دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

نخستین انقلاب قرن بیستم

میشل لووی

ح. مرتضوی

کتاب دو جلدی تئودرشانین با عنوان ریشه­های دگربودگی: روسیه در آستانه­ی چرخش قرن {نیوهاون، انتشارات دانشگاه ییل، سال 1986} صرفا " اثری دانش­پژوهانه" (دنیس رانگ) و یا نمایش "جامعه­شناسی تاریخی به بهترین وجه آن" (ویلیام. جی. روزنبرگ) نیست. اثر فوق همه این خصوصیات را دارد و در عین حال چیز دیگری نیز هست: تغییر ریشه­ای در الگوی درک تاریخی در جامعه­شناسانه از انقلاب روسیه سد شکنی­های واقعی در علوم اجتماعی امری است نادر و نباید نادیده گرفته شوند. کتاب شانین یکی از آن موارد است.

از اواخر نوزدهم تا سال 1917، بسیاری از محققان، مورخان، رهبران سیاسی و فیلسوف­های اجتماعی، روسیه تزاری را یا کشوری منحصر به فرد و یا بخش عقب­مانده اروپا می­دانستند. اما روسیه هیچ­کدام این­ها نبود. چنان­که شانین به نحو قانع­کننده­ای نشان می­دهد، روسیه در اوایل قرن بیستم نه کشور منحصر به فردی بود و نه در آستانه­ی آن قرار داشت که به انگلستان دیگری تبدیل شود، روسیه نخستین کشوری بود که در آن نشانه­های اجتماعی معینی از آن­چه که امروز جامعه "در حال توسعه" می­نامیم، مادیت یافته بود. انقلاب 1907-1905 روسیه زمان و مکان نخستین چالش بنیادی را در برابر پراهمیت بودن تجربه غرب برای بقیه انسان­ها، رقم زد. انقلاب 1907-1905 آخرین انقلاب اروپایی قرن نوزدهم نبود بلکه نخستین انقلاب از مجموعه­ی نوین جنبش­های انقلابی در جوامع وابسته، پیرامونی و در "حال توسعه" بود که در قرن بیستم از پرده بیرون افتاد.

موضوع مورد نظر فقط بحثی تاریخی نیست زیرا تاکنون خرد مرسوم- همان به اصطلاح نظریه مدرن­گرایی- سعی کرده است جوامع "در حال توسعه" را صرفا به عنوان جوامعی عقب­مانده بررسی کند یعنی جوامعه که با میزان لازمی از پیشرفت­های اجتماعی و اقتصادی به سمت مدرنیت رهسپارند اما به دلایلی هنوز به "­آن­جا" نرسیده­اند و یا خیلی آهسته به "آن سمت" حرکت می­کنند. اما ما به رهیافت دیگری نیاز داریم که مدل­های متفاوت توسعه را در نظر گیرد و الزاما از الگوی غربی (اروپایی و آمریکای شمالی ) تبعیت نکند. نخستین جلد از کتاب شانین، با الهام از اثر پیشتازانه پل باران در مورد امپریالیسم و توسعه نیافتگی و نیز (با قید احتیاط) نظریه وابستگی گوندر فرانک، توسعه­ی وابسته را یکی از خصیصه­های اصلی روسیه اعلام می­کند. هسته مرکزی استدلال شانین متکی بر تحلیلی است خیره­کننده از نواحی روستایی روسیه در آستانه قرن بیستم که شامل عناصر تاریخی، جامعه شناسی، اقتصادی و مردم شناسی می­باشد و بر "مثلث تصمیم­گیری­های (متقابل) در مورد مسئله روستا" میان سرمایه­داری، دولت و دهقانان تاکید می­کند. شانین با انتقاد از مفهوم خطی موجود در تفسیر لیبرال­ها و مارکسیست­های بین­الملل دوم از روسیه تزاری و آینده آن- خصوصا این پیش­بینی که سرمایه­داری به سرعت موجب "­تجزیه" دهقانان می­شود- بینش پربار مردم باورهای انقلابی روسیه و مارکس پیر را از ورطه فراموشی می­رهاند. شانین با استفاده از اثر قبلی­اش (مارکس پیر و راه روسی) (انتشارات مانتلی ریویو، 1983) اثری درخشان از مارکس­شناسی غیر مرسوم- نشان می­دهد که هم مارکس (در سال­های آخر عمرش) و هم دوستانش در گروه اراده مردم (نارود­نیاولیا) کمونته روستایی (ابشچینا) را منبع تجدید حیات جامعه روسی می­دانستند. از نظر آن­ها جامعه بعد سرمایه­داری به نحو دیالکتیکی شبیه به جامعه اشتراکی اسلاف سرمایه­داری خواهد بود.

کمونته روستایی روسی در انقلاب 1907-1905 به طرز چشمگیری خصوصیات خویش را هم به عنوان واحد تشکل طبقاتی یعنی مولد ایدئولوژی مساوات­طلبانه و هم به عنوان مکتبی برای اقدام جمعی که قادر است یک شبه به شورشی سازمان­یافته تبدیل شود، نشان داد. بررسی دقیق این رویداد پر بار تاریخی، موضوع حلد دوم کتاب شانین است. انقلابیون روسی که روسیه را دست کم نیم قرن عقب مانده­تر (از اروپا) می­دانستند، در انتظار روایت روسی انقلاب 1789 و 1848 به سر می­بردند اما آن­چه که اتفاق افتاد، کاملا غیر منتظره و از معیار کلاسیک اروپایی "منحرف" شده بود. انقلاب 1907-1905 روسیه نخستین انقلاب از شورش­های انقلابی است که مشخصه قرن بیستم را تشکیل می­دهد. به دنبال انقلاب روسیه، انقلاب­های ترکیه (1908)، ایران (1909)، مکزیک (1910) و چین (1911) در گرفت و در خود روسیه در سال 1917 از سر گرفته شد. ما از آن به بعد شاهد انقلاب­های متعددی در جوامع پیرامونی بوده­ایم.

تحلیل شانین از فرآیند انقلاب خشک و بی روح نیست و سرشار از سرزندگی رویدادهای واقعی است. سزاوار است که نکته­ای روشمندانه از اثر شانین را به طور کامل در این­جا نقل کنیم زیرا کیفیت یگانه­ای روشن می­سازد که اثر شانین را از بقیه متمایز می­سازد و به او در مقابل اکثر تحقیقات دانش­پژوهانه از همین سنخ برتری می­بخشد.

"محققان علوم اجتماعی غالبا هسته مرکزی مبارزه انقلابی را از یاد می­برند: شور و شوقی که انقلابیون را بر می­انگیزاند و آنان را همان می­کند که هستند. آموزش آکادمیک و آداب و رسوم بورژوایی درک و فهم (دانشمندان) علوم اجتماعی را تضعیف کرده است. نمی­توان "این پدیده" را به سادگی به قالب عامل­ها، جدول­ها و تصویرها درآورد... بدین­سان بدون فهم این عامل، درک از انقلاب سطحی می­شود. همین است که کارمندها، بانکدارها، ژنرال­ها و دانشمندان علوم اجتماعی قدر به درک تغییرات شدید انقلابی نیستند حتی اگر جلوی چشمشان هم رخ دهد. در بطن هر انقلابی، طغیان احساساتی نارضایتی اخلاقی، واکنش و خشم نسبت به قدرت­های حاکم از آن گونه که نمی­توان نادیده گرفت و یا در برابر آن ساکن ماند، طرف­نظر از بهایی که باید پرداخت وجود دارد. انسان­ها در پرتو این جوش و خروش از خود فراتر می­روند، غل و زنجیر صیانت ذات، آداب و رسوم، آسایش روزمره و نظرم همیشگی شان را در هم می­شکنند". (صفحات 31-30)

کانون اصلی تفسیر شانین از رویدادهای انقلابی سال­های 1907-1905، مبارزه دهقانان برای زمین و آزادی است. بعد از شکست پوگاچف (قرن هجدهم) به نظر می­رسید که شورش­های دهقانی از مناطق روستایی روسیه رخت بربسته و دهقانان در انتظار "تقسیمات ارضی" در سطح محلی بوده است. به نظر می­رسید که  طغیان­های دهقانی چه در روسیه  و چه در جهان، پدیده­ای مربوط به گذشته بوده است. با این حال اکنون با بازنگری گذشته می­دانیم که رویدادهای روسیه در سال­های 1907-1905 صرفا شروع موج جدید جنگ­های دهقانی در پیرامون نظام سرمایه­داری جهانی بوده است: مکزیک، بار دیگر روسیه ، چین، الجزایر ، ویتنام و غیره.

پیش بینی­های تحول­گرایانه اکثر مارکسیست­های روسی (خصوصا پلخانوف و طرف­دارانش) که دهقانان را محافظه­کار، عقب مانده و "خرده بورژوا" ارزیابی می­کردند و بعید می­دانستند که به نیروی انقلابی بدل شوند، با مبارزه مستقل دهقانان غیرسرمایه­دار روسیه یعنی مبارزه برای مالکیت اشتراکی در مقابل مالکیت خصوصی بر زمین،  نادرست از کار درآمد. رویدادهای غیر مترقبه دیگری نیز درسال­های 1907-1905 رخ داد: بسیج انقلابی  و توده­ای اقلیت­های قومی و اهمیت چشمگیر بنیادهای بدیل برای کسب قدرت (شوراهای کارگری، اتحادیه دهقانان سراسر روسیه)، نقش انقلابی و مهم دانشجویان، روشنفکران چپ و غیره.

البته می­توان این "رویدادهای انحرافی" را استثنایی بر قاعده تلقی کرد که صرفا باعث جرح و تعدیلی مختصر در تحلیلی می­شود که برخی از واقعیت­های خصوصا نامطبوع را در بر نمی­گیرد اما به هر حال موجب نمی­شوند که درک کلی نظری زیر سئوال برده شود. اما شانین رهیافت دیگری در پیش می­گیرد و انحرافات فوق را به عنوان عناصری از نشانه­های واقعیتی اجتماعی ارزیابی می­کند که به طور سیستماتیک با مدل مفهومی مرسوم متفاوت است. این تحلیل که روسیه اوایل قرن بیستم موردی استثنایی بوده و نمونه­ای دیگر از توسعه "عمومی" اروپای غربی است یعنی درشکه عقب مانده­ای که به هر حال در همان مسیر آشنا در حال حرکت است، کمکی به شناخت آن نمی­کند. برای فهمیدن واقعیت­های نوین انقلاب 1907-1905، باید این موضوع را درک کنیم که امپراطوری روسیه دارای مشخطه­های"­جامعه­ای در حال توسعه " بوده است هر چند که تا آن زمان وجوه آن مشخص نشده بود.

در واقعیت باید پذیرفت که حتی امروزه نیز چنین مفهوم­سازی رادیکالی پذیرفته نشده است و هنوز در غرب از قدرت نظریه مدرن­گرایی و در شرق از هم­آمیزی تحول­گرایی و ناسیونالیسم روسی تعریف و تمجید می­شود. بنابراین تعجبی ندارد که اکثر رهبران سیاسی آن زمان روسیه (محافظه کار، لیبرال و یا انقلابی) قادر نبودند درس­های نوآورانه و یا با اهمیتی از انقلاب 1907-1905 بیاموزند فقط اقلیتی چشمانی بینا داشتند و مایل بودند که از درس­های تاریخ بیاموزند. اما این عده قلیل با درک جدیدی که یافتند، حتی اگر فقط باعث تجدید نظری مختصر یا متناقظ با خرد مرسوم شده بود، برتری چشمگیری از لحاظ سیاسی (نسبت به بقیه) یافتند.

در میان فرمان­روایان، پتر استولیپین گسترده­ترین نتیجه­گیری­ها را کرد. خط مشی او، الگوی استاندارد رژیم­های قدرت­طلب در جوامع در حال توسعه شده است: گونه­ای "انقلاب از بالا" شامل اصلاحات ارضی متکی بر خصوصی کردن زمین­های اشتراکی و نیز مدرنیزه و اصلاح کردن دستگاه­های اجرایی همراه با اقدامات خشن سرکوب­گرانه علیه (طرف­داران) "انقلاب از پایین" توده­ای. شانین این خط مشی را به عنوان "اصلاحیه دوم" بر اقتصاد سیاسی کلاسیک اسمیت و ریکاردو تشخیص می­دهد، اصلاحیه اول از آن آموزه فریدریک لیست بود که دخالت و حمایت دولت را توصیه می­کرد و بیسمارک آن را عملی کرد.

تروتسکی و لنین، استثناهای عمده در میان انقلابیون بودند. شانین هم­چنین از ژوردانیا، رهبر منشویک­های گرجستان محدود بود. اگرچه ژوردانیا نخستین حزب مارکسیستی را در خارج از اروپا با اعضایی از توده­های دهقانی رهبری می­کرد، اما نتوانست بر عدم اعتماد سنتی منشوی­ها به دهقانان چیره شود.

نظریه انقلاب مداوم تروتسکی، شورشی "ناراست کیش" علیه تحول­گرایی بین­الملل دوم بود. در حالی­که اندیشه سیاسی دوستش پاروس (الکساندر هلفاند) از این طرح پیش­تر نرفت که دولت بعد انقلابی کارگری دموکراتیک­ترین (وظایف) سرمایه­داری را خود انجام خواهد داد، تروتسکی قدم تعیین­کننده­ای برداشت و این موضوع را مطرح کرد که پرولتاریا به محض گرفتن قدرت، از مرحله دموکراسی بورژوایی فراتر خواهد رفت و مستقیما به مالکیت سرمایه­داری حمله خواهد کرد. نتیجه­گیری اصلی تروتسکی از انقلاب 1907-1905، یعنی امکان "جهش بزرگ" با رهبری سوسیالیستی و دگرگونی روسیه بر مبنای اهداف سوسیالیستی، در سال 1917 بسیار مهم از کار درآمد. "شالوده این نتیجه­گیری، بخشی از نقشه اصلی سیاسی بلشویک­ها در آوریل 1917 بود". ( ص 257)

اما بر نظر شانین، این نتیجه­گیری، گسستی ذهنی و یک جانبه بوده است: تروتسکی هم نسبت به مسئله اقوام و هم به مسئله دهقانان بی اعتنا بود. کوته­بینی او در مورد مسئله دهقانان کاملا چشمگیر است. تروتسکی بر خلاف لنین، تاکید داشت که دهقانان تحت هیچ شرایطی نه نقش مستقل سیاسی ایفا خواهند کرد و نه حزبی از خود تشکیل خواهند داد. تروتسکی با رد نظریه لنین- دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان- تاکید می­کرد که تنها رژیم ماندگار، دیکتاتوری کارگران خواهد بود که بر اکثریت دهقانان و حسن تفاهم همراه با بی اعتنایی ایشان تکیه خواهد داشت اما به هیچ وجه حاضر به شراکت دهقانان در قدرت دولتی نبود.

اما به نظر لنین، مهم­ترین درس انقلاب 1907- 1905، استراتژی جدید اتحاد (و دولت) انقلابی کارگران و دهقانان بود. این تغییر اساسی در نظرات قبلی لنین (که از پلخانف به ارث برده بود) در مورد تجزیه دهقانان، نهایتا باعث شد که بلشویسم به اعتقاد جدید ابدئولوژیکی با جذبه­ای جهانی تبدیل شود و در بین­الملل سوم و اتحاد شوروی ریشه دواند. این موضوع به معنای اتحاد انقلابی و فوری بلشویک­ها و حزب سوسیالیست انقلابی (SR) و نیز حاکی از ارائه برنامه اراضی جدیدی بود که ملی کردن زمین­ها را نیز در بر می­گرفت (که بعدها به عنوان یک خواسته مخشص پوپولیستی قلمداد گردید.)

در آوریل 1917، لنین خواستار انقلاب سوسیالیستی، تشکیل جمهوری شوراها بر اساس خط مشی کمون پاریس در سال 1871 گردید. "دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان" که در سال 1905 تعریف گردیده بود، "مشمول مرور زمان" شد و انقلاب سوسیالیستی به رهبری سوسیالیست­ها هدف قرار گرفت. اما با در گرفتن جنگ داخلی، مسائلی که در سال 1907- 1905 مطرح شده بود، بار دیگر کانون توجه قرار گرفت. لنین با اتخاذ تمام جزئیات برنامه ارضی حزب سوسیالیست انقلابی، حمایت توده­ای دهقانان یعنی عنصری مهم در پیروزی انقلاب را به دست آورد و در سال 1921 خط مشی آشتی جویانه تمام عیاری یعنی سیاسیت جدید اقتصادی (نپ) را نسبت به دهقانان اتخاذ کرد. تحلیلی مختصر درباره ارزیابی شانین از تروتسکی و لنین: به نظر من نقد شانین از کوته­بینی تروتسکی در ارتباط با نقش تعیین­کننده دهقانان در انقلاب 1907- 1905 کاملا موجه است. با این وجود با توجه به رویدادهای سال­های 22-1917، دست کم یک جنبه کلیدی وجود دارد که ثابت می­کند پیش­بینی­های تروتسکی از پیش بینی­های لنین واقع­گرایانه­تر بوده است: دهقانان انقلابی باید از رهبری سیاسی پرولتاریا تبعیت می­کردند. جز در دوره­ای کوتاه (دولت ائتلافی با اس آرهای چپ)، حزب پرولتری (یعنی بلشویک­ها) قدرت را با "حزب دهقانی" شریک نشد و دولت شورایی بیش­تر مانند"دیکتاتوری پرولتاریا با حمایت دهقانان" بود تا "دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان". حضور دهقانان در جناح انقلابی جنگ داخلی در حقیقت بسیار تعیین کننده بود اما این بار هم رهبری این فرآیند نیز قاطعانه در دست حزب کارگری (و خود تروتسکی به عنوان رهبر ارتش سرخ) قرار داشت. امتیازهای اقتصادی که نپ به دهقانان داد باعث تغییر خصلت بنیادی " "پرولتری" (هر چند با انحرافات بوروکراتیک) قدرت شورایی نشد. اما این مسائل فراتر از موضوع کتاب شانین است که با انقلاب 1907-1905 سروکار دارد و نه با انقلاب اکتبر.

نتجه­گیری شانین، دفاعیه­ای است پرشور از روش دیالکتیکی در تاریخ که از فلسفه انتقادی آلمان، "تزهایی در باره فویر باخ" مارکس، ماکس وبر، سارتر و گرامشی تاثیر گرفته است. این روش با طرد جبرباوری، سرنوشت­باوری و تقلیل­گرایی که فقط عوامل تعیین­کننده ساختار را درک می­کند و انتخاب را حذف، قادر است وابستگی چند سویه میان اوضاع اقتصادی و تصمیم­های فردی یا جمعی را دریابد. در این زمینه، شانین دو نکته روشمندانه ارائه می­کند که بسیار پراهمیت هستند و موجب آن شده­اند که کتابش نه تنها سهم چشم­گیری در (فهم) تاریخ روسیه در آستانه قرن بیستم بلکه در (فهم) تاریخ به عنوان علمی اجتماعی داشته باشد.

1- ما نیاز به تاریخ نگاری داریم که امکان­ها، بدیل­ها و چندگونگی­ها را مورد توجه قرار دهد، رهیافتی که بدیل­پذیری در تاریخ را بپذیرد. "بدیل­پذیری" تاریخ در دوره های نمونه­وار و تکراری یعنی زمانی که فرایندهای تاریخی به شیوه­های پیش­بینی پذیر روی می­دهند، اندک است. اما کمی بعد دوره­هایی فرا می­رسد که با بحران­هایی مهم، انقلابی سروکار داریم: قیدوبندهای رفتارهای خشک نمونه­وار، پنداشت­های خودسانسور شده و کلیشه­های بدیهی در هم می­شکنند. در چنین لحظاتی "بدیل پذیری" تاریخ" اهمیت آگاهی و دامنه خلاقیت و انتخاب به نحو چشمگیری افزایش می­یابد.

2- ما شاهد تغییر نمونه­وار و فروپاشی (یا دست کم چالشی عمده در برابر ) نظریه پیشرفت به عنوان مدل اصلی زمان تاریخی هستیم. آنچه که به تدریح روی می­دهد، شکل­گیری مفاهیمی است بدون عناوینی مورد توافق که مدل­های تغییرات چند بعدی و ناموزون مرتبط به هم را جانشین مدل­های تغییر خطی می­کند.     

 

این مقاله از کتاب درباره تغییر جهان اثر میشل لووی برگرفته شده است.