دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

سرمایه‌داری در نقشِ اقتصادی جهانی

مصاحبه‌ی هوک گوتمان با هری مگداف1 

هری مگداف از نظریه‌پردازانِ مارکسیست است. او بود که بری نخستین بار نظریه‌ی امپریالیسم بدونِ مستعمره را ارائه کرد، که در سال‌هی اخیر شکلِ غالبِ امپریالیسم بوده است. مگداف چندی پیش و در آوریلِ ۲۰۰۳، ۹۰ساله شد، و مانتلی ریویو به مناسبتِ سال‌گردِ تولدَش برنامه‌یی تدارک دید، که ین مصاحبه نیز در آن جی داشت. مگداف مي‌کوشد با استفاده از استدلال‌هی منطقی و هم‌چنین شواهدِ فراوانِ تاریخی نشان دهد امپریالیسم و استثمارِ کشورهی فقیرتر لازمه‌ی سرمیه‌داری است، و سرمیه‌داری در طولِ رشدِ ناگزیرش، چاره‌یی جز استعمارِ کشورهی دیگر ندارد. بدین‌ترتیب مگداف از جنگِ عراق شگفت‌زده نیست، و آن را نتیجه‌ی بي‌مسئولیتی و ماجراجویي‌ حاکمانِ فعلي‌ی آمریکا نیز نمي‌داند، بل‌که قسمتی لازم از سیستمِ اقتصادي‌‌ی حاکم بر کلِ جهان مي‌شمارد.

 هوک گوتمان: هری، من فکر مي‌کردم بتوانیم بحثِ‌مان را با جزئیاتِ نظریه‌ی تو درباره‌ی آغازِ سرمیه‌داری به عنوانِ اقتصادِ جهانی بیآغازیم.

هری مگداف: بله، سرمیه‌داری در اقتصادِ جهانی متولد شد. البته ما بید میانِ سرمیه‌داري‌ی سوداگری و سرمیه‌داري‌ی صنعت فرق بگذاریم. با پیش‌رفت‌هی انجام‌شده در سده‌ی پانزدهم در کشتي‌هی سه‌دکله، به‌سختی مسلح و توانا بری حملِ مقدارِ قابلِ توجهی سرنشین و بار در مسافت‌هی میان ‌اقیانوسی، هردوی تجارتِ بین‌المللی و جنگ‌آوري‌ی درییی به پیش رانده شدند. کشتي‌هی جدیدِ اروپیی در هفت‌دریا در جستُ‌جوی سود و غنیمت پراکنده شدند. بدین‌ترتیب، عصرِ اکتشافات، که هم‌چنین به عنوانِ عصرِ غلبه معروف است، در سده‌ی پانزدهم آغازیده و نشانه‌یی شد بر برخاستنِ سرمیه‌داري‌ی سوداگرانه بر شالوده‌ی اقتصادِ جهانی. ثروتِ اروپی غربی از مرزهی پیشین فراتر رفت: طلا و نقره بری تغذیه‌ی بانک‌ها از آمریکی جنوبی مي‌آمدند، و برده‌ها بری تولید کالاهی مصرفی و موادِ خام بری کارگاه‌هی اروپی غربی گرفته مي‌شدند. تجارتِ جهانی در نتیجه‌ی تأسیسِ مستعمره‌هی جدید، بسطِ قدیمي‌ها، گسترشِ برده‌داری و غارت‌گري‌ی آشکار جهش کرد. ین‌ها خصیصه‌هی برجسته‌ی بازارهی جهانی بودند که دو سده پیش از رسیدن به سرمیه‌داري‌ی صنعتی گشوده شده بودند. یکی از خصیصِ کلیدي‌ی ین مرحله‌ی سوداگرانه‌ی سرمیه‌داری آن است که نه‌تنها بازارها را تأمین کرد، بل‌که هم‌چنین ثروتی فراهم کرد که انقلابِ صنعتی را در میانه‌ی سده‌ی ۱۷۰۰ تغذیه ساخت.

 از آن‌جا که سرمیه‌داري‌ی صنعتی در کشورهی مختلف در زمان‌هی مختلفی تکامل یافت، خصیصَ‌ش در ین کشورهی مختلف یک‌سان نیستند. اما یک خصیصه‌ی مشترک وجود دارد. قوانینِ اساسي‌ی حرکت یک‌سان هستند. درجه‌یی از توازن میانِ سرمیه‌گذاری، مصرف و تأمینِ مالی موردِ نیاز است. اگر خصیصِ مهم از تعادل خارج شوند، با بحرانِ اقتصادی مواجه مي‌شویم. ین بحران‌ها بر ینده اثر گذاشته و آن را شکل مي‌دهند، اما نمي‌توانند چندان از قوانینِ اولیه‌ی حرکت منحرف شوند. روش‌هی مهمِ غلبه بر عدمِ تعادل از طریقِ فعالیت‌هی امپریالیستی جسته مي‌شوند. جستُ‌جو بری بازارهی جدید، بری فرصت‌هی جدیدِ سرمیه‌گذاری، با رقابت میانِ ملت‌ها انگیخته مي‌شود. هیچ گریزی از منطقِ داخلي‌ی سیستم نیست. چیره‌شدن بر بیماري‌هی سرمیه‌داری نیاز به ساختنِ اجتماعی به‌کلی متفاوت دارد، که شالوده‌اش تغییرِ قدرتِ اختصاص‌یافته بری تأمینِ نیازهی اولیه‌ی همه‌ی مردم است. معني‌ی ین برداشتنِ الزام‌هی یجادشده بر بازار در جستُ‌جوی بیشینه‌کردنِ سود است.

چین مثالی از ین است که چه‌گونه یک‌قدم در جهتِ سرمیه‌داری موجبِ قدمِ بعدی مي‌شود. بیست و پنج سال پیش، گروهِ حاکم در حزبِ کمونیستِ چین تصمیم گرفتند دو سیستمِ اقتصادی یجاد کنند. مدیریتِ قسمت‌هی بالاترِ اقتصاد مستقیماً در اختیارِ برنامه‌ی مرکزي‌یی بود که توسطِ حکومت اجرا مي‌شد، و باقي‌ی جامعه بری مؤسساتِ خصوصی باز بود. بخشِ خصوصی، که هم از سوی دولت و هم از سوی سرمیه‌گذاري‌ی خارجی انگیخته شده و کمک گرفته بود، با نرخِ خیلی بالیی گسترش یافت. تصمیم‌گیري‌ی ین‌که چه‌چیز و چه‌قدر تولید شود در اختیارِ بازارهی در جستُ‌جوی سود قرار گرفت. با رشدِ اقتصاد بدین‌شکل، یک بازارِ سرمیه موردِ نیاز بود، پس بازارِ سهام و بانک‌داري‌ی خصوصی شروع شد. سرمیه‌گذارانِ خارجی مي‌توانستند از دست‌مزدهی بسیار پیین بری رقابت در بازارِ جهانی بهره گیرند. تغییرِ اقتصاد بری تکیه بر صادرات باعثِ پیوستِ چین به سازمانِ تجارتِ جهانی و تبعیت از قوانینِ آن شده، کنترل بر سرمیه‌گذاري‌ی خارجی را، با تبعیت از قوانینِ تجارتِ سرمیه‌داری، ضعیف‌تر کرد.

بری پذیرفته‌شدن در فشارهی جهاني‌سازی، امروز تشکیلاتِ اقتصادي‌ی دولتِ چین خصوصی مي‌شوند. تمیزهی طبقاتی و تفاوت در میانِ مردم بیش‌تر مي‌شود. و در ادامه‌ی ین راه، مؤسساتِ خصوصی تشویق شدند و رفاهِ اجتماعی در ارائه‌ی خدماتِ آموزشی و بهداشتی به کلِ مردم رو به زوال گذاشتند. بي‌کاری و گرسنه‌گی رشد کرد. چین از کشوری به طورِ غیرِعادی تساوي‌گرا به کشوری با توزیعِ نامناسبِ درآمد و از ین نظر بسیار شبیهِ یالاتِ متحده بدل شد.

 

گوتمان: ما معمولاً مي‌شنویم که سرمیه‌داری را به عنوانِ به‌ترین راه بری تسریعِ رشد در اقتصاد مي‌شمارند.

مگداف: تفکرِ غالب به ین چسبیده است که سرمیه‌داری به رشد محدود است. اشخاصِ بي‌باک از اختراعات و اندیشه‌هی جدید حمیت مي‌کنند، کارخانه ساخته مي‌شود، کارگران استخدام مي‌شوند؛ و ین‌ها موجبِ رشدِ حلزوني‌ی موجودی و تقاضا مي‌شوند. البته قطعاً حسی زیربنیی در ین مدل وجود دارد. اما ین تنها یک مدل است، و نه واقعیت. دینامِ رشدِ سرمیه‌داری سرمیه‌گذاری است. اما نرخِ سرمیه‌گذاری بسیار از پیوسته‌گی دور است. سرمیه‌گذاری وقتی مصرف‌کننده‌گانِ کافی نباشند که بتوانند و بخواهند تولیدات را بخرند کاهش مي‌یابد.

به ین خاطر است که فروشِ داخلي‌ی محصولاتِ تولیدشده معمولاً الگوی مشابهی را دنبال مي‌کند: فروش و تولید بری مدتی پس از معرفی شتاب مي‌گیرد، و سپس سرانجام به خطی افقی مماس مي‌شود. مجانب قسمتی از نمودار است. مثلِ ین بالا مي‌رود و سپس ثابت مي‌شود. [دستِ هری با زاویه بالا مي‌رود و سپس هم‌ترازِ زمین مي‌شود.] بری مثال، اختراعِ یخچال را در نظر بگیرید، که در پیش‌رفتِ بعضی مناطق در یالاتِ متحده نقشی بنیادی بازی کرد. بری ین بحث، مي‌خواهم موردِ یخچال‌هی خانه‌گی را به عنوانِ مثال استفاده کنم.

وقتی یخچال یک اختراعِ جدید بود در دوره‌هی رشدِ کلِ سرمیه‌داری در یالاتِ متحده نقشِ بسیار مهمی داشت. اما مردم چند یخچال دارند، یک خانواده چندتا مي‌تواند استفاده کند؟ اگر پول‌دار باشید مي‌توانید یکی در زیرزمین و یکی در آشپزخانه داشته باشید، یا ممکن است دو آشپزخانه داشته باشید. اما به هر حال شما نمي‌توانند خانه‌ی خود را با آن‌ها پر کنید. وقتی همه‌ی مردمی که استطاعتِ داشتنِ‌ش را داشتند یخچال خریدند، دیگر تنها تقاضا از تعویضِ آن‌ها یجاد مي‌شود، یا به خاطرِ رشدِ جمعیت و تشکیلِ خانواده‌هی جدید. زن و شوهرِ جوانی یک آپارتمان مي‌گیرند، و وقتی از عهده‌اش بر آمدند، یخچال مي‌خرند. اما همیشه رشدِ مهیجی در تعدادِ خانواده‌ها وجود ندارد. پس کاهشی در تقاضا یجاد مي‌شود. و سپس پرسش مطرح مي‌شود، چه‌گونه مي‌توان صنعتی را پیش‌رو نگاه داشت؟ و چه‌گونه مي‌توان آن را گسترش داد؟ ین‌جا است که گسترش به خارج طرح مي‌شود.

گوتمان: پس همیشه قدرتِ انگیزاننده‌ی امپریالیسم، دینامیکِ داخلي‌ا‌ش، گریش به رکود بوده است؟

مگداف: بله، هرچند نه تنها مسئله، گریش به رکود عاملِ مهمی در هدیت به سوی امپریالیسم است.چنان‌چه پیش‌تر گرفتم، سرمیه‌گذاری دینامِ رشد در اقتصادِ سرمیه‌داری است. از آن‌جا که نیاز به سرمیه‌گذاري‌ی جدید به مرزهیی مي‌رسد، حرکتِ فراترِ رشدِ سرمیه‌داری به محصولاتِ جدید، اختراعاتِ جدید و جمعیتِ بیش‌تر بری تسخیر است.

کشورهی ثروت‌مندِ سرمیه‌داری با تسخیرِ بازارهی خارجی نرخِ رشدِ خود را بالا نگاه مي‌دارند. چنان‌چه جوان روبینسون گفت، „تعدادِ کمی انکار خواهند کرد که گسترشِ سرمیه‌داری به سرزمین‌هی جدید دلیلِ اصلي‌ی چیزی است که یک اقتصاددانِ دانش‌گاهی „انفجارِ عظیمِ سکولار» در دو سده‌ی اخیر مي‌نامد“. رشدِ حومه [در یالاتِ متحده] پس از جنگِ دو‌مِ جهانی شکلِ دیگری از محرک‌هی بزرگ بود. اما هیچ‌یک از تولیداتِ تازه و فن‌آوري‌هی تازه نمي‌توانند رشد را در میزانِ موردِ نیاز نگاه دارند. بدین‌ترتیب، ین وضعیت به سوی یجادِ بازارهی جدید و فرصت‌هی سرمیه‌گذاري‌ی جدید در سرزمین‌هی بي‌گانه حرکت مي‌کند. کشورهی سرمیه‌داري‌ی از نظر ِصنعتی ‌پیش‌رفته، „چنان‌چه گوزن در پی آب نفس‌نفس مي‌زند“،تشنه‌ی جهان‌هی جدیدی بری تسخیر هستند.

 اما در هر کشورِ موفقِ سرمیه‌دار، آنان فقط با یافتنِ بازارهی جدید و شکست‌دادنِ بازارهی رقیب است که توانستهاند ین تشکیلات را به‌راه نگاه دارند، و ین مسئله‌یی بنیادی است.

 

دست‌آوردهی بزرگِ انگلستان در انقلابِ صنعتی تکاملِ موتورِ بخار، ماشیني‌کردنِ تولیدِ پارچه، نخ‌ریسي‌ی ماشینی، و نساجي‌ی ماشینی و غیره بود. چندان طول نکشید که انگلستان به بازارهی جدیدی بری فروشِ لباس‌هی تولید‌شده نیاز داشت. غیر از ین، کار و کسبِ آنان از کار مي‌اُفتاد، چراکه شما نمي‌توانید به تولیدِ مدامِ یک‌چیز ادامه دهید مگر آن‌که جیی بری فروش‌اش داشته باشید. و درباره‌ی انگلستان، صنعتِ پارچه‌ی هندوستان بری یجادِ بازارِ جدید بری لباس‌هی انگلیسی تخریب شد. هندوستان تولیدِ پارچه‌ی کاملاً خوبی داشت، پارچه‌هیی که آنان تولید مي‌کردند قطعاً زیباتر از آنی بود که در انگلستان تولید مي‌شد.

شبیهِ همین، روشِ زنده‌گی در بیش‌ترِ کشورها تغییر کرد تا بتواند بازارهی جدید و فرصت‌هی سرمیه‌گذاری بری انگلیسي‌ها، اروپیي‌ها، ژاپني‌ها و آمریکیي‌ها فراهم سازد. سرمیه‌داری بید رشد مي‌کرد. در غیرِ ین صورت تشکیلاتِ آن‌ها به گل مي‌نشست، تولید و سودِشان به‌سختی کم مي‌شد، و بانک‌ها هم به دردسر مي‌اُفتادند. ین چیزی است که در کسادي‌ی بزرگ رخ داد.

حالا، هوک، مطمئناً پیچیده‌گي‌هی بیش‌تری وجود دارند. من نمي‌خواهم درباره‌ی پیچیده‌گي‌هی امپریالیسم سخن‌رانی کنم. اما انگیزه‌ی مهمِ دیگر بری یجادِ مستعمره، داشتنِ دستِ بالا در تضمینِ دراختیار بودنِ منابعِ موادِ خام است. مسئله پس از مدتی دیگر آوردنِ ادویه، چی و تنباکو از دوردست‌ها نبود. کارخانه‌هی انقلابِ صنعتی به پنبه، مس، روی و غیره نیاز داشتند. ابتدا ذغال موردِ نیاز بود، بریتانیا خود منابعِ بزرگی از آن را داشت. سپس آهن لازم داشتند، یا مس، یا روی، یا نیکل، که مي‌بید عمدتاً از خارج وارد مي‌شد. هرچه فن‌آوري‌ی تولیداتِ شما پیش‌رفته‌تر مي‌شود، شما بیش‌تر به منابعِ خاص، و معمولاً کم‌یاب، بری آلیاژهاي‌تان نیاز پیدا مي‌کنید. آلیاژها کمُ‌بیش مقداری نیکل نیاز دارند. تولیدِ سرمیه‌داری به موادی مانندِ آن نیاز دارد، و ناچار است که بری به‌دست‌آوردن‌اش به دوردست‌ها برود. با وجود آن‌که راه‌هی مختلفی بری گرفتنِ ین منابعِ اساسی هست، ولی آن‌چه سرمیه‌دارها مي‌خواهند کنترلِ آن‌ها است؛ که وقتی لازم شد، جریانِ پاي‌دار را تضمین کنند.

گوتمان: پس انگیزه‌ی حرکت به خارج، نیاز به بازارهی جدید بری تلافي‌ی رکود، و نیاز به موادِ خامِ موردِ نیاز در تولید است؟

مگداف: بلی. بازارهی جدید و همه‌ی سري‌ موادِ موردِ نیاز مرکزی هستند. اما عاملِ سومی نیز هست. وقتی سرمیه‌داری در کشوری رشد مي‌کند، طبقه‌ی کارگر بری دست‌مزدهی بالاتر، ساعاتِ کارِ کم‌تر و آسوده‌گی از سلسله‌مراتبِ دیکتاتورگونه‌ی بالی سرِشان مبارزه مي‌کنند. وقتی پیروز شدند، ین مبارزات سطحِ حقوق‌ها را بالا برده و باقي‌ی خواسته‌ها، از قبیلِ مقدارِ بیش‌تری از خدماتِ اجتماعی، را تأمین مي‌کند.

و بدین‌ترتیب، سرمیه‌دار، با هدفِ افزیشِ سود، جی دیگری مي‌رود تا از دست‌مزدهی به‌شدت پیین و فرصت‌هی استثمارِ شدیدتر در کشورهی عقب‌مانده بهره‌مند شود. در سازوکارِ سرمیه‌گذاري‌‌ی خارجی، ظرفیت‌هی داخلي‌ی توسعه‌ی کشورهی مستعمراتی و نیمه‌مستعمراتی از هم گسیخته و از شکلِ طبیعی خارج مي‌شود. نرخِ رشد و شکل‌هی آن، به دلیلِ مختلف، در طولِ تاریخِ انسان فرق داشته. اما وقتی سرمیه‌داری با اعمالِ مستقیم یا غیرِمستقیمِ قدرت وارد شد، غالب مي‌شود. البته همه‌چیز را تسخیر نمي‌کند، ولی بر هر چیزی در کشور اثر مي‌گذارد، که ممکن است معناي‌ش وابسته‌گی به کشورِ مادرِ سرمیه باشد، و معمولاً باعثِ فقرِ بیش‌ترِ توده‌ها مي‌گردد.

ضمناً، در کشورهی پیش‌رفته‌ی سرمیه‌داری شغل‌هی کم‌تری هست. نتیجه درصدِ بیش‌ترِ بي‌کاری است.

گوتمان: پس امپریالیسم، در بخشی، بری گریز از هزینه‌ی زیادِ کارگر در کشورهی سرمیه‌داری، سعی مي‌کند کارگرِ ارزان بیابد. اما یا شکلِ خودِ امپریالیسم در طولِ رشدش تغییر نکرده؟

مگداف: چرا. نخستین تغییرِ بزرگ زیاد شدن و گسترشِ سرمیه‌داري‌ی صنعتی در قسمتِ غربي‌ی اروپا، و مناطقی بود که ساکنانِ غربِ اروپا در آن‌ها ساکن شده بودند، مثلِ یالاتِ متحده، استرالیا و ژاپن. اما در ین زمان دیگر جهان کاملاً «آزاد» نیست، چنان‌چه پیش‌تر «بری تسخیر آزاد» بوده است. سیاره دیگر بری ین ملت‌ها کاملاً آزاد نیست که هرجا دوست داشتند بروند، چرا که اکنون وقتی انگلستان در پی گسترشِ امپراتوري‌ا‌ش است، آلمان و فرانسه و دیگر قدرت‌ها هم در پي‌اش هستند.

پس قدرت‌هی ثروت‌مند رقابت مي‌کنند. به عنوانِ مثال، با تکاملِ کشتي‌ی بخار در دهه‌هی ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰، بریتانیا مانندِ هر کشورِ دیگری ناگهان متوجه شد که کشتي‌هی‌ا‌ش کهنه شدهاند. آنان ناچار بودند که شتاب کنند و تعدادِ فراوانی کشتي‌ی بخارِ آهنی بسازند. در ین زمان، بریتانیا انحصارِ مجازي‌یی در کشتي‌سازی یجاد کرد که تقریباً تا پیانِ نخستین جنگِ جهانی ادامه یافت. سهمِ آن از تن‌شمارِ تولیدِ کشتی، از حدودِ یک‌چهارُم در ۱۸۴۰ تا ۴۰-۵۰ درصد در دهه‌ی ۱۸۵۰ و تا جنگِ جهاني‌ی اول رسید. با ین وجود، در سده‌ی جدید، پیش‌روي‌ی بریتانیا در تولیدِ کشتی و گنجیشِ آن کاهش یافت. کشورهی دیگر مثلِ آلمان، یالاتِ متحده، فرانسه و ژاپن خود را بالاتر کشیدند. سطحِ جدیدی از رقابت پدید آمده بود، نه فقط بری تولیدِ کشتي‌هی بخار، بل‌که بری امن‌کردنِ مناطقی که کشتي‌هی بخار مي‌توانستند تجارت کنند.

پرسشِ جدید پیش آمد، „چه‌قسمتی از دنیا را اشغال مي‌کنید؟“. بری مثال، آفریقا پیش‌تر „آزاد“ بود، آزاد بری اسیرکردنِ برده، آزاد بری استثمارِ منابعِ طبیعی. اما توسعه‌ی بیش‌ترِ مراکزِ سرمیه‌داری موجبِ سطح‌هی بالاتری از رقابت شد، که در پیانِ سده‌ی نوزدهم منجر به مسابقه‌یی بری تقسیمِ آفریقا و مناطقِ دیگر به مستعمره‌نشین‌ها شد.

تسخیرِ مناطقِ خارجی به عنوانِ مستعمره‌نشین بخشی مرکزی از سرمیه‌داري‌ی سوداگرانه و مراحلِ نخستِ سرمیه‌داري‌ی صنعتی بود، ولی در مراحلِ نخست هنوز مناطقِ بزرگی از دنیا وجود داشت که مستعمره نشده بودند. غلبه‌ی مستعمراتی از قرنِ پانزدهم یا حتی پیش از آن آغاز شده، و به رشدِ خود ادامه مي‌دهد، تغییرِ قابلِ توجهی در میل‌هی مربعِ مناطقِ استعمارشده توسطِ قدرت‌هی سرمیه‌داری وجود دارد. و ین پرش در ربعِ آخرِ قرنِ نوزدهم، در کنارِ تکاملِ شرکت‌هی عظیم و انحصارها رخ مي‌دهد. در اواخرِ سده‌ی نوزدهم و اویلِ سده‌ی بیستم حدودِ ۳۰۰ درصد رشد در مالکیتِ مستعمره‌ها وجود دارد. در ۴۵ سالِ پس از ۱۸۷۰، قدرت‌هی امپریالیستی میان‌گینِ ۲۴۰۰۰۰ میلِ مربع در هر سال را تسخیر کردند؛ با ۸۳۰۰۰ میلِ مربع ۷۵ سالِ نخستِ قرنِ نوزدهم مقیسه کنید.

گوتمان: و ین رقابت درباره‌ی مناطق بود که موجبِ جنگِ جهاني‌ی اول شد؟

مگداف: بازتقسیمِ جهان مطمئناً انگیزه‌ی مهمی در جنگِ جهاني‌ی نخست بود. اما عواملِ دیگری هم بودند که موجبِ جنگ شدند؛ موضوعی که بری بحث در ین‌جا خیلی طولانی است. من فکر مي‌کنم رقابتِ مؤسساتِ انحصاري‌ی کشورهی پیش‌رفته‌ی سرمیه‌داری بری بازارهی جدید قسمتی از تصویر است. هم‌چنین بید چالش‌ها به هژموني‌ی بریتانیا را هم اضافه کنم. رقیبانِ بریتانیا از مرکزیتِ لندن در بازارهی مالي‌ی بین‌المللی و چیره‌گي‌ی پوند به عنوانِ واحدِ مالي‌ی بین‌المللی خوشنود نبودند.

گوتمان: اجازه دهید به جلو بپرم. نظمِ رقابتي‌ی مستعمراتی که شرح مي‌دهید در طول جنگِ دوي‌مِ جهانی نیز ادامه یافت، اما پس از آن درگیری دورانِ مستعمره‌هی رسمی با پیروزي‌ی جنبش‌هی استقلال‌طلبانه در مستعمره‌ها پیان یافت. با ظهورِ یالاتِ متحده به عنوانِ قدرتِ بزرگِ جهانی نظامِ اقتصادي‌ی به‌کلی جدیدی شکل گرفت.

مگداف: فریندِ استقلالِ مستعمره‌ها مشکلِ جدیدی بری کشورهی پیش‌رفته‌ی صنعتی یجاد کرد. ین باعثِ شکل‌هی مختلفی از نواِستعمار شد، که در آن قدرت‌ها بر حکومت‌هی مستعمره‌هی سابق اثر گذاشته و عملاً بر آن‌ها حکم‌فرما هستند.

 

گوتمان: و ین کنترل از طریقِ بانکِ جهانی و صندوقِ بین‌المللي‌ی پول به اجرا در مي‌ید.

مگداف: بله، اما ین مؤسسه‌ها در بازي‌ی نواِستعماری، و به‌کاراَنداختنِ نفوذ و سلطه تنها نیستند. کشورهی پیش‌رفته سیستم‌هی مالي‌ی کشورهی پیرامونی را موردِ هجمه قرار داده، به نخبه‌گانِ حاکم کمک کرده و آسیشِ آن‌ها را فراهم مي‌سازند. ینان با تحتِ فشار قراردادنِ جنبش‌هی مردمي‌یی که مي‌خواهند ساختارهی قدرت را تغییر داده کشورها را از شبکه‌ی امپریالیستی آزاد سازند، به دست‌یارانِ آن قدرت‌ها بدل مي‌شوند.

بانکِ جهانی احتمالاً بری ین طراحی شد که به کشورهی عقب‌مانده کمک کند تا منابعِ طبیعي‌ی خود را توسعه دهند، آبِ پاکیزه تأمین کند، کارهی خوبی انجام دهد که به کشورهی پیرامونی فرصت دهد خود را بالا کشند. اما بانک، درعمل، بری حمیت از مؤسساتِ خصوصي‌ی داخلی و سرمیه‌ی خارجی کار کرد. بانک هم‌چنین در شرط‌گذاشتن بری قرض‌هی داده‌شده به جهانِ سوم هم‌کاری مي‌کند. توجه داشته باشید که بانکِ جهانی به مقدارِ زیادی از طریقِ روابطِ مالی با سرمیه‌گذارانِ کشورهی مرکز از لحاظِ مالی تأمین مي‌شود. بدین‌ترتیب، بانک بید از لحاظِ اصولی از کشورهی پیرامون بری ین سرمیه‌گذاران سود جمع آورد.

IMF (صندوقِ جهاني‌ی پول) با درنظرداشتنِ رکودِ بزرگ یجاد شد. در آن سال‌هی، تجارت و سرمیه‌گذاري‌ی جهانی کم شده بود، نرخِ برابري‌ی واحدهی پولی در نتیجه‌ی تنزلِ مدامِ ارزشِ پولِ کشورها در رقابت افزیشِ افزیشِ سودِ صادرات مدام بالا و پیین مي‌رفت. اندیشهِ پشتِ برپیي‌ی IMF حذفِ نوسان‌هی خشن در نرخِ برابري‌ی واحدهی پولی و تعادلِ پرداخت‌ها بود که مي‌توانستند بری کشورهی سرمیه‌داری خطرناک باشند. اما مشي‌هیی که ممکن بود بری کشورهی سرمیه‌داري‌ی مرکز خوب کار کنند، اوضاعِ کشورهی پیرامونی را فقط بدتر مي‌کردند. فریندِ سرمیه‌گذاری در کشورهی پیرامونی، سود، بهره، و دست‌مزدهیی یجاد مي‌کند که بید (به دلار) به سرمیه‌گذارانِ خارجی پرداخت شوند. وقتی صادرات دلارِ کافی بری تأمینِ ین الزام‌ها و پرداخت بری وارداتِ موردِ نیاز به دست ندهد، ین‌جا IMF به عنوانِ وام‌دهنده واردِ بازی مي‌شود. صندوق کشور را به تغییراتِ ساختاری در اقتصاد مجبور مي‌سازد و سپس حتی پولِ بیش‌تری قرض مي‌دهد؛ ین روند ادامه مي‌یابد و استفاده از اهرمِ فشارِ قرض را عمیق‌تر مي‌کند، در حالی که شریطِ دشوارِ زنده‌گي‌ی مردم حتی بدتر هم مي‌شود.

طراحانِ آن مؤسسه‌ها (دلال‌هی جدید و لیبرال‌ها) جهانی پر از صلح و هم‌کاری و تحتِ هدیتِ یالاتِ متحده دیدند، که از پس از جنگ برخاسته بود. نظریه‌پردازي‌هی خوش‌بینانه‌ی آنان واقعیتِ زیرینِ سرمیه‌داری و قوانینِ حرکت‌اش را نادیده مي‌گرفت، که در خارج از بلوکِ غرب خود را نشان مي‌دادند. امپریالیسم شیوه‌ی زنده‌گي‌ی سرمیه‌داری است: رقابت میانِ کشورهی پیش‌روی سرمیه‌داری ادامه خواهد یافت، استثمارِ کشورهی پیرامونی نیز ادامه خواهد یافت، چه مستعمره‌ها به استقلال برسند یا نه.

گوتمان: پس صندوقِ بین‌المللي‌ی پول و بانکِ جهانی، دلیلِ تأسیسِ‌شان هرچه باشد، به جی تلاش بری چیره‌شدن بر عقب‌مانده‌گی در کشورهی در حالِ توسعه، در جهتِ حمیت از سرمیه‌داري‌ی پیش‌رفته حرکت کردند.

مگداف: در چهارچوبِ سرمیه‌داری هیچ راهی بری کنارگذاشتنِ استثمارِ کشورهی پیرامونی وجود نداشت. نمي‌توان از استفاده از قرض به عنوانِ اهرمِ فشار اجتناب کرد. ین وضعیت در شریطِ اجراشده‌ی IMF درباره‌ی „نجات“ کشورهی پیرامون از بحران حتی بدتر هم مي‌شد. درحقیقت صندوق قرض‌گرفتن از بانک‌هی بزرگِ قرض را اجباری مي‌سازد. و در ین نقش، IMF شریطی یجاد مي‌کند که به تجدیدِ وام‌گرفتن از مرکزِ سرمیه‌داری مي‌اَنجامد. بحرانِ پیرامون در چرخه‌هی مختلفی بازتولید مي‌شود. صندوق، فقط (و فقط) در صورتی بری بازپرداخت بدهي‌هی پیشین پول قرض مي‌دهد که کشورِ دچارِ بحران برنامه‌هی طاقت‌فرسی نولیبرالی را به اجرا بگذارد. بي‌شک، ین برنامه‌ها منجر به فقرِ فزینده‌ی توده‌ها و تجدیدِ چرخه‌ی قرض مي‌شود. بانکِ جهانی هم تحمیل‌هی قوانینِ نولیبرالی را به ین‌ها افزوده و وضعیتِ توده‌ها را بدتر مي‌سازد.

ین ارتباطات منجر به پدیده‌ی شکافِ فزینده میانِ آن‌چه شما (کشورهی پیش‌رفته‌ترِ صنعتی) و جنوب شده است. در حدودِ سال‌هی ۱۴۰۰، تفاوت‌هیی میانِ مردم بود، ولی شریطِ اولیه‌ی زنده‌گی مردم در کشورهی مختلف نسبتاً یک‌سان بود. قطعاً حکم‌رانان و اربابانِ گوناگون وجود داشتند. اما بیش‌تر به محصول وابسته بودند. اگر محصولِ خوب به دست نمي‌آمد، چیزی بری خوردن وجود نداشت. ولی با مجتمع‌سازي‌ی اقتصاد و تحمیل‌هی کنترلی بری کمک به توسعه‌ی صنعت، جهانی ساخته شد که تفاوتِ بسیار عمده‌یی در شیوه‌ی زنده‌گي‌ی بعضی مردم و دیگران یجاد شد. کارها در پانصد سالِ گذشته در ین جهت پیش رفتهاند، وضعیتی که بیش‌ترِ ثروت در دستانِ ۱۰ یا ۲۰ درصدِ جمعیت است و ۸۰ تا ۹۰ درصدِ دیگر چیزی گیرِشان مي‌ید که باقی مانده. ین صرفاً تصادف نیست.

و ین اختلاف میان و در داخلِ کشورها بنیادِ امپریالیسم، و قسمتی از کلِ سیستمِ سرمیه‌داری و امپریالیستی است. ین قسمتی از توسعه‌ی امپریالیسم از ابتدا است. اما اوضاع بدتر مي‌شود؛ ۲۰ درصد از جمعیتِ جهان در فقیرترین پنجاه کشور مي‌زییند، ولی کم‌تر از ۲ درصدِ درآمدِ جهانی را به دست مي‌آورند.

بله. هم‌چنین واقعیت دارد که در کشورهی پیش‌رفته، با ثروتِ شگرفی که یجاد کرده اند، تفاوت میانِ ثروت‌مند و فقیر زیادتر و زیادتر و زیادتر شده است. و ین قسمتِ ضروري‌ی کارِ سرمیه‌داری است. نه ین‌که به خاطرِ خوب‌بودن „لازم“ باشد، ولی یک نتیجه است. یجادِ نابرابری روشِ کارِ ین سیستم است. ناچار است آن‌طور کار کند. منظورام ضروري‌بودنِ ین نیست که یک مدیرِ شرکت یک میلیون دلار حقوق بگیرد، بل‌که سرمیه‌داری به روشی کار مي‌کند که قسمت‌هیی از مردم وجود دارند که در تهي‌دستی زنده‌گی مي‌کنند، در وضعیت که کودکان غذا ندارند، مراقبت‌هی پزشکی و خدماتِ آموزشی وجود ندارد. و ین در غني‌ترین کشورهی جهان اتفاق مي‌اُفتد. ما ثروت‌مندتر و ثروتمند مي‌شویم، و گروهی فقیرتر و فقیرتر مي‌شوند. امروز وضعیت چنان است که سیزده هزار خانواده‌ی ثروت‌مندِ یالاتِ متحده بیش از بیست میلیون خانواده‌ی پیین درآمد دارند!

گوتمان: هری، وقتی در حالِ صحبت هستیم، یالاتِ متحده در میان و شید در انتخابِ جنگی با عراق است. یا ین وضعیتِ کنونی از قبلي‌ها متفاوت است؟ یا جنگِ عراق به‌نوعی یگانه یا نقطه‌ی تحول است؟

مگداف: فکر نمي‌کنم چیزِ جدیدی باشد. انگلیسي‌ها با آفریقی جنوبی جنگیده و درنهیت آن را تصرف کردند. مصر تحتِ کنترلِ بریتانیا بود، موروکو و تونس هم در اختیارِ فرانسه بودند. چیزِ جدیدی در ین نیست، درحقیقت همان بیرون‌رفتن و جنگیدن، تسخیرِ یک کشور، و کشتنِ مردم در جریانِ ین فریند است.

 مي‌خواهم چیزی را به شما بگویم که بریم مهم بود. وقتی دانش‌نامه‌ی بریتانیکا نوشته مي‌شد از من خواستند مقاله‌یی درباره‌ی گسترشِ اروپا از ۱۷۶۳ تاکنون بنویسم؛ ۱۷۶۳، انتخابی عجیب. من در کنارِ چیزهی دیگر، به تقلی آفریقا اشاره کردم، درباره‌ی نبردهی دشواری نوشتم که به کنفرانسِ برلین ختم شدند، جیی که یک خط‌کش برداشتند و گفتند „خوب، ین قسمت به تو تعلق دارد، ین کشور مالِ دیگری است و ین‌یکی سهمِ من است“.

توجهِ بسیار کمی به حدودِ طبیعی و قبیله‌ها شد. در کتاب‌هی تاریخ و دانش‌نامه‌ها، تقسیمِ آفریقا به عنوانِ مجموعه‌یی از جنگ‌ها میانِ قدرت‌هی اروپیی معرفی شده است، که جز در موردِ بعضی جنگ‌هیی که با آفریقییان انجام شد، درست است. من ین را کارِ خود کردم که کلِ داستان را تعریف کنم، اسمِ قبیله‌هی خاصِ آفریقیی، اتحادها و شاهنشاهي‌هیی که با قدرت‌هی مهاجم به نبرد پرداختند را بشناسانم؛ آشانتي‌ها، اتحادِ فانتی، شاهنشاهي‌ی اُپوبو، فولانی، تاورِگ‌ها، ماندیگوها و غیره. ابتدا ویراستارانِ دانش‌نامه‌ی بریتانیکا نمي‌خواستند اسمِ مردمِ مقاوم را چاپ کنند. چرا؟ به خاطرِ ین‌که ین اسم‌ها در هیچ جی دیگری از دانش‌نامه ذکر نشدهاند و خواننده نخواهد فهمید من درباره‌ی چه صحبت مي‌کنم. من پاسخ دادم ویراستاران بید از خودِشان شرمنده باشند که مردمِ آفریقا را معرفی نکرده و درباره‌ي‌شان مقاله ندارند. سپس از آن مخالفت با مقاله‌ی من چشم‌پوشی شد.

در طولِ ین دورانِ رقابت و مبارزه بری کنترلِ استعماری، نوعی ساختارِ سلسله‌مراتبی در جهانِ پیش‌رفته‌ی سرمیه‌داری وجود داشت. بری مثال، بازارِ طلا در لندن بود. طلا و نقره‌یی که اسپانیا و پرتغال از آمریکی جنوبی مي‌آوردند به سرداب‌هیی در انگلستان مي‌رسید. به طورِ مشابه، در پیانِ سده‌ی نوزدهم، بازارِ کالا و بازارِ مالي‌ی بین‌المللی نیز در بریتانیا بود. چنان‌چه پیش‌تر گفتم، سراَنجام رقابت میانِ کشورهی سرمیه‌داری، و مبارزه بری ین‌نوع از کنترل، به درگرفتنِ جنگِ جهاني‌ی اول منجر شد. پس از دو جنگِ جهانی، در ۱۹۴۵، بیش‌ترِ کشورهی سرمیه‌داری در وضعیتِ خیلی بدی بودند. آن‌ها بید بازسازی مي‌شدند. خصوصاً بریتانیا، با وجودِ آن‌که یکی از پیروزمندانِ جنگ بود، به‌شدت ضربه خورده بود و دیگر نمي‌توانست امپراتوري‌ی خود را نگاه دارد.

و یالاتِ متحده، که خیلی دیرتر از کشورهی اروپیی واردِ جنگ شده بود، خود را به عنوانِ قوي‌ترین کشور از لحاظِ اقتصادی طرح کرد. با نوعی از ماشین‌آلات و صنعت مواجه بودیم که مي‌توانست در یک شب کشتی تولید کند. در مدتِ خیلی کوتاهی رزم‌ناوها ساخته شدند، کشتي‌هی تجاری ساخته شدند، و همین‌طور اسلحه‌ها، تفنگ‌ها، گلوله‌ها و هواپیماها به تعدادِ خیلی زیاد ساخته شدند. پس وقتی جنگ تمام شد، هیچ شکی نبود که یالاتِ متحده قوي‌ترین قدرتِ دنیا است، با یک استثنی احتمالی، روسیه، به عنوانِ یک قدرتِ نظامی. روسیه، با انقلابِ سوسیالیستی و اقتصادی مرکزی و برنامه‌ریزي‌شده، هرچند از بسیاری جهات بدشکل و غیرِطبیعی، نقشِ خیلی مهمی در شکست‌دادنِ آلماني‌ها بازی کرد و ارتشی بسیار قوی و تعدادِ بسیاری تانک و توپ‌خانه و هوپیما و غیره داشت.

پس، بعد از جنگ جهتِ مسیرِ جدیدی پدید آمد: جنگِ سرد، که منطقِ دیگری داشت که خیلی طول مي‌کشد اگر بخواهیم به طورِ کامل توضیح دهیم. در دورانِ نخستینِ پس از جنگ، بری پیش‌گیری از جنگ‌هی ینده، دیدارهیی در سانفرانسیسکو و کنفرانس‌هیی در دومبارتون بری سازمان‌دهي‌ی سازمانِ ملل تشکیل شد. تأسیسِ IMF و بانکِ جهانی هم، که پیش‌تر شرح دادم، به همین‌جا باز مي‌گردد.

یالاتِ متحده، در تشکیلِ ین سازمان‌هی بین‌المللی، نقشی مسلط بازی کرد. بری مثال وقتی IMF تأسیس مي‌شد، آری دراِختیارِ هرکس به میزانِ کمکِ مالي‌ا‌ش وابسته بود. یالاتِ متحده، در نقشِ بزرگ‌ترین کمک‌کننده، حرفِ آخر را مي‌زد؛ در بانکِ جهانی هم همین‌طور.

 در طولِ دورانِ جنگِ سرد، اتحادِ شوروی به عنوانِ یک تهدیدِ بالقوه دیده مي‌شد. ین‌که حقیقتاً چنین خطری بودند یا نه موضوعِ دیگری است. اما تا وقتی درباره‌ی وضعیتِ سیاسي‌ی قدرت‌هی سرمیه‌داری بحث مي‌کنیم، اتحادِ شوروی حریفِ یالاتِ متحده بود. اگر قرار بود جنگی اتفاق بیاُفتد، آن‌ها فکر مي‌کردند جنگ میانِ روسیه و قدرت‌هی صنعتي‌ی غربی باشد. ین تضاد جهانِ پس از جنگ را ساخت داد. سپس، پس از فروپاشي‌ی اتحادِ شوروی، یالاتِ متحده به قدرتِ بي‌رقیب و هژمونیک بدل شد.

اما حتی پیش از فروپاشي‌ی اتحادِ شوروی هم یالاتِ متحده نقشی مرکزی بازی مي‌کرد. یده‌ی ین‌که فرانسه بید ویتنام را نگاه دارد از سوی یالاتِ متحده پشتیبانی مي‌شد: ابتدا با اتحاد با فرانسوي‌ها بری نگاه‌داشتنِ مستعمره، و سپس با ورودِ مستقیمِ آمریکیي‌ها در پی شکستِ فرانسوي‌ها در دین‌بینفو و آتش‌بسِ پس از آن. یالاتِ متحده به جنگ رفت تا مسئولیتِ مستعمره‌کردنِ آن‌جا را پیش برد، اگر بخواهید ین‌طور بگویید. هم‌چنین جنبش‌هی آزادي‌ی ملي‌یی در مالزی هم وجود داشتند. هم‌چنین چنین جنبش‌هیی در اندونزی هم بودند. در هریک از ین موارد یالاتِ متحده خود را واردِ تصویر کرد.

پس یالاتِ متحده، به عنوانِ قدرتِ برتر، با پیانِ تسلطِ بریتانیا و فروریختنِ امپراتوري‌هی مستعمراتي‌ی پیشین، به یک قدرتِ هژمونیک بدل شد. نقشِ امپراتوري‌خواهانه‌ی یالاتِ متحده، با منطقِ توسعه‌، اقتصاد و نیازَش به حضورِ پررنگِ جهانی در یک راستا بود. چنان‌چه پیش‌تر گفتم، سرمیه‌داری ناچار از رشد است. منطقی درونی بری توسعه‌ی اقتصادِ یالاتِ متحده هست. وقتی رشد مي‌کند، موضوعِ امپریالیسم (رقابتِ جهانی و سلسله‌مراتب) خود را بزرگ‌تر جلوه‌گر مي‌سازد.

بخشی از تحولاتِ منجر به یجادِ هژموني‌ی یالاتِ متحده، انتقالِ مرکزِ مالي‌ی جهان از بریتانیا به یالاتِ متحده بود. تصمیمِ کنفرانسِ برِتون وودز، جیی که IMF و بانکِ جهانی تأسیس شدند، ین بود که تنها استاندارد دلار است. هیچ‌کس جز بانک‌هی مرکزی نمي‌توانست طلا ذخیره کند، و حتی آن‌ها هم فقط مي‌توانستند طلاي‌شان را به دلار تبدیل کنند. دلار به واحدِ پولِ جهانی بدل شد. پیش از جنگِ نخستِ جهانی، اگر به عنوانِ مثال مي‌خواستید کالیی از هلند به مراکش بفروشید، صورت‌حساب‌ها به لیره‌ی استرلینگ نوشته مي‌شدند. پس از جنگِ دو‌مِ جهانی، صورت‌حساب‌ها به دلار نوشته مي‌شدند. بری مثال، وقتی اوپک تشکیل شد، و کشورهی تولیدکننده‌ی نفت روی آن قیمت گذاشته، تولیدِشان را بری نگاه‌داشتنِ قیمت در یک سطحِ خاص کنترل کردند، قیمتِ نفت تنها مي‌توانست به دلار پرداخت شود.

بگذارید دوباره به یالاتِ متحده‌ی درست پس از جنگِ دو‌م باز گردیم: ین کشور بزرگ‌ترین ظرفیتِ تولیدی در جهان را ساخته بود، و نیازی هم به بازسازي‌ی خود نداشت. همه‌ی نبردها در اروپا، آفریقی شمالی، اقیانوسِ آرام و آسیا رخ داده بودند، پس هیچ‌چیزی در یالاتِ متحده از قبیلِ صنعت و زمین آسیب ندیده بود. پس به منبعِ اصلي‌ی لوازمِ ماشینی و بسیاری تولیداتِ صنعتی بدل شد: اگر کامیون یا پل یا هواپیما مي‌خواستید، به یالاتِ متحده رو مي‌کردید. یالاتِ متحده از ین برتری بری گسترشِ قدرت‌ا‌ش به جهانِ سوم و تسخیرِ بازارهی هرچه ‌بیش‌تر استفاده کرد، تا جیی که به قدرتِ هژمونیک بدل شد، „تنها“ قدرتِ هژمونیک. و از آن‌هنگام تاکنون مدام بری نگاه‌داشتنِ آن جاي‌گاه بری خود تلاش کرده است.

و من فکر مي‌کنم عراق، خیلی ساده، ادامه‌ی ین حرکت به سوی هژموني‌ی امپراتورانه است، احتمالاً به‌شکلی خیلی قاطع‌تر از امروز. اما پیش‌تر جنگِ ویتنام هم بوده، سربازانِ آمریکیی به لبنان هم فرستاده شدند، آن‌ها به پاناما هم هجوم بردند، و گرِنادا، یک جزیره‌ی کوچک، را هم تصرف کردند. آن‌ها کوبا را تحریم کردند و به سرنگوني‌ی آلنده در شیلی یاری رساندند. یالاتِ متحده تعدادِ بسیاری درگیري‌ی دیگر هم یجاد کرده است. یده‌ی ین که یالاتِ متحده پلیسِ دنیا باشد، از پس از جنگِ دوي‌مِ جهانی همیشه مطرح بوده.

از آن‌هنگام به بعد، یالاتِ متحده ین نقش را به عهده گرفته که به کشورها بگوید چه‌گونه بید کارهاي‌شان را پیش برند. یالاتِ متحده ین را در ژاپن پیش برد. همین را در آلمان هم به اجرا گذاشت. در خاورِ میانه، جیی که جنبش‌هی ملي‌ی بسیار قوي‌یی وجود داشت، آن‌جنبش‌ها با تأکید بر مذهب تضعیف شده و ریشه‌هاي‌شان زده شد. منظورَم ین است که آن، اثرِ مخالفتِ یالاتِ متحده با جنبش‌هی ملی و پشتیباني‌ی آشکارَش از اسرائیل است. ین به اسلام دامن زد، باور به اسلام به عنوانِ تعیین‌کننده‌ی هویت. آمریکیي‌ها اوضاع را چنان تغییر دادند که دیگر ملتی در معنی واقعی وجود نداشت، بل‌که مذهبي‌ها بودند، که گرداگردِ اسلامِ سیاسی و فرقه‌هی مختلف‌ا‌ش از قبیلِ شیعه‌گری، سني‌گری و غیره سازمان یافته بودند.

ین مسائل اکنون درباره‌ی عراق تشدید شده اند. عراق قسمتی از خاورِ میانه، و مهم‌ترین منبعِ نفتِ دنیا است. پس جنگِ عراق هم شگفت‌اَنگیز نیست.

اجازه دهید کمی درباره‌ی نفت و مالکیت‌اش نکته‌یی را تذکر دهم که خیلی پیش‌تر به آن رسیدهام. درحقیقت، حدودِ سی سال پیش، جدولی درباره‌ی ین حقیقت در عصرِ امپریالیسم آوردم. انقلابی در یران رخ داده بود. حاکمِ یران، شاه، سرنگون شده و حکومتی دموکراتیک شکل گرفته بود. رییسِ آن حکومت [دکتر محمد] مصدق بود. ین‌جا من هیچ اطلاعاتِ مخفي‌یی ندارم، ین‌ها قسمتی از بیگاني‌ی عمومی است: سیا در سرنگوني‌ی مصدق و بازگرداندنِ شاه به قدرت در یران درگیر بود. در ۱۹۴۰، پیش از آن‌که مصدق نفت را ملی کند، حدودِ ۷۰ درصدِ ذخیرِ نفتی به دستِ بریتانییي‌ها اداره مي‌شد و ۳۰درصدِ باقی در اختیارِ شرکت‌هی آمریکیی بود. سپس سرنگوني‌ی مصدق به دست یالاتِ متحده رخ مي‌دهد، و یرانی به یک معنا در امپراتوري‌ی آمریکا قرار مي‌گیرد، و مي‌دانید چه مي‌شود؟ حدودِ ۶۰ درصد از نفت در دستانِ شرکت‌هی آمریکیی مي‌اُفتد و ۳۰ درصد در اختیارِ انگلیسي‌ها مي‌ماند (با شرکتِ کشورهی دیگر که ۱۰درصدِ باقی را پر مي‌کنند). و شرط مي‌بندم ین چیزی است که در عراق اتفاق خواهد افتاد. تفکرِ آن‌ها دلیلِ فراوانی بری تهاجم به عراق دارد، و یکی از آن‌ها ین است که در عراق مقدارِ زیادی نفت هست. پیش‌تر شرکتی فرانسوی نقشی مهم آن‌جا داشت. یتالییي‌ها و روس‌ها هم قراردادهی بزرگی بری توسعه‌ی نفتِ آن‌جا داشتند. امروز خواهیم دید که آن قراردادها به دستِ چه‌کسی خواهد افتاد. و خواهیم دید یالاتِ متحده چند پاي‌گاهِ نظامی در خاورِ میانه، آسیی مرکزی و آفریقا به دست خواهد آورد.