مارکس در تحیل پیشرفتهترین
سرمایهداری زمان خود به طور موکد با آنهایی
سخن میگفت که در جوامع کمتر توسعه یافته
زندگی میکردند:"
:"داستان
درباره تو هم صدق ميکند. يک کشور از نظر
صنعتی پيشرفتهتر فقط تصوير آينده کشور کمتر
پيشرفته را نشان ميدهد، (1)
آیا تحلیلگر سرمایهداری انحصاری امریکا،
امروز نیز باید پیام مشابهی به بخشهای کمتر
توسعه یافته دنیای سرمایهداری خطاب کند؟
اگر به عقب برگردیم و به تاریخ
صدسال گذشته نگاه کنیم میتوانیم ببینیم که
آنچه مارکس به کشورهای کمتر توسعه یافته
میگفت در واقع تنها در مورد معدودی از آنان
صدق میکرد- آنها هرگز در معرض استیلای
کشورهای توسعه یافتهتر قرار نگرفتند و یا از
دست آنها فرار کرده بودند و بنابراین به جای
استثمار شدن با آنان به رقابت برخاستند در غیر
این صورت رشدشان متوقف میشد و یا به صورتی بی
شکل میشد که نیازهای کشور مسلط را ارضا کند.(2)
مطمئنا امروزه نیز محدودیت
مشابهی وجود دارد، تنها معدودی از کشورها-
اغلب کشورهای اروپای غربی (و ازجمله
بریتانیا)، ژاپن، کانادا، استرالیا، زلاند نو،
و احتمالا آفریقای جنوبی میتوانند جاپای
ایالات متحده بگذارند. بقیهی دنیای
سرمایهداری، روی دوم سکه، یعنی مستعمرات، نو
مستعمرات و نیمه مستعمرات محکوماند که در
شرایط پست توسعه نیافتگی و بدبختی باقی
بمانند. برای آنها تنها راه نجات، خروج
مستقیم از نظام سرمایهداری میباشد.(3)
در این صورت موضع مورد بحث ما
مربوط به ربط دادن تجربه آمریکا با شاید
دوازده سیزده کشوری است که از لحاظ
سرمایهداری توسعه یافتهاند، اما از این لحاظ
به آمریکا نمیرسند. آیا ملاحظات نظری که در
این کتاب[سرمایه انحصاری] آمده، در مورد این
کشورهای سرمایهداری حلقهی دوم هم صادق است؟
آیا این کشورها میتوانند در این جا دستکم
نمایی از تصویر آتی کشور خودشان را ببینند؟ و
آیا آن چنان که ادعا میکنند آنها به
مرحله"سرمایهداری نو" وارد شدهاند؟
سرمایهداری که مشخصات آن را سست شدن قید و
بندهای امپریالیسم کهن، کاربرد برنامهریزی
عقلایی توسط دولت همره با مشارکت نزدیک"موسسات
بزرگ اقتصادی" و سازمانهای کارگری، و فایق
آمدن بر تضادها و ستیزهایی که همواره در تکامل
سرمایهداری چه در گذشته و چه در حال البته با
اشکال متنوع و متفاوت ذکر میکنند که در
ایالات متحده وجود داشته و دارد.
نمیتوانیم ادعا کنیم که با
مطالعهی مفصلی از تاریخ اخیر کشورهای مورد
نظر به این سئوالات میتوانیم پاسخ دهیم. لیکن
میتوانیم عقیده بسیار راسخ خود را چنین بازگو
کنیم که بار (وظیفه) اثبات بر دوش آنهایی
نیست که انتظار دارند که کشورهای سرمایهداری
در مراحل توسعه اقتصادی خود تجارب مشابهی
داشته باشند، بلکه این کار بر عهده نوگرایانی
است که نظرات جدیدی ارائه میدهند. ایالات
متحده در طول مدت حیات خود دو دوره را پشت سر
گذاشته که در طی آن مشکلات سرمایهداری وسیعا
بارور شدند و رسما به تمام جهانیان اعلام
کردند که در راه رسیدن به راه حل نهایی آنها
هستند- دو دورهای که "عصر جدید" سالهای
1920
و "جشن بزرگ امریکایی" در سالهای
1950
خوانده شدند. این حقیقت که این هر دو توهماتی
کم عمر از آب درآمدند باید امروزه مردم دیگر
کشورها را در قبول اطمینانهای مشابه، بسیار
محتاط کرده باشد.
1)
هر دو اقتباس از پیشگفتار
چاپ نخست جلد اول کتاب سرمایه هستند.
2)شاید
پیام مارکس تنها خطاب به این گروه از کشورهای
سرمایهداری مستقل و به واقع در حال توسعه
بود. اصطلاح"Dete
Fabula narratur"
(اینک سرگذشت تو در میان است)
به خصوص خطاب به آلمانیهایی بود که احتمالا
تصور میکردند کشورشان میتواند از سرنوشت
بریتانیا فرار کند، و زمانی که سحن از کشورهای
صنعتی کمتر پیشرفته راند که تصویر آیندهشان
در کشورهای پیشرفتهتر رویت میشود، احتمالا
منظورش کشورهایی بود که با توجه به
استانداردهای آن زمان توسعه یافته بودند و از
این بابت تنها کمی از بریتانیا عقب بودند. و
نمیتوان باور کرد که او قصد آن داشته که
سرزمینهای توسعه نیافته و وابستههای نیمه
مستعمراتی قدرتهای پیشرفته سرمایهداری را در
زمره کشورهای از لحاظ صنعتی کمتر توسعه یافته
قرار دهد.
3)
البته علوم اجتماعی بورژوازی که بعد از جنگ
دوم جهانی به شدت به انتشار دستورالعمل برای
توسعه سرمایهداری کشورهای توسعه نیافته مشغول
بوده است، چنین نظری ندارد. برای مطالعه
انتقادی در باب بسیاری از این مقولهها و نشان
دادن غیر ممکن بودنِ توسعه سرمایهداری
کشورهای توسعه نیافته در زمینه جهان موجود
رجوع شود به :پل باران، اقتصاد سیاسی رشد، فصل
6
و
7.
تمامی رویدادهایی که در دهه
بعد از نگارش آن کتاب روی داده، دقت و مناسبت
مباحثاتی را تایید میکند که در این مورد
بسیار مهم مطرح شده است.
به نقل از مقدمه کتاب سرمایه
انحصاری
به قلم پل سوییزی و پل
باران