(به مناسبت پنجاهمين سال
انتشار کتاب اقتصاد سياسی رشد نوشته پل باران)
چرا پيشرفت در کشورهای جهان سوم يا خيلی آهسته
بوده و يا به طورکلی وجود نداشته است؟
يک حلقه معيوب در فرآيند ظهور
سرمايهداری
مفهوم
نظام جهانی امپرياليستی با درک غالب امروزی آن
يعنی بهرهکشی
شديد اقتصادی از کشورهای پیرامونی توسط
کشورهای مرکزی که موجب ايجاد شکاف هرچه
وسيعتر و فزاينده، ميان کشورهای ثروتمند و
فقير شده است در نقد کلاسيک مارکسيستی از
سرمايهداری عموماً وجود نداشت. آغاز پيدايش
اين ديدگاه در واقع برميگردد به دههی
1950
به ويژه به
50
سال پيش با انتشار کتاب، اقتصاد سياسی رشد،
نوشته پُل باران (1).
اين اثر به برانگيختن تدوين نظريه مارکسيستی
نظام جهانی و وابستگی کمک فراوان کرد. خدمت
اصلی پُل باران در اين راه، کمک به نشان دادن
راه جديدی برای ديدن پديده امپرياليسم بود.
حال پس از گذشت نيم قرن از انتشار اين کتاب
مهم اين است که از خود باید بپرسيم: اين
رويکرد جديد چه بود و چه تفاوتی با برداشتهای
قبلی داشت؟ و چه تغييرات ديگری در درک ما از
امپرياليسم لازم است.
برخورد کلاسيک مارکسيستی
درباره گسترش سرمايهداری در سطح جهانی اغلب
به صورت نظريهای ناپخته به شکل مسيری موزون و
يک خطی توصيف شده است. منشاء چنين تعبيری از
ديدگاه مارکس اغلب برميگردد به جمله معروف او
در پيشگفتار چاپ اول،کاپيتال، که در آن مارکس
کوشش دارد به خوانندگان آلمانياش توضيح دهد
که تحليل او گرچه پايه در شرايط انگليس يعنی
پيشرفتهترين کشور سرمايهداری دارد اما در
نهايت در مورد آلمان هم صدق ميکند. مارکس با
نقل قولی از شاعر رومی هوراس مينويسد:"داستان
درباره تو هم صدق ميکند. يک کشور از نظر
صنعتی پيشرفتهتر فقط تصوير آينده کشور کمتر
پيشرفته را نشان ميدهد، (2)
مارکسيستهای بينالملل دوم و سوم اين جمله را
به عنوان قانونی جهانشمول در مورد تمام شرايط
تاريخی تعبير کردند.
امّا خودِ مارکس در زمينههای
تاريخی ديگر به راههای توسعه متفاوتی اشاره
ميکند. او در کاپيتال، مينويسد:[زير سيطره
سرمايهداری صنعتی] تقسيم کار بينالملليِ
تازهای به وجود ميآيد که در آن يک بخش از
جهان به توليدکننده محصولات کشاورزی برای بخش
ديگر جهان تبديل ميشود که عمدتاً صنعتی باقی
ميماند. مارکس در نوشتههای دهه
1860
خود درباره تحميل آنچه امروزه آن را شرايط
وابستگی ميخوانيم به کشورهائی چون ايرلند و
هند بحث ميکند. در پيشگفتار سال
1882
به چاپ روسی، مانيفست، او آغاز انقلاب جهانی
را از روسيه يعنی کشوری عمدتاً پیرامونی
ميبيند. در نامه معروف خود به ورا زاسوليچ
مارکس اين ديدگاه را طرح ميکند که انقلاب در
کمونهای کشاورزی روسيه ممکن است از مرحله
سرمايهداری به صورتی جهشوار صورت پذيرد.
نظريهپردازان مارکسيست بعدی به ويژه لنين و
لوگزامبورگ در تحليلهای خود در مورد
امپرياليسم وجود وابستگی و توسعه ناموزون (غير
يک خطی) را توضيح دادهاند. به طور مثال لنين
به امريکای لاتين به عنوان، کشورهای وابستهای
نام ميبرد که از نظر سياسی مستقل، امّا
درواقع از نظر مالی و ديپلماتيک در تار و پود
وابستگی گرفتارند. امّا پيروان اوليه مارکس
اغلب در همان چارچوب ،داستان درباره تو هم صدق
ميکند، باقی ماندند. [بعد از جنگ دوم جهانی]
وقتی که زنجيرهای استعمار پاره شد تصور بر اين
بود که مستعمرات قبلی در موقعيتی خواهند بود
که بتوانند راه پيشرفت در پيش گيرند.30