مقدمه :
موضوع اصلی این مقاله، گذر از پیش تاریخ جامعه
انسانی به تاریخ انسانی، از مسیر تحول انقلابی
جامعه کهن است. (1)
در این مقاله، پیشرفت انسانی به عنوان یک جنبش
متناقض، تجلی دیالکتیک نفی در نظر گرفته شده
است. در ابتدا، مقاله نظر اصلی مارکس در
سرمایه را بیان میکند. به نظر مارکس، سرمایه
از طریق تضاد ذاتی اش، شرایط زوال خود و عناصر
ساختمان اتحاد آزادِ افراد را فراهم میسازد.
سپس در پرتو مکاتبات مارکس با روسها در
سالهای اواخر زندگی به این موضوع میپردازد
که شیوهی تولید سرمایهداری پیششرط لازم
برای بنای یک جامعه جدید به شمار می رود. در
پایان این پرسش طرح میشود که تحول انقلابی
جامعه در متن گستردهتر ارزیابی مارکس از
پیشرفت بشری کدام است. در مورد این موضوع که
مارکس متفکر بزرگ موضوعِ پیشرفت است پیشتر
بحث شده است. دیدگاه او از پیشرفت- پسرفتِ
جوامع بشری تک خطی نیست (مثبت یا منفی) و
پیشرفت را جنبهای از دیالکتیک نفی میداند که
در نقد مارکس از اقتصاد سیاسی نقش برجستهای
دارد.
سوسیالیسم: نتیجهی سرمایه
میتوان گفت "نقد اقتصاد سیاسیِ" مارکس همان
طور که او اشاره میکند تحت تاثیر اسپینوزا و
هگل قرار داشت. در دستنوشتههای پاریس
1844
با اشاره به پدیدارشناسی هگل بر اهمیت
"دیالکتیک نفی به عنوان اصل محرک و خلاق" (2)
تاکید میکند. چندین سال بعد در اولین
دستنوشتهی کاپیتال جلد دو، مارکس عبارت
معروف اسپینوزا را به این شکل تکمیل میکند:"
هر تعینی نفی است و هر نفی، تعین". (3)
مارکس نشان میدهد که سرمایه چگونه شرایط ذهنی
و عینی نفیِ خود و در عین حال عناصر جامعهی
جدیدِ سوسیالیسم را به وجود میآورد که قرار
است جانشین آن گردد.
در "نقد اقتصاد سیاسی"، سوسیالیسم (معادل
کمونیسم) به معنای "جامعهای از تولیدکنندگان
آزاد و متحد" بر اساس "شیوهی تولید همبسته"
طرح میشود. بر خلاف جوامع پیش سرمایهداری
"اتحاد آزادِ افراد " بر تابعیت و وابستگی
شخصی استوار نیست و نه مثل جامعه سرمایهداری
تابع وابستگی مادی نیز قرار ندارد. این اتحاد
طبق تعریف، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، شکل
کالایی محصول کار، کار مزدی و دولت را ملغا
میسازد. در این جا "افراد اجتماعی" که
آزادانه با هم متحد میشوند حاکمان جنبش
اجتماعی خود به حساب میآیند و روابط
اجتماعیشان را تحت نظارت جمعی خویش در
میآورند. (4)
آزادی افراد از وابستگی مادی، الزاماً با
کنترل جمعی شرایط تولید تحت "اتحاد آزاد"
متناظر است و بر وفور ثروتهای مادی استوار و
مشروطاند. این امر به درجهی بالایی از رشد
نیروهای مولده در سطح عام وابسته است که گسترش
کمی و کیفی و رشد عمدهترین نیروی مولد یعنی
پرولتاریا (طبقه انقلابی) در هستی "جهانی-
تاریخی" را در بر میگیرد. (5)
اول
رشد نیروهای مولده که اساساً
"تکامل
غنای طبیعت انسان را همچون هدفی فی نفسه در
بر دارد"، به مثابهی "پیششرط عملی که برای
رهایی انسان مطلقاً ضروری است؛ چون بدون آن
ضرورت و کار شاق، عمومی خواهد شد. و با وجود
نیاز، مبارزه برای رفع آن ضرورتاً آغاز خواهد
شد. (6)
به علاوه با رشد نیروهای مولده کار، زمانِ
آزاد فراسوی زمان کار لازم افزایش مییابد-
یعنی افزایش در وقت آزادِ جامعه که شالودهی
تمام فعالیتهای خلاق فرد به شمار میرود. (7)
از طرف دیگر "فقط با رشد عمومی نیروهای مولده،
مراوده عام انسانها میتواند وجود داشته
باشد." (8)
تسلط جامعه (جمعی) بر شرایط تولید به نوبهی
خود، حاکمیت افراد بر روابط اجتماعی خود را
تضمین میکند. اما وضعیتی که مشخصکننده
سوسیالیسم است چیزی نیست که به طور طبیعی وجود
داشته باشد. این امر محصول "تکامل طولانی و
دردآور تاریخی" است. (9)
به طور مشخصتر این سرمایه است که شرایط مادیِ
لازم رهایی پرولتاریا (و از طریق آن بشریت) را
فراهم میسازد.
خصلت متناقض رابطهی بین کار لازم و کار اضافی
برای تمام جوامع طبقاتی صادق است و با کار
تحت تابعیت سرمایه معنای خاصی پیدا میکند. در
شیوههای پیش سرمایهداری تولید، جایی که ارزش
مصرف بر ارزش مبادله غلبه دارد؛ کار مازاد با
دایره محدودی از نیازها مشخص میشود. در جوامع
طبقاتی پیشین، زمان کار باید در فراسوی سطح
زندگی تولیدکنندگان مستقیم افزایش یابد؛ تا
بتواند مقدار معینی از ارزش مصرف برای حاکمان
فراهم سازد. به هر حال کار مازاد وقتی اهمیت
بیشتری پیدا میکند که ارزش مبادله به عنصر
تعیینکننده در تولید تبدیل شود. در شرایط
سرمایهداری که بر شالودهی شیوهی تولید
کالایی عام استوار است موانع گسترش زمان کار
در فراسوی زمان کار لازم به حداکثر میرسد.(10)
این تولیدی است که نه به نیازهای محدود وابسته
است و نه از طریق نیازها میتوان آن را محدود
کرد. این یک جنبه یا بهتر بگویم جنبهی مثبتی
است که این شیوهی تولید را از شیوههای قبلی
متمایز میسازد.(11)
همراه با اجباری که بر کار اعمال میشود
سرمایه همچنین کار را در جهت تنوع نیازها و
وسایل ارضای آنها سوق میدهد. تا این جا
"سرمایه فرهنگ را میآفریند و بدین طریق یک
عملکرد تاریخی- اجتماعی به عهده میگیرد". (12)
ثروت در هستی مستقل خود، یا در برابر کار
مستقیما اجباری مثل بردگی یا در برابر کار غیر
مستقیم اجباری نظیر کار مزدی قرار میگیرد. (13)
کار اجباری مستقیم در برابر ثروت به مثابهی
سرمایه ظاهر نمیشود، بلکه به عنوان یک
رابطهی سلطه (شخصی) تبلور مییابد. بر اساس
کار مستقیماً اجباری، تنها رابطهی سلطه شخصی
تجدید تولید میشود که در این باره ثروت،
صرفاً خود به عنوان بهرهمندی ارزش دارد نه به
عنوان ثروت فی نفسه یعنی"رابطهای که هرگز
صنعت عام را به وجود نمیآورد". (14)
"وحدت آغازین کارکنان و شرایط تولید دو شکل
اساسی دارد: (اگر بردهداری را کنار بگذاریم
که در آن کارکنان خود بخشی از شرایط عینی
تولید هستند) جماعت آسیایی (کمونیسم طبیعی) و
خانواده کوچک کشاورزی (در پیوند با صنعت
خانوادگی) در این یا آن شکل. هر دو شکل اولیه
وقتی که ضرورت جدایی و گسیختگی بین کار و
مالکیت بر شرایط تولید فراهم شود کمتر برای
توسعه کار به عنوان کار اجتماعی و نیروی
بارآور کار اجتماعی مناسباند. شکل نهایی این
گسست، خود را در شکل سرمایه نشان میدهد که در
عین حال در آن نیروهای مولد کار اجتماعی با
حداکثر قدرت توسعه مییابند. وحدت آغازین بر
پایه شرایط مادی ایجاد شده و وسایل انقلابی دو
باره مستقر میشوند که طبقه کارگر و کل جامعه
در روند ایجاد آن متحمل میشوند. (15)
تولید به خاطر تولید در جامعه سرمایهداری "به
ضرر فرد انسانی" انجام میگیرد، در این جامعه،
رابطهی فرد با خود و دیگران بیگانه میشود.
وسایل اجتماعی تولید در دست سرمایه در طی کار
به نظام غارت شرایط زندگی کارگران، مکان، هوا،
نور و شرایط شخصی امنیت علیه خطرات و محیط
ناسالم روند تولید تبدیل میشود. بنابراین با
"بیشرمانهترین
غارت" و در شرایط عادی عملکرد کار (16)
تحت حاکمیت سرمایه "نیروهای مولده فقط رشدی یک
جانبه را میشناسند و به نیروی تخریب علیه
اکثریت " تبدیل میشود. (17)
رشد تضاد خصمانه در چارچوب شکل اجتماعی تولید
تنها راه تاریخی واقعی به سوی انحلال و
دگردیسی آن میباشد." (18)
این خودِ سرمایه است که شرایط نفی خود را
فراهم میسازد. مارکس در نوشتهی اولیه خود
خطاب به کارگران به روشنی چیزی را مورد تاکید
قرار میدهد که او "جنبهی مثبت سرمایه"
مینامد: بدون صنعت بزرگ، رقابت آزاد، بازار
جهانی و وسایل تولید مطابق با آن "منابع مادی
برای رهایی پرولتاریا و ایجاد جامعه نوین وجود
نخواهد داشت". او اضافه میکند که "بدون این
شرایط، پرولتاریا راه اتحاد را در پیش نخواهد
گرفت و راه رشدی را نخواهد شناخت که او را
قادر به تحول انقلابی خود و جامعه کهن
میسازد". (19)
سرمایه در عین حال کار پراکنده، جدا و در سطح
کوچک را به کاری در سطح وسیع سازمانیافته و
اجتماعی تحت تابعیت سرمایه تبدیل میکند و
بدین وسیله مبارزهی مستقیم علیه کارکرد این
سلطه عمومی را فراهم میسازد."با شرایط مادی و
ترکیب اجتماعی تولید" سرمایه همزمان تضادها و
تخاصمهای نیروی تخریبی جامعه کهن و عناصر
شکلگیری جامعه جدید را هم گسترش میدهد".(20)
سرمایه خود برای تولید سرمایهداری به مانع
مادی تبدیل میشود. محدودیتهایی که تحت آن
سرمایه خود را ارزشافزایی و بازتولید میکند
و به طور مداوم با شیوههای تولید سرمایه در
تضاد قرار میگیرد. این امر منجر به افزایش
نامحدود تولید، و تولید به خاطر تولید میشود.
وسایل- توسعه غیرمشروط نیروهای مولد اجتماعی-
در تخاصم دائم با اهداف محدود، یعنی
ارزشافزایی سرمایه موجود قرار دارد. عدم
تناسب افزایندهی تکامل باروری اجتماعی در
پیوند با مناسبات تولیدی تاکنون موجود در
تضادها، بحرانها و تشنجهای حاد متجلی
میشود.
"انهدام قهرآمیز سرمایه نه از طریق روابطی
خارج از آن بلکه به وسیله شرایط حفظ آن،
مشخصترین مسیری است که به وسیله آن میتوان
گفت جای خود را به نظام بالاتر تولید اجتماعی
جایگزین میسپارد".(21)
به این معنا شیوهی تولید سرمایهداری امکانات
گذار به شیوه تولید همبسته یا سوسیالیستی را
فراهم میکند". (22)
"مارکس متاخر" و راه سوسیالیسم
این مساله به طور وسیع مورد پذیرش قرار دارد
که مارکس در سالهای آخر عمر خود به خصوص در
نوشتههای خود در مورد روسیه(23)
نظرش را نسبت به مواضع اولیهی خود به طور
بنیادی تغییر داده؛ اگر نخواهیم بگویم که در
تقابل با آنها قرار گرفته است. در مواضع
اولیه خود این مساله را عنوان میکند که
عناصر جامعه جدید در بطن جامعه سرمایهداری طی
روند ایجاد شرایط نفی خود به وجود میآید. این
مساله مخصوصاً اخیر به وسیله تئودور شانین و
هاروکی وادا در کتابی که بر محققان تاثیر داشت
(مارکسیست و غیرمارکسیست ) مورد تاکید قرار
گرفته است. (24)
در این نوشتهها مارکس پرسشی را مورد بررسی
قرار میدهد که توسط مکاتبان روسیاش طرح شده
بود: آیا کمونهای موجود روستاهای روسیه
میتوانند شالودهی بنای سوسیالیسم (کمونیسم)
را فراهم کنند بدون عبور از شیوهی تولید
سرمایهداری؛ یا به عبارت دیگر، روسیه به گذار
از مرحله سرمایهداری برای ورود به جامعه جدید
نیاز دارد؟
مارکس در پاسخ خود اشاره میکند که در
"سرمایه" تحلیلاش از شیوهی تولید
سرمایهداری اکیداً محدود به "اروپای غربی"
بوده است. (25)
او با تمسخر هر ادعایی مبنی بر دستیابی"به یک
شاه کلید در نظریه تاریخی
–
فلسفی عمومی" برای همه کشورها صرف نظر از
شرایط تاریخی ویژهی آنها شدیدا مردود اعلام
میکند. (26)
بنابراین تحلیلهای کتاب سرمایه نمیتوانند به
طور مثبت یا منفی پاسخی به پرسشهای طرح شده
از سوی مکاتبان روس باشد. اما مارکس اضافه
میکند که طی مطالعات مستقل خود در بارهی
روسیه به این نتیجه رسیده است که کمونهای
روستایی روسی میتوانند به عنوان نقطه عزیمت
برای "بازسازی اجتماعی" در روسیه تبدیل شوند.
اما این گذر نمیتواند خود به خودی رخ دهد.
مالکیت کمونی بر زمین به عنوان نقطه عزیمت این
بازسازی به نوبهی خود تحتتاثیر نیروهای
مخالف قرار خواهد گرفت
-
نیروهایی که در داخل و خارج کمون عمل میکنند
-
نیروهایی که میتوانند پایههای نظام را در هم
شکنند. از طرفی کشت قطعه قطعهی زمین و تصاحب
خصوصی محصول آن به وسیله اعضایش و از طرف دیگر
بارِ مالیاتی دولت، استثمار به وسیله سرمایهی
ربایی و بازرگانی باعث شد که از سال
1861
دولت تزاری اقدامات به اصطلاح "رهایی دهقانان"
را در دستور قرار دهد. بنابراین "بازسازی
اجتماعی" در صورتی امکانپذیر خواهد بود که
عوامل منفی حذف شود، و مهمتر از همه "انقلاب
روسیه" به وسیله تودهی دهقانان اتفاق افتد.
آنگاه در این روند کمون از دستاوردهای علمی و
فنی موجود در سرمایهداری غرب بهره میگیرد.
شانین از این نکته نتیجه میگیرد که مارکس
میپذیرد که انقلاب دهقانی در روسیه میتواند
به عنوان نمونهی اولیه برای گذر مستقیم به
سوسیالیسم از جوامع دهقانی درکشورهای
عقبمانده تلقی شود. همان طور که انگلیس
نمونهی اولیه برای جهان سرمایهداری به شمار
میرفت. (27)
برای شانین مورد روسیه یک بُعد چهارم به افکار
مارکس اضافه میکند. بنابراین باید به سه مبنا
که انگلس پیشنهاد میکند (یعنی فلسفهی آلمان،
سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی انگلیس) یک
بُعد چهارم یعنی پوپولیسم انقلابی روسیه را هم
اضافه کرد. (28)
طبق نظر انریک دوسل یک "تغییر جهت" در افکار
مارکس هنگام مطالعهی کمونهای روس رخ داد.
این "تغییری اساسی در موضع نظری مارکس" نبود.
بلکه "جادهی
وسیعی" را بر"گفتمان مارکس" در مورد راههای
متفاوت به سوی سوسیالیسم گشود- یکی برای
سرمایهداری رشدیافته و مرکزی و دیگری برای
کشورهای پیرامونی و کمتر توسعه یافته. (29)
چند سال بعد میشل لووی مکاتبات روسی مارکس را
به عنوان سندی علیه استدلال تکاملگرا و
جبرگرایی قلمداد کرد که در مقالههای سال
1853
در باره هندوستان میتوان سراغ گرفت. در آنجا
مارکس با نظری مساعد به "وظیفه تاریخا مترقی"
بورژوازی انگلیس در آن کشور مینگریست. (30)
همین طور دونایفسکایا این مکاتبات را دلیلی بر
این امر میداند که در مورد نمونهی روسیه
"مفهوم انقلاب" همه چیز از جمله قوانین
اقتصادی را تغییر میدهد "گویی که این کشور با
اروپای غربی در انتخاب راه متفاوت" هم تراز
است. (31)
با بررسی نزدیکتر متن مارکس در بارهی روسیه
در
1877
و
1881
مهم است که به این نکته توجه کنیم که مارکس
بر"منحصر به فرد بودن مورد روسیه" اصرار دارد.
این امر امکان این که، مورد روسیه را به نوعی
"قانون" تبدیل کنیم و آن را در مورد جوامع
دهقانی عقب مانده تعمیم دهیم، مثل "قانون حرکت
سرمایه" در مورد جوامع سرمایهداری منتفی
اعلام میکند. برای مارکس "کمون کشاورزی" روس
یک "موقعیت یکتا بدون هیچ پیشینه و نمونهی
تاریخی" به شمار میرود. (32)
اول بر خلاف هند که قربانی یک فاتح خارجی بود
نیرویی که به طور قهرآمیز کمونهای روستایی آن
را با مالکیت اشتراکی زمین نابود کرده بود،
روسیه هیچ"فاتح خارجی نداشت" و تنها کشور
اروپایی بود "که هنوز کمونهایش را در یک سطح
ملی حفظ کرده بود". دوم روسیه میتوانست از
محیط تاریخی یعنی هم عصر بودن با تولید
سرمایهداری در اروپای غربی استفاده کند که
شرایط مادی حاضر و آمادهای را برای "کار
تعاونی در مقیاس وسیع" در اختیار میگذاشت.
این وضعیت به روسیه اجازه میداد که تمام
"دستاوردهای
مثبت نظام سرمایهداری" و از ثمراتی
بهرهبرداری کند که تولید سرمایهداری به توسط
آنها "بشریت را غنا بخشیده بود" تا از این
طریق بتواند در عبور از سرمایهداری اجتناب
کند. (33)
کمونها یک سویهی منفی داشتند که از "ذات
دوگانهی شکلگیری کمون روسی" ناشی میشد: در
کنار مالکیت اشتراکی زمین، کار بر قطعاتِ
جداگانه، منشاء حق تصرف خصوصی بود که این امر
اعضای کمون را قادر میساخت که به انباشت
مالکیت قابل انتقال، پول و حتی گاهی برده و
سرف دست یابد که به وسیلهی کمون کنترل
نمیشد."این امر برابری اقتصادی و اجتماعی
اولیه را منحل میکرد".(34)
بنابراین خصلت "دوگانه"ی کمونها بدیلی را
پیشرو میگذاشت: یا عنصر مالکیت خصوصی بر
عنصر جمعی غلبه پیدا میکرد یا عنصر جمعی بر
عنصر مالکیت خصوصی چیره میگشت.(35)
نباید فراموش کرد که کمونهای کشاورزی "مرحله
آخر شکلگیری ابتدایی جامعه" را تشکیل
میدادند که در عین حال مرحلهی گذر به
جامعهای بودند که مبتنی بر مالکیت خصوصی بود،
شامل سلسله جوامعی بر پایهی بردهداری و
سرواژ.(36)
اگر به طور نظری به خواهیم توضیح دهیم کمون
روسی با گسترش پایهاش یعنی مالکیت اشتراکی
زمین و حذف اصل مالکیت خصوصی میتوانست خود را
حفظ کند و بدین وسیله نقطه عزیمت گذار مستقیم
به نظام اقتصادیای باشد که جامعه مدرن به آن
سو گرایش دارد.(37)
به هر حال با گذر از تئوری به واقعیت هیچ کس
نمیتواند این واقعیت را پنهان کند که
"کمونهای روسی در حال حاضر" با توطئه نیروها
و منافع قدرتمندی روبهرو اند". علاوه بر
اعمال "استثمار بی وقفه دهقانان، دولت سلطهی
بخشی معینی از نظام سرمایهداری، بازار سهام،
بانک، راهآهن، تجارت را تسهیل کرده بود". (38)
همین طور کمون "توسط سرمایهداران، بازرگانان،
مالکان زمین به علاوه رباخواران به نحو
فریبکارانهای استثمار میشد. این عوامل مختلف
در درون کمون منافع متناقضی را دامن میزد که
قبلاً موجود بودند و به سرعت زمینهی فروپاشی
آن را فراهم میکردند. (39)
این "اثرات تخریبی اگر به وسیله یک واکنش قوی
از بین نمیرفتند طبیعتاً به مرگ کمون روستایی
منجر میشدند".
(40)
مارکس به همین دلیل بر نیاز به "انقلاب روسی"
تاکید میکند. (41)
اما حتی این "انقلاب" پیروز میشد و تحول کمون
به سرمایهداری را در هم میشکست و کمونیسم را
در بین روسیه دهقانی"از نظر فنی عقب مانده"
بنا میکرد مطلقاً به کمک نیروهای مولده
پیشرفته احتیاج داشت یعنی به"دستاورد مثبتی که
به وسیله نظام سرمایهداری به دست آمده بود".(42)
روسیه نمیتوانست این کمکهای مادی را از
رژیمهای سرمایهداری دریافت کند این امر
احتمالاً فقط میتوانست توسط پرولتاریای
پیروزمند در اروپای غربی تامین شود که طبیعتاً
همچون پشتیبانی علیه هر گونه دخالت نظامی
سرمایهداری از خارج علیه روسیه عمل کند. به
نظر میرسد که این پیامِ روشن "مقدمه" به
انتشار روسی مانیفست آخرین سندی باشد که با
امضای مشترک مولفان آن به چاپ رسید. در آنجا
آنها مشاهده میکنند که گرچه کمون روسی به
طور جدی رو به تلاشی رفته است اما هنوز
میتواند به "شکل کمونیستی مالکیت جمعی گذر
کند، مشروط بر این که "انقلاب در روسیه همچون
نشانهای از "انقلاب پرولتری" در غرب باشد و
آنها یک دیگر را تکمیل کنند.(43)
شانین این موضع که انقلاب روسیه به انقلابی
پرولتری به عنوان مکملی نیاز دارد فقط به
انگلس نسبت میدهد و اظهار میکند که مارکس از
چنین نظری به دور است. (44)
وادا به نوبهی خود در یک مقالهی دیگر که بر
تحقیق خوبی استوار است اضافه میکند
که"مقدمهی
1882
به طور مستقیمتری نظر انگلس را بیان میکند
تا مارکس". به نظر او مارکس در وضع روحی بدی
قرار داشت (به علت مرگ همسرش و از انگلس خواهش
کرد که پیشنویس را تنظیم کند و امضای خود را
نیز زیر آن قرار دهد.(45)
گویی که مارکس خود را کاملاً واگذاشته بود به
آن چه که انگلس نوشته بود. دوسل به نوبهی خود
هر چند که تا حد وادا به افراط نمیرود در این
باره مینویسد:
"مقدمهی
1882
متنی است که از سازش بین مارکس و انگلس در
مورد کمون روسیه شکل گرفته بود (یعنی بین
"انقلاب روسی"
مارکس و انقلاب پرولتری انگلس) و این "سازش"
حاوی تضادی بود که مشخصکننده آینده است". (46)
مارکس در پیشنویسهای متفاوت و متن نهایی خود
به زاسولیچ و همچنین در نامهاش به میخالفسکی
صراحتا به "انقلات پرولتری" (به نام) در غرب
به عنوان مکمل انقلاب روسی (دهقانی) اشاره
نمیکند. در نتیجه "انقلاب پرولتری" در
مقدمهی
1882
به نظر میرسد که از طرف تنها انگلس باشد که
در یک جدل در
1875
"به خواهش مارکس نقطه نظر مشترکشان را بسط
داده" به روشنی از ضرورت این مکمل صحبت میکند
برای اینکه به توان به طور موفقیتآمیز نظام
کمونی موجود را به یک شکل عالیتری تبدیل
کند.(48)
به هر حال یک خوانش دقیق از پیشنویس مارکس
نشان میدهد که مساله
"انقلاب
پرولتری" در غرب همچون عامل کمکی به انقلاب
دهقانی در روسیه حضور دارد هر چند که نه با
واژههای خاصی که بعداً به کار برده شد. در
پیش نویس اولِ مارکس، کمون کشاورزی هنگامی
میتواند بدون عبور از سرمایهداری به شکل
بالاتری از جامعه گذر کند که شرایط کاملاً
مساعدی وجود داشته باشد. اگر در نظام
سرمایهداری انقلابی رخ ندهد کمون بعد از یک
دورهی بقا، هر چند با استفاده از ثمرات فنی
آن در چارچوب این نظام (سرمایهداری) باقی
میماند.
"از طرفی در کشاکش با تودههای زحمتکش خود و
از طرفی با علم و نیروهای مولدهای که خود به
وجود آورده است در یک کلام در بحران مهلکی که
به حذف نظام با بازگشت جامعه کنونی به یک
مرحله بالاتر یعنی"باستانی"ترین شکل مالکیت
جمعی بر تولید". (50)
در اینجا چه چیزی دیگری میگوید به جز
اینکه به وضعیتی از تضادِ حاد بین مناسبات
تولید و نیروهای مادی تولید در جامعه
سرمایهداری غرب اشاره دارد- گویی مقدمهی
مشهور
1859
را دارد تفسیر میکند که غالباً بد فهمیده شده
است-
موقعیتی که "به بحران مهلک" کل نظام ختم
میشود و به یک جامعهی از نوع بالاتر از طریق
انقلاب به وسیله "تودههای
زحمتکش"
جایگزین میشود. اگر خوانش ما از مارکس درست
باشد موضع مارکس در این جا اساساً همان است که
در مقدمهی
1882
فقط به شکل دیگری بیان شده است و قطعاً با نظر
انگلس تفاوت زیادی ندارد. این مساله به راحتی
میتواند با خوانش دقیقتر دو متن انگلس یعنی
1875
و
1894
ثابت شود. اولین متن به تقاضای مارکس و موافقت
کامل او به انتشار رسید (روبل این مساله را
بیان میکند و حتی وادا نیز آنرا میپذیرد) (51)
علیرغم نا آگاه بودن از دستنوشته مارکس (52)
چند نکته در اینجا در مورد توضیح مارکس از
جامعه سوسیالیستی آینده به عنوان بازگشت به
شکل بالاتر یعنی "باستانیترین" نوع باید مورد
تاکید قرار گیرد. این در واقع تعبیری است از
جملهی مورگان- که مارکس از او به عنوان
نویسندهی آمریکایی یاد میکند. جایی که این
نویسنده از "نظام جدید" به عنوان "تجدید حیات
یک جامعه باستانی در شکل عالیتر" صحبت میکند
که جامعهی مدرن به سوی آن گرایش دارد. شانین
گفتار مارکس را نقل میکند و (بدون ذکر منبع
مارکس استدلال میکند که این بیانگر نوع
روشنگری (جدید) از طرف مارکس در مقابله با
کمون روسی است.(53)
ما به هر حال باید بپذیریم که ایدهی نهفته در
بیان مارکس در واقع موضع جدیدی نیست. بلکه
مارکس در اظهارات مورگان تائیدی بر موضع قبلی
خود و انگلس مییابد که در واقع به شیوهی
نظری فشردهتر بدون مراجعه تجربی بیشتر اظهار
شده است. بدین ترتیب او در سخنرانی خود در
1865
خطاب به کارگران از"3
فرآیند تاریخی" صحبت میکند. او فرآیندی از
روابط را نشان میدهد که آن را "کارِ انسان و
ابزار کار" مینامد-
اول "وحدت آغازین "، دوم "جدایی از طریق تلاشی
این وحدت اولیه"، سوم
"بازگشت
وحدت آغازین در یک شکل تاریخی جدید" از
طریق"انقلاب بنیادی در شیوه تولید". (54)
قبلاً ما به قطعهای از مارکس از دست نوشتهی
1861
تا
1863
اشاره کردیم در آنجا مارکس به همین طریق از
"وحدت آغازین بین کارگران و شرایط تولید" حرف
میزند؛ مثلاً کشاورزی خانوادگی و "کمونیسم
طبیعی" و از جدایی آنها تحت تسلط سرمایه و
"استقرار مجدد وحدت آغازین به وسیله انقلاب
طبقه کارگر " یاد میکند". (55)
انگلس به نوبهی خود در یادداشتهای مقدماتی
بر آنتی دورینگ مینویسد:"تمام مردم هندو -
ژرمنی از مالکیت اشتراکی آغاز کردند که در
مسیر تکامل اجتماعی "در همهی آنها" این
مالکیت اجتماعی نفی و الغاء و کنار گذاشته
شده، این وظیفه انقلاب اجتماعی است این اشکال
موجود را نفی کند و مالکیت اشتراکی را در
مرحله عالیتر از تکامل اجتماعی برقرار سازد".
(56)
در پیشنویس انگلس، ما توضیح جالبی نیز در
مورد باستانیترین نوع جماعت پیدا میکنیم که
به طور تقریبی با طرح مارکس از کمونیسم تطابق
دارد که در چند جمله در کاپیتال
1867
و بعداً با تفصیل بیشتر در نقد برنامه گوتا
1875
آورده میشود. در این جا جملهی نهفته در
پیشنویس دیده میشود که او باستانیترین نوع
جامعه را مشخص میکند (در مقابل مشتقات آن مثل
"کمون کشاورزی") در "کمونهای
ابتدائیتر (علاوه بر مالکیت اشتراکی زمین)
کار نیز به طور اشتراکی انجام میشود و محصول
نیز که اشتراکی است بین (اعضا) مطابق نیازهای
مصرفی توزیع میشود، بعد از آن که بخش لازم
برای تجدید تولید کنار گذاشته شود". (57)
جالب توجه است که شباهتهای بین این متن و
بندهایی از سرمایه (جلد اول) در باره "وحدت
افراد آزاد که با وسایل تولید اشتراکی کار
میکنند و در آن محصول کار یک محصول اجتماعی
است" و "از
آن بخشی کنار گذاشته میشود که دوباره به
وسیله تولید مورد استفاده قرار میگیرد در
حالی که بقیه در بین اعضا برای مصرف توزیع
میشود".
(58)
در واقع این شبیه جامعهای باستانی اولیه به
نظر میرسد اما در سطح عالیتر در شکلی جدید
که مارکس در پیشنویس
1881
به نقل از مورگان بار دیگر آن را تائید میکند.
پرسش اصلی در اینجا این است که آیا موضع
مارکس در نمونهی کمون روسی، یک گسست اساسی از
موضع و نقطه نظر او درگذار به یک جامعهای از
کار متحد و آزاد را نشان میدهد؛ همان طورکه
در بالا ذکر کردهام اشاره به یگانگی و "منحصر
به فرد بودن" مورد روسیه (که مارکس بیش از یک
بار بر آن تاکید میکند هرگونه تعمیم این مورد
به سایر جوامع پیشسرمایهداری را (به عنوان
یک نمونهی اولیه) منتفی میسازد. بنابراین،
این مورد یگانه، موضع عمومی مارکس را تغییر
نمیدهد. (59)
این کاملاً در نامههای مارکس روشن است که
کوشش این کمون برای گذر به شکل عالیتری از
جامعه از طریق "انقلاب روسی" موفق نمیتواند
سرمایهداری را دور بزند. کمون پیروزمند هنوز
به تکامل در جای دیگری احتیاج دارد تا شرایط
را برای انقلاب پرولتری از طریق تضادهای خویش
آماده کند. همان طور که این امر نیاز به ایجاد
نیروهای تولیدی پیشرفته دارد که این به نوبهی
خود از طریق کارگران پیروزمند در غرب در دسترس
قرار میگیرد. تحول کمون به یک جامعه عالیتر
در غیاب سرمایهداری در جای دیگر غیر ممکن
است. همان طور که قبلاً دیدیم به هر حال کمون
روسی قبل از ورود به این نقطه با آیندهی
ناروشنی رو به رو است که مارکس در تشریح عناصر
فروپاشی آن، این موضوع را تشخیص داده بود که
بر پایهی دوگانگی کمون و "واقعیت روسیه"
قرار داشت. (60)
مارکس حتی قبل از تدوین نامهاش به زاسولیج در
نامهای که به میخالفسکی در1877
نوشت، امکان فروپاشی کمون را مشخص میکند و به
روشنی تاکید میکند که راه
1861
اگر ادامه پیدا کند کمون تحت حرکت عام سرمایه
قرار میگیرد که به این ترتیب با شرایط دیگری
رو به رو خواهیم بود. (61)
مورد روسیه بیشتر موضع مارکس در
1860
را تائید میکند مبنی بر اینکه دو پیش شرط
اساسی برای بنای "اتحاد آزاد" جدید یعنی رشد
کار به عنوان کار اجتماعی و رشد بالای نیروهای
مولدهی کار نمیتوانند در شکلهای دیگری از
"کمونیسم" طبیعی (و شیوهی تولید خانوادهی
کوچک) به وجود بیایند. در روسیه نه تنها
نیروهای مولده کار عقب مانده بودند بلکه کمون
روستایی نیز علاوه بر شیوهی جدا از همِ کار
به شکل خصوصی، از قدرت تولیدی قابل توجهی
برخودار نبود، به عبارتی از انزوای آن همچون
"خرده جهان محلی" با حیاتی بدون پیوند با سایر
کمونها از "رشد
کار به عنوان کار اجتماعی سخت فاصله داشت".
(62)
این "ضعف" نظام کمونی- حتی با مالکیت اشتراکی
زمین- مانعی برای تحول به نوع جدیدی از جامعه
بود. این نکته پیشتر به طور نظری در چاپ اول
سرمایه مطرح شده بود (1867)
(که تکرار موضع او در سالهای
1860
بود) یعنی قبل از برخورد با چرنیشفسکی در
1870
که به نظر وادا " نقطه عطفی در آرای مارکس" به
شمار میآید. (63)
مارکس به طور قابل توجهی در چاپ دوم سرمایه
1872
و در چاپ فرانسوی
1875
این بند را کلمه به کلمه تکرار میکند:
"در
شیوههای تولید آسیایی کهن، دوران باستان و
غیره، تبدیل محصولات به کالا و بنابراین هستی
متعین انسان به عنوان تولیدکنندهی کالا، نقش
فرعی دارد؛ با این همه، هر اندازه که این
جماعات پا به مرحله زوال میگذارند، اهمیت این
نقش بیشتر میشود. در واقع اقوام تاجرپیشه،
چونان خدایان اپیکور، تنها در حد فاصلهای
جهان باستان وجود داشتند، یا مانند یهودیان
در منافذ جامعه لهستان. این سازوارههای
اجتماعی تولید باستانی، به مراتب سادهتر و
شفافتر از سازوارههای جامعه بورژوایی اند.
اما آنها یا بر ناپختگی بشر از نظر فردی
متکی اند که هنوز بند نافش را از پیوند طبیعی
با انسان نوعی نبریده است، و یا به مناسبات
مستقیم خدایگانی و بندگی متکی اند. این
سازوارههای اجتماعی به سطح پایین تکامل
نیروهای مولد کار مقیدند و به همان نسبت اسیر
روابط انسانها در چارچوب فرایند تولید مادی
زندگیشان، و بنابراین در رابطهشان با یک
دیگر و با طبیعت، هستند". (64)
همانطور که مشاهده میکنیم بخش زیادی از این
نظریهی اصلی در باره نظام کمون باستانی حفظ
میشود و به شکل مشخص در مورد روسیه همان طور
که دیدیم در مکاتبات
1881
مارکس تائید میشود؛ (بعد از این که مارکس
کوالفسکی و مورگان را مورد مطالعه قرار داد).
البته خطا خواهد بود اگر بگویم که در تفکرات
مارکس در باره ی کمون روسی نکتهی جدیدی وجود
نداشته است. مارکس و انگلس بدون تردید تحت
تاثیر تحرک و زنده بودن این کمونها قرار
گرفته بودند که هنوز نیمی از زمینها را تحت
مالکیت اشتراکی داشتند که در آن زمان در جای
دیگری قابل مشاهده نبود. (65)
این در علاقهی مستمر آنها در بارهی این
پرسش به مدت حداقل دو دهه یعنی از آغاز
1870
منعکس شده است. مالکیت اشتراکی وسایل تولید به
وسیله تولیدکنندگان پایهی اصلی جامعهی جدید
بود. وجود این مالکیت اشتراکی در نظام
کمونهای روسی از منظر مارکس و انگلس به عنوان
عامل مساعدی است که دهقانان روسی را قادر
میسازد که از مرحلهی مالکیت خصوصی
سرمایهداری جهش کنند. اما این موضوع، دیدگاه
مارکس را به طور بنیادی تغییر نداد چون در
موضع عمومی او در مورد پیششرطهای گذار به
سوسیالیسم تاثیری نداشت: از طرفی وجود کار
اجتماعی (با اجتماعی شدن تولید) نه در سطح
محلی بلکه در سطح کل جامعه و از طرف دیگر رشد
عالی نیروهای مولده کار اجتماعی برای آزاد
کردن افراد از مبارزه برای رها شدن از ضرورت و
افزایش "زمان آزاد" فراسوی زمان کار الزامی
است. (66)
سرمایهداری ضرورتاً نظامی نیست که شرایط
مطلوبی را خلق کند اما همان طور که مارکس
بارها تاکید کرده فقط سرمایه تاریخا میتواند
از طریق تضادهای خود این شرایط را آماده سازد.
نظام کمون روسی حتی به عنوان یک مورد استثنایی
با مالکیت اشتراکی بر زمین و به خصوص "شرایط
مادی حاضر و آماده کار تعاونی" باید بر
دستاوردهای مثبت سرمایهداری تکیه کند. (67)
سرانجام این تنها پرولتاریای غرب بود که از
طریق انقلاب خود میتوانست مانند سدی در برابر
دخالت خارجی ایستادگی کند و پیروزی انقلاب
روسی را علیه رژیم تزاری به عنوان "سر ارتجاع
اروپائی " تضمین کند، همان طور که مقدمه
1882
اشاره میکند. (68)
به طور خلاصه آن چیزی که در فکر مارکس در
روبهرو شدن با کمون روسی تازه است عدم حذف
این امکان به طور نظری، برای جامعهای است که
بدون این که به سرمایهداری انتقال یابد
میتواند مستقیماً به سوسیالیسم گذر کند. در
همان زمان مارکس با تاکید به این ایده، ویژگی
معینی میبخشد و به منحصر به فرد بودن مورد
روسیه اذعان دارد و توجه را به عوامل منفی
معطوف میکند که در ذات "دوگانگی" کمون نهفته
است که علیه چنین امکانی عمل میکند. بهترین
"مارکسیستها" مثل هیلفردنیگ عادت داشتند که
اعلام کنند حوادث تاریخ پیشبینی ناخشنود
مارکس را تائید میکند. (69)
در این جا مهم است که یک اغتشاش جدی را روشن
کنیم که از خوانش ایدئولوژیک مارکس در مورد
روسیه ناشی میشود. خوانشی که در حول و حوش
جنگ جهانی اول رایج بود. دانشمندان مختلفی
ایدهی انقلاب روس مارکس در مکاتبات او و
مقدمه
1882
مانیفست را به عنوان پیش درآمد انقلابات قرن
بیستم مشاهده کردند؛ به خصوص انقلابهایی که
توسط مارکسیستها با تصرف قدرت توسط بلشویکها
رهبری و آغاز شده بود. طبق نظر شانین موضع
جدید مارکس با پیروزی انقلاب در کشورهای عقب
مانده که در آنها مارکسیستهایی مثل "لنین،
مائو، هوشیمینه رهبری انقلاب را به عهده
داشتند" مورد تائید قرار گرفته در حالی که
"هیچ انقلاب سوسیالیستی در غرب پیروز نشده
است. (70)
دوسل به شکل مشابهی مینویسد:
"روسیه مطمئناً راهی را طی نمود که به وسیله
مارکس پیشبینی شده بود این انقلاب بدون عبور
از سرمایهداری امکان گذار کمونهای روستایی
روسی را به مقیاس وسیع مستقیماً از مالکیت
کمون به مالکیت اجتماعی فراهم کرد ... از زمان
انقلاب
1917
تا کنون". (71)
میشل لووی به نوبهی خود مینویسد :
"غالباً فراموش میشود که مارکس و انگلس در
مقدمهی ترجمه روسی مانیفست یک موقعیت فرضی را
پیشبینی کردهاند که در آن انقلاب سوسیالیستی
میتوانست از روسیه شروع شود و سپس به اروپای
غربی گسترش یابد". (72)
همین طور رایا دونایفسکایا مقدمهی
1882
را به عنوان پیشبینی این عقیده تفسیر کرد که
روسیه میتواند اولین کشوری است که انقلاب
پرولتری قبل از غرب داشته باشد. (73)
نوشتههای مارکس که در این جا مورد بحث قرار
گرفت به هیچ وجه اشارهای به "انقلاب پرولتری"
یا "سوسیالیستی" ندارد. آنها بیشتر به
"انقلاب
روسی" تمام و کمال، انقلابی به وسیلهی
دهقانان کمون روسی علیه دشمن اصلی نظام کمون
یعنی رژیم تزاری اشاره میکنند. به طور طبیعی
برای مارکس (و انگلس) طبق درک مادی، انقلاب
پرولتری نمیتواند در شرایطی رخ دهد که تقریبا
پرولتاریا وجود ندارد. ایدهی انقلاب پرولتری
که در یک کشور که از لحاظ فنی عقب افتاده است
جایی که پرولتاریا بخش کوچکی از جامعه را
تشکیل میدهد موجودیت خود را از این طریق به
دست آورد. در آن زمان این ایده مطرح شد که
انقلاب پرولتری میتواند در "ضعیفترین حلقهی
زنجیرهی" سرمایهداری جهانی رخ دهد، نظریهای
که در حول و حوش جنگ جهانی اول تبلیغ میشد.(74)
به بیان عمیقتر بین ایدهی انقلاب سوسیالیستی
که به وسیلهی خود تولیدکنندگان رهبری میشود
و انقلابهایی که در قرن بیستم نه به وسیله
خود مولدین بلکه به وسیله گروه کوچکی از
روشنفکران رادیکال به نام آنها و با حمایت
تودهای در مرحله آغازین صورت گرفت شکاف
غیرقابل عبوری وجود دارد. تصرف قدرت توسط
بلشویکها از آغاز، مولدین بلاواسطه را از هر
گونه قدرت واقعی کنار گذاشت و "از سلطهی
اکثریت وسیع به نفع اکثریت وسیع" به دور بود،
همان طور که مانیفست کمونیست به طور شناخته
شدهای مطرح میکند. حتی در مکاتبات مارکس که
در اینجا مورد بحث قرار گرفت توجه خواننده را
جلب میکند که او بر قدرت خلاق مولدین
بلاواسطه در تحول این جامعه تاکید دارد. او
هرگز به این نکته اشاره نکرد که ما به یک
دستگاه مخصوص نیاز داریم تا جایگزین
خودفعالیتیِ خودانگیخته در جهت خودرهانی
تودهها شود. (75)
بدین ترتیب مارکس اصرار دارد که مجلس دهقانی
که به وسیله کمون انتخاب شده و به عنوان ارگان
اداری و اقتصادی در خدمت منافع آن قرار دارد
این نهاد جایگزین نهاد حکومتی ولوست بشود.(76)
این مساله در تقابل آشکار با حذف نظام یافتهی
ارگانهای خودحکومتی مولدینی قرار دارد که به
سرعت تحت رژیم بلشویکها شکل گرفت. به عنوان
نمونه میتوان به سرکوب خونین دموکراسی شورایی
کرونشتات اشاره کرد. یک نهاد برابرطلبانه،
خودحکومتی، زنده و کاملاً سیاسی که نظیر آن از
زمان کمون پاریس در اروپا دیده نشده است. به
بیان شاید برجستهترین مورخ در این مورد (77)
قیام مردمی فوریه
1917
در واقع بیشتر با ایدهی مارکس از "انقلاب
روسی" خوانایی داشت که به وسیله خود مولدین
بدون رهبری حزبی آغاز شد و به عنوان یک جنبش
تودهای انقلابی وسیع در روندی کثرتگرا، بدون
نتیجهی از پیش تعیین شده بود. هر چند که
"سوسیالیسم " به عنوان هدف بلاواسطه آن اعلام
نشده بود. بلشویکها این روند را متوقف کردند
و این دموکراسی انقلابی را در هم شکستند. (78)
بازاندیشی مارکس از مساله پیشرفت
مارکس همان طور که مشهور است "شیوهی تولید
بورژوائی" را به عنوان آخرین "مرحلههای
متوالی پیشرفت شکلبندی اقتصادی اجتماعی"
میداند، اگر شیوهی تولید آسیایی این روند را
قطع نکند. گر چه واژه "پیشرفت متوالی"در این
جا اشاره به دورهبندی زمانی دارد نظام
فئودالی مقدم است بر سرمایهداری و شیوه
اشتراکی تولید بر بردهداری. آیا این به آن
معناست که او در مورد پیشرفت با بیکن، دکارت،
پاسکال، طرفداران دائرهالمعارف و
پوزیتویستهای قرن نوزدهم هم عقیده بوده است؟
به بیان دقیقتر آیا مارکس طرفدار ایدهی
"پیشرفت"
به عنوان مفهومی بود که اساساً رشدی پیوسته و
فزاینده در وضعیت بشری است؟ پیشرفتی که منوط
به روندی پیوسته مبتنی بر علم و فنآوری است؟
(79)
مارکس از ارائه موضع مثبت در این باره به دور
بود و مفهوم پیشرفت را به صورت بنیادی بازسازی
کرد. مارکس مسالهی پیشرفت (انسانی) را در یک
زمینهی تاریخی قرار داد و هرگز آن را
مقولهای مطلق، مجرد و تکخطی در نظر نگرفت.
او در مورد "درک مجرد و متداول" از مفهوم
پیشرفت هشدار میداد. (80)
پیشرفت همواره توسط مارکس به عنوان حرکتی
متناقض در نظر گرفته شده است که جنبههای
مثبت و منفی را به طور همزمان در بر دارد.(81)
بنابراین بخش اعظم انتقادهایی که امروزه به
پیشرفت ایراد میشود در واقع به ایدههای تک
خطی از پیشرفت قبل از مارکس مربوط میشود. به
عنوان یک اصل مسلم جنبههای منفی پیشرفت
سرمایهداری نیز به وسیلهی مارکس، حتی با
لحنی نافذتر از غالب منتقدان کنونی پیشرفت
مورد تاکید قرار گرفت. اما بر خلاف این
منتقدان، که عقیدهشان دربارهی پیشرفت به
همان اندازهی دیدگاه مخالفان آنها تک خطی
است، مارکس به روشنی خصلت عمیقاً متناقض
پیشرفت در دورهی سرمایهداری را مورد ملاحظه
قرار داد.
با در نظر گرفتن این نکته که استخراج کار
اضافی پرداخت نشده مبنای مشترک تمام شکلبندی
تاکنون موجود بوده است (حداقل از یکدورهی
معینی در تاریخ) مارکس شکلبندی اجتماعی
سرمایهداری را نسبت به اشکال پیشین عالیتر
در نظر میگیرد، دقیقاً به خاطر این که سرمایه
بر خلاف اشکال پیشین تولید در رشد عام نیروهای
بارآور کار نقش دارد که این شرط اساسی برای
بنیاد یک جامعه جدید است. البته این امر را
جامعه با پرداخت بهای گزاف"در تاریخ طولانی
دردآور پیشرفت" به دست آورده است. (82)
مارکس این گرایش سرمایهداری به سوی رشد عام
نیروهای بارآور کار به عنوان "جنبهی مثبت"
سرمایه را صرفاً در مقایسه با اشکال پیش
سرمایهداری تولید در نظر میگیرد که در آن
پیشرفت انسانی"صرفاً یک خصلت محدود و محلی
داشت". (83)
به هر حال مارکس بیش از هر منتقد سرمایهداری
خصلت قهرآمیز و متناقض این "جنبهی مثبت"
پیشرفت سرمایهداری را برجسته میکرد.
موضع مارکس در قبال پیشرفت از رد"تمایز قالبی
بین خوب و بد" نتیجه میشود در جهت یک "حرکت
دیالکتیکی" که ضرورتاً از "همزیستی دو سویهی
متناقض و پیوند آنها در یک مقوله جدید" تشکیل
میشود. (84)
مارکس با تائید قطعهای از ریجارد جونز نقل
میکند که در آن دقیقاً از "پیشرفت"
در جامعهی نوین صحبت میکند قطعاً "نه به
عنوان مطلوبترین وضعیت" (در رابطه با مناسبات
بین کارگران و "دارایی انباشت شده"). اما این
وضعیت در عین حال به عنوان "مرحلهای در
پیشرفت صنعت به شمار میرود که تاکنون توسعه
ملتهای در حال پیشرفت را مشخص میکند". مارکس
جونز را این گونه تفسیر میکند شیوه تولید
سرمایهداری از سویی پیشرفت وسیعی است
در قبال سایر اشکال اولیه وقتی که از زاویه
نیروهای مولده کار اجتماعی در نظر گرفته شود،
از سوی دیگر این پیشرفتی"متناقض
و قهرآمیز"
است که در عین حال ضرورت "فروپاشی ضروری آن"
را نیز دربر میگیرد. (85)
اصل تولید برای تولید به رسمیت شناختن ثروت
چون هدفی درخود و به عنوان فضیلتی عالی منجر
به رشد عمومی نیروهای مولده کار اجتماعی
میشود که "جنبهی مثبتِ دنیای نوین" را رقم
میزند، هر چند که خصلت عقبمانده و پست این
پیشرفت در مقایسه با جهان باستان را نشان
میدهد. بنابراین ایدهی باستانی که انسان هدف
تولید است و نه تولید هدف انسان به "سنگینی هر
چه تمامتر علیه جهان نوین قد علم میکند".
جهان "کودکانهی باستان" وقتی عالیتر به نظر
میرسد که با "تهی بودن کامل"جهان نوین
(اقتصاد بورژوایی) مقایسه میشود. (88)
در تفسیر آرای مورگان با اشاره به دورههای
اولیه تکامل بشر، مارکس فقدان شور و شوق برای
مالکیت در انسانهای اولیه را با تبدیل شدن
مالکیت "به نیرویی آمرانه در فکر انسان در
زمان کنونی" در تقابل با هم قرار میدهد. (87)
مجدداً در پیش نویس اولیهاش به زاسولیچ،
مارکس بیان میکند که "شخص نباید"
از "کلمه باستانی" وحشت کند و "تحرک و زنده
بودن کمونهای اولیه به طور غیر قابل
مقایسهای برتر است نه در قیاس با جوامع سامی،
یونانی، رومی بلکه "حتی در مقایسه با
سرمایهداری نوین"؛ و اضافه میکندکه بعضی از
نویسندگان بورژوا "که شیفته نظام سرمایهداری
شدهاند و میخواهند آن را ستایش کنند و برتری
آن را نشان دهند قادر به درک این موضع نیستند".
(88)
سالهای پیشتر مارکس قطعه زیر را به طنز چنین
نوشت:
"آنتی پاتروس یک شاعر یونانی زمان سیسرو کشف
آسیاب آبی را به عنوان چیزی که بردههای زن را
از کار آزاد میسازد به عنوان سازندهی عصر
طلایی مورد استقبال قرار داد. باستیای دانش
پروژه قبل از مک کلوخ که با استعدادتر از او
بود دریافت که مشرکان عصر باستان از اقتصاد
سیاسی و مسیحیت چیزی نمیفهمند. آنها در
نمییابند که ماشین همان طور که تجربه نشان
داده وسیلهای است برای طولانی کردن کار
روزانه است. این مشرکان، بردگی یکی را به
عنوان وسیله، و عذر یکی دیگر را برای توسعهی
کامل انسانی دیگر در نظر میگرفتند. اما آنها
فاقد خیرخواهی مسیحی بودند که تودهها را به
بردگی موعظه کنند که شاگردان تازه آموخته به
"نساجان برجسته"، "سوسیسسازان مبتحر " و
محتکران با نفوذ کفش تبدیل کنند""
(89)
نظر مارکس در باره پیشرفت تحت نظام
سرمایهداری به عنوان امری آشتیناپذیر به
روشنی در مشاهدههای او در مورد دو اقتصاددان
کلاسیک بزرگ- ریکاردو و سیسموندی- روشن میشود
که نقطه نظر آنها را در مورد رشد نیروهای
مولده کار تحت شیوه تولید سرمایهداری بیان
میکند. ریکاردو که تولید سرمایهداری را به
عنوان یک شکل مطلق تولید در نظر میگرفت و بر
تولید ثروت به خاطر ثروت، تولید به خاطر تولید
اصرار داشت "درکی عمیق از خصلت مثبت سرمایه"
ارائه میکرد. سیسموندی به نوبهی خود
"محدودیت" سرمایه را عمیقاً به عنوان
"یکجانبگی منفی" درک میکرد. با "احساسی عمیق
در مورد خصلت متناقض سرمایهداری" و این که
تناقضات با رشد نیروهای مولدهی کار تشدید
میشود.
ریکاردو بیشتر گرایش عمومی سرمایه را درک
میکرد ولی سیسموندی بیشتر محدودیت آنرا. در
حالی که دیدگاه ریکاردو در پیوند با جامعهی
کهن "انقلابی"
بود نظر سیسموندی در مورد جامعه سرمایهداری
"ارتجاعی" بود. (90)
این درک سخت اشتباه است که مارکس را به عنوان
یک تولیدگرای تمام و کمال در نظر بگیریم
"همان طور که غالب طرفداران محیط زیست" این
موضع را اتخاذ میکنند: موعظهگر تولید برای
تولید. (91)
نگرانی مارکس در مورد محیطزیست در جامعه
سرمایهداری از بند زیر به روشنی مشهود است:
"تولید سرمایهداری نه فقط سلامتی جسمانی
کارگر شهری و زندگی فکری کارگر روستایی را
نابود میسازد؛ بلکه همچنین شرایط مبادلهی
انداموار بین زمین و انسان را نیز نابود
میکند که به طور خود به خودی رشد کرده است.
در کشاورزی مانند مانوفاکتور تحول سرمایهداری
روند تولید همزمان به عنوان شهادت مولدین
ظاهر میشود، وسایل کار به عنوان وسایل
انقیاد، استثمار و تهیدست کردن کارگران ظاهر
میشود. ترکیب اجتماعی روند کار به عنوان
سرکوب سازمانیافته حیات، آزادی و استقلال
فردی کارگران ظهور میکند. تولید سرمایهدای
فنآوری را رشد میدهد. بنابراین تولید
سرمایهداری فقط تکنیک و ترکیب فرآیند اجتماعی
تولید را تکامل میدهد و در همان حال،
سرچشمههای تمامی ثروتها یعنی زمین و کارگر
را میخشکاند". (92)
همین دلواپسی به طور عملی و تجربی در
پرسشنامهای که مارکس در
1880
در مورد شرایط زندگی و کار مردان و زنان کارگر
فرانسوی تنظیم کرده بود به چشم میخورد.(93)
همه میدانند که مانیفست کمونیست بورژوازی را
به خاطر دستآوردها و رشد وسیع نیروهای مولده
کار مادیاش "مورد تحسین" قرار داده است. ما
نیز قبلاً به اهمیت فوقالعادهای که مارکس
برای رشد این نیروها برای رهایی انسان قایل
بود یاد کردهایم. مارکس اصرار ریکاردو را در
مورد نیاز برای تولید نامحدود، بدون در نظر
گرفتن شرایط افراد را "درست" ولی نقد او را در
این باره "ارتجاعی" میدانست. (94)
به هر حال ما باید در این مورد محتاط باشیم
وقتی که مارکس موضع ریکاردو را در بارهی
"مساوی قرار دادن پرولتاریا با ماشین یا کالا
یا همچون "حیوان زحمتکش" تا آنجا پیش میبرد
که نقطه نظر او را به عنوان "دیدگاه عینی و
علمیِ بدبینانه" معرفی میکند. به نظر مارکس
ریکاردو فکر میکند که بدین طریق تولید افزایش
مییابد چون کارگران در تولید سرمایهداری
صرفا ماشین یا "حیوانات زحمتکش"
یا به سادگی کالا هستند
به بیان دیگر "بیرحمی
ریکاردو نه تنها از نظر علمی صادقانه بود بلکه
از نقطه نظر خودِ او لازم نیز بود، نظر
ریکاردو "برای زمانهی خود درست بود". چون او
به سادگی واقعیت بورژوایی را با صداقت علمی
نشان میداد چون "تولید سرمایهداری برای
آفرینش ثروت سودمندترین روش بود." (95)
البته تمجید از ریکاردو با نقد شدید او برای
نفی خصلت متناقض شیوهی تولید سرمایهداری
همراه بود. ریکاردو شیوه تولید سرمایهداری را
شکل مطلق تولید میانگشت.
مارکس هرگز فراموش نکرد که بر خصلت سرمایه به
عنوان چیزی ذاتاً متناقض تاکید کند و این که
سرمایهداری ابعاد عمیقاً مخربی دارد. برای
مارکس:
"خصلت منفی و متناقض سرمایهداری این است که
این شیوهی تولید نسبت به مولدین بی تفاوت و
در تقابل با آنها قرار دارد. مولدین، وسایل
ساده تولید هستند و ثروت مادی هدفی مستقل به
شمار میرود. بنابراین تکامل این ثروت مادی در
تقابل و به زیان فرد انسانی است".(96)
اما تا زمانی که سرمایه به حیات خود ادامه
میدهد ما نمیتوانیم جنبهی مثبت را بدون
جنبهی منفی داشته باشیم. به طور عمومی با در
نظر گرفتن یک جامعه که به طبقات تقسیم میشود
"اگر تخاصم طبقاتی نباشد پیشرفتی حاصل نخواهد
شد". این "قانون تمدنی است که تا زمان ما
ادامه پیدا کرده است. تاکنون نیروهای مولده به
برکت رژیمهای متخاصم طبقاتی رشد کرده است". (97)
مارکس در حالی که سیسموندی را به خاطر تحلیل
عمیقاش از تناقصات سرمایه تجلیل میکند که
ریکاردو نمیتوانست آن را بفهمد، اما او را
مورد سرزنش قرار میدهد که این تناقضات را با
قرار دادن "حدود قانونی و اخلاقی از خارج"
برای سرمایه میخواهد حذف کند، حدودی که
سرمایه به عنوان "محدودیتهای خارجی و مصنوعی"
به کنار میاندازد. این مساله به نحو
تعجبانگیزی مدرن به نظر میرسد! در واقع
منتقدان رشد سرمایه به رشد نامحدود نیروهای
مولد قادر به درک این مطلب نیست که اگر این
رشد به دست آید"در درجه اول به زیان اکثریت
افراد انسانی و حتی تمامی طبقات" خواهد بود و"با
در هم شکستن این تخاصم و رشد افراد منفرد
مقارن است". بنابراین رشد عالیتر فردیت از
طریق یک روند تاریخی حاصل میشود که در آن
افراد قربانی میشوند". (100)
مارکس این وضعیت را فاجعهآمیز- تخریب اکثریت
(به بهای پیشرفت) - را به عنوان یک قانون عام
و معتبر برای تمام زمانها فرا مینهد. این
مساله صرفاً در زمانی است که مارکس آنرا برای
"پیش تاریخ" جامعه انسانی" معتبر میداند.
مارکس این مساله را به روشنی و با واژههای
مشابه در دو متن به کار میبرد.
"در واقع رشد عمومی بشریت در دورههایی از
تاریخ که مقدم بر سازمان سوسیالیستی انسان
است. صرفاً با بزرگترین تلفات رشد فردی به
دست آمده است".
(101)
دو مداخلهی جدید در بحث پیشرفت
قبل از نتیجهگیری بگذارید دو مداخلهی اخیر
در زمینهی بحث کنونی را مورد توجه قرار دهیم
که به وسیله جفری فوگل
1996
و میشل لووی2000
ارائه شده است. برای ساده شدن بحث بگذارید
ترتیب زمانی را وارونه کنیم و از میشل لووی
شروع کنیم و بعداً به فوگل بپردازیم. لووی بر
این باور است که در دیدگاه مارکس دو درک متضاد
در مورد پیشرفت وجود دارد. اولی درکی هگلی،
اروپا- مرکز، غایتگرا و بسته، در حالی که
دومی انتقادی، غیر غایتگرا و باز است. (102)
بر مبنای درک اول در"بعضی نوشتههای مارکس به
نظر میرسد رشد نیروهای مولده (که ریشه در
تجربه اروپا دارد) با پیشرفت همسان گرفته شده
است؛ یعنی به مفهوم گذار اجتنابناپذیر به
سوسیالیسم".(103)
در این مورد مارکس به خصوص در نوشتههای خود
در بارهی هندوستان در دههی
1850
این درک را ارائه میکند. (104)
درک دوم و در تضاد با اولی، تاریخ را همزمان
به عنوان پیشرفت و فاجعه در نظر میگیرد که"
نتیجه روند تاریخی از پیش تعیینشده نیست".
این دید به نظر میرسد"در بعضی از قطعههای
سرمایه همچنین در نوشتههای متاخر مارکس در
بارهی کمونیسم اولیه "و همچنین در مورد
روسیه دیده میشود". (105)
درک اول با مشخصه خطی در امر پیشرفت که
نتیجهاش از پیش به وسیله تضاد بین نیروهای
مولده و روابط تولید تعیین شده است در خدمت
انترناسیونال دوم و انترناسیونال سوم بعد از
1924
قرار گرفت. و با بینشی جبرباورانه، سوسیالیسم
را به عنوان نتیجهی گریزناپذیر رشد نیروهای
مولده میداند که در تضاد فزاینده با روابط
تولید سرمایهداری قرار دارد. (106)
در حالی که میشل لووی در بارهی روزا
لوکزامبورگ، لنین و تروتسکی و بعضی دیگر از
مارکسیستهای متاخر، در مخالفتشان با بینش
"جبری"
پیشرفت صحبت میکند، ولی ما در اینجا درک او
را در بارهی سایر مارکسیستها کنار میگذاریم
و به نظرات او منحصراً در بارهی مارکس
میپردازیم تا از طولانی شدن مقاله اجتناب
کنیم.
در مورد اتهام "اروپا مرکزی" در بعضی آثار
مارکس، لووی با تعدادی از چپها اشتراک نظر
دارد. این دید اما از خوانش غلط نوشتههای
مارکس نتیجه میشود. این واقعیت دارد که مارکس
در بین مناطق مختلف جهان غالباً بر اروپا
متمرکز میشود. دلیل آن ساده است. دراینجاست
که شیوهی تولید سرمایهداری برای اولین بار
ظهور میکند و سفرش را برای سلطه بر سایر نقاط
جهان شروع میکند. و همین شیوهی تولید
سرمایهداری است که بیش از همه مورد توجه
مارکس است. او در شروع "نقد اقتصاد سیاسی"
1844
خیلی قبل از این که رسماً اشتغال خود را به
"کشف
قوانین حرکت سرمایه" اعلام کند آن را مد نظر
داشت. (1867)
نیازی نیست که این جا اضافه کنیم که مارکس
سرمایه را به عنوان انقلابیترین شیوهی تولید
تاکنون موجود که به علت منطق ذاتیاش خصلت
عمومی دارد تمام محدودیتها و محلی بودن
شیوههای تولید قبلی را در هم میشکند. او
شیوهی تولید سرمایهداری را به عنوان تنها
شیوهی تولید تاکنون موجودی میدید که شرایط
ذهنی و مادی لازم (آشتیناپذیر) برای ساختن
"اتحاد
آزاد افراد"
را به وجود میآورد –
که به نظر مارکس این تنها "توجیه تاریخی" برای
وجود این شیوهی تولید به شمار میرود. و
شیوهی تولید سرمایهداری در اروپا ریشه گرفت
و از آنجا به سایر نقاط گسترش پیدا کرد. در
واقع به طور جغرافیایی نقطه مرجع مارکس حتی
اروپا نیست بلکه اروپای غربی است اگر نگوییم
که انگلیس است و فرانسه با فاصله زیاد مقام
دوم را احراز میکند. دلیل روشن است این
سرمایه است نه اروپا که مارکس به آن توجه
دارد.
در مورد این اتهام که مارکس تکامل اجتماعی را
به شکل غایتگرا که در خدمت یک طرح یا هدف از
پیش تعیینشده قرار دارد باید گفت که درک او
از تاریخ قطعاً غایتگرایانه نیست. (107)
مارکس و انگلس از آغاز در بحث در بارهی هگل
که میگوید: "حقیقت تظاهر یک امر خود به خودی
است که به وسیله انسان تعقیب میشود"، این
نکته را روشن کرده بودند.
مارکس هگل را به خاطر هم نظری با "غایتگرایان
کهن" که در تاریخ، مثل حقیقت چون سوژهای
متافیزیکی است که انسانهای واقعی صرفاً
حاملان آنها هستند مورد انتقاد قرار میدهد.
مارکس اضافه میکند:
"مسلماً این تاریخ نیست که از انسانها به
عنوان جبر انقلاب همچون وسیله برای رسیدن به
هدفهای خود استفاده میکند- گویی او انسانی
مستقل است. تاریخ عملی انجام نمیدهد،
ثروتهای عظیم تولید نمیکند به مبارزه برای
مزد نمیپردازد. تاریخ چیزی نیست به غیر از
فعالیت انسانهایی که اهدافشان را تعقیب
میکنند".(108)
در یک متن بعدی مارکس و انگلس مینویسند:
"مذهب، اخلاق، متافیزیک و سایر جنبههای
ایدئولوژیک هیچ یک تاریخ و تکاملی ندارند.
برعکس این انسانها هستند که در تکامل تولید و
ارتباطات مادیشان در کنار دنیای واقعیشان
افکار و محصولاتشان را نیز تغییر میدهند." (109)
تنها پیشفرضی که در درک مادی تاریخ مجاز است
یعنی"تکامل تاریخی پیشین"
افراد در فعالیتهای عملی محسوس و تجربیشان
در روند عملی تکامل تحت شرایط مشخص است. (110).
در این متن جایی برای "یک نسخه و طرح برای
تنظیم مراحل تاریخی" وجود ندارد. (111)
در این متن ضد غایتگرایانه مارکس و انگلس،
کمونیسم را از همان کارهای اولیهشان در مورد
ماتریالیسم تاریخی به عنوان "جنبش" نه "آموزه"
معرفی میکردند. "نقطه عزیمت" نه اصولی که به
طور نظری تعیین میشوند بلکه واقعیتها ...
کمونیسم تا جایی که یک نظر به شمار میرود که
بیان نظری موضع پرولتاریا در مبارزهی طبقاتی
است و جمعبندی نظری شرایط رهایی پرولتاریا
است". (112)
کمونیسم آرمانی نیست که واقعیت باید خود را با
آن منطبق کند. کمونیسم یک "جنبش واقعی" است.
"شرایط این جنبش" که در مقابل چشمانمان جریان
دارد از پیششرطها و از دادههای کنونی نتیجه
میشود که در حال حاضر وجود دارد. (113)
مارکس
15
سال بعد بر این نکته تاکید میکند:
" تنها پایهی نظری محکم [کمونیسم] بینش علمی
در مورد ساختار اقتصادی جامعه بورژوایی
[موجود] است. مساله سرهمبندی یک نظام
آرمانشهری نیست. مساله شرکت خودآگاهانه در
روند تاریخی- انقلابی جامعه است، که در پیش
چشمانمان جریان دارد. (114)
چنین برداشتی از تاریخ قطعاً بینش
غایتگرایانه را کنار میگذارد. لووی به عنوان
نمونهای از طرز تلقی"غایتگرایانه، جبری،
اقتصادگرایانهی مارکس" به دو مقاله از مارکس
در باره هندوستان (1853)
اشاره میکند. در یکی از آنها او به گفتهی
مارکس در بارهی بورژوازی بریتانیایی ارجاع
میدهد که به عنوان "ابزار ناآگاه" تاریخ
"انقلاب اجتماعی را" در هند از طریق تخریب
ساختار اجتماعی کهن و صدور ماشین بخار و علم
به آن کشور به منصه ظهور" میرساند. (115)
ما میپذیریم آنچه که مارکس در اینجا میگوید
روایت دیگری از موضوع اصلی درک مادی تاریخ است
که در نوشتههای دیگر او (و انگلس) نیز یافت
میشود. مارکس در یکی از نوشتههای اولیهاش
اظهار میکند:
"مالکیت خصوصی در حرکت اقتصادی خود به سوی
انحلال خویش پیش میرود اما صرفا از طریق یک
جهش- که به وسیلهی خصلت امور مشروط میشود-
که مستقل از آن است و مستقل از آگاهی و
ارادهی او حرکت میکند ". (116)
در مانیفست (1848)
بورژوازی به عنوان عاملی تصویر میشود که به
طور پیوسته نیروها و روابط تولیدی را از طریق
تخریب شیوههای تولید قبلی انقلابی میکند و
همچون عامل ناآگاه و منفعل پیشرفت صنعتی عمل
میکند که گورکن خود پرولتاریا را به وجود
میآورد.(117)
سالهای بعد در دستنوشتههای سرمایه جلد سوم
به رشد نیروهای مولده کار به عنوان "وظیفه
تاریخی و مشروعیت سرمایه" اشاره میکند. مارکس
در آنجا اضافه میکند:
"بدین وسیله او به طور ناخودآگاه، شرایط مادی
شیوهی تولید بالاتری را به وجود میآورد". (118)
و بخش مشهور تحت عنوان "گرایش تاریخی انباشت
سرمایه" در سرمایه جلد اول دقیقاً با نقل
قطعهای از مانیفست خاتمه میدهد که در بالا
ذکر شد. نوشتههای
1853
مارکس در مورد هندوستان غایتگرایانه نیستند
همان طور که در بالا ذکر شد.
برای نشان دادن این موضوع که در نوشتههای
مارکس، متنهایی بر خلاف آن چه که در مورد هند
نوشته است، لووی به "دیالکتیک پیشرفت" متفاوتی
که "انتقادی، غیر غایتگرایانه و اساساً باز
است" (119)
جملهای از سرمایه جلد اول نقل میکند "هر
پیشرفت اقتصادی در عین حال یک فاجعه است" و
سپس قطعه بلندی از اثرات فاجعهآمیز
زیستمحیطی سرمایهداری نقل میکند. اولاً
باید توجه داشت این متن در همان فصل از کتاب
سرمایه تحت عنوان "صنعت بزرگ" دیده میشود و
باید به طور کلی آن را در نظر گرفت. بدین
ترتیب یک جملهی مجزا که به وسیله لووی نقل
شده است (همان طور که در بالا آمد) بلافاصله
به وسیله مارکس در همان قطعه به عنوان "جنبه
منفی" تولید سرمایهداری به آن اضافه میشود.
به طور قابل توجه در همان قطعهی بعد از نقل
چند خط از مانیفست به طور مشخصی تاکید میکند
که "نقش انقلابی" بورژوازی از طریق تخریب در
شیوههای قبلی تولید و هر آنچه سخت و استوار
است اعمال میشود و سپس اشاره میکند.
"معذالک
صنعت بزرگ به وسیلهی همین فجایعی که خود به
وجود میآورد، موجب میشود که مساله تعویض
کارها و بالتبع همه جانبه شدن هر قدر بیشتر
کارگران به مسالهی مرگ و زندگی تبدیل گردد،
مانند قانون عام تولید اجتماعی تلقی شود و
مناسباتی به وجود آید که با تحقق عادی این
قانون انطباق داشته باشد. آری صنعت بزرگ تغییر
این تیرهروزی وحشتناک را به مساله حیات و
ممات مبدل میکند."
در همان پارگراف مارکس به طور درخشانی کل
دیدگاه خود را جمعبندی میکند:
"رشد
تناقضات یک شکل تاریخی تولید، تنها راه تاریخی
به سوی انحلال و تغییر شکل است". و سپس اضافه
میکند (در متن فرانسوی) "در این جا راز حرکت
تاریخی که آرمان شهرگرایان، سوسیالیستها و
آموزهگرایان نمیخواهند آن را به فهمند". (120)
ما نشان میدهیم که اساساً همین پیام است که
در مقالههای
1850
مارکس در باره هند وجود دارد. اجازه بدهید
همان مقالاتی را که لووی برای نشان دادن درک
غایتگرایانه، جبری و اقتصادگرایانه بودن
مارکس در مورد پیشرفت انتخاب میکند در نظر
بگیریم. در آنجا میخوانیم :
"با این وجود تمام آن چه را که بورژوازی
انگلیس در هند ممکن است مجبور به انجام آن
باشد به آزادی تودههای مردم و بهبود شرایط
زندگی آنان نخواهد انجامید، زیرا چنین امر
خطیری نه تنها مرتبط است به گسترش نیروهای
تولیدی، بلکه در عین حال میبایستی در تملک و
تصرف مردم نیز باشد. ولی آنچه را که بورژوازی
از انجام آن باز نخواهد ایستاد، ایجاد شرایط
مادی جهت تحقق بخشیدن به هر دو مورد است. آیا
بورژوازی همواره کاری فراتر از این انجام داده
است؟ آیا تا کنون پیش آمده است که بورژوازی به
پیشرفتی تحقق بخشیده باشد بی آنکه افراد و
مردمان را به خاک و خون بکشد و در فقر
بیچارگی و تحقیر فرو ببرد". (121)
این خطوط یک بار دیگر نشان میدهد که چطور تز
عمومی مارکس در تمام دورهی زندگیاش و در
تمام کارهایش دیده میشود که در آن بر نقش
تاریخاً انقلابی- همزمان مثبت و منفی-
بورژوازی در مقایسه با طبقات پیشین و در پیوند
با ظهور"اتحاد افراد آزاد" تاکید میکند.
لووی تاکید مارکس بر رشد نیروهای مولده را به
عنوان عامل اساسی پیشرفت به عنوان "تک خطی،
اروپا مدار و غایتگرایانه"
کنار میگذارد. (122)
و همین طور این نظر مارکس را که از مطالعهی
دقیق تاریخ گذشته نتیجه میشود و بر تضاد بین
نیروهای مولده با روابط تولید به عنوان
سرچشمهی تمام پویایی اجتماعی (از جمله
انقلابات) اشاره میکند. همان طور که مارکس به
کارگران انگلیسی یادآوری میکند:"تضاد آشتی
ناپذیر بین نیروهای مولده و روابط اجتماعی
دوران ما یک واقعیت محسوس و برجستهای است که
نباید آن را رد کرد". (123)
متاسفانه لووی در کنار رد نظرات انترناسیونال
2
و استالین به خاطر سوء استفاده این نظرات
پیچیده موضع خود را به خوبی روشن نمیکند این
در واقع برداشتی ضعیف از آثار مارکس است و بر
دلایل قوی استوار نیست. موضع لووی به طور ساده
و سر راست در حد رد نگرش مادی تاریخ نزدیک
میشود که در مارکس و انگلس وجود دارد. مارکس
چگونه نیروهای مولده را در نظر میگیرد؟ او در
یکی از اولین نوشتههای خود به "ماتریالیسم
جدیدی" اشاره میکند که بر مبنای آن
"تاریخ
نیروهای مولده، تاریخ رشد خود نیروهای فردی
است". (124)
در یک اثری که بلافاصله بعد از آن نوشته شد
مارکس "پرولتاریا را به عنوان طبقهای
انقلابی" و به عنوان "بزرگترین
نیروی مولد در میان تمامی ابزار تولید" مشخص
میکند. (125)
مارکس مینویسد:
"روابط
اجتماعی به طور عمیقی با نیروهای مولده در
ارتباط اند. انسانها با رسیدن به نیروهای
مولده جدید شیوهی تولید خود را تغییر میدهند
و با تغییر آن تمام مناسبات اجتماعی تغییر
میکند". (126)
"رابطهی عمیق" بین نیروهای مولد و روابط
تولید به اضافه رشد تضاد آشتیناپذیر آنها
قویترین صورتبندی خود را در مقدمهی مشهور
1859
پیدا میکند. این مقدمه نیز مجدداً به عنوان
یک یادداشت روششناسانه مهم در سرمایه جلد اول
مورد استفاده قرار میگیرد:
"تکنولوژی نشان میدهد که چگونه انسانها به
طور فعال با طبیعت در ارتباط اند، و روند
تولید مادی (زندگی انسانها) و در نتیجه منشاء
روابط اجتماعی و نظراتی که از آنها نتیجه
میشود".
چنین نظری در متن بحث مارکس درباره چیزی است
که او به عنوان "تنها روش مادی و بنابراین
علمی" (127)
ارائه میدهد.
با بازگشت به اهمیت رشد نیروهای مولد ملاحظه
میکنیم که مارکس تاکید میکند که رشد محدود
نیروهای مولده به سادگی رهایی انسان را
امکانپذیر نمیسازد. تا کنون انسانها آرادی
خود را تا حدی به دست آوردهاند که نیروهای
تولید موجود"آن را تجویز و مجاز میداند".
"تا کنون آزادیها همواره مبتنی بر نیروهای
مولده محدود بوده است تولید آنها برای اقناع
کل جامعه ناکافی بود. پیشرفت را تا آن حد
اجازه میداد که فقط بعضی افراد به حساب
دیگران نیازهای خود را بر آورده سازند. این
افراد- اقلیت را تشکیل میدادند- پیشرفت را در
انحصار خود قرار داده بودند، در حالی که
اکثریت به خاطر مبارزه دائمی برای نیازهای
ضروری محض به طور موقت از تمامی پیشرفتها
کنار گذاشته شدهاند".
(128)
مارکس در "سخنرانی کوتاه به انگلیسی" مربوط به
سال
1856
قویا خطاب به کارگران انگلیسی میگوید:"نیروی
بخار، برق و چرخ نخریس خود کار، انقلابیون
خطرناکتری از شهروندانی چون باربس راسپای و
بلانکی به شمار میروند". (129)
او حدود یک دهه بعد تاکید میکند:"ایجاد ثروت
بدین گونه یعنی فقط نیروهای مولد کار اجتماعی
به طور نامحدود میتواند پایهی مادی یک جامعه
آزاد انسانی باشد". (130)
همان طور که میدانیم ایجاد ثروت از این نوع
تنها "توجیه تاریخی" سرمایه میباشد.
سرانجام در رابطه با اعتقاد لووی که نوشتههای
متاخر مارکس اساساً از نوشتههای دوران اولیه
به علت خصلت "غیر غایتگرایانه" و "باز" درک
از پیشرفت تفاوت دارد از نوشتههای مفصل قبلی
ما باید روشن شده باشد که نوشتههای مارکس در
بارهی روسیه اساساً در چارچوب درک مادی تاریخ
آن قرار دارد چنانکه از نوشتههای اولیه
مارکس از
1840
تا کنون بر میآید. به عنوان یک نمونه از درک
"غایتگرایانه" و "جبری"
از پیشرفت، لووی این قطعه از سرمایه جلد اول
را نقل میکند:
"تولید سرمایهداری با ضرورت اجتنابناپذیر
قوانین طبیعی نفی خود را طلب میکند این نفی
در نفی است". (131)
به هر حال مارکس متاخر در پاسخ خود به مخاطبان
روسی در حالی که تکرار میکند تحلیلاش از
انباشت سرمایه به اروپای غربی منحصر است با
نقل اولین جملهی مورد ارجاع لووی که "در این
جا نقل شد" اضافه میکند که اگر او "دلیلی"
برای اظهار خود ارائه نداده است به خاطر "عدم
اختصاص وقت کافی" و "توصیف طولانی"
بوده که "در
فصلهای مربوط به تولید سرمایهداری داده
است". (132)
بگذارید حالا به مقاله فوگل بپردازیم که موضع
متفاوتی در باره پیشرفت ارائه کرده است. این
قطعه حاوی این ایده است (که به مارکس منسوب
شده) که پیشرفت نیروهای مولده شرایط عینی و
ذهنی برای یک "نظام اجتماعی کاملاً انسانی"
[که به زیان اکثریت به دست آمده] تراژدی تاریخ
به شمار میرود. (133)
این استدلال با قرار دادن مارکس در چارچوب "دو
ارزش اساسی" مشتق شده از روشنگری آغاز میکند:
اعتقاد به حقوق انسانی یا شان انسانی و اعتقاد
به پیشرفت انسانی یا سرنوشت انسانی. فوگل
اشاره میکند که یک "تضاد آشتیناپذیر بین دو
ارزش در تئوری تاریخ مارکس وجود دارد- پیشرفت
بشری به طور اجتنابناپذیری با رنج و تضاد
همراه است. فوگل برای توضیح این مطلب "دریافت
پیچیدهی مارکس را از بردهداری یونان باستان
و حتی مهمتر" برخورد متناقض مارکس از
"سرمایهداری اولیه"- شامل انباشت اولیه و
فتوحات استعماری. (134)
همان طور که نشان خواهم داد فوگل در تفسیر
منسجم (از نوشتههای مارکس و انگلس) در مورد
این دو پدیده ناموفق است. (135)
این مساله به خصوص در تفسیر خصلتبندی مارکس
از بردهداری به عنوان "دورهی پیشرو" از
شکلبندی اجتماعی اقتصادی مشهود است. (136)
در عین حال فوگل به این نکته مارکس رجوع
میکند که تاکنون این گونه مشاهده شده که
پیشرفت فرهنگی و مادی برای اقلیت نیاز به
سرکوب و انقیاد اکثریت دارد. "برای مارکس این
تراژدی تاریخ است". گر چه بخش وسیعی از
مقالهی فوگل به بحث با آرای بعضی از متفکران
هم عصرش در مورد پیشرفت در پیوند با نظر مارکس
در این مورد اختصاص داده شده، اما، ما بر
برداشت او از بحث مارکس متمرکز میشویم.
اولا روشن نیست که چرا مارکس این فرآیند را به
عنوان تراژدی در نظر میگیرد اگر "تراژدی" به
معنای درامی با پایان ناخوشایند باشد هیچ
دلیلی در نوشتههای مارکس در این مورد وجود
ندارد. به طور عمومیتر این امر پذیرفته شده
است که پیشرفت نیروهای مولده تا کنون به زیان
اکثریت بوده است در این صورت میتواند به
عنوان تراژدی که همچون قانونی محتوم همواره
بر سرنوشت بشری حکم فرما باشد. به هر حال اگر
فرآیند این رشد را صرفاً به عنوان یک مرحلهی
گذار در نظر گیریم که در پایان آن انسانها
تاریخ واقعی خود را یعنی اتحاد آزاد افراد را
آغاز میکنند دیگر نمیتوان از آن به عنوان
تراژدی یاد کرد. (137)
فوگل به طور پیوسته با دیدگاه مارکس به
بردهداری باستان و سرمایهداری اولیه برخورد
میکند، و آن را مورد بررسی قرار میدهد که به
نظر او "مشکل است که آن را به طور منسجم تفسیر
کرد". به خصوص فهم "پیشرو بودن" بردهداری
مشکل است. (138)
ولی جملهای که فوگل برای خصلتبندی بردهداری
انتخاب میکند (139)
هیچ گونه قضاوت ارزشی در استفاده از اصطلاح
"پیشرو" به دست نمیدهد. او بیشتر به
"پیشرفت" به عنوان یک ترتیب زمانی پی در پی
اشاره دارد. این مطلب در نقل کامل جمله روشن
میشود که از "شیوههای تولید آسیایی،
باستانی، فئودال و بورژوا" به عنوان "مراحل
پیشرونده شکلبندی اجتماعی اقتصادی" صحبت
میکند. به نظر ما این تفسیر در راستای این
برداشت قرار دارد که مارکس و انگلس درجای دیگر
مینویسند. بنابراین در تائید بیانیه کمونیست
در
1848
که طبقهی "آزاد و بنده نقطه آغاز تمامی
تاریخ تاکنون موجود میباشد".
انگلس در چاپ انگلیسی
1888
اضافه میکند که تحقیقات بعد از
1848
نشان داده که طبقات "به انضمام آزاد و بنده"
از انحلال "جماعات روستایی" به عنوان "شکل
جامعه به وجود میآیند در همه جا از هند تا
ایرلند" قبلاً وجود داشتهاند. (140)
مارکس به نوبهی خود مینویسد که "بردهداری،
سرواژ و غیره همواره امری ثانوی است نه اولیه،
گرچه یک نتیجه و پیآمد لازم و ضروری از
مالکیتی مبتنی بر جماعت و کار در جماعت است".
فوگل جایی که او "آسیایی" را به عنوان اولین
پیآمد شکل مالکیت کمونی قرار میدهد؛ (141)
به قطعهای از انگلس ارجاع میدهد که ضرورت
بردگی "باستان را به عنوان عاملی موثر در کل
پیشرفت اقتصادی، سیاسی و فکری" مورد تائید
قرار میدهد. (142)
مارکس با اشاره به "بردگی مستقیم" سیاهان در
جنوب و شمال آمریکا در زمان خود "نیازی"
نمیبیند که به "جنبهی بد" آن اشاره کند ( که
به خوبی و امری کاملاً شناخته شده است) و
ادامه میدهد"تنها چیزی که باید توضیح داده
شود جنبهی خوب بردهداری است". او تاکید
میکند که "بردهداری مستقیم، محور صنعتی شدن
کنونی در زمان ماست .... بدون بردهداری، شمال
آمریکا به مالکیت پدرسالارانه تبدیل نمیشود.
بنابراین بردهداری مقوله فوقالعاده مهمی
است". (143)
"جنبهی خوب" در اینجا تاکید مارکس بر سهم
مثبت کار بردگی در پیشرفت انسانی هرچند تحت
تابعیت حقیرانه است. نظر
"مثبت"
در بارهی بردهداری در مارکس و انگلس
پرسشبرانگیز است مگر این که ما نقشی را در
نظر بگیریم که درک مادی تاریخ به کار حواله
میدهد. در واقع کار نقش محوری در درک مادی
تاریخ به عهده دارد. کار عامل فعال (به کمک
طبیعت) در تولید و تجدید تولید حیات مادی است
که شالودهی تمام جامعه است. (144)
اما تا این جا در تکامل جامعه با شروع از ظهور
طبقات، کار یا به طور
"شخصی"
مثل بردگان مستقیم یا سرفها و یا به "طور
مادی" مثل بردگان مزدوری" تحت تابعیت قرار
داشته است. (145)
در واقع درک مادی تاریخ جنبهی مثبت و هم
جنبهی منفی (بردگی و تولید شرایط مادی) اشاره
میکند که به طور همزمان و جداییناپذیر در
کار وجود دارد. بر خلاف "اقتصاد سیاسی که کار
را صرفاً به عنوان بندهی زحمت مینگرد" که
"تعریفی کاملاً منفی است". (146)
به علاوه روشن نیست که چرا فوگل فقط به نظرات
مارکس در باره سرمایهداری اولیه و "انباشت
اولیه سرمایه" مشغول است. چیزی را که فوگل
"وحشت مارکس از رنج بسیار و اعجاب از
تواناییهای تکامل بشری" مینامد. (147)
در مورد تمام مراحل سرمایهداری و نه فقط
"مرحله اول آن" صادق است.
"در پرولتاریای تکاملیافته با کنار گذاشتن
جنبههای انسانی حتی جنبههای ظاهری آن کامل
میشود .... شرایط وجود پرولتاریا تمام شرایط
جامعه کنونی را که به مرحله تشنجهای
غیرانسانی رسیده است در بر میگیرد".
(148)
این نظر در مورد بیگانگی فراگیر یک نظر عمومی
مارکس است که در مورد پرولتاریا در تمام مراحل
موجودیت آن، هم چنین به طور مشابه خصلتبندی
مشخصتر مانیفست از کارگران تحت سیطرهی
سرمایه به عنوان"دنبالهی ماشین" و تابعیت آن
تحت "استبداد بورژوازی" به کار میرود. (149)
در مورد شرایط کار تحت تابعیت سرمایه در تمام
مراحل آن و نه فقط "مرحله اولیه" صادق است.
"تنش"
به اصطلاح موجود در طرز تلقی مارکس از کار در
پیوند با سرمایه در چشمانداز وسیع "پیشرفت"
در نوشتههای خود از
1848
به بعد میتوان سراغ گرفت. این تنش در واقع در
خود واقعیت وجود دارد که تحلیل مارکس از آن
صرفاً بیان نظری آن نه بازتاب "تنشی در آگاهی
شخصی او" به شمار میرود. این تحلیل عمیقاً
مبتنی بر اصل دیالکتیکی قرار دارد که در فرمول
اسپینوزا- مارکس فشرده شده است (از طریق هگل
که در آغاز این مقاله نقل شد). قبلاً در این
نوشته، ما به چندین متن از مارکس اشاره کردیم
که سرمایه را همزمان به عنوان عامل مثبت و
منفی نشان داده است.
همین مساله در مورد کار نیز صادق است:
"اگر به طور منفی در نظر بگیریم این نوعِ
کاملاً عریان و تهی از هر گونه عینیت، ذهنیت
محض است ... کار به عنوان فقر مطلق است، فقر
نه به معنای کمبود بلکه به عنوان طرد کامل از
ثروت مادی، بلکه به معنای محرومیت از آن.[در
این حالت] کار در واقع نوعی غیر ارزش است،
ارزش مصرفی سادهای بیش نیست که اگر میانجی در
کار نباشد عینیت آن از عینیت شخص کارگر جدا
شدنی نیست و عین وجود اوست. این عینیت بی
واسطهی محض در واقع در حکم نوعی ذهنیتِ غیر
عینی بی واسطه است .... (150)
برای اکثر مردم مشکل است که دریابند که منفی
به نوبهی خود در عین حال مثبت است.
مارکس"نظریهپردازان آرمانشهری را متهم
میکند که "بینوایی
را صرفاً به عنوان بینوایی بدون در نظر گرفتن
جنبهی انقلابی و واژگونکنندهای مورد ملاحظه
قرار میدهند که تمام جهان کهن را در هم
میریزد".(151
)
بنابراین قربانی "تشنجهای غیر انسانی"، یعنی
پرولتاریا، خود را مجبور میبیند که به واسطه
بینوایی اجتنابناپذیر و جابرانه که دیگر
نمیتوان از آن صرفنظر کرد به عنوان عامل
قیام علیه این شرایط غیر انسانی به پا خیزد. (152)
مارکس در باره تضاد کار و سرمایه ادامه
میدهد، در دو دست نوشتهای که دو دهه با هم
فاصله دارند میتوان این طور ملاحظه کرد:
"طبقه دارا و طبقه پرولتاریا همان بیگانگی
بشری را نشان میدهند .... اما در روند
بیگانگی از آغاز کارگران برتر از
سرمایهداران اند. سرمایهداران در روند
بیگانگی ریشه دارند و در آن اقناع مطلق را
مییابند در حالی که کارگران که قربانی این
روند اند از آغاز در حالت طغیان به سر
میبرد". (153)
نتیجه :
مارکس در
1865
در بیانیهای خطاب به کارگران که به خوبی در
این جا خلاصه شده و در آن نشانی از قدرگرایی
کور نیست، چنین میگوید:
"رشد صنعت جدید باید به طور فزایندهای کفهی
ترازو را به نفع سرمایهداری علیه کارگران
تغییر دهد ... از این رو در این نظام بدون
چرخش امور، آیا طبقه کارگر باید مبارزه علیه
دستاندازی سرمایه را نفی کند و تلاشهای خود
را برای بهبود شانسهای لحظهای برای بهبود
موقتشان ترک کنند؟ اگر آنها این کار را
انجام دهند به سطح تودهای از دوزخیان در هم
شکسته تنزل مییابند و فرصت رهایی را از دست
میدهند ... اگر در مبارزه خود با سرمایه
جبوبانه تسلیم شوند قطعاً توانایی ایجاد یک
جنبش بزرگ را از خود سلب کردهاند ... آنها
باید بفهمند که با تمام ذلتی که بر آنها
تحمیل شده است، نظام کنونی در عین حال شرایط
مادی و اشکال اجتماعی لازم برای بازسازی
اقتصادی جامعه را نیز فراهم کرده است". (154)
این جامعه قدیمی است که به طور متناقض شرایط
نفی خود را همراه با شرایط ساختن یک جامعه از
تولیدکنندهی همبسته و آزاد به وجود میآورد.
در این مورد دو شرط مادی بنیادی عبارتند از
رشد وسیع نیروهای بارآور کار و رشد کار به
عنوان کار اجتماعی. این تنها شیوه تولید
سرمایهداری است در میان تمام شیوههای تولیدی
تا کنون موجود که این شرایط را ایجاد میکند.
حتی اگر سوسیالیسم در یک جامعه اساساً غیر
سرمایهدارانه به وجود بیاید با در نظر گرفتن
بعضی اشکال مالکیت کمونی بر وسایل تولید که
هنوز از درون تخریب نشدهاند این روند قادر به
زیست نخواهد بود مگر آن که دستاوردهای مادی
شیوه تولید سرمایهداری از بیرون درخدمت آن
قرار گیرد. چنین کمکی بدون در نظر گرفتن یک
انقلاب پیروزمند پرولتری در کشورهای
سرمایهداری غیر قابل تصور است.
اما ایجاد شرایط مادی مورد نظر که عموماً
پیشرفت مادی نامیده میشود
–
تحت سرمایهداری و با در نظر گرفتن خصلت
ویژهی آن ضرورتاً به قیمت فوقالعاده گزافی
برای بشریت و محیط زیست آن تمام میشود.
سرمایه نمیتواند شرایط نفی خود و بنیاد جامعه
جدید را ایجاد کند مگر با از هم گسیختن به قول
تیمور "هزاران
روح انسانی". بسیاری به طور یک جانبه به
جنبهی قهقرایی این پیشرفت منفی تحت سلطه
سرمایه اشاره کردند همان طور که بسیاری یک
جانبه بر جنبهی مثبت آن. مارکس پیشرفت را
بسیار عمیقتر و بسیار روشنتر شاید از هر کس
دیگر بازاندیشی کرده است. با تاکید بر
جداییناپذیری این جنبههای متناقض که به طور
همزمان در روند رشد سرمایهداری وجود دارد.
نمیتوان به سادگی از جنبهی" خوب" بدون
جنبهی بد پیشرفت تحت این شکلبندی اجتماعی به
شدت آشتیناپذیر برخوردار شد. در واقع جنبهی
منفی خودش به جنبه مثبت تبدیل میشود همان طور
که جنبهی مثبت به نوبه خود به سویهی منفی
بدل میشود و بدین طریق مبارزه تودهای توسط
قربانیان سرمایه برای ریشه کن کردن خودِ علت
اصلی به وجود میآید. (155)
همان طور که مارکس در نسخهی فرانسوی سرمایه
تاکید میکند "در تاریخ همچنانکه در طبیعت،
گندیدگی آزمایشگاه زندگی است".
(156)
پاورقی:
1- این رساله اساسا بازنویسی و گسترش مقالهای
است که من قبلا در برلین و لندن ارائه
کردهام. متن کنونی در کنفرانس
"مارکسیسم
و صحنه جهانی"
در دانشگاه ماساچوست در امهرست در 6 نوامبر
2003 در جلسهای که به وسیله مگا سازماندهی
شده بود تحت عنوان"مارکس
و جهان غیر غربی" ارائه شد. من از آلفرد سعد
فیلهو به خاطر تشویق و پشتیبانی، و از
ویراستاران ماتریالیسم تاریخی و خوانندگان
گمنام به خاطر پیشنهادهای سودمندشان تشکر
میکنم.
2- مارکسD
1973،ص575.
3- مارکس 1988، ص316. این دستنوشته در سرمایه
جلد 2 به ویراستاری انگلس وجود ندارد.
4- مارکس 1987، ص110، 1965، ص604.
5- مارکس 1965، ص 135 و مارکس و انگلس، 1973،
ص 34.
6- مارکس و انگلس 1973، 235 و 36 و مارکس
1959، ص 107.
7- ثروت واقعی نیروهای مولده رشدیافته تمام
افراد است. بنابراین، این زمان کار نیست بلکه
زمان قابل استفاده است که معیار ثروت است.
(مارکس 1953، ص 596).
8- مارکس و انگلس 1973، 33.
9- مارکس 1953، ص 79 و 1987 ص 110.
10- مارکس 1976، ص 174.
11- مارکس 1988، ص107. عبارت"اگر مایل باشید"
فقط در متن انگلیسی وجود دارد.
12- مارکس 1976، ص 173 و 175.
13- به مقاله قابل توجه و مربوط به این موضوع
توسط بناجی 2003 مراجعه کنید.
14- مارکس 1953، ص 232.
15- مارکس 1962، ص 419. تاکیدهای در متن
عبارات"نیروهای مولده رشدیافته" و "تمام جامعه
متحمل" در متن انگلیسی وجود ندارد.
16- مارکس 1987، ص 413 و 443 و 1965، ص 959 و
983 و1988، ص107.
17- مارکس و انگلس 1973، ص 60.
18- مارکس 1987، ص 467 و 1965 ص 993.
19- مارکس
a1973،
ص 555.
20- مارکس 1965، ص 995 تا 996، و 1987، ص475.
21 - مارکس 1953، ص 635 و ص 636. کلمه
"توصیه" و تمام عبارتی که با"سپری شده" در متن
انگلیسی وجود دارد.
22- مارکس 1962، ص 426 و 1992 ص 504 و 662 و
1964 ص 456 و 621.
23- اینها عبارتند از: نامههای مارکس به
میخائیلوفسکی در سال 1877 هستند، نامه او به
ورا زاسولیچ در سال1881و مقدمهی مشترک او و
انگلس به چاپ روسی مانیفست کمونیست در سال
1882. مارکس مکاتبه با روسها را به زبان
فرانسه نوشته است.
24- شانین 1983.
25- مارکس در اینجا به فصلی اشاره میکند در
بارهی "راز انباشت اولیه سرمایه" است. در این
باره مراجعه به
"اروپای
غربی به متن فرانسوی کتاب اضافه شده است که در
چاپ آلمانی وجود ندارد".
مراجعه کنید به مارکس 1965 صفحه 1170.
26- خطاب به میخالفسکی، در مارکس 1968 ص 1555.
27- شانین 1983، ص 18.
28- شانین 1983، ص 20.
29- دوسل 1990 ص 260 تا 61.
30- لووی 1996، ص 200.
31- دونایفسکایا سال 2002 صفحه259، تاکید از
خود متن است. ما باید به بیان دیگری از
نویسنده توجه کنیم که به طور روشنی این موضع
نسبتا قویتر را ملایمتر میکند:"وقتی
که مارکس توصیف میکند که انباشت سرمایه
جهانشمول نیست مقصود او این است که در
سرمایهداری جهانشمول نیست. منظور او این است
که برای جهان امر جهانشمولی نیست و اینکه
کشورهای غیرسرمایهداری توسعهیافته میتوانند
اشکالی از رشد را تجربه کنند. اما حتی در این
مورد او با گفتن این که کار را همراه با
آنچه باید انجام دهد که کشورهای پیشرفته انجام
دادهاند تعین بیشتری
میبخشد.(دونفسکایا،2002، ص 312) تاکید در متن
اصلی است. من از پیتر هادیس برای یادآوری و
مراجعه به این نقل قول تشکر میکنم.
32- مارکس 1968، ص 1566 تاکید از منست.
33- مارکس 1968، ص 1561 و 1565 و 1566.
34- مارکس 1968، ص 1564.
35- مارکس 1968، ص 1565.
36- مارکس 1968، ص 1564تا 1565.
37- مارکس 1968، ص 1565.
38-
مارکس
1968،
ص
1570.
مارکس همچنین اشاره میکند که این
"دوگانگی
بیانگر واقعیت متناقض روستای روسیه است"، در
یکی از آخرین دستنوشتههای کاپیتال جلد 2 که
یک سال بعد از نامه به میخائیلوفسکی نوشته شده
است در اینجا او اشاره میکند که"با تعقیب به
اصطلاح رهایی دهقانان مالکان روسی با کارگران
مزدور به جای سرفهای غیر آزاد سروکار دارند".
اما در همان زمان این مالکان
"نیروی
قابل فروش به اندازهی کافی و لحظه انتخاب شده
در اختیار ندارند به علت اینکه کارگران به
اندازهی کافی از وسایل تولید جدا نشدهاند-
بدین ترتیب به علت مالکیت اشتراکی روستا"کارگر
مزدور آزاد"
در اختیار آنها قرار دارند". 1973b
ص39.
39- مارکس 1968 ص 1570 تا 1571. این مسئله به
وسیلهی تحقیقات اخیر تایید شده است. "مطابق
عملکرد کمون وسایل و احشام تحت مالکیت خصوصی
قرار داشت که به طور وسیعی شناخته شده است.
دهقانان ثروتمندتر میتوانستند با نفوذ در
شورای ده دهقانان فقیرتر را از دسترسی به زمین
محروم کنند".
کینگستون- من 1990 ص31.
40- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
41- مارکس 1968، ص 1563.
42- مارکس 1968، ص 1566.
43- مارکس و انگلس 1972، ص 576.
44- شانین 1983، ص 22.
45- وادا در کتاب شانین 1983. خلاف نظر وادا
به وسیله ناشر دونفسکایا در2002 ص 316 آمده
است که به مارکس به عنوان تنها مولف مقدمهی
1882 اشاره میکند و هیچ جا از انگلس به عنوان
ناشر مشترک یاد نمیکند.
46- دوسل 1990 ص 262.
47- روبل در مارکس 1968، ص 1552.
48- در این جدل انگلس امکان تغییر نظامهای
کمونی موجود را به اشکال بالاتر تایید میکند
که بدون گذر از مرحلهی میانی خرده مالکیت
بورژوایی عبور میکند و تایید میکند که این
امکان بدون کمک انقلاب پرولتری پیروز در
اروپای غربی که میتواند به دهقانان روسی مواد
لازم در اختیار بگذارند برای عبور از انقلاب
در کل کشاورزیشان ناممکن است.(1964 ص 48-47)
در عین حال انگلس اهمیت انقلاب در روسیه را
برجسته میکند: "بدون تردید روسیه در آستانهی
انقلاب است..... در اینجا تمام شرایط انقلاب
گرد آمده است... انقلابی با بیشترین اهمیت
برای اروپا چون این انقلاب با یک ضربه، پشت
جبهه ارتجاع اروپایی را نابود میکند. (1964 ص
50-49) که تاکنون دست نخورده باقی مانده است.
شباهت با آنچه که دو سال بعد نوشته شده است
چشمگیر است: "روسیه مدت زمان طولانی است که در
آستانه انقلاب ایستاده است تمام عناصر آن
آماده است. انقلاب این زمان در شرق شروع
میشود جایی که سنگر ارتش ذخیره ضد انقلاب
هنوز صدمهای ندیده است". (1973 ص
296)
49- انگلس از این پیشنویسها آگاه نبود.
اینها بعدا به وسیله دیوید ریازانف کشف شده
است.
50- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
51- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
52- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
53- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
54- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
55- کرادر این قطعه را تفسیر میکند و با
پیشنویس مارکس در نامه به زاسویچ نوشته است،
مربوط میکند اما به خصوص با ارجاع به "شیوه
تولید آسیایی " (کرادر 1973 ص 178)- او موضع
عمومی مارکس را در پیوند با شکل جامعه نوین در
مقایسه با جوامع "باستانی" توضیح نمیدهد به
شکلی که در اینجا مورد نظر ماست. (به علاوه
با رجوع به سخنرانی مارکس در سال 1865)
56- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
57- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
58- مارکس 1968، ص 1570تا 72.
59- تلاش شانین و دوسل برای بسط مسئله روسیه
به جهان دهقانی به طور عام در متن مارکس وجود
ندارد. در متن مارکس مطلب زیادی هم در حمایت
آرای دونویفسکایا دیده نمیشود. برای تعمیم
دادن این مسئله به تمام جوامع دهقانی باید
وجود مالک کمونی را در آنها و دسترسی به
دستاوردهای مثبت سرمایهداری نشان داد. در
متنهای موجود دلایل کمی برای این مسئله وجود
دارد.
60- ابراز احساسات برای "راه روسی" که مستقیما
به کمونیسم منتهی میشود توجه کمی به قول
مارکس به دیالکتیک نفی در دوگانگی کمون نشان
داده میشود. این قرائتها عمدتا جنبهی مثبت
این دوگانگی را در نظر میگیرند نه عناصر
متناقض درون آن را، که مارکس بارها بر آن
تاکید میکند. به عنوان یک نمونه اخیر به
مقاله مهم اندرسون 2002 نگاه کنید. به نظر
میرسد اثر اخیر دانشمند روسی به طور وسیعی
موضع مارکس را تایید میکند. او
مینویسد:"رفرم دهه 1860 گرایشهای بورژوایی
رشد را تشدید کرد. روستا از این پیشرفت بدون
تاثیر نماند. روستا رشد شدید روابط پولی و
کالایی و میزانی از درگیری دهقانان در بازار
روستا را تجربه کرد..... علیرغم شادابی
چشمگیر کمون، دوران آن به سر رسیده بود چون
در یک خلا محیط اجتماعی اقتصادی، فرهنگی قرار
نداشت. بعضی پدیدهها در خود کمون (مثل روابط
"پولی- کالایی"، رشد "فردیت" علیه
"جمعگرایی"
پایههای کمون را سست کرده بودند و آن را به
نابودی تهدید میکردند".
(میرانوف در اثری به ویراستاری ب. الکلوف و
س. فرانک 1990 ص 28، 31، 32)
61- بیش از یک دهه بعد در نامهای به دانیلسون
(1892) انگس نامهی مارکس را که در سال1877 به
میخائیلوفسکی نوشته است اشاره میکند:
"نویسنده ما میگوید اگر راهی را ادامه دهیم
که در 1861 به آن وارد شدهایم، اوبشچینهای
دهقانان رو به نابودی میرود. چیزی که الان به
نظر میرسد در حال انجام است.... من میترسم
که با اوبشچینا به عنوان رویای گذشته برخورد
کنیم و در آینده با روسیه سرمایهداری روبهرو
باشیم. بدون شک شانس بزرگی از دست رفته است".
(مارکس و انگلس 1872c
ص 338). انگلس در پس گفتار1894 مجددا به این
نامه و همین نکته اشاره میکند. در حالیکه بر
اهمیت انقلاب روسیه تاکید میکند هم برای "حفظ
آنچه که از کمون باقی مانده و هم برای "دادن
تحرکی جدید به جنبش کارگری درغرب و شرایط بهتر
و جدیدتر مبارزه و بدین وسیله تسریع پیروزی
پرولتاریا که بدون آن روسیه نمیتواند نه از
سرمایهداری برجهد و نه به کمون و تغییر شکل
سوسیالیستی آن دست یابد". (انگلس 1972a
ص431 و 435) در اثری تحقیقی یک مورخ مارکسیست
روسی تاکید میکند این گرایش تجزیه کمون ناشی
از عوامل اقتصادی، داخلی و خارجی بود. در زمره
دلایل داخلی به کمبود زمین، مازاد حمعیت
روستا، اشتغال محدود کار تعداد زیادی از
دهقانان را به جستجوی کار مزدی در خارج از این
مناسبات رانده است. به عنوان عوامل خارجی که
تقاضای فزاینده کار مزدی که از گسترش مراکز
شهری رشد صنعت مدرن که در اثر شبکههای
راهآهن بعد از دهه پنجاه میتوان اشاره کرد.
(مون 1990 ص287، 383 تا 384)
62- مارکس 1968، ص 1567.
63- شانین 1983، ص 45.
64- مارکس 1968، ص 48، 1987 ص ص110-109،
1965،ص 614.
65-چند سال بعد در آثاری از روزا لوگزامبورگ
که بعد از مرگش انتشار یافته بود سخنرانیهایی
در مورد اقتصاد سیاسی در مدرسه حزبی(که در
1907 شروع شده بود)
66- مارکس 1962 ص 255.
67- مارکس 1968، ص 1566.
68- مارکس و انگلس1972b
ص576. جالب است توجه کنیم اگر همان دوره وقتی
که مارکس مکاتبات مورد نظر را تنظیم میکرد
(به طور دقیق در 1880 متن متفاوتی این نظر را
ابراز میکرد "عناصر مادی و فکری شکل اجتماعی
وسایل تولید به وسیله رشد خود طبقه سرمایهدار
به وجود میآید". (مارکس 1965 ص 1538)
69- در همانجا 1972 ص 517.
70- شانین 1983، ص ص 25 ،254.
71- دوسل 1992، ص 261 تاکید از متن.
72- لووی 1998، ص ص 19-18.
73- دونفسکایا 1991، ص 187.
74- به هر حال نماینده اصلی این نظر در آن
موقع به درستی و بر خلاف بسیاری از
مارکسیستها و غیرمارکسیستها بعدی اعلام
میکند که چنین انقلابی به وسیله مارکس و
انگلس پیشبینی نشده بود.
75- مراجعه کنید به ملاحظه مربوطه توسط روبل ص
419.
76- مارکس 1968، ص 1567
77-گتزلر1983، ص 246.
78- به خصوص مراجعه کنید در مورد کل مساله به
آنوایلر 1958 و دانیلز 1967، فرو 1968 و 1980.
79- مقاله"ایده پیشرفت"
در دایرهالمعارف فلسفه معتبر(جلد 6،
مکمیلان، نیویورک 1967) از این نظر مارکس را
در کنار جان استوارت میل و آگوست کنت قرار
میدهد.
80- مارکس 1953، ص 29.
81- در اثری در سالهای اولیه 1840 مارکس
مینویسد: علیرغم پیشرفت"ظاهری
ما تمام مدت پسرفت و دور زدن را
میبینیم...... مقوله پیشرفت کاملا مجرد و
خالی از محتواست... تمام نویسندگان کمونیست و
سوسیالیست و شاهدان آغاز میکنند... تمام
پیشرفت روح تاکنون پیشرفت علیه تودهی
بشریت بوده است که به طور فزایند به یک
وضعیت غیر بشری رانده شده است. بنابراین
آنها پیشرفت را همچون عبارتی مجرد و
نامناسب اعلام کردهاند. آنها این امر را
برای جهان متمدن پنداشتهاند و بدین ترتیب
پایه اساسی جامعه کنونی را سزاوار نقدی قاطع
دانستند به این جهت نقد کمونیستی به طور
همزمان منطبق است با جنبش تودههای وسیع
که پیشرفت تاریخی علیه آن صورت گرفته
است.(مارکس و انگلس 1972
a
ص88 و 89 تاکید در متن است)
82- مارکس 1987، ص 110.
83- مارکس 1953، ص 313، 1988، ص 107.
84- مارکس 1965، ص 81.
85- مارکس 1962، ص 425.
86- مارکس 1953، ص 387.
87- در اثر کرادر 1974 ص 128 تاکید در متن.
این عبارت در متن انگلیسی دیده
میشود"خانوادهی مدرن حاوی نطفهای نه فقط
ازسرویتوس بلکه همچنین از سرواژ است. این
عبارت به شکل مینیاتور تمام تضادهای
آشتیناپذیر بندگی را در خود دارد که بعدا به
طور وسیع در جامعه و دولت آن رشد مییابد".
(مارکس در اثر کرادر1974 ص 120).
88- مارکس 1968، ص 1568.
89- مارکس 1987 ص 396 تا 397. کلماتی که در
گیومه هستند فقط در متن انگلیسی وجود دارد.
90- مارکس 1953، ص 314، 1962ص ص48 و 50، تاکید
از منست.
91- به عنوان مقال نگاه کنید به بنتون 1989 و
سیکورسکی 1993. برای یک نقد عالی به موضع
بنتون مراجعه کنید به "مارکسیست نئومالتوسی"
اثر برکت 1998.
92- مارکس 1987 ص 476 تا 477 و 1965 ص 998 تا
999. بعد از چاپ اول تاکید در متن فرانسه است.
نگاه کنید به 1983 ص 430.
93- مارکس 1965، ص 36-1527.
94- مارکس در
"متن
اصلی" 1858 کشف میکند که تاکید بر تولید به
خاطر تولید خیلی پیشتر در ویلیام پتی
نشاندهندهی انگیزهی عام، بیرحمانه و پر
انرژی برای ثروتمند کردن ملت انگلیس در قرن
هفدهم است". (1953ص 890)
95- مارکسa
1959 ص 106،107،108تاکید از ماست. مارکس در
دستنوشتهی اولیه برای سرمایه جلد دوم (در
متن چاپ شده انگلس ضمیمه نشده است) توجه
میکند که ریکاردو که برای او شیوه تولید
سرمایهداری شکل طبیعی و مطلق تولید اجتماعی
است و همچنین طبقه کارکنان مولد به طور کل
فقط چون ماشینی برای تولید ارزش اضافی برای
مالکان شرایط کار است. اقتصاددان صنعت بزرگ
است و امور را از نقطه نظر بورژوازی"
میبیند. (1988 ص386) این را از نقطه نظر
بورژوازی میگویم. حدود دو دهه قبل مارکس
اشاره کرده بود که به طور قوی و بیرحمانه کل
بورژوازی انگلس خود را نمونه بورژوازی مدرن
میداند بیان میکند. (1965ص21)
96- مارکس 198، ص 107، تاکید از منست.
97- مارکس 1965 ص ص 36-35 تاکید از منست.
98- مارکس 195 ص 314.
99- به عنوان یک سوسیالیست زیستمحیطی که
علاقه دارد جنبهی مخرب سرمایه داری را از
محیط زیست حذف کند در حالی که پول، کارمزدی،
جنبههای عقلانی بازار واحدهای تحت مالکیت
خصوصی را حفظ کند یعنی کسی که جنبهی "خوب" و
نه جنبهی"بد" شیوهی تولید سرمایهداری را در
نظر بگیرد میتوان کوول را در نظر گرفت.
(1995) به نظر میرسد که او از این نظر تحت
تاثیر پرودون باشد.
100- مارکس 1959a
ص 107، تاکید از منست.
101- مارکس 1876 ص327 و 1992 ص124 تا 125. به
نظر میرسد که تمام جنبش در دو دست خط تقریبا
یکسان باشد، تاکید از ماست. در سرمایه چاپ
انگلس جلد سه عبارت اصلی انگلیسی کاملا
وفادارانه به آلمانی ترجمه نشده است. نقطه
قابل توجه اینکه بازسازی آگاهانه جامعهی
انسانی به جای شالودهی سوسیالیستی بشریت
ارائه بدهیم. مراجعه کنید به مارکس 1964ص99.
در مورد سلطهی سرمایه بر کار مارکس اینطور
مینویسد: اگر به طور تاریخی در نظر بگیریم
این وارونگی یک مرحلهی ضروری در دوران گذرا
به ضرر اکثریت به نظر میرسد. و ایجاد ثروت با
توسل به قهر و همین طور نیروهای مولده نامحدود
کار اجتماعی که صرفا میتواند پایه مادی جامعه
آزاد انسانی را بسازد. این تضاد آشتیناپذیر
باید پشت سر گذاشته شود. همانطور که نیروهای
معنوی انسان به او یک فکر مذهبی میدهد که
آنها را به عنوان نیروی مستقلی در برابر خود
قرار میدهد.1988ص65 تاکید در متن.
102- لووی 2000 ص 37 -35 تاکید از منت.
103- لووی 2000 ص35.
104- لووی 2000 ص 35 و 36.
105- لووی 2000 ص 38 و 38.
106- لووی 2000 ص 36 و 40.
107- لوکاج به طور قانعکنندهای استدلال
میکند که در درک مارکس از تاریخ بر خلاف
پیشینایان بزرگ او مثل ارسطو و هگل،
غایتگرایی وجود ندارد. (لوکاچ 1971) عجیب است
که لووی، هگل را صرفا در پیوند با درک
غایتگرایانه (از تاریخ) مورد اشاره قرار
میدهد که مارکس آن را به طور کامل رد میکند.
ولی لووی در مورد مفاهیم و ایدههای مارکس
سکوت اختیار میکند که از هگل گرفته است.
مارکس آنها را با وارونه کردن بر روی پای خود
قرار داده است.
108- مارکس و انگلس 1972a
ص 83 و 98. تاکید در متن. انگلس مدتها بعداز
قرائت داروین در نامهای به مارکس نوشت (11 یا
12 دسامبر)"تاکنون غایتگرایی از یک جهت از
بین نرفته است. این امر اکنون تحقق یافته
است". انگلس 1963 ص 524.
109- مارکس و انگلس 1973 ص 26 و 27.
110- مارکس 1953ص 387.
111- مارکس و انگلس 1972، ص 27.
112- مارکس و انگلس 1972b
ص 321 تاکید از متن اصلی است.
113- مارکس و انگلس 1973ص 35، 1979 ص70.
114- مارکس 1972 ص 439. در حدود یک دهه بعد
مارکس همان طور که معروف است اعلام
میکند:"کارگران آرمان شهری ندارند که معرفی
کنند، ایدهآلی که تحقق ببخشند؛ بلکه عناصر
جامعه نوین را آزاد میسازد که جامعه در حال
سقوط و کهن بورژازی حامل آنها بوده است". در
مارکس و انگلس 1971 ص 36.
115- لووی 2000 ص 35 و 36.
116- مارکس و انگلس 1972
a
ص 37. در این جا همانند دستنوشتههای پاریسی
(1844)
"مالکیت
خصوصی"
به جای سرمایه قرار میگیرد.
117- مارکس و انگلس 1979 ص ص 62 و 69.
118-مارکس 1992 ص 333. تاکید اول از مارکس و
تاکید دوم از منست.
119- لووی 2000ص 37 تاکید از منست.
120- مارکس1965 ص 992،993 و 1987 ص466 تا 467.
در متن فرانسوی
"تضاد"
به وسیله اصلاح قویتر"تضاد آشتیناپذیر"
جایگزین شده است. 1965 ص993. ما در این جا
میتوانیم به آنچه که مارکس به کوگلمان نوشت
اشاره کنیم (17 مارس 1898)." من صنعت بزرگ را
نه فقط به عنوان مادر تضاد آشتیناپذیر بلکه
همچنین به عنوان به وجود آورندهی شرایط مادی
و فکری حل این تضاد آشتیناپذیر مطرح میکنیم"
مارکس و انگلس 1972 ص 162 تاکید در نسخه اصل.
121- مارکس 1953b
ص ص 85 و 87.
122- لووی 2000 ص 36 و 40.
123- مارکس 1980
b
ص 655.
124- مارکس و انگلس 1973ص 72.
125- مارکس 10 سال بعد "فرد انسانی"
را به عنوان "نیروی مولدهی اصلی" معرفی
میکند. (1953 ص 325) هیچ گونه اثری از این
معنای ویژه مارکسی از "نیروهای مولده" نزد
لووی دیده نمیشود.
126- مارکس 1965ص 79.
127- مارکس 1965ص 910. اصطلاح "روابط اجتماعی
زندگی"
در متن آلمانی جایگزین"روابط اجتماعی"
در متن فرانسه میشود. مراجعه کنید به مارکس
1987 ص 364.
128- مارکس و انگلس 1973ص 417.
129- مارکس 1980
b
ص 655.
130-
مارکس 1988
ص 65.
131- لووی 2000 ص 39.
132- مارکس 1965ص 1554.
133- فوگل 1996ص 41.
134- لووی 2000 ص 39 و 40.
135- فوگل 1996ص 37.
136- فوگل 1996ص 37.
137- مارکس 1980
a
ص
101
و 1987 ص 109..
138- فوگل 1996ص 37.
139- مارکس 1859 مقدمه.
140- مارکس و انگلس 1970ص ص 36-35..
141- مارکس 1953 ص395. فوگل در تایید نظرش
مینویسد مارکس برای ارسطو همدلی نشان میدهد
که بردگی یک نفر را به عنوان وسیلهای برای
رشد دیگری تبرئه میکند. این قرائتی اشتباه از
نوشته مارکس است. این عبارت ویژه که در متن
آمده است (در همین مقاله قبلا به آن اشاره شده
است) نه به ارسطو بلکه به شاعری اشاره میکند
که دو قرن بعد زندگی میکرد. آنچه که مارکس از
ارسطو نقل میکند بلافاصله با اشاره به آنتی
پاتروس مینویسد بیشتر امکان محو کامل
بردهداری را در نظر میگیرد در صورتی که
ابزارهایی بتوانند اختراع بشوند که قادر به
انجام کارهای مربوطه باشند. (مارکس 1987
ص396.)
142- فوگل 1996ص 37.
143- مارکس 1965ص 1438.
144-
انگلس مینویسد که "جهتگیری جدید" که به
وسیله (او) آغاز شد"تکامل کار را به عنوان
کلید درک کل تاریخ جامعه به رسمیت میشناسد".
(انگلس 1979 ص 222)
145- مارکس 1953ص 75.
147- فوگل 1996ص 39.
148- مارکس و انگلس 1972a
ص
38.
149- مارکس و انگلس 1979 ص 65.
150- مارکس 1953 ص 203 تاکید از منست. همین
ایده یا تقریبا واژههای مشابه در مارکس دیده
میشود، 1976 ص 35.
151- مارکس 1965ص 93.
152- مارکس و انگلس 1972a
ص
38.
153- مارکس و انگلس 1972a
ص 37. مارکس و انگلس 1988ص65، تاکید در متن.
در متن قبلی از این دو دستنوشته مارکس از هگل
نقل میکند شورش علیه فرومایگی در متن
فرومایگی است. در واقع هگل در بحث معروف
خدایگان و بنده برتری بنده را بر خدا اعلام
میکند تا جایی که دل نگرانی خدایگان در جهت
نیازهای بلاواسطهاش هست که برای رشد انسانیت
اهمیتی ندارد و صرفا لحظهای گذراست در
حالیکه عمل شکل دادن شئی خودجلوهگی محض
خودآگاهی است که اکنون عنصری از بقا یا فنا
را اتخاذ میکند. (1987 ص 147 تا 148) در جای
دیگر مینویسد گاوآهن از بهرهمندی بلاواسطه
از آن ناشی میشود قابل احترام تر است. ابزار
به جا میمانند در حالیکه بهرهمندی
گذراست.(1963 ص398)
154- مارکس 1988ص ص 2-431.
155-"به
همان نسبت که کار اجتماعی رشد مییابد، و به
آن وسیله منبع ثروت میشود فقر و از دست دادن
روحیه در بین کارکنان و ثروت و فرهنگ در بین
کسانی افزایش مییابد که کار نمیکنند. این
قانون کل تاریخِ تاکنون موجود است. در جامعه
سرمایهداری کنونی شرایط مادی و غیره سرانجام
ایجاد شده است که کارکنان را قادر و مجبور
میسازد این نفرین تاریخی را درهم شکند".
(مارکس 1980
b
ص 175 و176)
156- مارکس 1965 ص 995 در متن آلمانی تکرار
نشده است.