده و فرض اینکه وجود کار
خانگی به نقش آن در سود سرمایهدار بستگی دارد،
ناپدید شده است. حالا او آگاهانه کار خانگی را در
شیوه تولید سرمایهداری جای میدهد، مفهوم مبادله
نابرابر بین شیوه خانگی و سرمایهداری را رها
ميکند، موضعی اتخاذ میکند که بیانگر یک
همگرایی عملی با موضع من و (از دید من ) یک
همگرایی حتی بیشتر با کولسون، مگاش و وین رایت
است. در این مقاله اخیر، گاردینر، هیملویت و
مکینتاش با مجموعهای از مسائل درگیر میشوند که
من هم در حین کار مستقل بر روی پاسخم به این سه
نفر، برخورد با آنها را ضروری یافتم. (یعنی چه
نیروهایی زمان کار زنان را به سمت کار مزدی
بازتوزیع میکنند؟ چه رابطهای بین سطح تاریخی
وسایل معیشت و ارزش نیروی کار وجود دارد؟ ) بر
این مبنای جدید از نظر من شانس پیوند دیدگاههای
تحلیلی و استراتژیک بسیار بیشتر شده است. کار
اخیر گاردینر، هیملویت و مکینتاش در مطرح کردن
مسائل پیچیدهای که باید با آنها مواجه شد واقعا
نقش دارد.
- نگاه کنید به اثر من "زن
خانهدار و کار او در سرمایهداری" نیولفت
ريویو 83، و اثر مارگارت کولسون، برانکا
مگاش، هیلاری وین رایت "زن خانهدار و کار
او در سرمایهداری – یک نقد"، نیولفت
ريویو 89، من در زیر به طور جداگانه
درباره نقد ژان گاردینر در همان شماره
صحبت میکنم.
-
در حالی که سطح تحلیل در این پاسخ به حوزه
شرایط کار دوگانه زنان منتقل میشود،
تغییری در تاکید نسبت به مقاله قبلی من
صورت میگیرد که برای جلوگیری از اغتشاش
باید ذکر شود. در اینجا من بیشتر به این
موضوع علاقهمندم که چگونه قانون ارزش
بهطور غیرمستقیم در خانهداری وارد
میشود، حال آنکه در نوشته قبلی تاکید من
بر این بود که این کار بهطور مستقیم
انجام نمیگيرید. دوما من حالا به این
موضوع علاقهمندم که در چرخه بازتولید
نیروی کار، ارزش بهطور کلی نه خلق میشود
و نه نابود، در حالی که قبلا بر جنبه
ارزشآفرینی یک بخش – کارخانگی – تاکید
داشتم.
-
کولسون، مگاش و وین رایت، نیولفت ريویو
89، ص 61.
-
مقایسه کنید با شیلا روبوتام، آگاهی زنان،
دنیای مردان، لندن 1973، روبوتام در یک جا
تشخیص میدهد که "... شرایط تولید خارج،
به طبیعت تولید و بازتولید در خانوده نفوذ
کرده و
به آن شکل میدهد... " (ص
59)، اما سپس تلاش برای انعکاس مفهومی این
نفوذ را رها میکند:"بهجای کش آوردن
مقولات مارکسی بهرهکشی و ارزش افزوده، که
برای توضیح تولید کالایی ساخته شدهاند، و
دو پهلو سخن گفتن درباره ستم و بهرهکشی
در این زمینه، ما باید کار زنان در خانه
را به زبان خود آن تحلیل کرده و مفاهیم
جدید را ارتقاء بخشیم." (ص69)، نتیجه
سیاسی چنین دوآلیسمی در تحلیل نهایی
میتواند به یک دیدگاه تقسیم شده از
مبارزه زنان منتهی شود. شاهد آن، بحث
سترون بین سليا جیمز و "ارتدوکسهای چپ"
بر سر این موضوع است که آیا زنان را باید
در جامعه سازماندهی کرد یا در محل کار.
-
کارل مارکس، کاپیتال، جلد یک، مسکو 19،
صفحه 334.
-
مارکس، کاپیتال، جلد یک ،
ص 336.
-
من در اینجا و در جاهاي ديگر پس از این
به مولفه اساسی کار خانگی، با کسر جنبه
بیزمان خانهداری و مراقبت از کودکان از
نقش زن خانهدار، مراجعه میکنم. این جنبه
اخیر بر حسب زمان کار یا ارزش قابل محاسبه
نیست.
-
مارکس، کاپیتال جلد یک ص 89، چیزی که در
این متن توصیف میشود آن است که تبدیل
بهرهوری افزوده به ارزش افزوده نسبی برای
سرمایه به هیچ وجه یک فرآیند اتوماتیک یا
صرفا تفکیکی نیست، و دقیقا به همین دلیل
از طریق تماس سرمایه با کار در نقطه
تولید، جریان مییابد. در نتیجه این تعادل
تا حدودی موضوع تاثیر بیرونی مبارزه
طبقاتی است. بنابراین طبقه کارگر به خاطر
بعد گسترش یابنده نیازهای خود، برای تثبیت
ارزش نیروی کار، در محدودههای معین،
مبارزه میکند. (نگاه کنید به توصیف بعدی
این موضوع در متن) افزایش مزدهای واقعی
میتواند کار افزوده را کاهش دهد اما این
تمایل"هرگز نمیتواند به نقطهای برسد که
خود سیستم را تهدید کند" (کاپیتال، جلد یک
ص 580). به محض این که انباشت سرمایه کند
شود عدم اشتغال در حال افزایش، موقعیت
کارگر را تضعیف کرده، یک بار دیگر در جهت
کاهش مزدهای واقعی عمل مینماید.
-
در اینجا به موضوعی اشاره دارم که مارکس
در کاپیتال" عادات و درجه راحتی که طبقه
کارگران آزاد در آن شکل گرفتهاند" (
کاپیتال جلد یک صفحه 168) مینامد. این
عنصر در قرن گدشته به وضوح گسترش قابل
توجهی یافته است، اگر چه نه به اندازهای
که مبلغان "عصر وفور" میل دارند به ما
بقبولانند.
-
پدید آمدن نیازهای جدید نقش فعالی در
تعیین ارزش نیروی کار ایفا میکنند. شناخت
این حقیقت، اصلاحگر اشتباه عمومی در دیدن
وسایل معاش به عنوان صرفا یک عامل اشتقاقی
است. شرایط زندگی متوسطی که به شکل تجربی
برای کارگر تثبیت شده است. این اشتباه
نتیجه طبیعی خود را در یک اشتباه صوری
مییابد که ارزش نیروی کار را در کار عینی
صرف شده در تولید آن ردیابی میکند، و این
موضوع را که ارزش تجسم یافته، بیان تعمیم
یافته زمان کار اجتماعا لازم برای تولید
نیروی کار است، به فراموشی میسپارد. ژان
گاردینر اشتباهی از این نوع را مرتکب
میشود هنگامی که موضع من را "به یک نتیجه
تجربی خندهدار منتهی میداند که گویا یک
زن هر چه کمتر از شوهرش پاکت حقوقی دریافت
کند، کمتر در آفرینش ارزش سهیم است. "
(نیولفت ريویو 89، ص 57).
نتیجه از لحاظ "تجربی
خندهدار" به نظر میرسد چرا که ارزش در
این مبادله و در هر مبادله "کار در ازای
پول" دیگری که در سطح جامعه بورژوایي
اتفاق میافتد، سنجش تجربی مستقیمی
نمییابد.
-
من اصطلاح قابلیت مبادله را بهجای قابلیت
جایگزینی به کار میبرم، زیرا حتی اگر چه
گرایش تاریخی مسلط، جایگزینی زمان کار
خارج از خانهداری است، در مواقع معین،
هنگامی که مزدهای واقعی در حال سقوط
هستند، انتقال میتواند در جهت مخالف هم
اتفاق بیفتد.
-
حق با کولسون، مگاش و وین
رایت است که من تاثیر تغییرات در فن
خانهداری، روی کار زن خانهدار را در
مقاله اول کم ارزیابی کردم.
-
البته مشاهده زیر پا گذاشته شدن
ایدئولوژیهای مسلط نظم بورژوایی تحت فشار
قوانین غیر شخصی تقاضای بازار در دگرگونی
در رفتار تودهای چیز چندان جدیدی نیست.
تذکر این نکته هم جالب به نظر میرسد که
اکنون در میان ایدئولوگهای سطح بالا و
رهبران سیاسی بوروژوازی در رابطه با
"واقعیت جدید" ورود زنان به نیروی کار،
مسئله تحت پوشش قرار دادن اساسی آنان
بهطور جدی مطرح است. تا جایی که این تحت
پوشش قرار دادن به عامل بازکشف وعدههای
انقلاب بورژوایی (تساوی فرصتها برای همه
فارغ از جنسیت) منجر شود نتایج آن
تناقضآمیز هستند. از یک طرف به روشی
گزینهای در پی مصون نگه داشتن ایدئولوژی
بورژوازی است. از طرف دیگر جامعه
سرمایهداری مدرن، حتی با ظرفیت تعدیل،
قادر نیست بهطور کامل پیگیر وعدههایش
باشد. مثلا هر چه مسئله پرداخت برابر و
کار برابر جدیتر گرفته شود، موانع
بیشتری بر حسب اجبارهای سود سرمایهدار و
تقسیم کار پیش رو قرار میگیرد.
-
جين گاردنیر، سوزان هیمل ویت و مورین
مکینشاش، " کار خانگی زنان" ، بولتن
کنفرانس اقتصاددانان سوسیالیست، ژوئن 75،
جلد 4، (2).