هری مگداف، اقتصاد سياسیدان
برجسته، روشنفكر ماركسيست، نويسندهی
عصر امپرياليسم
و ويراستار ماهنامهى
مانتلی ريويو، در صبح روز اول ژانويه ٢٠٠٦ در
بستر بيماری، ميان حلقهاى
از
دوستانش در خانهی
پسرش در برلينگتن آمريكا، چشم از جهان فروبست.
او به هنگام مرگ ٩٢ سال داشت.
هری ساموئل مگداف به سال ١٩١٣
چشم بر جهان مىگشايد؛ در برانكس نيويورك، در
خانوادهای
يهودی كه از روسيهی
تزاری به ايالات متحده مهاجرت كرده بودند.
پدرش نقاش ساختمان بود و از سواد چندانی
برخوردار نبود. مناسبات اجتماعياش
نيز بيشتر با جامعهی
مهاجران يهودي
نيويورك بود.
حساسيت
و كنجكاوی مگداف نسبت به مسائل جهانی از سالهای
نوجوانيش آغاز مىشود؛
„آنگاه كه جنگ و صلح موضوع عادی گفتگوهای
روزانه بود“(١). استعمار، چه بسا نخستين
مسئلهایست كه دربارهاش
به
كاووش
مىپردازد. پس از آن كه در جريان مناظرهای
در يكی از پارکهای محله، ناباورانه كشف
مىكند بريتانيا „مالك“ هند است.(٢)
نخستين
بار كه كتابی از ماركس ميخواند،
١٥ ساله است، به سال ١٩٢٨ و در اوج بحران بزرگ
اقتصاد آمريكا. ميخواست
از چندوچون بحران خانمانسوزی كه سرتاسر جامعه
را فراگرفته بود، سر درآورد. در كتاب فروشیای
كه كتابهای دسته دوم ميفروخت،
ملاحظاتی در نقد اقتصاد سياسی
چشماش را مىگيرد. كتاب را مىخرد و
مىخواند: „ دود از سرم بلند شد. نگاهش به
تاريخ روشنايیآور بود. از بقيهی
كتاب كه آن را به ٢٥ سنت خريده بودم، چيزی
دستگيرم نشد... اما اين مقدمهای شد برای اين
كه اقتصاد بخوانم.“(٣)
بحران اقتصادی روندی فزاينده
مىپيمايد. بيكاری و بينوايی، تودههای
مردم را بيش از پيش به خيابانها
ميكشاند.
سوسياليستها
و كمونيستها
ميان كارگران پايگاهى پيدا مىكنند. نيرو و
نفوذ جنبش سنديكايی چشمگير است.
يونيون سكوور
نيويورك از مهمترين
كانونهای
راهپيماييها
و گردهمآييها
مىشود. پليس، جنبش تهیدستان را زير نظر دارد
و آماده همآوردی است. حملهی
وحشيانهی
مارس ١٩٣٠ را مگداف هرگز از ياد نمىبرد:
"ميدان لبريز از جمعيت بود؛
پُر از آدمهايی با چهرههای نزار و
تنپوشهايى كه معمولا بر تن تهیدستان ديده
ميشود.
آنها
آرام سخنرانيها
را ميشنيدند.
گاه كف ميزدند
و فرياد ميكشيدند.
بعد يكی از سخنرانها
جمعيت را برانگيخت و از آنها
خواست به سوی شهرداری راه بيافتند. به محض اين
كه جمعيت تكانی به خود داد، پليسهای
سوار بر اسب هويدا شدند. هر كه دم پرشان بود
را با باتوم ميزدند؛
بی هيچ ترحمی. به سر، دست و كتف [آدمها].
زمين را خون فرا گرفته بود. فلنگ و بستم و در
رفتم"
(٤)
هفده سال دارد كه به دانشگاه
ميرود.
در سيتی كالج نيويورك، واحدهای رياضي فيزيك و
مهندسی بر ميگزيند.
در باشگاه مسائل اجتماعی((Social
Problems
Club
نيز به فعاليت ميپردازد؛ دوشادوش دانشجويان
هوادار
بريگاد آبراهام لينكن
كه سازمانی وابسته به كمينترن بود و در جنگ
داخلی اسپانيا در جبههی جمهوری خواهان
ميرزميد. به هيئت تحريریه
مرزها
(Frontiers)
ماهنامهی
باشگاه مسائل اجتماعی
ميپيوندد؛ نشريهی دانشجويی راديكالی كه
تشويش خاطر اولياء دانشگاه را باعث شده
بود.(٥)
در تابستان سال
۱۹۳۲
در كنگره موسس
مجمع
جوانان عليه جنگ و فاشيسم
(Youth league Against War and Fascism)
و نيز در
كنگرهی مجمع ملی دانشجويان(National
Students League)
كه به فاصلهی كمی از هم در شيكاگو برپا
ميشوند، شركت ميكند. در مجال ميان دو
كنگره با
بياتريس گريزر(Beatrice
Greizer)
پيوند زناشويى مىبندد. به اين آموزگار جوان و
زيبا- كه در خانوادهی كارگریای درگير در
جنبش سنديكايی پرورشيافته - از پانزده سالگی
دل داده بود؛ از همان زمان كه با چند تنی از „
بچههای محله“ شبها در اتاق زير شيروانیى
اجارهای او گرد ميآمدند، به موسيقيی كلاسيك
گوش ميدادند و درباره هنر حرف ميزدند. اين
محفل يكی از شاخههای خود رو „انجمن فرهنگ
دوستان“محله بود.(٦)
مگداف از ١٩٣٢ تا ١٩٣٣
ويراستار „استودنت ريويو“((Student
Review،
نشريه سراسريی
مجمع ملی دانشجويان
است؛ در كنار شاعر نامدار
موريل روكی سير برای گذران زندگی، ماركسيسم
درس ميدهد؛ به زبان عبری و در كلاسهايی كه
برای زنان و مردان كارگر يهودی در اليزابت
نيويورك و نيو برونزويك نيوجرسی تشكيل ميشود.
اين همه باعث مىشود مديريت
دانشگاه بر دانشجويان انقلابی سخت بگيرد.
مگداف را پس از يك بار تعليق، از سيتی كالج
اخراج ميكنند.در
نيويورك يونيورسيتی
ثبت نام ميكند و سرانجام در
سال ١٩٣٥ در رشتهی اقتصاد ليسانس ميگيرد.(٧)
با پايان دانشگاه، به استخدام
ادارهی پيشرفت كار(Works
Progress Administration)
در ميآيد كه دولت فرانكلين
روزولت برای اندازهگيری دقيق ظرفيت صنايع
توليدی ايالات متحده بنيان گذاشته بود. مگداف
در حالی كه كه مديريت پروژهی توسعهی سنجش
بازدهیى برخى از صنايع توليدی را به عهده
ميگيرد، „روش نوينی را برای اندازهگيری
بازدهی واحدهای صنعتی ارائه ميدهد كه هنوز در
ادارهی كار ايالات متحده به كار گرفته
ميشود.“(٨) رسالهی پژوهشیاش در اين زمينه
كه حجم يك كتاب را داراست، از سوی دولت به
انتشار ميرسد؛ به سال ١٣٣٩ و زير عنوان „توليد،
كارگماری و بازدهی در ٥٩ كارگاه صنعتی”.
در ربط با همين موضوع و نيز
رشد بخش خدمات،
دو مقالهی كارشناسانه هم به چاپ ميرساند؛
يكی در همان سال ١٩٣٩ و ديگری در سال ١٩٤٠.
اهل فن اين مقالهها را راهگشا
خواندهاند.(٩)
با شركت مستقيم ايالات متحده
در جنگ ضد فاشيستی، به مگداف پيشنهاد ميشود
به عضويت
هيئت توليد برای جنگ
(War Production Board)
درآيد و بر فعاليتهای صنعتی
نظارت كند:
“او را به عنوان متصدی پيشرفت
برنامه برميگزينند و مسئوليت بررسی
مجموعههای آماری ماهيانهی ٧٣٢
هيئت توليد برای جنگ
در صنايع فلزكار را به عهدهی او ميگذارند كه
هدفش برآورد ظرفيت توليد صنعتیست. به اين
ترتيب بازرسی، برنامهريزی و نظارت بر
كارخانههای توليدكننده ماشين و ابزارآلات
نيز به مسئوليتهاياش افزوده
ميشود...درسهايی را كه از اين تجربه
ميگيرد، دركارهای آتياش به كار ميبندد؛ به
ويژه در[كتاب]
آفرينش جامعهای دادگر: درسهايی از
برنامهريزی در اتحاد شوروی و ايالات متحده“.(١٠)
در
آستانهی
پيروزي
بر فاشيسم در سال ١٩٤٤، مگداف سراقتصاددان
شعبهی بررسی كسب و كارهای جاری
وزارت بازرگانی مىشود.Commerce
Department Current Business Analysis
Division.
تهيه گزارشهای هفتگی درباره وضعيت اقتصاد
كشور برای هيئت وزيران هری ترومن، تجزيه و
تحليل روندهای اقتصادی و نظارت بر انتشار
بررسی كسب و كارهای جاری
Survey of Current
Business
– كه پيش گفتار سال ١٩٤٦ آن به
قلم مگداف است- از جمله كارهای اوست. دراين
باره گفته است: „نبرد با هيتلر برای ما
پُرمعنا بود. كاری كه ميكرديم مهم بود“.(١١)
در همان سال ١٩٤٦ است كه هنری والاس وزير
بازرگانی و معاون پيشين رييس جمهور فرانكلين
روزولت، او را به مقام دستيار ويژه خود
برمیكشد.(١٢)
با آغاز جنگ سرد با اتحاد
شوروی، مگداف سمت دولتی خود را رها ميكند؛ از
پی استعفای هنری والاس كه آشكارا با سياست
كمونيسم ستيزی ترومن از در مخالفت درآمده بود.
با تشكيل
حزب مترقی
Progressive Party))
- كه هدفش بازساختن ائتلاف ليبرالها و
چپگراها و زنده كردن سياست
قرارداد نوين(New
Deal)
روزولت بود، مگداف نيز چون بسياری از
سوسياليستها و كمونيستهای نسل خود به اين
حزب ميپيوندد و برای پيروزی هنری والاس در
انتخابات رياست جمهوری سال ١٩٤٨ تلاش ميكند.
مشاور اقتصادی والاس ميشود و تدوين كنندهی
طرح
حمايت از سرمايههای كوچك
كه وى جانبدارش بود.(١٣)
شكست سخت
حزب مترقی
در انتخابات، جنبش چپ ايالات متحده را از
پيشروی باز ميدارد و كوشندگان آن را به
بازانديشی وا میدارد. از اين پس جريانهای
راستگرا، شورویستيزی در سياست خارجی را با
كمونيسم ستيزى در گسترهی داخلی درهم
ميآميزند. هدف، واپس نشاندن جنبش چپ است. در
اين هنگامه
مانتلی ريويو
(Monthly Review)
پا به ميدان ميگذارد؛ به عنوان
نشريهای”سوسياليست، ماركسيست و غيركمونيست كه
خواستار آن است با كمونيستها درباره هدفهاى
مورد توافق و با روشهای مورد توافق همكاری
كند.“(١٤) نخستين شماره اين نشريه در ماه مه
١٩٤٩ منتشر ميشود؛ با پيشگفتاری به امضای
لئو هابرمن(١٩٦٨-١٩٠٣) و پُل سوییزی
(٢٠٠٤-١٩١٠) كه با هم در
كميتهی ملی سياستگذاری حزب مترقی
همكاری داشتند.(١٥) نخستين مقالهی نشريه را
آلبرت انشتين مينويسد؛ زير نام
چرا سوسياليسم؟.
هری مگداف
مانتلی ريويو
را در يكی از دكههای روزنامه فروشی خيابان
چهل دوم نيويورك سيتی ميبيند و از همان اولين
شماره „در جا به آن دل میبندد. به سه دليل:
از سوسياليسم حرف میزد كه در آن وقت تابو به
شمار ميرفت؛ به عنوان يك نشريه مستقل كه
اختيارش فراسوی حزبها است، اعلام موجوديت
كرده بود؛ زبانش هم ساده و روشن بود.“(١٦)
پيروزی ارتش سرخ در چين و
استقرار جمهوری خلق در اكتبر ١٩٤٩، دست
راستيهای آمريكائی را بيش از پيش جری ميكند.
با انتخاب
جوزف
مك كارتی
به سنای آمريكا در سال ١٩٥٠، كمونيسم ستيزی
حالتى جنونآميز مييابد. هدف، تنها درهم
شكستن اتحاديههای كارگری و جريانهای دست چپی
نيست. هدف تسويه سوسياليستها و كمونيستها از
همه نهادهای دولتی، دانشگاهی، فرهنگی و
هنریست. دستآويز „رخنهى كمونيستها در
وزارت خارجه و ساير ادارههای دولتی”ست! چندی
پس از اين ادعای
مک كارتی،
مگداف از
شورای نوين كار و كسب آمريكايى
(New Council of American Business)–
كناره ميگيرد. او در پنج سالی كه مدير
برنامهريزی اين موسسهی اقتصادي آيندهنگر
پيروی انديشهی
قرارداد نوين
بود، هر ماه خبرنامه اقتصادی
منتشر ميكرد، هر از گاه موضعهای تخصصی
مىگرفت و توصيهنامهها و اظهارنامههايی
ارائه ميداد كه در مذاكرات مجلس نيز مورد
استناد قرار ميگرفت. (١٧)
سال ١٩٥٢، در ادارههای دولتی
بر مگداف و بسياری كسان كه در „ليست سياه“
مككارتی قرار داشتند، بسته ميشود: ديگر“ كار
درست و حسابيای كه به رشتهام ربطى داشته
باشد، به من نميدادند.“(١٨)
سال ١٩٥٣ او را به اتهام
جاسوسی برای اتحاد شوروی، به جلسهی دادرسي
سنا احضار ميكنند. ريچارد نيكسون، وكيل مجلس
آن روز و رييس جمهور آينده، هری مگداف را „يكی
از حلقههای زنجير جاسوسی كه در كار تغذيه
آمارهای محرمانه اقتصادی به شوروی است“ معرفی
نموده بود.(١٩) مگداف از پاسخ دادن به پرسشها
و پاپوشسازيهای اعضای كميسيون رسيدگی سنا
سرباز ميزند و همچون بسياری ديگر از
روشنفكران آزادىخواه- از جمله لئو هابرمن و
پُل سوييزی- كه تجاوز به اصل آزادی و انديشه و
بيان را برنمى تافتند، سكوت پيشه ميكند و به
همكاری با پليس تن در نمیدهد. گزارش اين
جلسهی دادرسی به روزنامهها كشيده ميشود.
نيويورك تايمز خبر را در صفحه اول به چاپ
ميرساند و همين سبب ميشود صاحبخانهای كه
مگداف و همسر و دو پسرشان، فرد و مايكل در آن
ميزيستند، اجاره نامه را تمديد نكند.(٢٠)
دورانى برزخی برای مگداف آغاز
ميشود. نياز مالی او را به كارهای جورواجور
ميكشاند؛ از تحليل نوسانهای بازار بورس و
اوراق بهادار در وال استريت گرفته تا ارائه
خدمات مشاورهای و فروش بيمه. سالهاى آخر
دههی پنجاه است كه سر و سامان مييابد؛ پس از
همكاری با
راسل و راسل
و خريدن نيمی از سهام اين شركت انتشاراتی كه
كارش چاپ كتابهای كمياب و ناياب است. رفته
رفته به تدريس اقتصاد نيز روی ميآورد، ابتدا
در شركتهای خصوصی و سپس در
مكتب نوين پژوهشهای اجتماعي
نيويورك.
(New School for Social Research)(٢١)
در اين سالهاست كه پيشهی خويش را
برمیگزيند: روشنفكر. روشنفكر در مفهوم و
معنايی كه پُل باران(١٩٦٤-١٩١٠) به دست داده
بود:“...يك منقد اجتماعی. كسی كه دل مشغولياش
شناساندن، تحليل كردن و از اين رهگذر، ياری
رساندن به برچيدن موانعی ست كه راه رسيدن به
نظم اجتماعی بهتر، انسانيتر و منطقيتر را
بند آورده است“.(٢٢) مگداف برآن مىشود كه از
راه پژوهش و كاووش سازوكار سرمايهداری روزگار
ما و پراكندن آگاهی سوسياليستی، سهمی در تغيير
و تحول جهان به سود فرودستان ايفاء كند. سهامش
در
راسل و راسل
را ميفروشد و آن را پشتوانهی گذران زندگیای
ساده ميكند.(٢٣)
به محفل
مانتلی ريويو
نيز نزديك ميشود كه با شماری
از سرشناسانش از دوران دهشت مككارتيسم،
همنشينی و همانديشى داشت.
“...هفتهای يك بار دور هم
جمع ميشديم و دربارهی آن چه در دنيا
ميگذشت، تئوری ماركسيستی و مسائل مربوط به آن
حرف ميزديم. ظريفی اسم اين جمع را گذاشته بود
„گروه محكومان و شهيدان“. همهمان مورد پيگرد
FBI
و كميتههای مجلس و سنا بوديم. همهمان در
ليست سياه بوديم، و در معرض بازداشت. يكیمان
يك دوره زندان هم از سر گذرانده بود... كانون
گفت و گوها
اغلب مطالب
مانتلی
ريويو
بود. در اين گپ و گفتها
و گردهمآييها
بود- و شامهايی كه بيشترش را همسرم بئاتريس
سازمان ميداد-
كه دوستیهامان شكوفا شد.“(٢٤)
همچون ديگر كسانی كه به محفل
مانتلی ريويو
پيوند خورده بودند، به پشتيبانی از انقلاب
كوبا برمیآيد. به كوبا
هم ميرود.
به ديدار
چه گوارا
نيز، همراه با بئاتريس. سال
١٩٦٣.
“از كوچههای تاريك و ساكت
گذشتيم و يك دقيقه مانده به نيمه شب، به
بانك[مركزی كوبا] رسيديم. نگهبان ليستی را كه
در دست داشت از نظر گذراند و ما را به سرسرايی
كه پر از نور و خلجان بود راه داد. پيش از اين
كه بتوانيم چرخی بزنيم، چه به ما خوش
آمد گفت و پرسيد: قهوه يا كوكا؟ يك گروه كه ده
نفرى مىشدند همراه داشت؛ با يك مترجم. وارد
اتاقی شديم كه شگفتیام را برانگيخت. لنگهی
اتاق هيئت امنای فدرال رزرو
Federal Reserve
واشنگتن بود، با همان نقشهی
عظيم جهان روی ديوار. به استثنای مترجم، تنها
من و
چه
شش ساعت بعد را حرف زديم...چند چيز را به ياد
ميآورم.
اظهار نظر اولم اين بود: كوبا، اگر بخواهد
مستقل بماند، بايد سمتگيری
سوسياليستی
كند. و اين مستلزم از خود گذشتگیهايی ست؛ به
ويژه از سوی طبقه متوسط...
چِه
خنديد و از برنامهی
پُر كردن دانشگاه از دانشجويان طبقه كارگر حرف
زد. تاكيد كردم كه آموزش رياضيات و رشتههای
علمی بايد بيش از پيش مورد توجه قرار بگيرد.
چه
بر اين نظر بود كه هنوز وقت اين كار نرسيده و“
بعدا بايد به اين سمت رفت“... به تاكيد از او
خواستم كه هستهای
از استادكاران ابزارآلات فنی پرورش دهد. توصيه
كردم كه از دانشكدهی
شيمی
دانشگاه
شرق
حمايت مالی كند... اين تنها دانشكدهی
جزيره بود كه برنامه فوق ليسانس داشت و به
آزمايشگاه مجهز بود. اين جا بود كه
چه
گفت با مشكل مالی روبهروست... از نياز به
نظرخواهی از كارگران و ديگران حرف زدم و اين
كه نبايد تنها به ارائه دستور عمل و سخنرانی
كردن اكتفا كرد... پيش از اين كه از هم جدا
شويم،
چه
به من گفت:“ تو بايد در كوبا بمانى.“ پس از
اين كه توضيح دادم چرا نمیتوانيم، از من
خواست يادداشتی برايش بنويسم و بگويم به تشويق
توريسم بايد پرداخت يا نه؟ گزارشی هم درباهی
موسسهی
پژوهشيی
هاوانا تهيه كنم و برنامهی
يك دانشكدهی
اقتصاد را هم برايش بفرستم.“(٢٥)
مشاركت در ريختن شالودههای
زيربنای اقتصاد كوبا و حمايت از فراشد انقلاب
در آن كشور، تا مدتها
از اولويتهای مگداف و
مانتلی ريويويىها
ست. اين گرايش كه بلافاصله پس از پيروزی چريكها
با انتشار كتاب مشترك سوييزی و هابرمن،
كوبا: كالبد شكافی يك انقلاب
(١٩٦٠) دستور روز ميشود،
در سرتاسر دههی
٦٠ يكی از اصلىترين موضوعهای مورد بررسی
نشريه و مشغلههای فكری دستاندركاران آن است؛
به ويژه برای هابرمن، سوييزی و باران كه در
نگاه واقعبينانهترين ارگان سرمايهداری
آمريكا،
Business Week
هم وزنههای سنگينی در برنامهريزی و توسعهی
اقتصادی به شمار ميرفتند:
“اين سه تنان، دست فروش
نوعی سوسياليسم تمام عيار و سرسختاند؛ آن
چنان جدی كه ميتواند
گسست تند و تيزی را تدارك ببيند كه از نگاه
بسياری چپگراهای كشورهای توسعهنيافته اساسی
ست.“(٢٦)
مرگ زودرس
باران
(١٩٦٤- ١٩١٠) مگداف را به
مانتلی ريويو
نزديكتر ميكند.
در مرگ يار و همكار روس تبار، برای اولين بار
برای اين نشريه مينويسد؛
مارس ١٩٦٥.
„دستآورد پُل باران“
اما تنها ادای دين به يكی از بنيادگذاران
مانتلی ريويو
و اقتصاد سياسیدان برجستهى آن زمان نيست.
بازنمودن نگاهها و انديشههای نظريهپردازی
نيز هست كه كتاب
اقتصاد سياسی رشد
او (١٩٥٧) فرق فاحش ميان كشورهای دارا و ندار
را در ساختار امپرياليستی اقتصاد جهانی
برنموده، و
سرمايهی انحصاری
او – به هم قلمی سوييزی كه پس
از مرگش به چاپ رسيد (١٩٦٦) - گرايش ذاتی نظام
كاپيتاليستی را به ركودهاى دورهاى!
در امتداد و ادامهی همان
انديشههاست
كه مگداف به كالبدشكافيی امپراتوری
آمريكا و اقتصاد ايالات متحده
مىنشيند
(١٩٦٥). و اين رساله پيش درآمد يك رشته
بررسیهای اقتصادی-سياسی به هم پيوسته ميشود
دربارهی قلمروی قدرت جهانی و اقتدار
بينالمللی ايالات متحده و ملزومات
گسترشيابندگی و پاسداری از اين امپراتوری
تازهساز. انتشار اين مجموعه زير نام
عصر امپرياليسم: اقتصاديات سياست خارجی ايالات
متحده
(١٩٦٩) توسط
مانتلی ريويو
در راديكاليزم جنبش ضد جنگ آمريكا با ويتنام
كه دانشگاههای ايالات متحده را به تب و تاب
انداخته بود و نيز شورش جوانان اروپايی در
پايانهی دهه شصت تاثير دارد. اين كتاب كه صد
هزار نسخه از آن به فروش ميرود و به پانزده
زبان برگردانده ميشود(٢٧)، بنيان اقتصاديی
دخالت نظاميی ايالات متحده در جنوب شرقی آسيا
را به دست داده و آشكار ساخته: امپرياليسم
سياستی گزيدنی نيست، بلكه پارهای ست از اصل
وجود كاپيتاليسم.
مرگ ناگهانی لئو هابرمن در ٩
نوامبر ١٩٦٨، دگرگونيای در كار و كوشش
روشنفكريی مگداف پديد ميآورد. برای زنده
نگهداشتن مانتلی ريويو، پيشنهاد پل سوییزی را
ميپذيرد و جای هابرمن را در جرگهى
ويراستاران پُر ميكند.
“...از پيشنهاد پُل درباره
اين كه با هم
مانتلی ريويو
را ويرايش كنيم، جا خوردم. او و لئو در يك سفر
اروپايی بودند كه لئو در پاريس ميميرد. من و
هری بريورمن به فرودگاه رفته بوديم تا پُل را
ببينيم. به وضوح درهم ريخته و افسرده بود.
شروع كرد به صحبت دربارهی نياز به [يافتن]
جانشينی برای لئو. هری و من به تاكيد از او
خواستيم كه تا آرامش نيافته و فرصت انديشيدن
دربارهی نامزدهای بالقوه را پيدا نكرده، دست
نگهدارد.
اندك زمانی پس از آن روز، پُل
از من خواست كه هم-ويراستار نشريه شوم. بر
مبنای قراردادی كاملا برابر. درست مشابه
قراردادى كه با لئو بسته بود. پنجاه درصد سهام
به من داده ميشد. مطمئنا متوجه هستيد كه از
نظر مالی چيز قابل ملاحظهاى نبود. اين اما از
نظر پُل، نمود شراكت تمام و كمال بود.
از پُل خواستم كه پيش از
اقدام به گزينش يك شريك برابر، به خودش وقت
بيشترى بدهد. در واقع شك داشتم كه اين كار را
بپذيرم. فكر نمیكردم صلاحيت آن را داشته
باشم. احساس ميكردم
آمادگياش
را ندارم و نياز به زمان دارم كه نوشتههای
دهههای
پيشين را مرورى كنم. فزون بر اين، فكر
نمیكردم كه در رديف پُل باشم. مقاومت كردم و
به تاكيد از او خواستم كسان ديگری را برای اين
كار در نظر بگيرد. امتناع كرد و استدلال كه
كار كمی بايد انجام دهم. همه نوشتنيها
را خودش انجام ميدهد
و آن چه من بايد انجام دهم بازبينی و نظردهی
درباره مواديست كه بايد به درون نشريه برود.
ديرى نگذشت كه شروع كردم به نوشتن
بررسی ماه
و ديگر كارهای شاق. پس از چندی قولی را كه
پيشتر درباره نوشتن و ديگر مسئوليتها
داده بود، يادآور شدم. پُل لبخند زنان جواب
داد: „ تو كه حرفم را باور نكردی، كردی؟“(٢٨)
از اين پس،(١٩٦٩) زندگيی
روشنفكری مگداف با زندگی روشنفكری سوییزی و
مانتلی ريويوييها
پيوند ميخورد؛
پيوندی ناگسستنی، پيوندی سرمدی. نخستين ثمرهی
اين پيوند، پُر بار و بر شدن
مانتلی ريويو
بود؛ نه تنها در زمينه بررسيی
روندهای اقتصادی، كه در همه زمينههای
علوم اجتماعی. بحثهای
جدی و جانداری كه با زبانی سالم و بی دشنام و
بی شعار در تحليل ظرفيتها
و محدوديتهای
دولت سرمايهداری، مفهوم طبقه، فرهنگ، از خود
بيگانگی، روانشناسی اجتماعی، جنسيت و مناسبات
جنسيتی، مناسبات ميان كشورهای متروپُل و
„كشورهای پيرامون“، جنبشهای كارگری،
رنگينپوستان، زنان، جوانان و مبارزات
رهايیبخش ملی، انقلاب و اصلاح، ساختار
اقتصادی- اجتماعی شوروی و چين، ماركسيسم دوران
ما و جز آن به اين نشريه راه مييابد،
مانتلی ريويو
را به يكی از مهمترين
سرچشمههای
انديشهی
انتقادی دههی
هفتاد فرا مىروياند. انديشمندان و
نظريهپردازان چپگرا، از هرمكتب و مليتی به
غنای اين بحثهای باز و آزاد ياری ميرسانند:
از رهبران انقلابيی
چون چه گوارا، قوام نكرومه، امه سزر، اميلكار
كابرال گرفته، تا سوسياليستهای
راديكالی چون دانيل سينگر، پال بوهل و آدولف
ريد، تا كمونيستهای
قديمىاى چون وليام اپلمن، ويليامز و استوگتون
ليند، تا مائوئيستهايی
چون چارلز بتلهايم و ويليام هينتون، تا
تروتسكيستهائی
چون ايزاك دویچر و ارنست مندل، تا چپهای
نويی همچون آلتوسر، رژيس دبره، برتل اولمن،
تا چپهای
مستقلی چون نوام چامسكی، رالف ميلی باند،
ای.پی. تامپسون، هال دراپر و و و. نسل اول
انديشهورزان
مكتب وابستگی،آندره
گوندر فرانك، ايمانوئل والرستين، سمير امين،
جيمز پتراس و...؛ و نيز فمينيستهای
راديكال: رايانا ريتر، كريستين ستنسل، شارون
تامسون، اليزابت يوونس، باربارا اپستين و...
انديشههایشان را از راه
مانتلی ريويو
طرح ميكردند.
اهميت اين نشريه در دهه هفتاد تا به آن جا ميرسد
كه كمتر روشنفكر چپگرايی را ميشناسيم
كه با آن همكاری نكرده باشد. اين اصل دربارهی
منقدين ادبی نيز صادق است: ژان پل سارتر،
كارلوس فوئنتس، ريموند ويليامز، ادواردو
گاليانو، كورنل وست و ديگران. از اين رهگذر
است كه معدل فروش هر شماره نشريه در سال ١٩٧٠
به ٩٠٧٢ نسخه ميرسد
و در سال ١٩٧٧ به ١١٥٠٠نسخه.(٢٩) و باز از اين
رهگذر است كه اين نشريهی
ماركسيستيی
استخواندار و نوآور، به چنان اعتباری دست
پيدا ميكند
كه همزمان به چند زبان ترجمه ميشود:
اسپانيولی (١٩٧٧، ١٩٧٠-١٩٦٣)، ايتاليايی
(١٩٨٧-١٩٦٨)، يونانی (١٩٨٨-١٩٨٧، ١٩٨٣،
١٩٧٥-١٩٧٣)، و آلمانی (١٩٧٥-١٩٧٤).(٣٠)
اگر اين كارنامه را كنار صدها
كتابی بگذاريم كه
انتشارات
مانتلی ريويو
به سرپرستی هری بريورمن (١٩٧٦- ١٩٢٠) و پس از
او جولز جيلر (١٩٩٠-١٩١٣) و سپس سوزان لوز به
تشنگان فكر انتقادی عرضه كرده- از برگردان به
انگليسی كارهای روزا لوكزامبورگ، كائوتسكی،
بوخارين و كارل كورش گرفته تا نوشتههای
تحليلی مخالفان ديكتاتوريهای
نظامی و غير نظامیى وابسته به آمريكا تا
كارهای تئوريك ماركسيتهای
اروپايی تا انتشار پژوهشهای زنورانه، تاريخی،
اقتصادی- اجتماعیى
چپگرايان آمريكای شمالی – تا آثاری در
شناساندن جنبشهای نوپا و نوگرای انقلابی- كه
از آخرين نمونههای آن
نامهها، بيانيههای فرمانده ماركوس و ارتش
رهايی بخش ملی زاپاتيستی ست-
آنگاه به جايگاه اين بنياد روشنفكرى پيشرو،
بيشتر پی ميبريم.
بی ترديد:
“هيچ نشريهای در آموزش
راديكالهای
آمريكايی دربارهی
پيكارها و تحولهاى فراسوی مرزها، چنين نقشی
ايفاء نكرده و هيچ گاهنامهی
چپ آمريكايی تا به اين درجه از اعتبار جهانی
برخوردار نشده؛ چنان جايگاه والايی از هم
هويتی و احترام كه انقلابيونی كه فراسوی
مرزهای كشورشان به سر ميبرند،
اغلب به
مانتلی ريويو
همچون نشريهی
خودشان نگريستهاند.“(٣١)
همبستگيی
روشنفكران چپگرا و كوشندگان سياسی چهار گوشهی
جهان با مانتلی ريويويیها، سوییزی و مگداف را
به سفرهای دور و نزديك بسيار برد و ميهمان
ممتاز بسيار از شخصيتها، انجمنها،
حزبها،
جنبشهای
تازه به قدرت رسيده و دولتهای ترقیخواه
گرداند؛ از اروپای شمالی گرفته تا آمريكای
جنوبی تا خاورميانه و هند.
“دوستيهای
خوبی با رييس جمهورها و سران دولتها
به هم زديم“.(٣٢) دو تن از آنها
را ميشناسيم.
يكی سالوادور آلنده است كه مگداف نتوانست
دعوتش را به جا آورد و در مراسم سوگندش شركت
كند. از سوی
مانتلی ريويوييها
پُل سوييزی و بوبی اورتيس
Bobbye
Ortis
(١٩٩٠-١٩١٨) سوسيال فمينيست كهنهكار و نامدار
آمريكايی به سانتیاگو ميروند،
با اين پيام: برای پيشگيری از كودتای ارتش،
ميليشياى مردمی برپا كن.(٣٣) دومی ارنستو چه
گواراست كه مگداف يادماندههايش
از او را تا چهار سال آخر زندگی باز نگفت؛ چه
بسا از بيم لغزش به ورطهی
خود بزرگبينی:
چه،
مرد فوقالعاده شيرين و با ادبی بود. من هم از
خود- بزرگبينی سهمی بردهام و همين مرا وا می
دارد كه واپسين حرفهای
مان را گزارش كنم. با شناختی كه از او به
عنوان ياری مهربان و صميمی داشتم پرسيدم: „تو
ميدانی
كه نسبت به كوبا چه احساسی دارم. [بگو]چه بايد
بكنم. چه پاسخ داد: همين طور
مرا آموزش بده.(٣٤)
پُل سوييزی و هری مگداف سی
سال در سلوك و سازگاری و كارآيی، در كنار
ياران با كيفيت و كاردان و وفادار كه هر يك
گوشهای
از پروژهی
روشنفكری
مانتلی ريويو
را به دست گرفته بودند، نه تنها كار نشريه را
پيش بردند، كه دهها
سرمقالهی
مشترك نوشتند
و
چندين كتاب مشترك كه بيشتر از همان مقالهها
مايه گرفته است:
ديناميسم سرمايهداری ايالات متحده
(١٩٧٠)،
پايان رونق
(١٩٧٧)،
بحران دمافزون
سرمايهداری ايالات متحده
(١٩٨٠)،
ركود و انفجار مالی
(١٩٨٧)،
بحران بازگشتناپذير
(١٩٨٨).
فرسودگى و افُت توان كاری پُل
سوییزی، سبب پيوستن
الين ميكسيينز وود
Ellen MeiksinsWood
زن پژوهشگر ماركسيست به جرگهی
ويراستاران نشريه وارد مىشود. در دورهى اين
همكاری سه ساله (١٩٩٧ تا ٢٠٠٠) شمار مشتركين
مانتلی ريويو- كه يك چندی در نتيجه شكست و
واپسنشينی جريان چپ در مقياس جهانی و حملهی
همه سويهی راستگرايان در دهه هشتاد و نود به
سراشيبی افتاده بود- افزايش مىيابد و با
تغييراتی كه برای اولين بار در شكل و شمايل
نشريه داده مىشود، فروش هر شمارهی آن به مرز
٦٠٠٠ نسخه مىرسد.
سستی و نزاری پُل سوييزی- كه
او را از سال ٢٠٠٠ خانه نشين میكند- مسئوليت
مگداف را در ادارهی نشريه، دو چندان ميسازد.
انتقال بار اين مسئوليت به نسلی از روشنفكران
ماركسیست كه در دهه شصت پا به ميدان گذاشته
بودند، از مكتب
مانتلی ريويو
اثر گرفته بودند و آن راه و رسم را از آن خويش
ساخته بودند، چالش سالهای پايانی زندگی مگداف
ميشود. در همان سال ٢٠٠٠
رابرت مك چسنی (Robert
McChesney)
و
جان بلامی فاستر(John
Bellamy Foster)
در جرگه ويراستاران جای
ميگيرند.
مرگ بئاتريس در ٩ ژوئن ٢٠٠٢،
برای مگداف ضربهای جانكاه بود. مگداف ماندن
در نيويورك را ناممكن ميبيند. به خواهش پسرش
فرد
Fred
و عروسش
امی
دمارست(Amy
Demarest)،
راهی برلينگتن ورمانت ميشود تا باقی عمر خود
را در كنار آنها بگذراند. بدين سان
فرد
كه -استاد دانشكدهی علوم خاك و گياه است و از
همكاران
مانتلی ريويو-
درگير كارهای تحريریه نشريه ميشود. (٣٥) در
همين دوره است كه پدر و پسر چند مقالهى
مشترك مينويسند:
كارگران يك بار مصرف
(مانتلی ريويو سال پنجاه و پنجم، شماره ١١،
آوريل ٢٠٠٤)؛
رويكرد سوسياليسم،
(مانتلی ريويو، سال پنجاه و هفتم، شماره ٣،
ژوئيه- اوت ٢٠٠٥). نيز دراين دوره است كه
مگداف آخرين كتابش
امپرياليسم بدون مستعمرهها
را به چاپ ميرساند.
(٢٠٠٣، نشر مانتلی ريويو).
چند ماه پس از انتشار اين
كتاب، پُل سوييزی تسليم مرگ ميشود؛ در ٢٧
فوريه ٢٠٠٤. مگداف، رنجورتر از آن است كه در
برنامهى يادبود همدم و همراه شفيق خود شركت
كند. به اين مراسم پيامی ميفرستد كه هم ادای
دين به „يك نظريهپرداز كبير“ است و هم بيان
فشردهی چند و چون يك دوستی:
“خاستگاه اجتماعی ما – يا
اگر مى خواهيد، تفاوت طبقاتی ما – به كلی از
هم متمايز بود. تحصيلات پُل، در حد بهترين
تحصيلاتی ست كه كسی ميتواند در ايالات متحده
بكند. تحصيلات من نامرتب بود و بسيار معمولی.
ما به ماركسيسم و كمونيسم از راههای گوناگونی
رسيديم. با اين همه، سال به سال، در هماهنگيی
تنگاتنگی با هم كار كرديم. منظورم اين نيست كه
هميشه با هم توافق داشتيم؛ اما هيچ گاه با هم
دعوا نكرديم. هرگز صدايی بلند نشد. هميشه راه
سازشی مييافتيم؛ در صورت لزوم البته. بهترين
مناسبات انسانی بود؛ ازدواجی در انديشه و هدف.
نقش و تداوم
مانتلی ريويو
بود كه مهم محسوب ميشد...“(٣٦)
در ژوئن همان سال
مك چسنی
از جرگهی ويراستاران كناره ميگيرد، و باری
ديگر مسئوليت سنگين ويرايش مانتلی ريويو را دو
نفر بر دوش ميكشند: مگداف و
بلامی فاستر.
با اين حال
مانتلی ريويو
از اين خان دشوار نيز ميگذرد، پابرجا
ميماند، هويتش را حفظ ميكند و كماكان به
عنوان پيشروترين نشريهی مستقل ماركسيستی جهان
بازشناخته ميشود.
با سامان يافتن نشريه، نقش
مگداف كم رنگتر از پيش ميشود. بيمار و
بستريست و بنيهی چندانی برای ادامهی كار
ندارد. در نخستين ساعتهای يك شنبه، اول
ژانويه ٢٠٠٦ مغز آفريننده و قلب پُرمهرش برای
هميشه از كار ميافتد. خبر را
فرد
پخش ميكند:
“بستگان
و دوستان عزيز،
اين يادداشت برای اين است كه
شما را آگاه كنم كه امروز صبح
هری
آرام مُرد؛ در تخت خوابش و به معنای دقيق كلمه
در ميان حلقهی از ما كه دور و برش را گرفته
بوديم: من، همسرم
امی
و پرستار ديرينش
جوآن
(Joan).
دوستان نازنينش
پرسی
و
گلاديس برزيل
بيشتر چند روز گذشته را با او بودند. هری
توانست از حضور آنها لذت ببرد و حتا جمعه شب
را به حرف زدن با آنها بگذراند.
او در اين چند هفته آخر مُشكل
قلبی داشت، اما تا حوالی
عيد شكرگذاري[
٢٤ نوامبر] به نسبت سرحال بود؛ به نسبت يك
[مرد] ٩٢ ساله كه مشكل قلبی و ريوی و مشكلهای
ديگر
داشت.
افتخاری بود كه در اين سه و
سال و نيم گذشته، از همان هنگام كه مادرم
بئادی
مرد، هری نزد ما آمد و با ما زندگی كرد. چه
عالى بود كه ميتوانستيم با او مرتب حرف بزنيم
و روی چند مقالهی مانتلی ريويو با هم كار
كنيم...“(٣٧)
و افتخاریست برای اين
نگارنده كه هری مگداف و پُل سوييزى را به همت
دوستم بهروز معظمى از نزديك ديدم و چند بارى
در كنارشان نشستم
از محضرشان بهره بردم. در دفتر
مانتلى ريويو. همان جا كه هفتهاى يك بار
دوستاران مانتلىريويو نهار با مانتلى
ريويويىها مىخوردند. ياد آن نهارها و آن
آدمهاى افتاده و ساده را هرگز فراموش
نمىكنم.
منابع
١- جان بلامى فاستر
(John
Bellamy Foster
)
خوشبينى دل: هرى مگداف
(٢٠٠٦-١٩١٣)، مانتلى ريويو، ژانويه ٢٠٠٦.
٢- سوزان گرين، علامهى
امپرياليسم، روزنامهى
(Seven
Days)،
برلينگتن- ورمانت، ٣٠ آوريل ثا ٧مه ٢٠٠٣.
٣- پيشين.
٤-كيتى منون((Kitty
Menon،
هرى مگداف: روشنفكر برجستهى ماركسيست،
دموكراسى مردمى، ٢٠ ژانويه ٢٠٠٦.
٥- كريستوفر پلپز ((Christopher
Phelps،
هرى مگداف، ٢٠٠٦-١٩١٣،
ZNET،
٢٠٠٦/٦/١
.
٦. پيشين .
٧- پيشين.
٨- پيشين.
٩- جان بلامى فاستر؛ نيز
هرالد تريبيون بين المللى، ١٠ ژانويه
٢٠٠٦.
١٠- مانتلى ريويو، سال پنجاه و
چهارم، شماره پنجم. اكتبر ٢٠٠٢.
١١- سوزان گرين، پيشين.
١٢- جان بلامى فاستر.
١٣- پيشين.
١٤- كريستوفر پلپز.
١٥- پيشين.
١٦- جان بلامى فاستر.
١٧- پيشين.
١٨- سوزان گرين، پيشين.
١٩- هرالد تريبيون بينالمللى،
١٠ ژانويه ٢٠٠٦.
٢٠- سوزان گرين.
٢١- بلامى فاستر.
٢٢- تعهد روشنفكر، مانتلى
ريويو، سال ١٣، شماره ١، ماه مه ١٩٦١.
٢٣- بلامى فاستر.
٢٤- هرى مگداف؛ بدرود رفيق
پُل، مانتلى ريويو، سال ٥٦، شماره ٥، اكتبر
٢٠٠٤.
٢٥- هرى مگداف؛ برخوردهايى با
چه، مانتلى ريويو، سال ٥٦، شماره ٤، سپتامبر
٢٠٠٤.
٢٦-
Business Week
،؟ ١٩٦٣، برگرفته از كريستوفر
پلپز.
٢٧- بلامى فاستر.
٢٨. هرى مگداف، بدرود رفيق
پُل.
٢٩. كريستوفر پلپز.
٣٠. پيشين.
٣١- پيشين.
٣٢. سوزان گرين.
٣٣. كريستوفر پليز.
٣٤. برخوردهايى با چه.
٣٥- سوزان گرين.
٣٦- هرى مگداف، بدرود رفيق
پُل.
٣٧- يادداشت الكترونيكى فرد
مگداف به دوستان و بستگان ساعت سيزده و شانزده
دقيقه اول ژانويه ٢٠٠ .