دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

گذر به سوسیالیسم:

 دیالکتیک پیشرفت نزد مارکس

 

پارش شادوپادیا

ح. آزاد

مقدمه :

موضوع اصلی این مقاله، گذر از پیش تاریخ جامعه انسانی به تاریخ انسانی، از مسیر تحول انقلابی جامعه کهن است. (1) در این مقاله، پیشرفت انسانی به عنوان یک جنبش متناقض، تجلی دیالکتیک نفی در نظر گرفته شده است. در ابتدا، مقاله نظر اصلی مارکس در سرمایه را بیان می­کند. به نظر مارکس، سرمایه از طریق تضاد ذاتی اش، شرایط زوال خود و عناصر ساختمان اتحاد آزادِ افراد را فراهم می­سازد. سپس در پرتو مکاتبات مارکس با روس­ها در سال­های اواخر زندگی به این موضوع می­پردازد که شیوه­ی تولید سرمایه­داری پیش­شرط لازم برای بنای یک جامعه جدید به شمار می رود. در پایان این پرسش طرح می­شود که تحول انقلابی جامعه در متن گسترده­تر ارزیابی مارکس از پیشرفت بشری کدام است. در مورد این موضوع که مارکس متفکر بزرگ موضوعِ پیشرفت است پیش­تر بحث شده است. دیدگاه او از پیشرفت- پسرفتِ جوامع بشری تک خطی نیست (مثبت یا منفی) و پیشرفت را جنبه­ای از دیالکتیک نفی می­داند که در نقد مارکس از اقتصاد سیاسی نقش برجسته­ای دارد.

 

سوسیالیسم: نتیجه­ی سرمایه

می­توان گفت "نقد اقتصاد سیاسیِ" مارکس همان طور که او اشاره می­کند تحت تاثیر اسپینوزا و هگل قرار داشت. در دست­نوشته­های پاریس 1844 با اشاره به پدیدار­شناسی هگل بر اهمیت "دیالکتیک نفی به عنوان اصل محرک و خلاق" (2) تاکید می­کند. چندین سال بعد در اولین دست­نوشته­ی کاپیتال جلد دو، مارکس عبارت معروف اسپینوزا را به این شکل تکمیل می­کند:" هر تعینی نفی است و هر نفی، تعین". (3) مارکس نشان می­دهد که سرمایه چگونه شرایط ذهنی و عینی نفیِ خود و در عین حال عناصر جامعه­ی جدیدِ سوسیالیسم را به وجود می­آورد که قرار است جانشین آن گردد.

در "نقد اقتصاد سیاسی"، سوسیالیسم (معادل کمونیسم) به معنای "جامعه­ای از تولیدکنندگان آزاد و متحد" بر اساس "شیوه­ی تولید همبسته" طرح می­شود. بر خلاف جوامع پیش سرمایه­داری "اتحاد آزادِ افراد " بر تابعیت و وابستگی شخصی استوار نیست و نه مثل جامعه سرمایه­داری تابع وابستگی مادی نیز قرار ندارد. این اتحاد طبق تعریف، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، شکل کالایی محصول کار، کار مزدی و دولت را ملغا می­سازد. در این جا "افراد اجتماعی" که آزادانه با هم متحد می­شوند حاکمان جنبش  اجتماعی خود به حساب می­آیند و روابط اجتماعی­شان را تحت نظارت جمعی خویش در می­آورند. (4)

آزادی افراد از وابستگی مادی، الزاماً با کنترل جمعی شرایط تولید تحت "اتحاد آزاد" متناظر است و بر وفور ثروت­های مادی استوار و مشروط­اند. این امر به درجه­ی بالایی از رشد نیروهای مولده در سطح عام وابسته است که گسترش کمی و کیفی و رشد عمده­ترین نیروی مولد یعنی پرولتاریا (طبقه انقلابی) در هستی "جهانی- تاریخی" را در بر می­گیرد. (5)

اول رشد نیروهای مولده که اساساً "تکامل غنای طبیعت انسان را هم­چون هدفی فی نفسه در بر دارد"، به مثابه­ی "پیش­شرط عملی که برای رهایی انسان مطلقاً ضروری است؛ چون بدون آن ضرورت و کار شاق، عمومی خواهد شد. و با وجود نیاز، مبارزه برای رفع آن ضرورتاً آغاز خواهد شد. (6) به علاوه با رشد نیروهای مولده کار، زمانِ آزاد فراسوی زمان کار لازم افزایش می­یابد- یعنی افزایش در وقت آزادِ جامعه که شالوده­ی تمام فعالیت­های خلاق فرد به شمار می­رود. (7) از طرف دیگر "فقط با رشد عمومی نیروهای مولده، مراوده عام انسان­ها می­تواند وجود داشته باشد." (8) تسلط جامعه (جمعی) بر شرایط تولید به نوبه­ی خود، حاکمیت افراد بر روابط اجتماعی خود را تضمین می­کند. اما وضعیتی که مشخص­کننده سوسیالیسم است چیزی نیست که به طور طبیعی وجود داشته باشد. این امر محصول "تکامل طولانی و دردآور تاریخی" است. (9) به طور مشخص­تر این سرمایه است که شرایط مادیِ لازم رهایی پرولتاریا (و از طریق آن بشریت) را فراهم می­سازد.

خصلت متناقض رابطه­ی بین کار لازم و کار اضافی برای تمام جوامع طبقاتی صادق  است و با کار تحت تابعیت سرمایه معنای خاصی پیدا می­کند. در شیوه­های پیش سرمایه­داری تولید، جایی که ارزش مصرف بر ارزش مبادله غلبه دارد؛ کار مازاد با دایره محدودی از نیازها مشخص می­شود. در جوامع طبقاتی پیشین، زمان کار باید در فراسوی سطح زندگی تولیدکنندگان مستقیم افزایش یابد؛ تا بتواند مقدار معینی از ارزش مصرف برای حاکمان فراهم سازد. به هر حال کار مازاد وقتی اهمیت بیش­تری پیدا می­کند که ارزش مبادله به عنصر تعیین­کننده در تولید تبدیل ­شود. در شرایط سرمایه­داری که بر شالوده­ی شیوه­ی تولید کالایی عام استوار است موانع گسترش زمان کار در فراسوی زمان کار لازم به حداکثر می­رسد.(10) این تولیدی است که نه به نیازهای محدود وابسته است و نه از طریق نیازها می­توان آن را محدود کرد. این یک جنبه یا بهتر بگویم جنبه­ی مثبتی است که این شیوه­ی تولید را از شیوه­های قبلی متمایز می­سازد.(11) همراه با اجباری که بر کار اعمال می­شود سرمایه هم­چنین کار را در جهت تنوع نیازها و وسایل ارضای آن­ها سوق می­دهد. تا این جا "سرمایه فرهنگ را می­آفریند و بدین طریق یک عملکرد تاریخی- اجتماعی  به عهده می­گیرد". (12)  ثروت در هستی مستقل خود، یا در برابر کار مستقیما اجباری مثل بردگی یا در برابر کار غیر مستقیم اجباری نظیر کار مزدی قرار می­گیرد. (13) کار اجباری مستقیم در برابر ثروت به مثابه­ی سرمایه ظاهر نمی­شود، بلکه به عنوان یک رابطه­ی سلطه (شخصی) تبلور می­یابد. بر اساس کار مستقیماً اجباری، تنها رابطه­ی سلطه شخصی تجدید تولید می­شود که در این باره ثروت، صرفاً خود به عنوان بهره­مندی ارزش دارد نه به عنوان ثروت فی نفسه یعنی"رابطه­ای که هرگز صنعت عام را به وجود نمی­آورد". (14)

"وحدت آغازین کارکنان و شرایط تولید دو شکل اساسی دارد: (اگر برده­داری را کنار بگذاریم که در آن کارکنان خود بخشی از شرایط عینی تولید هستند) جماعت آسیایی (کمونیسم طبیعی) و خانواده کوچک کشاورزی (در پیوند با صنعت خانوادگی) در این یا آن شکل. هر دو شکل اولیه وقتی که ضرورت جدایی و گسیختگی بین کار و مالکیت بر شرایط تولید فراهم شود کمتر برای توسعه کار به عنوان کار اجتماعی و نیروی بارآور کار اجتماعی مناسب­اند. شکل نهایی این گسست، خود را در شکل سرمایه نشان می­دهد که در عین حال در آن نیروهای مولد کار اجتماعی با حداکثر قدرت توسعه می­یابند. وحدت آغازین بر پایه شرایط مادی ایجاد شده و وسایل انقلابی دو باره مستقر می­شوند که طبقه کارگر و کل جامعه در روند ایجاد آن متحمل می­شوند. (15)

تولید به خاطر تولید در جامعه سرمایه­داری "به ضرر فرد انسانی" انجام می­گیرد، در این جامعه، رابطه­ی فرد با خود و دیگران بیگانه می­شود. وسایل اجتماعی تولید در دست سرمایه در طی کار به نظام غارت شرایط زندگی کارگران، مکان، هوا، نور و شرایط شخصی امنیت علیه خطرات و محیط ناسالم روند تولید تبدیل می­شود. بنابراین با "بیشرمانه­ترین غارت" و در شرایط عادی عملکرد کار (16) تحت حاکمیت سرمایه "نیروهای مولده فقط رشدی یک جانبه را می­شناسند و به نیروی تخریب علیه اکثریت " تبدیل می­شود. (17)

رشد تضاد خصمانه در چارچوب شکل اجتماعی تولید تنها راه تاریخی واقعی به سوی انحلال و دگردیسی آن می­باشد." (18)  این خودِ سرمایه است که شرایط نفی خود را فراهم می­سازد. مارکس در نوشته­ی اولیه خود خطاب به کارگران به روشنی چیزی را مورد تاکید قرار می­دهد که او "جنبه­ی مثبت سرمایه" می­نامد: بدون صنعت بزرگ، رقابت آزاد، بازار جهانی و وسایل تولید مطابق با آن "منابع مادی برای رهایی پرولتاریا و ایجاد جامعه نوین وجود نخواهد داشت". او اضافه می­کند که "بدون این شرایط، پرولتاریا راه اتحاد را در پیش نخواهد گرفت و راه رشدی را نخواهد شناخت که او را قادر به تحول انقلابی خود و جامعه کهن می­سازد". (19) سرمایه در عین حال کار پراکنده، جدا و در سطح کوچک را به کاری در سطح وسیع سازمان­یافته و اجتماعی تحت تابعیت سرمایه تبدیل می­کند و بدین وسیله مبارزه­ی مستقیم علیه کارکرد این سلطه عمومی را فراهم می­سازد."با شرایط مادی و ترکیب اجتماعی تولید" سرمایه هم­زمان تضادها و تخاصم­های نیروی تخریبی جامعه کهن و عناصر شکل­گیری جامعه جدید را هم گسترش می­دهد".(20)

سرمایه خود برای تولید سرمایه­داری به مانع مادی تبدیل می­شود. محدودیت­هایی که تحت آن سرمایه خود را ارزش­افزایی و بازتولید می­کند و به طور مداوم با شیوه­های تولید سرمایه در تضاد قرار می­گیرد. این امر منجر به افزایش نامحدود تولید، و تولید به خاطر تولید می­شود. وسایل- توسعه غیرمشروط نیروهای مولد اجتماعی- در تخاصم دائم با اهداف محدود، یعنی ارزش­افزایی سرمایه موجود قرار دارد. عدم تناسب افزاینده­ی تکامل باروری اجتماعی در پیوند با مناسبات تولیدی تاکنون موجود در تضادها، بحران­ها و تشنج­های حاد متجلی می­شود.

"انهدام قهر­آمیز سرمایه نه از طریق روابطی خارج از آن بلکه به وسیله شرایط حفظ آن، مشخص­ترین مسیری است که به وسیله آن می­توان گفت جای خود را به نظام بالاتر تولید اجتماعی جای­گزین می­سپارد".(21) به این معنا شیوه­ی تولید سرمایه­داری امکانات گذار  به شیوه تولید همبسته یا سوسیالیستی را فراهم می­کند". (22)

 

"مارکس متاخر" و راه سوسیالیسم

این مساله به طور وسیع مورد پذیرش قرار دارد که مارکس در سال­های آخر عمر خود به خصوص در نوشته­های خود در مورد روسیه(23) نظرش را نسبت به مواضع اولیه­ی خود به طور بنیادی تغییر داده؛ اگر نخواهیم بگویم که در تقابل با آن­ها قرار گرفته است. در مواضع اولیه­ خود این مساله را عنوان می­کند که عناصر جامعه جدید در بطن جامعه سرمایه­داری طی روند ایجاد شرایط نفی خود به وجود می­آید. این مساله مخصوصاً اخیر به وسیله تئودور شانین و هاروکی وادا در کتابی که بر محققان تاثیر داشت (مارکسیست و غیرمارکسیست ) مورد تاکید قرار گرفته است. (24) در این نوشته­ها مارکس پرسشی را مورد بررسی قرار می­دهد که توسط مکاتبان روسی­اش طرح شده بود: آیا کمون­های موجود روستاهای روسیه می­توانند شالوده­ی بنای سوسیالیسم (کمونیسم) را فراهم کنند بدون عبور از شیوه­ی تولید سرمایه­داری؛ یا به عبارت دیگر، روسیه به گذار از مرحله سرمایه­داری برای ورود به جامعه جدید نیاز دارد؟

مارکس در پاسخ خود اشاره می­کند که در "سرمایه" تحلیل­اش از شیوه­ی تولید سرمایه­داری اکیداً محدود به "اروپای غربی" بوده است. (25) او با تمسخر هر ادعایی مبنی بر دستیابی"به یک شاه کلید در نظریه تاریخی فلسفی عمومی" برای همه کشورها صرف نظر از شرایط تاریخی ویژه­ی آن­ها شدیدا مردود اعلام می­کند. (26) بنابراین تحلیل­های کتاب سرمایه نمی­توانند به طور مثبت یا منفی پاسخی به پرسش­های طرح شده از سوی مکاتبان روس باشد. اما مارکس اضافه می­کند که طی مطالعات مستقل خود در باره­ی روسیه به این نتیجه رسیده است که کمون­های روستایی روسی می­توانند به عنوان نقطه عزیمت برای "بازسازی اجتماعی" در روسیه تبدیل شوند. اما این گذر نمی­تواند خود به خودی رخ دهد. مالکیت کمونی بر زمین به عنوان نقطه عزیمت این بازسازی به نوبه­ی خود تحت­تاثیر نیروهای مخالف قرار خواهد گرفت - نیروهایی که در داخل و خارج کمون عمل می­کنند - نیروهایی که می­توانند پایه­های نظام را در هم شکنند. از طرفی کشت قطعه قطعه­ی زمین و تصاحب خصوصی محصول آن به وسیله اعضایش و از طرف دیگر بارِ مالیاتی دولت، استثمار به وسیله سرمایه­ی ربایی و بازرگانی باعث شد که از سال 1861 دولت تزاری اقدامات به اصطلاح "رهایی دهقانان" را در دستور قرار دهد. بنابراین "بازسازی اجتماعی" در صورتی امکان­پذیر خواهد بود که عوامل منفی حذف شود، و مهم­تر از همه "انقلاب روسیه" به وسیله توده­ی دهقانان اتفاق افتد. آن­گاه در این روند کمون از دستاوردهای علمی و فنی موجود در سرمایه­داری غرب بهره می­گیرد.

شانین از این نکته نتیجه می­گیرد که مارکس می­پذیرد که انقلاب دهقانی در روسیه می­تواند به عنوان نمونه­ی اولیه برای گذر مستقیم به سوسیالیسم از جوامع دهقانی درکشورهای عقب­مانده تلقی شود. همان طور که انگلیس نمونه­ی اولیه برای جهان سرمایه­داری به شمار می­رفت. (27)

برای شانین مورد روسیه یک بُعد چهارم به افکار مارکس اضافه می­کند. بنابراین باید به سه مبنا که انگلس پیشنهاد می­کند (یعنی فلسفه­ی آلمان، سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی انگلیس) یک بُعد چهارم یعنی پوپولیسم انقلابی روسیه را هم اضافه کرد. (28) طبق نظر انریک دوسل یک "تغییر جهت" در افکار مارکس هنگام مطالعه­ی کمون­های روس رخ داد. این "تغییری اساسی در موضع نظری مارکس" نبود. بلکه "جاده­ی وسیعی" را بر"گفتمان مارکس" در مورد راه­های متفاوت به سوی سوسیالیسم گشود- یکی برای سرمایه­داری رشدیافته و مرکزی و دیگری برای کشورهای پیرامونی و کمتر توسعه یافته. (29) چند سال بعد میشل لووی مکاتبات روسی مارکس را به عنوان سندی علیه استدلال تکامل­گرا و جبرگرایی قلمداد کرد   که در مقاله­های سال 1853 در باره هندوستان می­توان سراغ گرفت. در آن­جا مارکس با نظری مساعد به "وظیفه تاریخا مترقی"  بورژوازی انگلیس در آن کشور می­نگریست. (30) همین طور دونایفسکایا این مکاتبات را دلیلی بر این امر می­داند که در مورد نمونه­ی روسیه "مفهوم انقلاب" همه چیز از جمله قوانین اقتصادی را تغییر می­دهد "گویی که این کشور با اروپای غربی در انتخاب راه متفاوت" هم تراز است. (31)  با بررسی نزدیک­تر متن مارکس در باره­ی روسیه در 1877 و 1881 مهم است که به این نکته توجه کنیم که مارکس بر"منحصر به فرد بودن مورد روسیه" اصرار دارد. این امر امکان این که، مورد روسیه را به نوعی "قانون" تبدیل کنیم و آن را در مورد جوامع دهقانی عقب مانده تعمیم دهیم، مثل "قانون حرکت سرمایه" در مورد جوامع سرمایه­داری منتفی اعلام می­کند. برای مارکس "کمون کشاورزی" روس یک "موقعیت یکتا بدون هیچ پیشینه و نمونه­ی تاریخی" به شمار می­رود. (32) اول بر خلاف هند که قربانی یک فاتح خارجی بود نیرویی که به طور قهرآمیز کمون­های روستایی آن را با مالکیت اشتراکی زمین نابود کرده بود، روسیه هیچ"فاتح خارجی نداشت" و تنها کشور اروپایی بود "که هنوز کمون­هایش را در یک سطح ملی حفظ کرده بود". دوم روسیه می­توانست از محیط تاریخی یعنی هم عصر بودن با تولید سرمایه­داری در اروپای غربی استفاده کند که شرایط مادی حاضر و آماده­ای را برای "کار تعاونی در مقیاس وسیع" در اختیار می­گذاشت. این وضعیت به روسیه اجازه می­داد که تمام "دستاوردهای مثبت نظام سرمایه­داری" و از ثمراتی بهره­برداری کند که تولید سرمایه­داری به توسط آن­ها "بشریت را غنا بخشیده بود" تا از این طریق بتواند در عبور از سرمایه­داری اجتناب کند. (33)

کمون­ها یک سویه­ی منفی داشتند که از "ذات دوگانه­ی شکل­گیری کمون روسی" ناشی می­شد:  در کنار مالکیت اشتراکی زمین، کار بر قطعاتِ جداگانه، منشاء حق تصرف خصوصی بود که این امر اعضای کمون را قادر می­ساخت که به انباشت مالکیت قابل انتقال، پول و حتی گاهی برده و سرف دست یابد که به وسیله­ی کمون کنترل نمی­شد."این امر برابری اقتصادی و اجتماعی اولیه را منحل می­کرد".(34) بنابراین خصلت "دوگانه"ی کمون­ها بدیلی را پیش­رو می­گذاشت: یا عنصر مالکیت خصوصی بر عنصر جمعی غلبه پیدا می­کرد یا عنصر جمعی بر عنصر مالکیت خصوصی چیره می­گشت.(35) نباید فراموش کرد که کمون­های کشاورزی "مرحله آخر شکل­گیری ابتدایی جامعه" را تشکیل می­دادند که در عین حال مرحله­ی گذر به جامعه­ای بودند که مبتنی بر مالکیت خصوصی بود، شامل سلسله جوامعی بر پایه­ی برده­داری و سرواژ.(36) اگر به طور نظری به خواهیم توضیح دهیم کمون روسی با گسترش پایه­اش یعنی مالکیت اشتراکی زمین و حذف اصل مالکیت خصوصی می­توانست خود را حفظ کند و بدین وسیله نقطه عزیمت گذار مستقیم به نظام اقتصادی­ای باشد که جامعه مدرن به آن سو گرایش دارد.(37) به هر حال با گذر از تئوری به واقعیت هیچ کس نمی­تواند این واقعیت را پنهان کند که "کمون­های روسی در حال حاضر" با توطئه نیروها و منافع قدرتمندی روبه­رو اند". علاوه بر اعمال "استثمار بی وقفه دهقانان، دولت سلطه­ی بخشی معینی از نظام سرمایه­داری، بازار سهام، بانک، راه­آهن، تجارت را تسهیل کرده بود". (38) همین طور کمون "توسط سرمایه­داران، بازرگانان، مالکان زمین به علاوه رباخواران به نحو فریبکارانه­ای استثمار می­شد. این عوامل مختلف در درون کمون منافع متناقضی را دامن می­زد که قبلاً موجود بودند و به سرعت زمینه­ی فروپاشی آن را فراهم می­کردند. (39) این "اثرات تخریبی اگر به وسیله یک واکنش قوی از بین نمی­رفتند طبیعتاً به مرگ کمون روستایی منجر می­شدند". (40) مارکس به همین دلیل بر نیاز به "انقلاب روسی" تاکید می­کند. (41) اما حتی این "انقلاب" پیروز می­شد و تحول کمون به سرمایه­داری را در هم می­شکست و کمونیسم را در بین روسیه دهقانی"از نظر فنی عقب مانده" بنا می­کرد مطلقاً به کمک نیروهای مولده پیشرفته احتیاج داشت یعنی به"دستاورد مثبتی که به وسیله نظام سرمایه­داری به دست آمده بود".(42) روسیه نمی­توانست این کمک­های مادی را از رژیم­های سرمایه­داری دریافت کند این امر احتمالاً فقط می­توانست توسط پرولتاریای پیروزمند در اروپای غربی تامین شود که طبیعتاً هم­چون پشتیبانی علیه هر گونه دخالت نظامی سرمایه­داری از خارج علیه روسیه عمل کند. به نظر می­رسد که این پیامِ روشن "مقدمه" به انتشار روسی مانیفست آخرین سندی باشد که با امضای مشترک مولفان آن به چاپ رسید. در آن­جا آن­ها مشاهده می­کنند که گرچه کمون روسی به طور جدی رو به تلاشی رفته است اما هنوز می­تواند به "شکل کمونیستی مالکیت جمعی گذر کند، مشروط بر این که "انقلاب در روسیه هم­چون نشانه­ای از "انقلاب پرولتری" در غرب باشد و آن­ها یک دیگر را تکمیل کنند.(43)

شانین این موضع که انقلاب روسیه به انقلابی پرولتری به عنوان مکملی نیاز دارد فقط به انگلس نسبت می­دهد و اظهار می­کند که مارکس از چنین نظری به دور است. (44) وادا به نوبه­ی خود در یک مقاله­ی دیگر که بر تحقیق خوبی استوار است اضافه می­کند که"مقدمه­ی 1882 به طور مستقیم­تری نظر انگلس را بیان می­کند تا مارکس". به نظر او مارکس در وضع روحی بدی قرار داشت (به علت مرگ همسرش و از انگلس خواهش کرد که پیش­نویس را تنظیم کند و امضای خود را نیز زیر آن قرار دهد.(45) گویی که مارکس خود را کاملاً واگذاشته بود به آن چه که انگلس نوشته بود. دوسل به نوبه­ی خود هر چند که تا حد وادا به افراط نمی­رود در این باره می­نویسد:

"مقدمه­ی 1882 متنی است که از سازش بین مارکس و انگلس در مورد کمون روسیه شکل گرفته بود (یعنی بین "انقلاب روسی" مارکس و انقلاب پرولتری انگلس) و این "سازش" حاوی تضادی بود که مشخص­کننده آینده است". (46)  مارکس در پیش­نویس­های متفاوت و متن نهایی خود به زاسولیچ و هم­چنین در نامه­اش به میخالفسکی صراحتا به "انقلات پرولتری" (به نام) در غرب به عنوان مکمل انقلاب روسی (دهقانی) اشاره نمی­کند. در نتیجه "انقلاب پرولتری" در مقدمه­ی 1882 به نظر می­رسد که از طرف تنها انگلس باشد که در یک جدل در 1875 "به خواهش مارکس نقطه ­نظر مشترک­شان را بسط داده" به روشنی از ضرورت این مکمل صحبت می­کند برای این­که به توان به طور موفقیت­آمیز نظام کمونی موجود را به یک شکل عالی­تری تبدیل کند.(48) به هر حال یک خوانش دقیق از پیش­نویس مارکس نشان می­دهد که مساله "انقلاب پرولتری" در غرب هم­چون عامل کمکی به انقلاب دهقانی در روسیه حضور دارد هر چند که نه با واژه­های خاصی که بعداً به کار برده شد. در پیش نویس اولِ مارکس، کمون کشاورزی هنگامی می­تواند بدون عبور از سرمایه­داری به شکل بالاتری از جامعه گذر کند که شرایط کاملاً مساعدی وجود داشته باشد. اگر در نظام سرمایه­داری انقلابی رخ ندهد کمون بعد از یک دوره­ی بقا، هر چند با استفاده از ثمرات فنی آن در چارچوب این نظام (سرمایه­داری) باقی می­ماند.

"از طرفی در کشاکش با توده­های زحمتکش خود و از طرفی با علم و نیروهای مولده­ای که خود به وجود آورده است در یک کلام در بحران مهلکی که به حذف نظام با بازگشت جامعه کنونی به یک مرحله بالاتر یعنی"باستانی"ترین شکل مالکیت جمعی بر تولید". (50)

 در این­جا چه چیزی دیگری می­گوید به جز این­که به وضعیتی از تضادِ حاد بین مناسبات تولید و نیروهای مادی تولید در جامعه سرمایه­داری غرب اشاره دارد- گویی مقدمه­ی مشهور 1859 را دارد تفسیر می­کند که غالباً بد فهمیده شده است- موقعیتی که "به بحران مهلک" کل نظام ختم می­شود و به یک جامعه­ی از نوع بالاتر از طریق انقلاب به وسیله "توده­های زحمتکش" جایگزین می­شود. اگر خوانش ما از مارکس درست باشد موضع مارکس در این جا اساساً همان است که در مقدمه­ی 1882 فقط به شکل دیگری بیان شده است و قطعاً با نظر انگلس تفاوت زیادی ندارد. این مساله به راحتی می­تواند با خوانش دقیق­تر دو متن انگلس یعنی 1875 و 1894 ثابت شود. اولین متن به تقاضای مارکس و موافقت کامل او به انتشار رسید (روبل این مساله را بیان می­کند و حتی وادا نیز آن­را می­پذیرد) (51) علی­رغم نا آگاه بودن از دست­نوشته مارکس (52) چند نکته در این­جا در مورد توضیح مارکس از جامعه سوسیالیستی آینده به عنوان بازگشت به شکل بالاتر یعنی "باستانی­ترین" نوع باید مورد تاکید قرار گیرد. این در واقع تعبیری است از جمله­ی مورگان- که مارکس از او به عنوان نویسنده­ی آمریکایی یاد می­کند. جایی که این نویسنده از "نظام جدید" به عنوان "تجدید حیات یک جامعه باستانی در شکل عالی­تر" صحبت می­کند که جامعه­ی مدرن به سوی آن گرایش دارد. شانین گفتار مارکس را نقل می­کند و (بدون ذکر منبع مارکس استدلال می­کند که این بیان­گر نوع روشنگری (جدید) از طرف مارکس در مقابله با کمون روسی است.(53) ما به هر حال باید بپذیریم که ایده­ی نهفته در بیان مارکس در واقع موضع جدیدی نیست. بلکه مارکس در اظهارات مورگان تائیدی بر موضع قبلی خود و انگلس می­یابد که در واقع به شیوه­ی نظری فشرده­تر بدون مراجعه تجربی بیش­تر اظهار شده است. بدین ترتیب او در سخنرانی خود در 1865 خطاب به کارگران از"3 فرآیند تاریخی" صحبت می­کند. او فرآیندی از روابط را نشان می­دهد که آن را "کارِ انسان و ابزار کار" می­نامد- اول "وحدت آغازین "، دوم "جدایی از طریق تلاشی این وحدت اولیه"، سوم "بازگشت وحدت آغازین در یک شکل تاریخی جدید" از طریق"انقلاب بنیادی در شیوه تولید". (54) قبلاً ما به قطعه­ای از مارکس از دست نوشته­ی 1861 تا 1863 اشاره کردیم در آن­جا مارکس به همین طریق از "وحدت آغازین بین کارگران و شرایط تولید" حرف می­زند؛ مثلاً کشاورزی خانوادگی و "کمونیسم طبیعی" و از جدایی آن­ها تحت تسلط سرمایه و "استقرار مجدد وحدت آغازین به وسیله انقلاب طبقه کارگر " یاد می­کند". (55) انگلس به نوبه­ی خود در یادداشت­های مقدماتی بر آنتی دورینگ می­نویسد:"تمام مردم هندو - ژرمنی از مالکیت اشتراکی آغاز کردند که در مسیر تکامل اجتماعی "در همه­ی آن­ها" این مالکیت اجتماعی نفی و الغاء و کنار گذاشته شده، این وظیفه انقلاب اجتماعی است این اشکال موجود را نفی کند و مالکیت اشتراکی را در مرحله عالی­تر از تکامل اجتماعی برقرار سازد". (56)

در پیش­نویس انگلس، ما توضیح جالبی نیز در مورد باستانی­ترین نوع جماعت پیدا می­کنیم که به طور تقریبی با طرح مارکس از کمونیسم تطابق دارد که در چند جمله در کاپیتال 1867 و بعداً با تفصیل بیش­تر در نقد برنامه گوتا 1875 آورده می­شود. در این جا جمله­ی نهفته در پیش­نویس دیده می­شود که او باستانی­ترین نوع جامعه را مشخص می­کند (در مقابل مشتقات آن مثل "کمون کشاورزی") در "کمون­های ابتدائی­تر (علاوه بر مالکیت اشتراکی زمین) کار نیز به طور اشتراکی انجام می­شود و محصول نیز که اشتراکی است بین (اعضا) مطابق نیازهای مصرفی توزیع می­شود، بعد از آن که بخش لازم برای تجدید تولید کنار گذاشته شود". (57) جالب توجه است که شباهت­های بین این متن و بندهایی از سرمایه (جلد اول) در باره "وحدت افراد آزاد که با وسایل تولید اشتراکی کار می­کنند و در آن محصول کار یک محصول اجتماعی است" و "از آن بخشی کنار گذاشته می­شود که دوباره به وسیله تولید مورد استفاده قرار می­گیرد در حالی که بقیه در بین اعضا برای مصرف توزیع می­شود". (58) در واقع این شبیه جامعه­ای باستانی اولیه به نظر می­رسد اما در سطح عالی­تر در شکلی جدید که مارکس در پیش­نویس 1881 به نقل از مورگان بار دیگر آن را تائید می­کند.

پرسش اصلی در این­جا این است که آیا موضع مارکس در نمونه­ی کمون روسی، یک گسست اساسی از موضع و نقطه نظر او درگذار به یک جامعه­ای از کار متحد و آزاد را نشان می­دهد؛ همان طورکه در بالا ذکر کرده­ام اشاره به یگانگی و "منحصر به فرد بودن" مورد روسیه (که مارکس بیش از یک بار بر آن تاکید می­کند هرگونه تعمیم این مورد به سایر جوامع پیش­سرمایه­داری را (به عنوان یک نمونه­ی اولیه) منتفی می­سازد. بنابراین، این مورد یگانه، موضع عمومی مارکس را تغییر نمی­دهد. (59) این کاملاً در نامه­های مارکس روشن است که کوشش این کمون برای گذر به شکل عالی­تری از جامعه از طریق "انقلاب روسی" موفق نمی­تواند سرمایه­داری را دور بزند. کمون پیروزمند هنوز به تکامل در جای دیگری احتیاج دارد تا شرایط را برای انقلاب پرولتری از طریق تضادهای خویش آماده کند. همان طور که این امر نیاز به ایجاد نیروهای تولیدی پیشرفته دارد که این به نوبه­ی خود از طریق کارگران پیروزمند در غرب در دسترس قرار می­گیرد. تحول کمون به یک جامعه عالی­تر در غیاب سرمایه­داری در جای دیگر غیر ممکن است. همان طور که قبلاً دیدیم به هر حال کمون روسی قبل از ورود به این نقطه با آینده­ی ناروشنی رو به رو است که مارکس در تشریح عناصر فروپاشی آن، این موضوع را تشخیص داده بود که بر پایه­ی دوگانگی­  کمون و "واقعیت روسیه" قرار داشت. (60) مارکس حتی قبل از تدوین نامه­اش به زاسولیج در نامه­ای که به میخالفسکی در1877 نوشت، امکان فروپاشی کمون را مشخص می­کند و به روشنی تاکید می­کند که راه 1861 اگر ادامه پیدا کند کمون تحت حرکت عام سرمایه قرار می­گیرد که به این ترتیب با شرایط دیگری رو به رو خواهیم بود. (61) مورد روسیه بیش­تر موضع مارکس در 1860 را تائید می­کند مبنی بر این­که دو پیش شرط اساسی برای بنای "اتحاد آزاد" جدید یعنی رشد کار به عنوان کار اجتماعی و رشد بالای نیروهای مولده­ی کار نمی­توانند در شکل­های دیگری از "کمونیسم" طبیعی (و شیوه­ی تولید خانواده­ی کوچک) به وجود بیایند. در روسیه نه تنها نیروهای مولده کار عقب مانده بودند بلکه کمون روستایی نیز علاوه بر شیوه­ی جدا از همِ کار به شکل خصوصی، از قدرت تولیدی قابل توجهی برخودار نبود، به عبارتی از انزوای آن هم­چون "خرده جهان محلی" با حیاتی بدون پیوند با سایر کمون­ها از "رشد کار به عنوان کار اجتماعی سخت فاصله داشت". (62)

این "ضعف" نظام کمونی- حتی با مالکیت اشتراکی زمین- مانعی برای تحول به نوع جدیدی از جامعه بود. این نکته پیش­تر به طور نظری در چاپ اول سرمایه مطرح شده بود (1867) (که تکرار موضع او در سال­های 1860 بود) یعنی قبل از برخورد با چرنیشفسکی در 1870 که به نظر وادا " نقطه عطفی در آرای مارکس" به شمار می­آید. (63

مارکس به طور قابل توجهی در چاپ دوم سرمایه 1872 و در چاپ فرانسوی 1875 این بند را کلمه به کلمه تکرار می­کند: "در شیوه­های تولید آسیایی کهن، دوران باستان و غیره، تبدیل محصولات به کالا و بنابراین هستی متعین انسان به عنوان تولید­کننده­ی کالا، نقش فرعی دارد؛ با این همه، هر اندازه که این جماعات پا به مرحله زوال می­گذارند، اهمیت این نقش بیش­تر می­شود. در واقع اقوام تاجرپیشه، چونان خدایان اپیکور، تنها در حد فاصل­های جهان باستان وجود دا­شتند، یا مانند یهودیان در منافذ جامعه لهستان. این سازواره­های اجتماعی تولید باستانی، به مراتب ساده­تر و شفاف­تر از سازواره­های جامعه بورژوایی اند. اما آن­ها یا بر ناپختگی بشر از نظر فردی  متکی اند که هنوز بند نافش را از پیوند طبیعی با انسان نوعی نبریده است، و یا به مناسبات مستقیم خدایگانی و بندگی متکی اند. این سازواره­های اجتماعی به سطح پایین تکامل نیروهای مولد کار مقیدند و به همان نسبت اسیر روابط انسان­ها در چارچوب فرایند تولید مادی زندگی­شان، و بنابراین در رابطه­شان با یک دیگر و با طبیعت، هستند". (64)

همان­طور که مشاهده می­کنیم بخش زیادی از این نظریه­ی اصلی در باره نظام کمون باستانی حفظ می­شود و به شکل مشخص در مورد روسیه همان طور که دیدیم در مکاتبات 1881 مارکس تائید می­شود؛ (بعد از این که مارکس کوالفسکی و مورگان را مورد مطالعه قرار داد).

 البته خطا خواهد بود اگر بگویم که در تفکرات مارکس در باره ی کمون روسی نکته­ی جدیدی وجود نداشته است. مارکس و انگلس بدون تردید تحت تاثیر تحرک و زنده بودن این کمون­ها قرار گرفته بودند که هنوز نیمی از زمین­ها را تحت مالکیت اشتراکی داشتند که در آن زمان در جای دیگری قابل مشاهده نبود. (65) این در علاقه­ی مستمر آن­ها در باره­ی این پرسش  به مدت حداقل دو دهه یعنی از آغاز 1870 منعکس شده است. مالکیت اشتراکی وسایل تولید به وسیله تولیدکنندگان پایه­ی اصلی جامعه­ی جدید بود. وجود این مالکیت اشتراکی در نظام کمون­های روسی از منظر مارکس و انگلس به عنوان عامل مساعدی است که دهقانان روسی را قادر می­سازد که از مرحله­ی مالکیت خصوصی سرمایه­داری جهش کنند. اما این موضوع، دیدگاه مارکس را به طور بنیادی تغییر نداد چون در موضع عمومی او در مورد پیش­شرط­های گذار به سوسیالیسم تاثیری نداشت: از طرفی وجود کار اجتماعی (با اجتماعی شدن تولید) نه در سطح محلی بلکه در سطح کل جامعه و از طرف دیگر رشد عالی نیروهای مولده کار اجتماعی برای آزاد کردن افراد از مبارزه برای رها شدن از ضرورت و افزایش "زمان آزاد" فراسوی زمان کار الزامی است. (66) سرمایه­داری ضرورتاً نظامی نیست که شرایط مطلوبی را خلق کند اما همان طور که مارکس بارها تاکید کرده فقط سرمایه تاریخا می­تواند از طریق تضادهای خود این شرایط را آماده سازد. نظام کمون روسی حتی به عنوان یک مورد استثنایی با مالکیت اشتراکی بر زمین و به خصوص "شرایط مادی حاضر و آماده کار تعاونی" باید بر دستاوردهای مثبت سرمایه­داری تکیه کند. (67) سرانجام این تنها پرولتاریای غرب بود که از طریق انقلاب خود می­توانست مانند سدی در برابر دخالت خارجی ایستادگی کند و پیروزی انقلاب روسی را علیه رژیم تزاری به عنوان "سر ارتجاع اروپائی " تضمین کند، همان طور که مقدمه 1882 اشاره می­کند. (68) به طور خلاصه آن چیزی که در فکر مارکس در روبه­رو شدن با کمون روسی تازه است عدم حذف این امکان به طور نظری، برای جامعه­ای است که بدون این که به سرمایه­داری انتقال یابد می­تواند مستقیماً به سوسیالیسم گذر کند. در همان زمان مارکس با تاکید به این ایده، ویژگی معینی می­بخشد و به منحصر به فرد بودن مورد روسیه اذعان دارد و توجه را به عوامل منفی معطوف می­کند که در ذات "دوگانگی" کمون نهفته است که علیه چنین امکانی عمل می­کند. بهترین "مارکسیست­ها" مثل هیلفردنیگ عادت داشتند که اعلام کنند حوادث تاریخ پیش­بینی ناخشنود مارکس را تائید می­کند. (69)

در این جا مهم است که یک اغتشاش جدی را روشن کنیم که از خوانش ایدئولوژیک مارکس در مورد روسیه ناشی می­شود. خوانشی که در حول و حوش جنگ جهانی اول رایج بود. دانشمندان مختلفی ایده­ی انقلاب روس مارکس در مکاتبات او و مقدمه 1882 مانیفست را به عنوان پیش درآمد انقلابات قرن بیستم مشاهده کردند؛ به خصوص انقلاب­هایی که توسط مارکسیست­ها با تصرف قدرت توسط بلشویک­ها رهبری و آغاز شده بود­. طبق نظر شانین موضع جدید مارکس با پیروزی انقلاب در کشورهای عقب مانده که در آن­ها مارکسیست­هایی مثل "لنین، مائو، هوشی­مینه رهبری انقلاب را به عهده داشتند" مورد تائید قرار گرفته در حالی که "هیچ انقلاب سوسیالیستی در غرب پیروز نشده است. (70) دوسل به شکل مشابهی می­نویسد:

"روسیه مطمئناً راهی را طی نمود که به وسیله مارکس پیش­بینی شده بود این انقلاب بدون عبور از سرمایه­داری امکان گذار کمون­های روستایی روسی را به مقیاس وسیع مستقیماً از مالکیت کمون به مالکیت اجتماعی فراهم کرد ... از زمان انقلاب 1917 تا کنون". (71)

میشل لووی به نوبه­ی خود می­نویسد :

"غالباً فراموش می­شود که مارکس و انگلس در مقدمه­ی ترجمه روسی مانیفست یک موقعیت فرضی را پیش­بینی کرده­اند که در آن انقلاب سوسیالیستی می­توانست از روسیه شروع شود و سپس به اروپای غربی گسترش یابد". (72)

همین طور رایا دونایفسکایا مقدمه­ی 1882 را به عنوان پیش­بینی این عقیده تفسیر کرد که روسیه می­تواند اولین کشوری است که انقلاب پرولتری قبل از غرب داشته باشد­. (73) نوشته­های مارکس که در این جا مورد بحث قرار گرفت به هیچ وجه اشاره­ای به "انقلاب پرولتری" یا "سوسیالیستی" ندارد. آن­ها بیش­تر به "انقلاب روسی" تمام و کمال، انقلابی به وسیله­ی دهقانان کمون روسی علیه دشمن اصلی نظام کمون یعنی رژیم تزاری اشاره می­کنند. به طور طبیعی برای مارکس (و انگلس) طبق درک مادی، انقلاب پرولتری نمی­تواند در شرایطی رخ دهد که تقریبا پرولتاریا وجود ندارد. ایده­ی انقلاب پرولتری که در یک کشور که از لحاظ فنی عقب افتاده است جایی که پرولتاریا بخش کوچکی از جامعه را تشکیل می­دهد موجودیت خود را از این طریق به دست آورد. در آن زمان این ایده مطرح شد که انقلاب پرولتری می­تواند در "ضعیف­ترین حلقه­ی زنجیره­ی" سرمایه­داری جهانی رخ دهد، نظریه­ای که در حول و حوش جنگ جهانی اول تبلیغ می­شد.(74)

به بیان عمیق­تر بین ایده­ی انقلاب سوسیالیستی که به وسیله­ی خود تولیدکنندگان رهبری می­شود و انقلاب­هایی که در قرن بیستم نه به وسیله خود مولدین بلکه به وسیله گروه کوچکی از روشنفکران رادیکال به نام آن­ها و با حمایت توده­ای در مرحله آغازین صورت گرفت شکاف غیرقابل عبوری وجود دارد. تصرف قدرت توسط بلشویک­ها از آغاز، مولدین بلاواسطه را از هر گونه قدرت واقعی کنار گذاشت و "از سلطه­ی اکثریت وسیع به نفع اکثریت وسیع" به دور بود، همان طور که مانیفست کمونیست به طور شناخته شده­ای مطرح می­کند. حتی در مکاتبات مارکس که در این­جا مورد بحث قرار گرفت توجه خواننده را جلب می­کند که او بر قدرت خلاق مولدین بلاواسطه در تحول این جامعه تاکید دارد. او هرگز به این نکته اشاره نکرد که ما به یک دستگاه مخصوص نیاز داریم تا جایگزین خودفعالیتیِ خودانگیخته در جهت خودرهانی توده­ها شود. (75) بدین ترتیب مارکس اصرار دارد که مجلس دهقانی که به وسیله کمون انتخاب شده و به عنوان ارگان اداری و اقتصادی در خدمت منافع آن قرار دارد این نهاد جایگزین نهاد حکومتی ولوست بشود.(76) این مساله در تقابل آشکار با حذف نظام یافته­ی ارگان­های خودحکومتی مولدینی قرار دارد که به سرعت تحت رژیم بلشویک­ها شکل گرفت. به عنوان نمونه می­توان به سرکوب خونین دموکراسی شورایی کرونشتات اشاره کرد. یک نهاد برابرطلبانه، خودحکومتی، زنده و کاملاً سیاسی که نظیر آن از زمان کمون پاریس در اروپا دیده نشده است. به بیان شاید برجسته­ترین مورخ در این مورد (77) قیام مردمی فوریه 1917 در واقع بیش­تر با ایده­ی مارکس از "انقلاب روسی" خوانایی داشت که به وسیله خود مولدین بدون رهبری حزبی آغاز شد و به عنوان یک جنبش توده­ای انقلابی وسیع در روندی کثرت­گرا، بدون نتیجه­ی از پیش تعیین شده بود. هر چند که "سوسیالیسم " به عنوان هدف بلاواسطه آن اعلام نشده بود. بلشویک­ها این روند را متوقف کردند و این دموکراسی انقلابی را در هم شکستند. (78)

 

بازاندیشی مارکس از مساله پیشرفت

مارکس همان طور که مشهور است "شیوه­ی تولید بورژوائی" را به عنوان آخرین "مرحله­های متوالی پیشرفت شکل­بندی اقتصادی اجتماعی" می­داند، اگر شیوه­ی تولید آسیایی این روند را قطع نکند. گر چه واژه "پیشرفت متوالی"در این جا اشاره به دوره­بندی زمانی دارد نظام فئودالی مقدم است بر سرمایه­داری و شیوه اشتراکی تولید بر برده­داری. آیا این به آن معناست که او در مورد پیشرفت با بیکن، دکارت، پاسکال، طرفداران دائره­المعارف و پوزیتویست­های قرن نوزدهم هم عقیده بوده است؟ به بیان دقیق­تر آیا مارکس طرفدار ایده­ی "پیشرفت" به عنوان مفهومی بود که اساساً رشدی پیوسته و فزاینده در وضعیت بشری است؟ پیشرفتی که منوط به روندی پیوسته مبتنی بر علم و فن­آوری است؟ (79)

مارکس از ارائه موضع مثبت در این باره به دور بود و مفهوم پیشرفت را به صورت بنیادی بازسازی کرد. مارکس مساله­ی پیشرفت (انسانی) را در یک زمینه­ی تاریخی قرار داد و هرگز آن را مقوله­ای مطلق، مجرد و تک­خطی در نظر نگرفت. او در مورد "درک مجرد و متداول" از مفهوم پیشرفت هشدار می­داد. (80) پیشرفت همواره توسط مارکس به عنوان حرکتی متناقض در نظر ­گرفته شده است که جنبه­های مثبت و منفی را به طور هم­زمان در بر دارد.(81) بنابراین بخش اعظم انتقادهایی که امروزه به پیشرفت ایراد می­شود در واقع به ایده­های تک خطی از پیشرفت قبل از مارکس مربوط می­شود. به عنوان یک اصل مسلم جنبه­های منفی پیشرفت سرمایه­داری نیز به وسیله­ی مارکس، حتی با لحنی نافذتر از غالب منتقدان کنونی پیشرفت مورد تاکید قرار گرفت. اما بر خلاف این منتقدان، که عقیده­شان درباره­ی پیشرفت به همان اندازه­ی دیدگاه مخالفان آن­ها تک خطی است، مارکس به روشنی خصلت عمیقاً متناقض پیشرفت در دوره­ی سرمایه­داری را مورد ملاحظه قرار داد.

با در نظر گرفتن این نکته که استخراج کار اضافی پرداخت نشده مبنای مشترک تمام شکل­بندی تاکنون موجود بوده است (حداقل از یک­دوره­ی معینی در تاریخ) مارکس شکل­بندی اجتماعی سرمایه­داری را نسبت به اشکال پیشین عالی­تر در نظر می­گیرد، دقیقاً به خاطر این که سرمایه بر خلاف اشکال پیشین تولید در رشد عام نیروهای بارآور کار نقش دارد که این شرط اساسی برای بنیاد یک جامعه جدید است. البته این امر را جامعه با پرداخت بهای گزاف"در تاریخ طولانی دردآور پیشرفت" به دست آورده است. (82) مارکس این گرایش سرمایه­داری به سوی رشد عام نیروهای بارآور کار به عنوان "جنبه­ی مثبت" سرمایه را صرفاً در مقایسه با اشکال پیش سرمایه­داری تولید در نظر می­گیرد که در آن پیشرفت انسانی"صرفاً یک خصلت محدود و محلی داشت". (83) به هر حال مارکس بیش از هر منتقد سرمایه­داری خصلت قهرآمیز و متناقض این "جنبه­ی مثبت" پیشرفت سرمایه­داری را برجسته می­کرد.

موضع مارکس در قبال پیشرفت از رد"تمایز قالبی بین خوب و بد"  نتیجه می­شود در جهت یک "حرکت دیالکتیکی" که ضرورتاً از "همزیستی دو سویه­ی متناقض و پیوند آن­ها در یک مقوله جدید" تشکیل می­شود. (84)  مارکس با تائید قطعه­ای از ریجارد جونز نقل می­کند که در آن دقیقاً از "پیشرفت" در جامعه­ی نوین صحبت می­کند قطعاً "نه به عنوان مطلوب­ترین وضعیت" (در رابطه با مناسبات بین کارگران و "دارایی انباشت شده"). اما این وضعیت در عین حال به عنوان "مرحله­ای در پیشرفت صنعت به شمار می­رود که تاکنون توسعه ملت­های در حال پیشرفت را مشخص می­کند". مارکس جونز را این گونه تفسیر می­کند شیوه تولید سرمایه­داری از سویی پیشرفت وسیعی است در قبال سایر اشکال اولیه وقتی که از زاویه نیروهای مولده کار  اجتماعی در نظر گرفته شود، از سوی دیگر این پیشرفتی"متناقض و قهرآمیز" است که در عین حال ضرورت "فروپاشی ضروری آن" را نیز دربر می­گیرد. (85)

 اصل تولید برای تولید به رسمیت شناختن ثروت چون هدفی درخود و به عنوان فضیلتی عالی منجر به رشد عمومی نیروهای مولده کار اجتماعی می­شود که "جنبه­ی مثبتِ دنیای نوین" را رقم می­زند، هر چند که خصلت عقب­مانده و پست این پیشرفت در مقایسه با جهان باستان را نشان می­دهد. بنابراین ایده­ی باستانی که انسان هدف تولید است و نه تولید هدف انسان به "سنگینی هر چه تمام­تر علیه جهان نوین قد علم می­کند". جهان "کودکانه­ی باستان" وقتی عالی­تر به نظر می­رسد که با "تهی بودن کامل"جهان نوین (اقتصاد بورژوایی) مقایسه می­شود. (88) در تفسیر آرای مورگان با اشاره به دوره­های اولیه تکامل بشر، مارکس فقدان شور و شوق برای مالکیت در انسان­های اولیه را با تبدیل شدن مالکیت "به نیرویی آمرانه در فکر انسان در زمان کنونی" در تقابل با هم قرار می­دهد. (87) مجدداً در پیش نویس اولیه­اش به زاسولیچ، مارکس بیان می­کند که "شخص نباید" از "کلمه باستانی" وحشت کند و "تحرک و زنده بودن کمون­های اولیه به طور غیر قابل مقایسه­ای برتر است نه در قیاس با جوامع سامی، یونانی، رومی بلکه "حتی در مقایسه با سرمایه­داری نوین"؛ و اضافه می­کندکه بعضی از نویسندگان بورژوا "که شیفته نظام سرمایه­داری شده­اند و می­خواهند آن را ستایش کنند و برتری آن را نشان دهند قادر به درک این موضع نیستند". (88) سال­های پیش­تر مارکس قطعه زیر را به طنز چنین نوشت:

"آنتی پاتروس یک شاعر یونانی زمان سیسرو کشف آسیاب آبی را به عنوان چیزی که برده­های زن را از کار آزاد می­سازد به عنوان سازنده­ی عصر طلایی مورد استقبال قرار داد. باستیای دانش پروژه قبل از مک کلوخ که با استعدادتر از او بود دریافت که مشرکان عصر باستان از اقتصاد سیاسی و مسیحیت چیزی نمی­فهمند. آن­ها در نمی­یابند که ماشین همان طور که تجربه نشان داده وسیله­ای است برای طولانی کردن کار روزانه است. این مشرکان، بردگی یکی را به عنوان وسیله، و عذر یکی دیگر را برای توسعه­ی کامل انسانی دیگر در نظر می­گرفتند. اما آن­ها فاقد خیرخواهی مسیحی بودند که توده­ها را به بردگی موعظه کنند که شاگردان تازه آموخته به "نساجان برجسته"، "سوسیس­سازان مبتحر " و محتکران با نفوذ کفش تبدیل کنند"" (89)  نظر مارکس در باره پیشرفت تحت نظام سرمایه­داری به عنوان امری آشتی­ناپذیر به روشنی در مشاهده­های او در مورد دو اقتصاددان کلاسیک بزرگ- ریکاردو و سیسموندی- روشن می­شود که نقطه نظر آن­ها را در مورد رشد نیروهای مولده کار تحت شیوه تولید سرمایه­داری بیان می­کند. ریکاردو که تولید سرمایه­داری را به عنوان یک شکل مطلق تولید در نظر می­گرفت و بر تولید ثروت به خاطر ثروت، تولید به خاطر تولید اصرار داشت "درکی عمیق از خصلت مثبت سرمایه" ارائه می­کرد.  سیسموندی به نوبه­ی خود "محدودیت" سرمایه را عمیقاً به عنوان "یک­جانبگی منفی" درک می­کرد. با "احساسی عمیق در مورد خصلت متناقض سرمایه­داری" و این که تناقضات با رشد نیروهای مولده­ی کار تشدید می­شود. 

ریکاردو بیش­تر گرایش عمومی سرمایه را درک می­کرد ولی سیسموندی بیش­تر محدودیت آن­را. در حالی که دیدگاه ریکاردو در پیوند با جامعه­ی کهن "انقلابی" بود نظر سیسموندی در مورد جامعه سرمایه­داری "ارتجاعی" بود. (90)

این درک سخت اشتباه است که مارکس را به عنوان یک تولید­گرای تمام و کمال در نظر بگیریم "همان طور که غالب طرفداران محیط زیست" این موضع را اتخاذ می­کنند: موعظه­گر تولید برای تولید. (91)

نگرانی مارکس در مورد محیط­زیست در جامعه سرمایه­داری از بند زیر به روشنی مشهود است:

"تولید سرمایه­داری نه فقط سلامتی جسمانی کارگر شهری و زندگی فکری کارگر روستایی را نابود می­سازد؛ بلکه هم­چنین شرایط مبادله­ی انداموار بین زمین و انسان را نیز نابود می­کند که به طور خود به خودی رشد کرده است. در کشاورزی مانند مانوفاکتور تحول سرمایه­داری روند تولید هم­زمان به عنوان شهادت مولدین ظاهر می­شود، وسایل کار به عنوان وسایل انقیاد، استثمار و تهیدست کردن کارگران ظاهر می­شود. ترکیب اجتماعی روند کار به عنوان سرکوب سازمان­یافته حیات، آزادی و استقلال فردی کارگران ظهور می­کند. تولید سرمایه­دای فن­آوری را رشد می­دهد. بنابراین تولید سرمایه­داری فقط تکنیک و ترکیب فرآیند اجتماعی تولید را تکامل می­دهد و در همان حال، سرچشمه­های تمامی ثروت­ها یعنی زمین و کارگر را می­خشکاند". (92)

همین دلواپسی به طور عملی و تجربی در پرسش­نامه­ای که مارکس در 1880 در مورد شرایط زندگی و کار مردان و زنان کارگر فرانسوی تنظیم کرده بود به چشم می­خورد.(93)

همه می­دانند که مانیفست کمونیست بورژوازی را به خاطر دست­آوردها و رشد وسیع نیروهای مولده کار مادی­اش "مورد تحسین"  قرار داده است. ما نیز قبلاً به اهمیت فوق­العاده­ای که مارکس برای رشد این نیروها برای رهایی انسان قایل بود یاد کرده­ایم. مارکس اصرار ریکاردو را در مورد نیاز برای تولید نامحدود، بدون در نظر گرفتن شرایط افراد را "درست" ولی نقد او را در این باره "ارتجاعی" می­دانست. (94) به هر حال ما باید در این مورد محتاط باشیم وقتی که مارکس موضع ریکاردو را در باره­ی "مساوی قرار دادن پرولتاریا با ماشین یا کالا یا هم­چون "حیوان زحمتکش" تا آن­جا پیش می­برد که نقطه نظر او را به عنوان "دیدگاه عینی و علمیِ بدبینانه" معرفی می­کند. به نظر مارکس ریکاردو فکر می­کند که بدین طریق تولید افزایش می­یابد چون کارگران در تولید سرمایه­داری صرفا ماشین یا "حیوانات زحمتکش" یا به سادگی کالا هستند  به بیان دیگر "بی­رحمی ریکاردو نه تنها از نظر علمی صادقانه بود بلکه از نقطه نظر خودِ او لازم نیز بود، نظر ریکاردو "برای زمانه­ی خود درست بود". چون او به سادگی واقعیت بورژوایی را با صداقت علمی نشان می­داد چون "تولید سرمایه­داری برای آفرینش ثروت سودمندترین روش بود." (95) البته تمجید از ریکاردو با نقد شدید او برای نفی خصلت متناقض شیوه­ی تولید سرمایه­داری همراه بود. ریکاردو شیوه تولید سرمایه­داری را شکل مطلق تولید می­انگشت.

 مارکس هرگز فراموش نکرد که بر خصلت سرمایه به عنوان چیزی ذاتاً متناقض تاکید کند و این که سرمایه­داری ابعاد عمیقاً مخربی دارد. برای مارکس:

"خصلت منفی و متناقض سرمایه­داری این است که این شیوه­ی تولید نسبت به مولدین بی تفاوت و در تقابل با آن­ها قرار دارد. مولدین، وسایل ساده تولید هستند و ثروت مادی هدفی مستقل به شمار می­رود. بنابراین تکامل این ثروت مادی در تقابل و به زیان فرد انسانی است".(96)

اما تا زمانی که سرمایه به حیات خود ادامه می­دهد ما نمی­توانیم جنبه­ی مثبت را بدون جنبه­ی منفی داشته باشیم. به طور عمومی با در نظر گرفتن یک جامعه که به طبقات تقسیم می­شود "اگر تخاصم طبقاتی نباشد پیشرفتی حاصل نخواهد شد". این "قانون تمدنی است که تا زمان ما ادامه پیدا کرده است. تاکنون نیروهای مولده به برکت رژیم­های متخاصم طبقاتی رشد کرده است". (97)

مارکس در حالی که سیسموندی را به خاطر تحلیل عمیق­اش از تناقصات سرمایه تجلیل می­کند که ریکاردو نمی­توانست آن را بفهمد، اما او را مورد سرزنش قرار می­دهد ­که این تناقضات را با قرار دادن "حدود قانونی و اخلاقی از خارج" برای سرمایه می­خواهد حذف کند، حدودی که سرمایه به عنوان "محدودیت­های خارجی و مصنوعی" به کنار می­اندازد. این مساله به نحو تعجب­انگیزی مدرن به نظر می­رسد!  در واقع منتقدان رشد سرمایه به رشد نامحدود نیروهای مولد قادر به درک این مطلب نیست که اگر این رشد به دست آید"در درجه اول به زیان اکثریت افراد انسانی و حتی تمامی طبقات" خواهد بود و"با در هم شکستن این تخاصم و رشد افراد منفرد مقارن است". بنابراین رشد عالی­تر فردیت از طریق یک روند تاریخی حاصل می­شود که در آن افراد قربانی می­شوند". (100) مارکس این وضعیت را فاجعه­آمیز- تخریب اکثریت (به بهای پیشرفت) - را به عنوان یک قانون عام و معتبر برای تمام زمان­ها فرا می­نهد. این مساله صرفاً در زمانی است که مارکس آن­را برای "پیش تاریخ" جامعه انسانی" معتبر می­داند. مارکس این مساله را به روشنی و با واژه­های مشابه در دو متن به کار می­برد.

"در واقع رشد عمومی بشریت در دوره­هایی از تاریخ که مقدم بر سازمان سوسیالیستی انسان است. صرفاً با بزرگ­ترین تلفات رشد فردی به دست آمده است". (101)

دو مداخله­ی جدید در بحث پیشرفت

قبل از نتیجه­گیری بگذارید دو مداخله­ی اخیر در زمینه­ی بحث کنونی را مورد توجه قرار دهیم که به وسیله جفری فوگل 1996 و میشل لووی2000 ارائه شده است. برای ساده شدن بحث بگذارید ترتیب زمانی را وارونه کنیم و از میشل لووی شروع کنیم و بعداً به فوگل بپردازیم. لووی بر این باور است که در دیدگاه مارکس دو درک متضاد در مورد پیشرفت وجود دارد. اولی درکی هگلی، اروپا- مرکز، غایت­گرا و بسته، در حالی که دومی انتقادی، غیر غایت­گرا و باز است. (102) بر مبنای درک اول در"بعضی نوشته­های مارکس به نظر می­رسد رشد نیروهای مولده (که ریشه در تجربه اروپا دارد) با پیشرفت همسان گرفته شده است؛ یعنی به مفهوم گذار اجتناب­ناپذیر به سوسیالیسم".(103) در این مورد مارکس به خصوص در نوشته­های خود در باره­ی هندوستان در دهه­ی 1850 این درک را ارائه می­کند. (104) درک دوم و در تضاد با اولی، تاریخ را هم­زمان به عنوان پیشرفت و فاجعه در نظر می­گیرد که" نتیجه روند تاریخی از پیش تعیین­شده نیست". این دید به نظر می­رسد"در بعضی از قطعه­های سرمایه هم­چنین در نوشته­های متاخر مارکس در باره­ی کمونیسم اولیه "و هم­چنین در مورد روسیه دیده می­شود". (105) درک اول  با  مشخصه خطی در امر پیشرفت که نتیجه­اش از پیش به وسیله تضاد بین نیروهای مولده و روابط تولید تعیین شده است در خدمت انترناسیونال دوم و انترناسیونال سوم بعد از 1924 قرار گرفت. و با بینشی جبرباورانه، سوسیالیسم را به عنوان نتیجه­ی گریز­ناپذیر رشد نیروهای مولده می­داند که در تضاد فزاینده با روابط تولید سرمایه­داری قرار دارد. (106) در حالی که میشل لووی در باره­ی روزا لوکزامبورگ، لنین و تروتسکی و بعضی دیگر از مارکسیست­های متاخر، در مخالفت­شان با بینش "جبری" پیشرفت صحبت می­کند، ولی ما در این­جا درک او را در باره­ی سایر مارکسیست­ها کنار می­گذاریم و به نظرات او منحصراً در باره­ی مارکس می­پردازیم تا از طولانی شدن مقاله اجتناب کنیم.

در مورد اتهام "اروپا مرکزی" در بعضی آثار مارکس، لووی با تعدادی از چپ­ها اشتراک نظر دارد. این دید اما از خوانش غلط نوشته­های مارکس نتیجه می­شود. این واقعیت دارد که مارکس در بین مناطق مختلف جهان غالباً بر اروپا متمرکز می­شود. دلیل آن ساده است. دراین­جاست که شیوه­ی تولید سرمایه­داری برای اولین بار ظهور می­کند و سفرش را برای سلطه بر سایر نقاط جهان شروع می­کند. و همین شیوه­ی تولید سرمایه­داری است که بیش از همه مورد توجه مارکس است. او در شروع "نقد اقتصاد سیاسی" 1844 خیلی قبل از این که رسماً اشتغال خود را به "کشف قوانین حرکت سرمایه" اعلام کند آن را مد نظر داشت. (1867) نیازی نیست که این جا اضافه کنیم که مارکس سرمایه را به عنوان انقلابی­ترین شیوه­ی تولید تاکنون موجود که به علت منطق ذاتی­اش خصلت عمومی دارد تمام محدودیت­ها و محلی بودن شیوه­های تولید قبلی را در هم می­شکند. او شیوه­ی تولید سرمایه­داری را به عنوان تنها شیوه­ی تولید تاکنون موجودی می­دید که شرایط ذهنی و مادی لازم (آشتی­ناپذیر) برای ساختن "اتحاد آزاد افراد" را به وجود می­آورد که به نظر مارکس این تنها "توجیه تاریخی" برای وجود این شیوه­ی تولید به شمار می­رود. و شیوه­ی تولید سرمایه­داری در اروپا ریشه گرفت و از آن­جا به سایر نقاط گسترش پیدا کرد. در واقع به طور جغرافیایی نقطه مرجع مارکس حتی اروپا نیست بلکه اروپای غربی است اگر نگوییم که انگلیس است و فرانسه با فاصله زیاد مقام دوم را احراز می­کند. دلیل روشن است این سرمایه است نه اروپا که مارکس به آن توجه دارد.

در مورد این اتهام که مارکس تکامل اجتماعی را به شکل غایت­گرا که در خدمت یک طرح یا هدف از پیش تعیین­شده قرار دارد باید گفت که درک او از تاریخ قطعاً غایت­گرایانه نیست. (107) مارکس و انگلس از آغاز در بحث در باره­ی هگل که می­گوید: "حقیقت تظاهر یک امر خود به خودی است که به وسیله انسان تعقیب می­شود"، این نکته را روشن کرده بودند.

مارکس هگل را به خاطر هم نظری با "غایت­گرایان کهن" که در تاریخ، مثل حقیقت چون سوژه­ای متافیزیکی است که انسان­های واقعی صرفاً حاملان آن­ها هستند مورد انتقاد قرار می­دهد. مارکس اضافه می­کند:

"مسلماً این تاریخ نیست که از انسان­ها به عنوان جبر انقلاب هم­چون وسیله برای رسیدن به هدف­های خود استفاده می­کند- گویی او انسانی مستقل است. تاریخ عملی انجام نمی­دهد، ثروت­های عظیم تولید نمی­کند به مبارزه برای مزد نمی­پردازد. تاریخ چیزی نیست به غیر از فعالیت انسان­هایی که اهداف­شان را تعقیب می­کنند".(108) در یک متن بعدی مارکس و انگلس می­نویسند:

"مذهب، اخلاق، متافیزیک و سایر جنبه­های ایدئولوژیک هیچ یک تاریخ و تکاملی ندارند. برعکس این انسان­ها هستند که در تکامل تولید و ارتباطات مادی­شان در کنار دنیای واقعی­شان افکار و محصولات­شان را نیز تغییر می­دهند." (109)

تنها پیش­فرضی که در درک مادی تاریخ مجاز است یعنی"تکامل تاریخی پیشین" افراد در فعالیت­های عملی محسوس و تجربی­شان در روند عملی تکامل تحت شرایط مشخص است. (110). در این متن جایی برای "یک نسخه و طرح برای تنظیم مراحل تاریخی" وجود ندارد. (111) در این متن ضد غایت­گرایانه مارکس و انگلس، کمونیسم را از همان کارهای اولیه­شان در مورد ماتریالیسم تاریخی به عنوان "جنبش" نه "آموزه" معرفی می­کردند. "نقطه عزیمت" نه اصولی که به طور نظری تعیین می­شوند بلکه واقعیت­ها ... کمونیسم تا جایی که یک نظر به شمار می­رود که بیان نظری موضع پرولتاریا در مبارزه­ی طبقاتی است و جمع­بندی نظری شرایط رهایی پرولتاریا است". (112)

کمونیسم آرمانی نیست که واقعیت باید خود را با آن منطبق کند. کمونیسم یک "جنبش واقعی" است.

"شرایط این جنبش" که در مقابل چشمان­مان جریان دارد از پیش­شرط­ها و از داده­های کنونی نتیجه می­شود که در حال حاضر وجود دارد. (113) مارکس 15 سال بعد بر این نکته تاکید می­کند:

" تنها پایه­ی نظری محکم [کمونیسم] بینش علمی در مورد ساختار اقتصادی جامعه بورژوایی [موجود] است. مساله سرهم­بندی یک نظام آرمان­شهری نیست. مساله شرکت خودآگاهانه در روند تاریخی- انقلابی جامعه است، که در پیش چشمان­مان جریان دارد. (114)

چنین برداشتی از تاریخ قطعاً بینش غایت­گرایانه را کنار می­گذارد. لووی به عنوان نمونه­ای از طرز تلقی"غایت­گرایانه، جبری، اقتصاد­گرایانه­ی مارکس" به دو مقاله از مارکس در باره هندوستان (1853) اشاره می­کند. در یکی از آن­ها او به گفته­ی مارکس در باره­ی بورژوازی بریتانیایی ارجاع می­دهد که به عنوان "ابزار ناآگاه" تاریخ "انقلاب اجتماعی را" در هند  از طریق تخریب ساختار اجتماعی کهن و صدور ماشین بخار و علم به آن کشور به منصه ظهور" می­رساند. (115) ما می­پذیریم آنچه که مارکس در این­جا می­گوید روایت دیگری از موضوع اصلی درک مادی تاریخ است که در نوشته­های دیگر او (و انگلس) نیز یافت می­شود. مارکس در یکی از نوشته­های اولیه­اش اظهار می­کند:

"مالکیت خصوصی در حرکت اقتصادی خود به سوی انحلال خویش پیش می­رود اما صرفا از طریق یک جهش- که به وسیله­ی خصلت امور مشروط می­شود- که مستقل از آن است و مستقل از آگاهی و اراده­ی او حرکت می­کند ". (116)

در مانیفست (1848) بورژوازی به عنوان عاملی تصویر می­شود که به طور پیوسته نیروها و روابط تولیدی را از طریق تخریب شیوه­های تولید قبلی انقلابی می­کند و هم­چون عامل ناآگاه و منفعل پیشرفت صنعتی عمل می­کند که گورکن خود پرولتاریا را به وجود می­آورد.(117) سال­های بعد در دست­نوشته­های سرمایه جلد سوم به رشد نیروهای مولده کار به عنوان "وظیفه تاریخی و مشروعیت سرمایه" اشاره می­کند. مارکس در آن­جا اضافه می­کند:

"بدین وسیله او به طور ناخودآگاه، شرایط مادی شیوه­ی تولید بالاتری را به وجود می­آورد". (118) و بخش مشهور تحت عنوان "گرایش تاریخی انباشت سرمایه" در سرمایه جلد اول دقیقاً با نقل قطعه­ای از مانیفست خاتمه می­دهد که در بالا ذکر شد. نوشته­های 1853 مارکس در مورد هندوستان غایت­گرایانه نیستند همان طور که در بالا ذکر شد.

برای نشان دادن این موضوع که در نوشته­های مارکس، متن­هایی بر خلاف آن چه که در مورد هند نوشته است، لووی به "دیالکتیک پیشرفت" متفاوتی که "انتقادی، غیر غایت­گرایانه و اساساً باز است­" (119) جمله­ای از سرمایه جلد اول نقل می­کند "هر پیشرفت اقتصادی در عین حال یک فاجعه است" و سپس قطعه بلندی از اثرات فاجعه­آمیز زیست­محیطی سرمایه­داری نقل می­کند. اولاً باید توجه داشت این متن در همان فصل از کتاب سرمایه تحت  عنوان "صنعت بزرگ" دیده می­شود و باید به طور کلی آن را در نظر گرفت. بدین ترتیب یک جمله­ی مجزا که به وسیله لووی نقل شده است (همان طور که در بالا آمد) بلافاصله به وسیله مارکس در همان قطعه به عنوان "جنبه منفی" تولید سرمایه­داری به آن اضافه می­شود. به طور قابل توجه در همان قطعه­ی بعد از نقل چند خط از مانیفست به طور مشخصی تاکید می­کند که "نقش انقلابی" بورژوازی از طریق تخریب در شیوه­های قبلی تولید و هر آن­چه سخت و استوار است اعمال می­شود و سپس اشاره می­کند.

"معذالک صنعت بزرگ به وسیله­ی همین فجایعی که خود به وجود می­آورد، موجب می­شود که مساله تعویض کارها و بالتبع همه جانبه شدن هر قدر بیش­تر کارگران به مساله­ی مرگ و زندگی تبدیل گردد، مانند قانون عام تولید اجتماعی تلقی شود و مناسباتی به وجود آید که با تحقق عادی این قانون انطباق داشته باشد. آری صنعت بزرگ تغییر این تیره­روزی وحشتناک را به مساله حیات و ممات مبدل می­کند."

در همان پارگراف مارکس به طور درخشانی کل دیدگاه خود را جمع­بندی می­کند: "رشد تناقضات یک شکل تاریخی تولید، تنها راه تاریخی به سوی انحلال و تغییر شکل است". و سپس اضافه می­کند (در متن فرانسوی) "در  این جا راز حرکت تاریخی که آرمان شهر­گرایان، سوسیالیست­ها و آموزه­گرایان نمی­خواهند آن را به فهمند". (120) ما نشان می­دهیم که اساساً همین پیام است که در مقاله­های 1850 مارکس در باره هند وجود دارد. اجازه بدهید همان مقالاتی را که لووی برای نشان دادن درک غایت­گرایانه، جبری و اقتصادگرایانه بودن مارکس در مورد پیشرفت انتخاب می­کند در نظر بگیریم. در  آن­جا می­خوانیم :

"با این وجود تمام آن چه را که بورژوازی انگلیس در هند ممکن است مجبور به انجام آن باشد به آزادی توده­های مردم و بهبود شرایط زندگی آنان نخواهد انجامید، زیرا چنین امر خطیری نه تنها مرتبط است به گسترش نیروهای تولیدی، بلکه در عین حال می­بایستی در تملک و تصرف مردم نیز باشد. ولی آن­چه را که بورژوازی از انجام آن باز نخواهد ایستاد، ایجاد شرایط مادی جهت تحقق بخشیدن به هر دو مورد است. آیا بورژوازی همواره کاری فراتر از این انجام داده است؟ آیا تا کنون پیش آمده است که بورژوازی به پیشرفتی تحقق بخشیده باشد بی آن­که افراد و مردمان را به خاک و خون بکشد و در فقر  بیچارگی و تحقیر فرو ببرد". (121)

این خطوط یک بار دیگر نشان می­دهد که چطور تز عمومی مارکس در تمام دوره­­ی زندگی­اش و در تمام کارهایش دیده می­شود که در آن بر نقش تاریخاً  انقلابی- هم­زمان مثبت و منفی- بورژوازی در مقایسه با طبقات پیشین و در پیوند با ظهور"اتحاد افراد آزاد" تاکید می­کند.

لووی تاکید مارکس بر رشد نیروهای مولده را به عنوان عامل اساسی پیشرفت به عنوان "تک خطی، اروپا مدار و غایت­گرایانه" کنار می­گذارد. (122) و همین طور این نظر مارکس را که از مطالعه­ی دقیق تاریخ گذشته نتیجه می­شود و بر تضاد بین نیروهای مولده با روابط تولید به عنوان سرچشمه­ی تمام پویایی اجتماعی (از جمله انقلابات) اشاره می­کند. همان طور که مارکس به کارگران انگلیسی یادآوری می­کند:"تضاد آشتی ناپذیر بین نیروهای مولده و روابط اجتماعی دوران ما یک واقعیت محسوس و برجسته­ای است که نباید آن را رد کرد". (123)  متاسفانه لووی در کنار رد نظرات انترناسیونال 2 و استالین به خاطر سوء استفاده این نظرات پیچیده موضع خود را به خوبی روشن نمی­کند این در واقع برداشتی ضعیف از آثار مارکس است و بر دلایل قوی استوار نیست. موضع لووی به طور ساده و سر راست در حد رد نگرش مادی تاریخ  نزدیک می­شود که در مارکس و انگلس وجود دارد. مارکس چگونه نیروهای مولده را در نظر می­گیرد؟ او در یکی از اولین نوشته­های خود به "ماتریالیسم جدیدی" اشاره می­کند که بر مبنای آن "تاریخ نیروهای مولده، تاریخ رشد خود نیروهای فردی است". (124) در یک اثری که بلافاصله بعد از آن نوشته شد مارکس "پرولتاریا را به عنوان طبقه­ای انقلابی" و به عنوان "بزرگ­ترین نیروی مولد در میان تمامی ابزار تولید" مشخص می­کند. (125) مارکس می­نویسد:

"روابط اجتماعی به طور عمیقی با نیروهای مولده در ارتباط اند. انسان­ها با رسیدن به نیروهای مولده جدید شیوه­ی تولید خود را تغییر می­دهند و با تغییر آن تمام مناسبات اجتماعی تغییر می­کند". (126)

"رابطه­ی عمیق" بین نیروهای مولد و روابط تولید به اضافه رشد تضاد آشتی­ناپذیر آن­ها قوی­ترین صورت­بندی خود را در مقدمه­ی مشهور 1859 پیدا می­کند. این مقدمه نیز مجدداً به عنوان یک یادداشت روش­شناسانه مهم در سرمایه جلد اول مورد استفاده قرار می­گیرد:

"تکنولوژی نشان می­دهد که چگونه انسان­ها به طور فعال با طبیعت در ارتباط اند، و روند تولید مادی (زندگی انسان­ها) و در نتیجه منشاء روابط اجتماعی و نظراتی که از آن­ها نتیجه می­شود".

چنین نظری در متن بحث مارکس درباره چیزی است که او به عنوان "تنها روش مادی و بنابراین علمی" (127) ارائه می­دهد.

 با بازگشت به اهمیت رشد نیروهای مولد ملاحظه می­کنیم که مارکس تاکید می­کند که رشد محدود نیروهای مولده به سادگی رهایی انسان را امکان­پذیر نمی­سازد. تا کنون انسان­ها آرادی خود را تا حدی به دست آورده­اند که نیروهای تولید موجود"آن را تجویز  و مجاز می­داند".

"تا کنون آزادی­ها همواره مبتنی بر نیروهای مولده محدود بوده است تولید آن­ها برای اقناع کل جامعه ناکافی بود. پیشرفت را تا آن حد اجازه می­داد که فقط بعضی افراد به حساب دیگران نیازهای خود را بر آورده سازند. این افراد- اقلیت را تشکیل می­دادند- پیشرفت را در انحصار خود قرار داده بودند، در حالی که اکثریت به خاطر مبارزه دائمی برای نیازهای ضروری محض به طور موقت از تمامی پیشرفت­ها کنار گذاشته شده­اند". (128) مارکس در "سخنرانی کوتاه به انگلیسی" مربوط به سال 1856 قویا خطاب به کارگران انگلیسی می­گوید:"نیروی بخار، برق و چرخ نخ­ریس خود کار، انقلابیون خطرناک­تری از شهروندانی چون باربس راسپای و بلانکی به شمار می­روند". (129) او حدود یک دهه بعد تاکید می­کند:"ایجاد ثروت بدین گونه یعنی فقط نیروهای مولد کار اجتماعی به طور نامحدود می­تواند پایه­ی مادی یک جامعه آزاد انسانی باشد". (130) همان طور که می­دانیم ایجاد ثروت از این نوع تنها "توجیه تاریخی" سرمایه می­باشد.

سرانجام در رابطه با اعتقاد لووی که نوشته­های متاخر مارکس اساساً از نوشته­­های دوران اولیه به علت خصلت "غیر غایت­گرایانه" و "باز" درک از پیشرفت تفاوت دارد از نوشته­های مفصل قبلی ما باید روشن شده باشد که نوشته­های مارکس در باره­ی روسیه اساساً در چارچوب درک مادی تاریخ آن قرار دارد چنان­که از نوشته­های اولیه مارکس از 1840 تا کنون بر می­آید. به عنوان یک نمونه از درک "غایت­گرایانه" و "جبری" از پیشرفت، لووی این قطعه از سرمایه جلد اول را نقل می­کند:

"تولید سرمایه­داری با ضرورت اجتناب­ناپذیر قوانین طبیعی نفی خود را طلب می­کند این نفی در نفی است". (131)  به هر حال مارکس متاخر در پاسخ خود به مخاطبان روسی در حالی که تکرار می­کند تحلیل­اش از انباشت سرمایه به اروپای غربی منحصر است با نقل اولین جمله­ی مورد ارجاع لووی که "در این­ جا نقل شد" اضافه می­کند که اگر او "دلیلی" برای اظهار خود ارائه نداده است به خاطر "عدم اختصاص وقت کافی" و "توصیف طولانی" بوده که "در فصل­های مربوط به تولید سرمایه­داری داده است". (132)

بگذارید حالا به مقاله فوگل بپردازیم که موضع متفاوتی در باره پیشرفت ارائه کرده است. این قطعه حاوی این ایده است (که به مارکس منسوب شده) که پیشرفت نیروهای مولده شرایط عینی و ذهنی  برای یک "نظام اجتماعی کاملاً انسانی" [که به زیان اکثریت به دست آمده] تراژدی تاریخ به شمار می­رود. (133)

این استدلال با قرار دادن مارکس در چارچوب "دو ارزش اساسی" مشتق شده از روشنگری آغاز می­کند: اعتقاد به حقوق انسانی یا شان انسانی و اعتقاد به پیشرفت انسانی یا سرنوشت انسانی. فوگل اشاره می­کند که یک "تضاد آشتی­ناپذیر بین دو ارزش در تئوری تاریخ مارکس وجود دارد- پیشرفت بشری به طور اجتناب­ناپذیری با رنج و تضاد همراه است. فوگل برای توضیح این مطلب "دریافت پیچیده­ی مارکس را از برده­داری یونان باستان و حتی مهم­تر" برخورد متناقض مارکس از "سرمایه­داری اولیه"- شامل انباشت اولیه و فتوحات استعماری. (134) همان طور که نشان خواهم داد فوگل در تفسیر منسجم (از نوشته­های مارکس و انگلس) در مورد این دو پدیده ناموفق است. (135) این مساله به خصوص در تفسیر خصلت­بندی مارکس از برده­داری به عنوان "دوره­ی پیشرو" از شکل­بندی اجتماعی اقتصادی مشهود است. (136) در عین حال فوگل به این نکته مارکس رجوع می­کند که تاکنون این گونه مشاهده شده که پیشرفت فرهنگی و مادی برای اقلیت نیاز به سرکوب و انقیاد اکثریت دارد. "برای مارکس این تراژدی تاریخ است". گر چه بخش وسیعی از مقاله­ی فوگل به بحث با آرای بعضی از متفکران هم عصرش در مورد پیشرفت در پیوند با نظر مارکس در این مورد اختصاص داده شده، اما، ما بر برداشت او از بحث مارکس متمرکز می­شویم.

اولا روشن نیست که چرا مارکس این فرآیند را به عنوان تراژدی در نظر می­گیرد اگر "تراژدی"  به معنای درامی با پایان ناخوشایند باشد هیچ دلیلی در نوشته­های مارکس در این مورد وجود ندارد. به طور عمومی­تر این امر پذیرفته شده است که پیشرفت نیروهای مولده تا کنون به زیان اکثریت بوده است در این صورت می­تواند به عنوان تراژدی که هم­چون قانونی محتوم همواره بر سرنوشت بشری حکم فرما باشد. به هر حال اگر فرآیند این رشد را صرفاً به عنوان یک مرحله­ی گذار در نظر گیریم که در پایان آن انسان­ها تاریخ واقعی خود را یعنی اتحاد آزاد افراد را آغاز می­کنند دیگر نمی­توان از آن به عنوان تراژدی یاد کرد. (137) فوگل به طور پیوسته با دیدگاه مارکس به برده­داری باستان و سرمایه­داری اولیه برخورد می­کند، و آن را مورد بررسی قرار می­دهد که به نظر او "مشکل است که آن را به طور منسجم تفسیر کرد". به خصوص فهم "پیشرو بودن" برده­داری مشکل است. (138) ولی جمله­ای که فوگل برای خصلت­بندی برده­داری انتخاب می­کند (139) هیچ گونه قضاوت ارزشی در استفاده از اصطلاح "پیشرو" به دست نمی­دهد. او بیش­تر به "پیشرفت" به عنوان یک ترتیب زمانی پی در پی اشاره دارد. این مطلب در نقل کامل جمله روشن می­شود که از "شیوه­های تولید آسیایی، باستانی، فئودال و بورژوا" به عنوان "مراحل پیشرونده شکل­بندی اجتماعی اقتصادی" صحبت می­کند. به نظر ما این تفسیر­ در راستای این برداشت قرار دارد که مارکس و انگلس درجای دیگر می­نویسند. بنابراین در تائید بیانیه کمونیست در 1848 که  طبقه­ی "آزاد و بنده نقطه آغاز تمامی تاریخ تاکنون موجود می­باشد". انگلس در چاپ انگلیسی 1888 اضافه می­کند که تحقیقات بعد از 1848 نشان داده که طبقات "به انضمام آزاد و بنده" از انحلال "جماعات روستایی" به عنوان "شکل جامعه  به وجود می­آیند در همه جا از هند تا ایرلند" قبلاً وجود داشته­اند. (140) مارکس به نوبه­ی خود می­نویسد که "برده­داری، سرواژ و غیره همواره امری ثانوی است نه اولیه، گرچه یک نتیجه و پی­آمد لازم و ضروری از مالکیتی مبتنی  بر جماعت و کار در جماعت است". فوگل جایی که او "آسیایی" را به عنوان اولین پی­آمد شکل مالکیت کمونی قرار می­دهد؛ (141) به قطعه­ای از انگلس ارجاع می­دهد که ضرورت بردگی "باستان را به عنوان عاملی موثر در کل پیشرفت اقتصادی، سیاسی و فکری" مورد تائید قرار می­دهد. (142) مارکس با اشاره به "بردگی مستقیم" سیاهان در جنوب و شمال آمریکا در زمان خود "نیازی" نمی­بیند که به "جنبه­ی بد" آن اشاره کند ( که به خوبی و  امری کاملاً شناخته شده است) و ادامه می­دهد"تنها چیزی که باید توضیح داده شود جنبه­ی خوب برده­داری است". او تاکید می­کند که "برده­داری مستقیم، محور صنعتی شدن کنونی در زمان ماست .... بدون برده­داری، شمال آمریکا به مالکیت پدرسالارانه تبدیل نمی­شود. بنابراین برده­داری مقوله فوق­العاده مهمی است". (143) "جنبه­ی خوب" در این­جا تاکید مارکس بر سهم مثبت کار بردگی در پیشرفت انسانی هرچند تحت تابعیت حقیرانه است. نظر "مثبت" در باره­ی برده­داری در مارکس و انگلس پرسش­برانگیز است مگر این که ما نقشی را در نظر بگیریم که درک مادی تاریخ به کار حواله می­دهد. در واقع کار نقش محوری در درک مادی تاریخ به عهده دارد. کار عامل فعال (به کمک طبیعت) در تولید و تجدید تولید حیات مادی است که شالوده­ی تمام جامعه است. (144) اما تا این جا در تکامل جامعه با شروع از ظهور طبقات، کار یا به طور "شخصی" مثل بردگان مستقیم یا سرف­ها و یا به "طور مادی" مثل بردگان مزدوری" تحت تابعیت قرار داشته است. (145) در واقع درک مادی تاریخ جنبه­ی مثبت و هم جنبه­ی منفی (بردگی و تولید شرایط مادی) اشاره می­کند که به طور هم­زمان و جدایی­ناپذیر در کار وجود دارد. بر خلاف "اقتصاد سیاسی که کار را صرفاً به عنوان بنده­ی زحمت می­نگرد" که "تعریفی کاملاً منفی است". (146)

به علاوه روشن نیست که چرا فوگل فقط به نظرات مارکس در باره سرمایه­داری اولیه و "انباشت اولیه سرمایه" مشغول است. چیزی را که فوگل "وحشت مارکس از رنج بسیار و اعجاب از توانایی­های تکامل بشری" می­نامد. (147) در مورد تمام مراحل سرمایه­داری و نه فقط "مرحله اول آن" صادق است.

"در پرولتاریای تکامل­یافته با کنار گذاشتن جنبه­های انسانی حتی جنبه­های ظاهری آن کامل می­شود .... شرایط وجود پرولتاریا تمام شرایط جامعه کنونی را که به مرحله تشنج­های غیرانسانی رسیده است در بر می­گیرد". (148)

 این نظر در مورد بیگانگی فراگیر یک نظر عمومی مارکس است که در مورد پرولتاریا در تمام مراحل موجودیت آن، هم چنین به طور مشابه خصلت­بندی مشخص­تر مانیفست از کارگران تحت سیطره­ی سرمایه به عنوان"دنباله­ی ماشین" و تابعیت آن تحت "استبداد بورژوازی" به کار می­رود. (149) در مورد شرایط کار تحت تابعیت سرمایه در تمام مراحل آن و نه فقط "مرحله اولیه" صادق است.

"تنش" به اصطلاح موجود در طرز تلقی مارکس از کار در پیوند با سرمایه در چشم­انداز وسیع "پیشرفت" در نوشته­های خود از 1848 به بعد می­توان سراغ گرفت. این تنش در واقع در خود واقعیت وجود دارد که تحلیل مارکس از آن صرفاً بیان نظری آن نه بازتاب "تنشی در آگاهی شخصی او" به شمار می­رود. این تحلیل عمیقاً مبتنی بر اصل دیالکتیکی قرار دارد که در فرمول اسپینوزا- مارکس فشرده شده است (از طریق هگل که در آغاز این مقاله نقل شد). قبلاً در این نوشته، ما به چندین متن از مارکس اشاره کردیم که سرمایه را هم­زمان به عنوان عامل مثبت و منفی نشان داده است.

همین مساله در مورد کار نیز صادق است:

"اگر به طور منفی در نظر بگیریم این نوعِ کاملاً عریان و تهی از هر گونه عینیت، ذهنیت محض است ... کار به عنوان فقر مطلق است، فقر نه به معنای کمبود بلکه به عنوان طرد کامل از ثروت مادی،  بلکه به معنای محرومیت از آن.[در این حالت] کار در واقع نوعی غیر ارزش است، ارزش مصرفی ساده­ای بیش نیست که اگر میانجی در کار نباشد عینیت آن از عینیت شخص کارگر جدا شدنی نیست و عین وجود اوست. این عینیت بی واسطه­ی محض در واقع در حکم نوعی ذهنیتِ غیر عینی بی واسطه است .... (150)

برای اکثر مردم مشکل است که دریابند که منفی به نوبه­ی خود در عین حال مثبت است. مارکس"نظریه­پردازان آرمان­شهری را متهم می­کند که "بینوایی را صرفاً به عنوان بینوایی بدون در نظر گرفتن جنبه­ی انقلابی و واژگون­کننده­ای مورد ملاحظه قرار می­دهند که تمام جهان کهن را در هم می­ریزد".(151 )

بنابراین قربانی "­تشنج­های غیر انسانی"، یعنی پرولتاریا، خود را مجبور می­بیند که به واسطه بینوایی اجتناب­ناپذیر و جابرانه که دیگر نمی­توان از آن صرف­نظر کرد به عنوان عامل قیام علیه این شرایط غیر انسانی به پا خیزد. (152) مارکس در باره تضاد کار و سرمایه ادامه می­دهد، در دو دست نوشته­ای که دو دهه با هم فاصله دارند می­توان این طور ملاحظه کرد: "طبقه دارا و طبقه پرولتاریا همان بیگانگی بشری را نشان می­دهند .... اما در روند بیگانگی از آغاز کارگران  برتر از سرمایه­داران اند. سرمایه­داران در روند بیگانگی ریشه دارند و در آن اقناع مطلق را می­یابند در حالی که کارگران که قربانی این روند اند از آغاز در حالت طغیان به سر می­برد". (153)

 

نتیجه :

مارکس در 1865 در بیانیه­ای خطاب به کارگران که به خوبی در این جا خلاصه شده و در آن نشانی از قدر­گرایی کور نیست، چنین می­گوید:

"رشد صنعت جدید باید به طور فزاینده­ای کفه­ی ترازو را به نفع سرمایه­داری علیه کارگران  تغییر دهد ... از این رو در این نظام بدون چرخش امور، آیا طبقه کارگر باید  مبارزه علیه دست­اندازی سرمایه را نفی کند و تلاش­های خود را برای بهبود شانس­های لحظه­ای برای بهبود موقت­شان ترک کنند؟ اگر آن­ها این کار را انجام دهند به سطح توده­ای از دوزخیان در هم شکسته تنزل می­یابند و فرصت رهایی را از دست می­دهند ... اگر در مبارزه خود با سرمایه جبوبانه تسلیم شوند قطعاً توانایی ایجاد یک جنبش بزرگ را از خود سلب کرده­اند ... آن­ها باید بفهمند که با تمام ذلتی که بر آن­ها تحمیل شده است، نظام کنونی در عین حال شرایط مادی و اشکال اجتماعی لازم برای بازسازی اقتصادی جامعه را نیز فراهم کرده است". (154)

این جامعه قدیمی است که به طور متناقض شرایط نفی خود را همراه با شرایط ساختن یک جامعه از  تولید­کننده­ی همبسته و آزاد به وجود می­آورد. در این مورد دو شرط مادی بنیادی عبارتند از رشد وسیع نیروهای بارآور کار و رشد کار به عنوان کار اجتماعی. این تنها شیوه تولید سرمایه­داری است در میان تمام شیوه­های تولیدی تا کنون موجود که این شرایط را ایجاد می­کند. حتی اگر سوسیالیسم در یک جامعه اساساً غیر سرمایه­دارانه به وجود بیاید با در نظر گرفتن بعضی اشکال مالکیت کمونی بر وسایل تولید که هنوز از درون تخریب نشده­اند این روند قادر به زیست نخواهد بود مگر آن که دستاوردهای مادی شیوه تولید سرمایه­داری از بیرون درخدمت آن قرار گیرد. چنین کمکی بدون در نظر گرفتن یک انقلاب پیروزمند پرولتری در کشورهای سرمایه­داری غیر قابل تصور است.

اما ایجاد شرایط مادی مورد نظر که عموماً پیشرفت مادی نامیده می­شود تحت سرمایه­داری و با در نظر گرفتن خصلت ویژه­ی آن ضرورتاً به قیمت فوق­العاده گزافی برای بشریت و محیط زیست آن تمام می­شود. سرمایه نمی­تواند شرایط نفی خود و بنیاد جامعه جدید را ایجاد کند مگر با از هم گسیختن به قول تیمور "هزاران روح انسانی". بسیاری به طور یک جانبه به جنبه­ی قهقرایی این پیشرفت منفی تحت سلطه سرمایه اشاره کردند همان طور که بسیاری یک جانبه بر جنبه­ی مثبت آن. مارکس پیشرفت را بسیار عمیق­تر و بسیار روشن­تر شاید از هر کس دیگر بازاندیشی کرده است. با تاکید بر جدایی­ناپذیری این جنبه­های متناقض که به طور  هم­زمان در روند رشد سرمایه­داری وجود دارد. نمی­توان به سادگی از جنبه­ی" خوب" بدون جنبه­ی بد پیشرفت تحت این شکل­بندی اجتماعی به شدت آشتی­ناپذیر برخوردار شد. در واقع جنبه­ی منفی خودش به جنبه مثبت تبدیل می­شود همان طور که جنبه­ی مثبت به نوبه خود به سویه­ی منفی بدل می­شود و بدین طریق مبارزه توده­ای توسط قربانیان سرمایه برای ریشه کن کردن خودِ علت اصلی به وجود می­آید. (155) همان طور که مارکس در نسخه­ی فرانسوی سرمایه تاکید می­کند "در تاریخ هم­چنان­که در طبیعت، گندیدگی آزمایش­گاه زندگی است". (156)

  

پاورقی:

1- این رساله اساسا بازنویسی و گسترش مقاله­ای است که من قبلا در برلین و لندن ارائه کرده­ام. متن کنونی در کنفرانس "مارکسیسم و صحنه جهانی" در دانشگاه ماساچوست در امهرست در 6 نوامبر 2003 در جلسه­ای که به وسیله مگا سازماندهی شده بود تحت عنوان"مارکس و جهان غیر غربی" ارائه شد. من از آلفرد سعد فیلهو به خاطر تشویق و پشتیبانی، و از ویراستاران ماتریالیسم تاریخی و خوانندگان گمنام به خاطر پیشنهادهای سودمندشان تشکر می­کنم.

2- مارکسD 1973،ص575.

3- مارکس 1988، ص316. این دست­نوشته در سرمایه جلد 2 به ویراستاری انگلس وجود ندارد.

4- مارکس 1987، ص110، 1965، ص604.

5- مارکس 1965، ص 135 و مارکس و انگلس، 1973، ص 34.

6- مارکس و انگلس 1973، 235 و 36 و مارکس 1959، ص 107.

7- ثروت واقعی نیروهای مولده رشدیافته تمام افراد است. بنابراین، این زمان کار نیست بلکه زمان قابل استفاده است که معیار ثروت است. (مارکس 1953، ص 596).

8- مارکس و انگلس 1973، 33.

9- مارکس 1953، ص 79 و 1987 ص 110.

10- مارکس 1976، ص 174.

11- مارکس 1988، ص107. عبارت"اگر مایل باشید" فقط در متن انگلیسی وجود دارد.

12- مارکس 1976، ص 173 و 175.

13- به مقاله قابل توجه و مربوط به این موضوع توسط بناجی 2003 مراجعه کنید.

14- مارکس 1953، ص 232.

15- مارکس 1962، ص 419. تاکیدهای در متن عبارات"نیروهای مولده رشدیافته" و "تمام جامعه متحمل" در متن انگلیسی وجود ندارد.

16- مارکس 1987، ص 413 و 443 و 1965، ص 959 و 983 و1988، ص107.

17- مارکس و انگلس 1973، ص 60.

18- مارکس 1987، ص 467 و 1965 ص 993.

19- مارکس a1973، ص 555.

20- مارکس 1965، ص 995 تا 996، و 1987، ص475.

21 - مارکس  1953، ص 635 و ص 636. کلمه "توصیه" و تمام عبارتی که با"سپری شده" در متن انگلیسی وجود دارد.

22- مارکس 1962، ص 426 و 1992 ص 504 و 662 و 1964 ص 456 و 621.

23- این­ها عبارتند از: نامه­های مارکس به میخائیلوفسکی در سال 1877 هستند، نامه او به ورا زاسولیچ در سال1881و مقدمه­ی مشترک او و انگلس به چاپ روسی مانیفست کمونیست در سال 1882. مارکس مکاتبه با روس­ها را به زبان فرانسه نوشته است.

24- شانین 1983.

25- مارکس در این­جا به فصلی اشاره می­کند در باره­ی "راز انباشت اولیه سرمایه" است. در این باره مراجعه به "اروپای غربی به متن فرانسوی کتاب اضافه شده است که در چاپ آلمانی وجود ندارد". مراجعه کنید به مارکس 1965 صفحه 1170.

26- خطاب به میخالفسکی، در مارکس 1968 ص 1555.

27- شانین 1983، ص 18.

28- شانین 1983، ص 20.

29- دوسل 1990 ص 260 تا 61.

30- لووی 1996، ص 200.

31- دونایفسکایا سال 2002 صفحه259، تاکید از خود متن است. ما باید به بیان دیگری از نویسنده توجه کنیم که به طور روشنی این موضع نسبتا قوی­تر را ملایم­تر می­کند:"وقتی که مارکس توصیف می­کند که انباشت سرمایه جهان­شمول نیست مقصود او این است که در سرمایه­داری جهانشمول نیست. منظور او این است که برای جهان امر جهان­شمولی نیست و این­که کشورهای غیرسرمایه­داری توسعه­یافته می­توانند اشکالی از رشد را تجربه کنند. اما حتی در این مورد او با گفتن این که   کار را همراه با آنچه باید انجام دهد که کشورهای پیشرفته انجام داده­اند تعین بیش­تری می­بخشد.(دونفسکایا،2002، ص 312) تاکید در متن اصلی است. من از پیتر هادیس برای یادآوری و مراجعه به این نقل قول تشکر می­کنم.

32- مارکس 1968، ص 1566 تاکید از منست.

33- مارکس 1968، ص 1561 و 1565 و 1566.

34- مارکس 1968، ص 1564.

35- مارکس 1968، ص 1565.

36- مارکس 1968، ص 1564تا 1565.

37- مارکس 1968، ص 1565.

38- مارکس 1968، ص 1570. مارکس هم­چنین اشاره می­کند که این "دوگانگی بیانگر واقعیت متناقض روستای روسیه است"، در یکی از آخرین دست­نوشته­های کاپیتال جلد 2 که یک سال بعد از نامه به میخائیلوفسکی نوشته شده است در این­جا او اشاره می­کند که"با تعقیب به اصطلاح رهایی دهقانان مالکان روسی با کارگران مزدور به جای سرف­های غیر آزاد سروکار دارند". اما در همان زمان این مالکان "نیروی قابل فروش به اندازه­ی کافی و لحظه انتخاب شده در اختیار ندارند به علت این­که کارگران به اندازه­ی کافی از وسایل تولید جدا نشده­اند- بدین ترتیب به علت مالکیت اشتراکی روستا"کارگر مزدور آزاد" در اختیار آن­­ها قرار دارند". 1973b ص39.

39- مارکس 1968 ص 1570 تا 1571.  این مسئله به وسیله­ی تحقیقات اخیر تایید شده است. "مطابق عملکرد کمون وسایل و احشام تحت مالکیت خصوصی قرار داشت که به طور وسیعی شناخته شده است. دهقانان ثروتمندتر می­توانستند با نفوذ در  شورای ده دهقانان فقیرتر را از دسترسی به زمین محروم کنند". کینگستون- ­من 1990 ص31.       

40- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

41- مارکس 1968، ص 1563.

42- مارکس 1968، ص 1566.

43- مارکس و انگلس 1972، ص 576.

44- شانین 1983، ص 22.

45- وادا در کتاب شانین 1983. خلاف نظر وادا به وسیله ناشر دونفسکایا در2002 ص 316 آمده است که به مارکس به عنوان تنها مولف مقدمه­ی 1882 اشاره می­کند و هیچ جا از انگلس به عنوان ناشر مشترک یاد نمی­کند.

46- دوسل 1990 ص 262.

47- روبل در مارکس 1968، ص 1552.

48- در این جدل انگلس امکان تغییر نظام­های کمونی موجود را به اشکال بالاتر تایید می­کند که بدون گذر از مرحله­ی میانی خرده مالکیت بورژوایی عبور می­کند و تایید می­کند که این امکان بدون کمک انقلاب پرولتری پیروز در اروپای غربی که می­تواند به دهقانان روسی مواد لازم در اختیار بگذارند برای عبور از انقلاب در کل کشاورزی­شان ناممکن است.(1964 ص 48-47) در عین حال انگلس اهمیت انقلاب در روسیه را برجسته می­کند: "بدون تردید روسیه در آستانه­ی انقلاب است..... در این­جا تمام شرایط انقلاب گرد آمده است... انقلابی با بیش­ترین اهمیت برای اروپا چون این انقلاب با یک ضربه، پشت جبهه ارتجاع اروپایی را نابود می­کند. (1964 ص 50-49) که تاکنون دست نخورده باقی مانده است. شباهت با آن­چه که دو سال بعد نوشته شده است چشمگیر است: "روسیه مدت زمان طولانی است که در آستانه انقلاب ایستاده است تمام عناصر آن آماده است. انقلاب این زمان در شرق شروع می­شود جایی که سنگر ارتش ذخیره ضد انقلاب هنوز صدمه­ای ندیده است". (1973 ص 296)          

49- انگلس از این پیش­نویس­ها آگاه نبود. این­ها بعدا به وسیله دیوید ریازانف کشف شده است.

50- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

51- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

52- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

53- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

54- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

55- کرادر این قطعه را تفسیر می­کند و با پیش­نویس مارکس در نامه به زاسویچ نوشته است، مربوط می­کند اما به خصوص با ارجاع به "شیوه تولید آسیایی " (کرادر 1973 ص 178)- او موضع عمومی مارکس را در پیوند با شکل جامعه نوین در مقایسه با جوامع "باستانی" توضیح نمی­دهد به شکلی که در این­جا مورد نظر ماست. (به علاوه با رجوع به سخنرانی مارکس در سال 1865)

56- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

57- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

58- مارکس 1968، ص 1570تا 72.

59- تلاش شانین و دوسل برای بسط مسئله روسیه به جهان دهقانی به طور عام در متن مارکس وجود ندارد. در متن مارکس مطلب زیادی هم در حمایت آرای دونویفسکایا دیده نمی­­شود. برای تعمیم دادن این مسئله به تمام جوامع دهقانی باید وجود مالک کمونی را در آن­ها و دسترسی به دستاوردهای مثبت سرمایه­داری نشان داد. در متن­های موجود دلایل کمی برای این مسئله وجود دارد.

60- ابراز احساسات برای "راه روسی" که مستقیما به کمونیسم منتهی می­شود توجه کمی به قول مارکس به دیالکتیک نفی در دوگانگی کمون نشان داده می­شود. این قرائت­ها عمدتا جنبه­ی مثبت این دوگانگی را در نظر می­گیرند نه عناصر متناقض درون آن را، که مارکس بارها بر آن تاکید می­کند. به عنوان یک نمونه اخیر به مقاله مهم اندرسون 2002 نگاه ­کنید. به نظر می­رسد اثر اخیر دانشمند روسی به طور وسیعی موضع مارکس را تایید می­کند. او می­نویسد:"رفرم دهه 1860 گرایش­های بورژوایی رشد را تشدید کرد. روستا از این پیشرفت بدون تاثیر نماند. روستا رشد شدید روابط پولی و کالایی و میزانی از درگیری دهقانان در بازار روستا را تجربه کرد..... علیرغم شادابی چشم­گیر کمون، دوران آن به سر رسیده بود چون در یک خلا محیط اجتماعی اقتصادی، فرهنگی قرار نداشت. بعضی پدیده­ها در خود کمون (مثل روابط "پولی- کالایی"، رشد "فردیت" علیه "جمع­گرایی" پایه­های کمون را سست کرده بودند و آن را به نابودی تهدید می­کردند". (میرانوف در اثری به ویراستاری ب. الکلوف و س.  فرانک 1990 ص 28، 31، 32) 

61- بیش از یک دهه بعد در نامه­ای به دانیلسون (1892) انگس نامه­ی مارکس را که در سال1877 به میخائیلوفسکی نوشته است اشاره می­کند: "نویسنده ما می­گوید اگر راهی را ادامه دهیم که در 1861 به آن وارد شده­ایم، اوبشچین­های دهقانان رو به نابودی می­رود. چیزی که الان به نظر می­رسد در حال انجام است.... من می­ترسم که با اوبشچینا به عنوان رویای گذشته برخورد کنیم و در آینده با روسیه سرمایه­داری روبه­رو باشیم. بدون شک شانس بزرگی از دست رفته است". (مارکس و انگلس  1872c ص 338). انگلس در پس گفتار1894 مجددا به این نامه و همین نکته اشاره می­کند. در حالی­که بر اهمیت انقلاب روسیه تاکید می­کند هم برای "حفظ آن­چه که از کمون باقی مانده و هم برای "دادن تحرکی جدید به جنبش کارگری درغرب و شرایط بهتر و جدیدتر مبارزه و بدین وسیله تسریع پیروزی پرولتاریا که بدون آن روسیه نمی­تواند نه از سرمایه­داری برجهد و نه به کمون و تغییر شکل سوسیالیستی آن دست یابد". (انگلس 1972a ص431 و 435) در اثری تحقیقی یک مورخ مارکسیست روسی تاکید می­کند این گرایش تجزیه کمون ناشی از عوامل اقتصادی، داخلی و خارجی بود. در زمره دلایل داخلی به کمبود زمین، مازاد حمعیت روستا، اشتغال محدود کار تعداد زیادی از دهقانان را به جستجوی کار مزدی در خارج از این مناسبات رانده است. به عنوان عوامل خارجی که تقاضای فزاینده کار مزدی که از گسترش مراکز شهری رشد صنعت مدرن که در اثر شبکه­های راه­آهن بعد از دهه پنجاه  می­توان اشاره کرد. (مون  1990 ص287، 383 تا 384)

62- مارکس 1968، ص 1567.

63- شانین 1983، ص 45.

64- مارکس 1968، ص 48، 1987 ص ص110-109، 1965،ص 614.

65-چند سال بعد در آثاری از روزا لوگزامبورگ که بعد از مرگش انتشار یافته بود سخنرانی­هایی در مورد اقتصاد سیاسی در مدرسه حزبی(که در 1907 شروع شده بود)

66- مارکس 1962 ص 255.

67- مارکس 1968، ص 1566.

68- مارکس و انگلس1972b  ص576. جالب است توجه کنیم اگر همان دوره وقتی که مارکس مکاتبات مورد نظر را تنظیم می­کرد (به طور دقیق در 1880 متن متفاوتی این نظر را ابراز می­کرد "عناصر مادی و فکری شکل اجتماعی وسایل تولید به وسیله رشد خود طبقه سرمایه­دار به وجود می­آید". (مارکس 1965 ص 1538)

69- در همان­جا 1972 ص 517.

70- شانین 1983، ص ص 25 ،254.

71- دوسل 1992، ص 261 تاکید از متن.

72- لووی 1998، ص ص 19-18.

73- دونفسکایا 1991، ص 187.

74- به هر حال نماینده اصلی این نظر در آن موقع به درستی و بر خلاف بسیاری از مارکسیست­ها و غیرمارکسیست­ها بعدی اعلام می­کند که چنین انقلابی به وسیله مارکس و انگلس پیش­بینی نشده بود.

75- مراجعه کنید به ملاحظه مربوطه توسط روبل ص 419.

76- مارکس 1968، ص 1567

77-گتزلر1983، ص 246.

78- به خصوص مراجعه کنید در مورد کل مساله به آنوایلر 1958 و دانیلز 1967، فرو 1968 و 1980.

79- مقاله"ایده پیشرفت" در دایره­المعارف فلسفه معتبر(جلد 6، مک­میلان، نیویورک 1967) از این نظر مارکس را در کنار جان استوارت میل و آگوست کنت قرار می­دهد.

80- مارکس 1953، ص 29.

81- در اثری در سال­های اولیه 1840 مارکس می­نویسد: علیرغم پیشرفت"ظاهری ما تمام مدت پسرفت و دور زدن را می­بینیم...... مقوله پیشرفت کاملا مجرد و خالی از محتواست... تمام نویسندگان کمونیست و سوسیالیست و شاهدان آغاز می­کنند... تمام پیشرفت روح تاکنون پیشرفت علیه توده­ی بشریت بوده است که به طور فزایند به یک وضعیت غیر بشری رانده شده است. بنابراین آن­ها پیشرفت را هم­چون عبارتی مجرد و نامناسب اعلام کرده­اند. آن­ها این امر را برای جهان متمدن پنداشته­اند و بدین ترتیب پایه اساسی جامعه کنونی را سزاوار نقدی قاطع دانستند به این جهت نقد کمونیستی به طور هم­زمان منطبق است با جنبش توده­های وسیع که پیشرفت تاریخی علیه آن صورت گرفته است.(مارکس و انگلس 1972 a ص88 و 89 تاکید در متن است)

82- مارکس 1987، ص 110.

83- مارکس 1953، ص 313، 1988، ص 107.

84- مارکس 1965، ص 81.

85- مارکس 1962، ص 425.

86- مارکس 1953، ص 387.

87- در اثر کرادر 1974 ص 128 تاکید در متن. این عبارت در متن انگلیسی دیده می­شود"خانواده­ی مدرن حاوی نطفه­ای نه فقط ازسرویتوس بلکه هم­چنین از سرواژ است. این عبارت به شکل مینیاتور تمام تضادهای آشتی­ناپذیر بندگی را در خود دارد که بعدا به طور وسیع در جامعه و دولت آن رشد می­یابد". (مارکس در اثر کرادر1974 ص 120).

88- مارکس 1968، ص 1568.

89- مارکس 1987 ص 396 تا 397. کلماتی که در گیومه هستند فقط در متن انگلیسی وجود دارد.

90- مارکس 1953، ص 314، 1962ص ص48 و 50، تاکید از منست.

91- به عنوان مقال نگاه کنید به بنتون 1989 و سیکورسکی 1993. برای یک نقد عالی به موضع بنتون مراجعه کنید به "مارکسیست نئومالتوسی" اثر برکت 1998.

92- مارکس 1987 ص 476 تا 477 و 1965 ص 998 تا 999. بعد از چاپ اول تاکید در متن فرانسه است. نگاه کنید به 1983 ص 430.

93- مارکس 1965، ص 36-1527.

94- مارکس در "متن اصلی" 1858 کشف می­کند که تاکید بر تولید به خاطر تولید خیلی پیش­تر در ویلیام پتی نشان­دهنده­ی انگیزه­ی عام، بی­رحمانه و پر انرژی برای ثروتمند کردن ملت انگلیس در قرن هفدهم است". (1953ص 890)

95- مارکسa 1959 ص 106،107،108تاکید از ماست. مارکس در دست­نوشته­ی اولیه برای سرمایه جلد دوم (در متن چاپ شده انگلس ضمیمه نشده است) توجه می­کند که ریکاردو که برای او شیوه تولید سرمایه­داری شکل طبیعی و مطلق تولید اجتماعی است و هم­چنین طبقه کارکنان مولد به طور کل فقط چون ماشینی برای تولید ارزش اضافی برای مالکان شرایط کار است.  اقتصاددان صنعت بزرگ است و امور را از نقطه نظر بورژوازی" می­بیند. (1988 ص386) این را از نقطه نظر بورژوازی می­گویم. حدود دو دهه قبل مارکس اشاره کرده بود که به طور قوی و بیرحمانه کل بورژوازی انگلس خود را نمونه بورژوازی مدرن می­داند بیان می­کند. (1965ص21)

96- مارکس 198، ص 107، تاکید از منست.

97- مارکس 1965 ص ص 36-35 تاکید از منست.

98- مارکس 195 ص 314.

99- به عنوان یک سوسیالیست زیست­محیطی که علاقه دارد جنبه­ی مخرب سرمایه داری را از محیط زیست حذف کند در حالی که پول، کارمزدی، جنبه­های عقلانی بازار واحدهای تحت مالکیت خصوصی را حفظ کند یعنی کسی که جنبه­ی "خوب" و نه جنبه­ی"بد" شیوه­ی تولید سرمایه­داری را در نظر بگیرد می­توان کوول را در نظر گرفت. (1995) به نظر می­رسد که او از این نظر تحت تاثیر پرودون باشد.

100- مارکس 1959a ص 107، تاکید از منست.

101- مارکس 1876 ص327 و 1992 ص124 تا 125. به نظر می­رسد که تمام جنبش در دو دست خط تقریبا یکسان باشد، تاکید از ماست. در سرمایه چاپ انگلس جلد سه عبارت اصلی انگلیسی کاملا وفادارانه به آلمانی ترجمه نشده است. نقطه قابل توجه این­که بازسازی آگاهانه جامعه­ی  انسانی به جای شالوده­ی سوسیالیستی بشریت ارائه بدهیم. مراجعه کنید به مارکس 1964ص99. در مورد سلطه­ی سرمایه بر کار مارکس این­طور می­نویسد: اگر به طور تاریخی در نظر بگیریم این وارونگی یک مرحله­ی ضروری در دوران گذرا به ضرر اکثریت به نظر می­رسد. و ایجاد ثروت با توسل به قهر و همین طور نیروهای مولده نامحدود کار اجتماعی که صرفا می­تواند پایه مادی جامعه آزاد انسانی را بسازد. این تضاد آشتی­ناپذیر باید پشت سر گذاشته شود. همان­طور که نیروهای معنوی انسان به او یک فکر مذهبی می­دهد که آن­ها را به عنوان نیروی مستقلی در برابر خود قرار می­دهد.1988ص65 تاکید در متن.

102- لووی 2000 ص 37 -35 تاکید از منت.

103- لووی 2000 ص35.

104- لووی 2000 ص 35 و 36.

105- لووی 2000 ص 38 و 38.

106- لووی 2000 ص 36 و 40.

107- لوکاج به طور قانع­کننده­ای استدلال می­کند که در درک مارکس از تاریخ بر خلاف پیشینایان بزرگ او مثل ارسطو و هگل، غایت­گرایی وجود ندارد. (لوکاچ 1971) عجیب است که لووی، هگل را صرفا در پیوند با درک غایت­گرایانه (از تاریخ) مورد اشاره قرار می­دهد که مارکس آن را به طور کامل رد می­کند. ولی لووی در مورد مفاهیم و ایده­های مارکس سکوت اختیار می­کند که از هگل گرفته است. مارکس آن­ها را با وارونه کردن بر روی پای خود قرار داده است.

108- مارکس و انگلس 1972a ص 83 و 98. تاکید در متن. انگلس مدت­ها بعداز قرائت داروین در نامه­ای به مارکس نوشت (11 یا 12 دسامبر)"تاکنون غایت­گرایی از یک جهت از بین نرفته است. این امر اکنون تحقق یافته است". انگلس 1963 ص 524.

109- مارکس و انگلس 1973 ص 26 و 27.

110- مارکس 1953ص 387.

111- مارکس و انگلس 1972، ص 27.

112- مارکس و انگلس 1972b ص 321 تاکید از متن اصلی است.

113- مارکس و انگلس 1973ص 35، 1979 ص70.

114- مارکس 1972 ص 439. در حدود یک دهه بعد مارکس همان طور که معروف است اعلام می­کند:"کارگران آرمان شهری ندارند که معرفی کنند، ایده­آلی که تحقق ببخشند؛ بلکه عناصر جامعه نوین را آزاد می­سازد که جامعه در حال سقوط و کهن بورژازی حامل آن­ها بوده است". در مارکس و انگلس 1971 ص 36.

115- لووی 2000 ص 35 و 36.

116- مارکس و انگلس 1972 a ص 37. در این جا همانند دست­نوشته­های پاریسی (1844) "مالکیت خصوصی" به جای سرمایه قرار می­گیرد.

117- مارکس و انگلس 1979 ص ص  62 و 69.

118-مارکس 1992 ص 333. تاکید اول از مارکس و تاکید دوم از منست.

119- لووی 2000ص 37  تاکید از منست.

120- مارکس1965 ص 992،993 و 1987 ص466 تا 467. در متن فرانسوی "تضاد" به وسیله اصلاح قوی­تر"تضاد آشتی­ناپذیر" جایگزین شده است. 1965 ص993. ما در این جا می­توانیم به آنچه که مارکس به کوگلمان نوشت اشاره کنیم (17 مارس 1898)." من صنعت بزرگ را نه فقط به عنوان مادر تضاد آشتی­ناپذیر بلکه هم­چنین به عنوان به وجود آورنده­ی شرایط مادی و فکری حل این تضاد آشتی­ناپذیر مطرح می­کنیم" مارکس و انگلس 1972 ص 162 تاکید در نسخه اصل.

121- مارکس 1953b ص ص 85 و 87.

122- لووی 2000 ص 36 و 40.

123- مارکس 1980 b ص  655.

124- مارکس و انگلس 1973ص 72.

125- مارکس 10 سال بعد "فرد انسانی" را به عنوان "نیروی مولده­ی اصلی" معرفی می­کند. (1953 ص 325) هیچ گونه اثری از این معنای ویژه مارکسی از "نیروهای مولده" نزد لووی دیده نمی­شود.

126- مارکس 1965ص 79.

127- مارکس 1965ص 910. اصطلاح "روابط اجتماعی زندگی" در متن آلمانی جایگزین"روابط اجتماعی" در متن فرانسه می­شود. مراجعه کنید به مارکس 1987 ص 364.

128- مارکس و انگلس 1973ص 417.

129- مارکس 1980 b ص 655.

130- مارکس 1988 ص 65.

131- لووی 2000 ص 39.

132- مارکس 1965ص 1554.

133- فوگل 1996ص 41.

134- لووی 2000 ص 39 و 40.

135- فوگل 1996ص 37.

136- فوگل 1996ص 37.

137- مارکس 1980 a ص 101 و 1987 ص 109..

138- فوگل 1996ص 37.

139- مارکس 1859 مقدمه.

140- مارکس و انگلس 1970ص ص 36-35..

141- مارکس  1953 ص395. فوگل در تایید نظرش می­نویسد مارکس برای ارسطو همدلی نشان می­دهد که بردگی یک نفر را به عنوان وسیله­ای برای رشد دیگری تبرئه می­کند. این قرائتی اشتباه از نوشته مارکس است. این عبارت ویژه که در متن آمده است (در همین مقاله قبلا به آن اشاره شده است) نه به ارسطو بلکه به شاعری اشاره می­کند که دو قرن بعد زندگی می­کرد. آنچه که مارکس از ارسطو نقل می­کند بلافاصله با اشاره به آنتی پاتروس می­نویسد بیش­تر امکان محو کامل برده­داری را در نظر می­گیرد در صورتی که ابزارهایی بتوانند اختراع بشوند که قادر به انجام کارهای مربوطه باشند. (مارکس 1987 ص396.)

142- فوگل 1996ص 37.

143- مارکس 1965ص 1438.

144- انگلس می­نویسد که "جهت­گیری جدید" که به وسیله (او) آغاز شد"تکامل کار را به عنوان کلید درک کل تاریخ جامعه به رسمیت می­شناسد". (انگلس 1979 ص 222)

145- مارکس 1953ص 75.

147- فوگل 1996ص 39.

148- مارکس و انگلس 1972a ص 38.

149- مارکس و انگلس 1979 ص 65.

150-  مارکس 1953 ص 203 تاکید از منست. همین ایده یا تقریبا واژه­های مشابه در مارکس دیده می­شود، 1976 ص 35.

151- مارکس 1965ص 93.

152- مارکس و انگلس 1972a ص 38.

153- مارکس و انگلس 1972a ص 37. مارکس و انگلس 1988ص65، تاکید در متن. در متن قبلی از این دو دست­نوشته مارکس از هگل نقل می­کند شورش علیه فرومایگی در متن فرومایگی است. در واقع هگل در بحث معروف خدایگان و بنده برتری بنده را بر خدا اعلام می­کند تا جایی که دل نگرانی خدایگان در جهت نیازهای بلاواسطه­اش هست که برای رشد انسانیت اهمیتی ندارد و صرفا لحظه­ای گذراست در حالی­که عمل شکل دادن شئی خودجلوه­گی محض خودآگاهی است که اکنون  عنصری از بقا یا فنا را اتخاذ می­کند. (1987 ص 147 تا 148) در جای دیگر می­نویسد گاوآهن از بهره­مندی بلاواسطه از آن ناشی می­شود قابل احترام تر است. ابزار به جا می­مانند در حالی­که بهره­مندی گذراست.(1963 ص398)

154- مارکس 1988ص ص 2-431.

155-"به همان نسبت که کار اجتماعی رشد می­یابد، و به آن وسیله منبع ثروت می­شود فقر و از دست دادن روحیه در بین کارکنان و ثروت و فرهنگ در بین کسانی افزایش می­یابد که کار نمی­کنند. این قانون کل تاریخِ تاکنون موجود است. در جامعه سرمایه­داری کنونی شرایط مادی و غیره سرانجام ایجاد شده است که کارکنان را قادر و مجبور می­سازد این نفرین تاریخی را درهم ­شکند". (مارکس 1980 b ص 175 و176)

156- مارکس 1965 ص 995 در متن آلمانی تکرار نشده است.