به سوی یک تعریف هستیشناسانه از" بسیارگونه"
تونی نگری
برگردان:شیدان
وثیق
پیشگفتار مترجم:
متنی که در زیر میخوانید، رساله
کوتاهی است از فیلسوف مبارز و معاصر ایتالیائی،
تونی نگری، که توسط
F.Matheron
به زبان فرانسه ترجمه و در نشریه فرانسوی
multitudes
( شماره 9) انتشار یافته است. متاسفیم که به دلیل
عدم آشنائی با زبان ایتالیائی، متن را از نسخه
فرانسوی آن و
نه از روی اصل به فارسی برگردانده
در اختیار خواننده علاقهمند قرار میدهیم.
دشواری مقوله. در این تلاش، با
مهمترین مشکلی که رو به رو شدیم، یافتن معادلی در
زبان فارسی برای مقوله
multitudos
لاتینی است که موضوع اصلی مقاله را تشکیل میدهد.
با رجوع به فرهنگهای موجود و کتابهای فلسفی،
واژههای "بی شماری"، "توده"، "جمعیت"، "انبوه"
.... را پیدا کردیم که بیش از هر چیز ایده
"مقدار"، انداره و یا جمع منسجم و فشرده
masse
را
تداعی میکنند تا مفهوم "بسیار
گونه بودن" را.
هیچ یک از آنها حق مطلب را به طور
کامل و صحیح ادا نمیکنند. در گفتمان
Rhetorique
سیاسی- فلسفی غربی،
multitude
به معنای توده کثیری از افراد، از فردیتها، در
تمایزها، و ویژهگیهای آنها، در چند گونگی آنها
میباشد. و ما در زبان فارسی واژهای نیافتیم که
قادر باشد هم "تنوع، ویژگی و بسیار گونگی"، هم
"تعدد و بیشماری" و هم "توده کثیری از افراد" را
مبتادر سازد. در نتیجه و ناگزیر برای طرح مطلب و
رساندن منظور، به تناوب و بر حسب موضوع، از "بسیار
گونه"، " بسیار گونگی" و "توده بسیار گونه"
استفاده کردهایم . لازم به تذکر است که در
زبانهای غربی، از جمله فرانسوی، " بسیار گونه" را
حتی میتوان جمع بست(multitudes)
و بدین سان از "بسیار گونهها" یا "تودههای بسیار
گونه" سخن راند.
هستیشناختی "سیاست"
با قرار دادن این رساله در اختیار
خواننده ایرانی از طریق انتشار آن در طرحی نو ما
در واقع مقوله
multitudos
( بسیار گونه) را به بحث میگذاریم. مقولهای که
در راستای کامل سلسله تاملات ما پیرامون لحظههای
گسست از سیاست واقعاً موجود و از فلسفه کلاسیک
سیاسی، قرار میگیرد. خروج از سرزمین سیاست سنتی،
کشف فضاها و میدانهای دیگر چون "دخالت گری
مشارکتی و شهروندی" ، "خودمختاری"، "خوداداری" و
"خودرهایشی" و ..... در حقیقت، در حوزه نظری، یک
مسئله هستی شناختی
ontologique
در باره "سیاست" میباشد.
"سیاست" در دو هستی
etre
کاملاً متفاوت و متضاد مطرح است. از یک سو، در
هستی سیاست واقعاً موجود یعنی در اندیشه و عملی
(در واقع حرفهای) که در نهایت میخواهد نظم و
موزونی و یگانگی را تحت سلطه و هدایت قدرت برین یا
ترافرازندهای
transcendance
(چه خدایی و یا چه زمینی ) برقرار سازد. از سوی
دیگر، "سیاست" از نوع و سنخ دیگری یا بهتر گفته
باشیم در هستی معمایی "دخالتگری همگانی" به عنوان
آلترناتیوی در برابر"سیاست انحصاری" طرح میشود.
این همان چیزی است که ما مشارکت همگان (شهروندان)
در اداره "امور عمومی"
publica
resدر
هم زیستی تنازعی؛ در حفظ چندگونگی و سرانجام در
رهایش از سلطه هر نیروی برین و مقتدری بر جامعه
(مبارزه ضدآلیناسیونی
anti
alienations)
مینامیم. مقوله "بسیار گونه" که امروزه در غرب
یکی از مباحث چپ نو را تشکیل میدهد، در کانون
مرکزی نقد "سیاست" جای میگیرد و از این رو با
توجه به بحران جهان شمول اندیشه و عمل سیاسی، مورد
توجه خاص ما و نیز در جنبش فکری و عملی چپ نو
ایرانی قرار میگیرد.
گسست از فلسفه کلاسیک
گسست از" سیاست واقعاً موجود"
همانطور که همواره خاطر نشان کردهایم، بدون گسست
از فلسفه کلاسیک سیاسی میسر نیست. فلسفهای که
سیستم افلاطون بانی و موسس آن بوده و هابز، روسو،
هگل و مارکسیسم عامیانه ....ادامهدهندگان راستین
آن میباشند. سیستمی که همواره پایه و اساس سیاست
– چه لیبرالی و چه توتالیتر- را تشکیل داده است. "
بسیار گونه" اینجا نیز، در نقطه کانونی گسست
فلسفی قرار میگیرد. آن جا که هستیشناسی "افتراق-
اختلاف" ، "اتفاق- احتمال" و "نقد – عمل اجتماعی"
از متافیزیک "یگانهگرا"، "تبیین گرا"
deterministe،
"مطلقگرا" و "ترافرازنده"
transcendantal
جدا میگردد. در حالی که اولی سوی به آزادی، خود-
اداری و خودرهایشی در فرایند نامعلوم و نامسلم
مبارزه غرابتها و تمایزها را دارد، دومی در پی
استقرار " نظم برین" و "وحدانیت" از طریق چیره شدن
بر آشفتگی و چند گانگی به حکم"عقلگرائی"
(راسیونالیسم) و " حقیقت برین" است.
علامتهای یک مسیر
"بسیارگونه" به مثابه یک مقوله
گسست فلسفی و سیاسی، در فرایندی، در مسیری قرار
میگیرد که دستکها یا علائم راهنمای آن را بخشاً
در نوشتههای پیشمان نشان دادهایم.
ابتدا و به عنوان طلایهدار، نزد
پروتاگوراس، در یونان قرن پنجم، در دو قضیه اصلی
او را یافتیم: مشارکت همه در امور شهرداری و در
همه چیز دو گفتمان در برابر هم قرار میگیرند.
سپس رد پای آن را نزد ماکیاولی در دیسکورس، در
جنبش مدنی و جمهوریخواهانه شهرهای ایتالیا در قرن
15 و 16 پیدا کردیم. آن جا که آشفتگی
Tumultes
و افتراق میان عوام و سنا شرط بقا آزادی روم
میگردد.
سرانجام حضور آن را نزد آن مارکسی
یافتیم که از مبارزه طبقاتی و خود- رهایشی در
جریان "پراکسیس"، در جریان دگرگشتی انقلابی، در
جریان نقد و نفی دولتگرایی و آلیناسیون سخن
میراند.
اما بانی و نظریهپرداز اصلی مقوله
" بسیار گونه"، همان طور که تونی نگری نیز تصریح
میکند، "تفسیر شورشگرانه" اسپینوزایی میباشد که
در رساله سیاسیاش، "توانمندی بسیار گونه" را در
قلب مسئله هستیشناسی، سیاست و تاریخ قرار میدهد.
اسپینوزایی که برای نخستین بار دست به یک جا به
جائی ریشهای میزند: تغییر مکان از سرزمین حقوقی
(قرارداد یا حق طبیعی) مورد علاقه فلاسفه کلاسیک
سیاسی به سرزمین هستی شناسی، یعنی آن جا که نیروی
تلاش و مبارزه مقاومت و قبل از هر چیز شور و شوق
برای زندگانی و حفظ خود مطرح میباشد. ما در ادامه
بحثهای خود پیرامون "چهار لحظه گسست" تحت عنوان
"لحظه اسپینوزایی"، پرسش انگیزهای اسپینوزایی را
مطالعه و بررسی خواهیم کرد.
جدال بزرگ
همانطور که در این رساله تاکید
خواهد شد، جدال اصلی با اندیشه و فلسفه سیاسی
کلاسیک- چه لیبرالی و چه توتالیتر بر سر انکار یا
عدم انکار واقعیت توده بسیار گونه نیست. هر دو این
مکاتب، وجود آن را رد نمیکنند. اختلاف و گسست
اساسی در آن جا نمودار میشود که این، هر یک با
توسل به سیستم و دستگاه خاص و متفاوت خود، یکی از
طریق راسیونالیسم" نماینده شدن و نمایندگی کردن"
repersentetion
و "نظم قراردادی"
contractualisme
و دیگری از طریق دیالکتیک "ترافرازنده" و "تاریخی"
– یا "طبقاتی" - ("خوب" افلاطونی، " سنتز"
دیالکتیکی هگلی یا "جامعه بدون طبقه" مارکسیسم
عامیانه و مبتدل
vulgate)
باری هر دو میخواهند توده " بسیار گونه" را
"یگانه" سازند، تحت کنترل و قیمومیت در آوردند،
"مطیع" و "رام " کنند. غایت راه آنها همواره این
بوده و هست که چندانی را به یکسانی تحت سلطه
ترافرازنده در آورند. در نهایت، آنها، به قول
تونی نگری، از "توانمندی چند گانه"
puissance de la multitude
هم چون هیولایی وحشت دارند و همواره در پی مهار
کردن این دیو مهیب و فاعل(سوژه) و فعال میباشند،
زیرا که اعمال و رفتار این هیولا چهار چوبپذیر و
قابل پیشبینی نیستند و در نتیجه، از نظر فلسفه
(کلاسیک)، غیر "طبیعی" و غیر "عقلائی" (راسیونل )
میباشند.
اما دریافت دیگر از "سیاست " در
برابر و در گسست از اندیشه و فلسفه سنتی سیاسی، "
بسیار گونه" را اصل هستی، اصل بودن و شدن، اصل
فعالیت اجتماعی و دگردیسی خود و جامعه میشمارد
multitude
به قول تونی نگری، نام یک
immanence
(درون باش) است. واحد
unite
نیست، وجدانیتی ندارد. تعدد فردیتها، اختلافها،
غرابتها و ویژگیها است. جمع تک بودیهائی است که
قابل نمایندگی نیستند.
Singularites non repersentables
مقوله طبقاتی است اما نه در مفهوم مدرن و محدود آن
بلکه به معنای استثمار تعاون. تعاون یا مشارکت
تمایزها و ویژگیها و استثماری سنجشناپذیر، خارج
از اندازه و بی اندازه. بسیار گونه، جنبش، مقاومت
و گذار نوآورانه است، گذار به سوی آزادی و شادی در
بحران و رنج، در پیوند و گسست. بسیار گونه
توانمندی
puissance
است، نیروی است در جهت تصاحب تن
corps،
شمار کثیر تنهای بسیار گونه است. سرانجام بسیار
گونه، بازیگر فعال اجتماعی، خود- سازماندهنده و
خودگردانی است که مطلقهای "سیاست" واقعاً موجود
را کنار میگذارد: وحدانیت، قدرت حاکمه، حاکمیت
(دولت)، ... فرمانروایی و فرمان برداری.
دو توضیح. رساله در اصل دارای چند
سر فصل میباشد. پارهای از آنها دارای عنوان و
پارهای دیگر صرفاً شمارهگذاری شدهاند. ما برای
برجسته کردن موضوع اصلی هر بخش، به خود اجازه
دادیم که تیترهائی برای سرفصلهای بدون عنوان و یا
صرفاً شمارهگذاری شده انتخاب کنیم. هر جا این
عنوانهای الحاقی را میان پارانتز قرار دادهایم.
آخرین بخش رساله شامل پاسخی کوتاه به برخی
انتقادهای وارده به مقوله بسیارگونه است. اما چون
آنها بازگو نشدهاند، پیگیری جدل تونی نگری برای
خواننده نا آشنا با استدلالهای مخالفین، بسی مشکل
میگردد از این رو، این بخش آخر و کوچک از رساله
را نیاوردهایم تا در فرصت دیگری با ارائه نظرات
مخالفین مطرح کنیم. شیدان وثیق
به سوی یک تعریف هستیشناسانه از
"بسیارگونه"
تونی نگری
1- (بسیار گونه، درون – بود و جمع
تک بودیها است)
multitude
(بسیارگونه) نام یک درون- بودی
immanence)
در مقابل ترافرازندگی
transcendantance
- مترجم ) میباشد. بسیار گونه جمع ویژگیها
Singularites
(تک بودیها یا غرابتها- مترجم) است. با حرکت از
این شاخصها و یک بار که مقوله "خلق" از بند هر
برینی
transcendantal
خلاصی یافت، میتوان بلافاصله دست به تعریف
هستیشناسانه از واقعیتی که باقی میماند زد.
میدانیم که مفهوم خلق چگونه در سنت استیلاجویانه
مدرنیته شکل گرفته است. هابز، روسو و هگل، هر یک
در گوشه خود و به شیوه خود، مقوله خلق را با حرکت
از برینی به نام "حاکم"
souverain
تبیین کردند. نزد این متفکران "توده بسیار گونه"
آشفتگی
chaos
و جنگ تلقی میشد. بدین سان، اندیشه مدرن به دو
صورت عمل میکند. از یکسو، بسیار گونه را از
ویژهگیها تجرید و آن را تعالیوار
transcendantalement
در مفهوم خلق ادغام مینماید. از سوی دیگر، اندیشه
مدرن، برای تشکیل توده متراکم و منسجمی
masse
از افراد، مجموعه ویژگیهائی که بسیارگونه را
میسازند، از بین میبرد. طبیعتگرایی حقوقی، چه
مبادی تجربی داشته باشد و چه ایدهآلیستی، همواره
یک اندیشه تعالیگرا و فسخ کننده درون – بودی است.
در مقابل اما، نظریه بسیارگونگی میخواهد که
سوژهها به حساب خود صحبت کنند: موضوع بحث در این
جا، صاحبان منفرد نبوده بلکه تکبودیهای
نمایندگیناپذیر
non repersentetion
است.
2- (
بسیار گونه یک مقوله طبقاتی است )
بسیارگونه یک مقوله طبقاتی است. در
واقع، توده بسیار گونه همواره مولد است و همیشه
متحرک. از نقطه نظر زمانی، در فرآیند تولید
استثمار میشود و از نقطه نظر فضائی، باز هم
استثمار میشود و این بار به مثابه جامعه مولد یا
تعاون اجتماعی به قصد تولید.
مقوله "طبقه بسیارگونه" را نباید
به سان مقوله "طبقه کارگر" مورد بررسی و تحلیل
قرار داد. مقوله طبقه کارگر، در واقع، مقوله
محدودی میباشد، هم از نظر تولید (زیرا اساساً
زحمتکشان صنعتی را در بر میگیرد) و هم از موضع
تعاون اجتماعی(چون بخش کوچکی از زحمتکشان فعال در
مجموعه تولید اجتماعی را شامل میگردد.)
روزا لوکزامبورگ علیه کارگریسم
ouvrierisme
تنگنظرانه بینالملل دوم و مخالفت او با نظریه
اشرافیت کارگری، پیشگوئی مقوله "بسیار گونه" بود.
تصادفی نیست که در بطن جنبش کارگری آن زمان، جدل
روزا لوکزامبورگ با نظریهپردازان اشرافیت کارگری
به موازات مبارزه او بر علیه ناسیونالیسم رشد
یابنده، تشدید میگردید.
اگر بسیارگونه را یک مقوله طبقاتی
وضع کنیم، مقوله استثمار به معنای استثمار تعاون
خواهد بود: نه تعاون افرادhndividus
بلکه تعاون ویژگیها
Singularites
استثمارمجموعه ویژگیها، استثمار شریانهائی که
مجموعه را تشکیل میدهند و یا استثمار مجموعهای
که شریانها را در بر میگیرد و غیره.
توجه داشته باشیم که برداشت "مدرن"
از استثمار (آن طور که مارکس تشریح میکند) با
مفهومی از تولید که بازیکنان آن افراد
individus
هستند، سازگار میباشد. کار، تنها به این دلیل که
افرادی با عمل خود چیزی تولید میکنند، توسط قانون
ارزش قابل سنجش میگردد. مقوله انبوه منسجمmasse
نیز( به مثابه افزایش بی نهایت تعداد افراد)، یک
مقوله سنجش است و بیشتر به منظور اندازهگیری است
که در اقتصاد سیاسی به کار میرود. انبوه منسجم،
بدین معنا، همبسته سرمایه است، همان طور که خلق،
همبسته حاکمیت
souverainete
است. باید افزود که بی دلیل نیست که مقوله خلق
نیز، خود گونهای اندازهگیری است، به ویژه در
روایت ظریفانه کینزی و " بهزیستی باوری"
welfariste
اقتصاد سیاسی. اما بر خلاف آن، استثمار توده بسیار
گونه غیر قابل سنجش و اندازهگیری میباشد. این
استثمار توسط قدرتی صورت میپذیرد که به مقابله با
ویژگیها میرود، ویژگیهائی که سنجشناپذیرند،
فرای هر سنجشی قرار دارند، خارج از اندازه یا
بیاندازه
outre mesure
میباشند.
اگر گذار تاریخی را چون گذاری
دورانیepochal
(هستیشناسانه آن طور که هست) تعریف کنیم، این
بدین معنا است که ملاکها یا آرایش ساز و برگهای
اندازهگیری که در دورهای معتبر بودهاند. در
دورهای دیگر میتوانند به طور بنیادین زیر پرسش
روند. اما امروز در چنین دوره گذاری زندگی
میکنیم اما نمیتوان گفت که ملاکها یا آرایش
نوینی خود را بر ما نمودار خواهند کرد .
3- ( بسیار گونه یک مقوله توانمندی
است )
بسیار گونه، مقوله، توانمندیpuissance
است. تنها همین که تعاون را مورد تجزیه و تحلیل
قرار دهیم، پی خواهیم برد که مجموعه ویژگیها، بی
اندازهگیoutre
mesure
تولید میکند. این توانمندی تنها نمیخواهد بسط و
توسعه یابد بلکه به ویژه میخواهد تنی
corps
را تسخیر کند: گوشت بسیار گونه میخواهد به تن
عقل کلی
تبدیل شود. ما این گذار و یا بهتر
بگوئیم نمود توانمندی را میتوانیم با پیگیری سه
گرایش نیرومند مورد توجه قرار دهیم:
الف. ( گذار به پسا مدرنی)
تبار سیاسی بسیارگونه از طریق
مطالعه گذار مدرن به پسا مدرن (و یا ، به بیان
دیگر، از فوردیسم به پسا فوردیسم) این تبارشناسی
از مبارزات طبقه کارگری تشکیل و ترکیب یافته است
که شکلهای مختلف دیسیپلین اجتماعی "مدرنیته" را
نسخ کردهاند.
ب.( گرایش به عقلگرایی)
گرایش به سوی عقلگراییGeneral
intellect
گرایش که بسیار گونه را تشکیل میدهد و سوی به
شیوههای تجلی تولیدی دارد که بیش از پیش غیرمادی
immaterial
و عقلی میشوند. روندی که خود را به صورت تثبیت
مطلق عقل کلی در کار زنده در میآورد.
پ. ( گذار در آزادی و شادی، در
بحران و رنج)
گذاری نوآورانه در آزادی و شادی (و
هم چنین در بحران و رنج) که در بطن خود تداوم و
گسست را به همراه دارد. بسان انبساط و انقیاض تطور
ویژگیها
Singularites
4-
هیولای انقلابی که توده بسیار گونه نام دارد
اکنون لازم است اندکی بیشتر بر
تفاوت میان توده بسیارگونه
multitude
و خلقpeuple
تاکید ورزیم. بسیارگونه را نمیتوان با مقولههای
قراردادگرایانهcontractualisme
درک کرده و توضیح داد (از قراردادگرایی، من بیشتر
از یک آزمون تجربی، چیزی را میفهمم که به قلسفه
ترافرزنده
philosophie transcendantal
میانجامد.) در عامترین معنایش، توده بسیارگونه
از نمایندهگری میپرهیزد زیرا که بیشماری
سنجشناپذیر است. خلق همواره به مثابه یک واحد
نمایندگی میشود در حالی که توده بسیارگونه قابل
نمایندگی شدن نیست زیرا که از نگاه عقلگرائیهای
فرجامشناسانهrationalismes
teleogiques
و
ترافرازنده مدرنیته، پدیداری مهیب میباشد. بر
خلاق مقوله خلق، مقوله بسیار گونه به تعددی غریب و
ویژه، به جهان شمولی مشخص ارجاع میدهد. خلق یک
تن (پیکره ) واحد اجتماعی را تشکیل میدهد اما
توده چند گونه، خیر، زیرا که گوشت زندگی میکند.
ما اگر از سوئی مقوله بسیارگونه را با مقوله خلق
رو در رو میکنیم، از سوی دیگر باید هم چنین آن را
در برابر مقوله تودهها
masse
و عوامplebe
نیر قرار دهیم. تودهها و عوام واژههائی هستند که
غالباً برای نامیدن یک نیروی اجتماعی غیر عقلانی و
منفعل، خطرناک و خشن که به همین دلیل نیز به آسانی
آلت دست قرار میگیرند، به کار میروند. اما بر
خلاف آن واژهها، بسیارگونه، خود، یک بازیگر
اجتماعی فعال است، بی شماری است که عمل و اقدام
میکند. برخلاف خلق، بسیار گونه واحد نیست،
وحدانیتی را تشکیل نمیدهد اما در عین حال، بر
خلاف تودهها و عوام، میتوانیم آن را به مثابه
چیزی تشکل یافته بی انگاریم. در واقع، توده
بسیارگونه بازیگری فعال در خود- سازماندهی است.
یکی از امتیازهای بزرگ مقوله بسیارگونه این است که
مجموعه استدلالهای مدرنیته پیرامون "ترس از توده
ها" و "جباریت اکثریت" را خنثی میسازد، دلایلی که
غالباً به گونهای برای خریدن سکوت مورد استفاده
قرار میگیرند و ما را مجبور به پذیرش (و حتی
تقاضای) اسارت و بندگی خودمان می نمایند.
از نظر گاه قدرت
pouvoir،
با بسیارگونه چه کار میتوان کرد؟ در واقع مطلقاً
هیچ. زیرا در این جا مقولههای مورد علاقه قدرت
کنار گذاشته میشوند: اتحاد سوژه (خلق) ، شکل
تاسیس آن (قرارداد میان افراد) و شیوه حکومت کردن
(پادشاهی، اشرافی و دموکراسی در اشکال ساده یا
بسیط). تغییر ریشهای در شیوه تولید با برتری
یافتن نیروی کار غیر مادی
immateriel
و کار زنده تعاونی که به معنای واقعی کلمه یک
انقلاب هستی شناسیک
ontologique
مولد و زیست – سیاسی
biopolitique
است، همه اینها از سوئی متغیرهای "حکومت خوب" را
کاملاً زیر و رو کردهاند و از سوی دیگر نظریه
مدرنیته در رابطه با کارکرد جوامع در جهت انباشت
سرمایه که خواست همیشگی سرمایهداران بوده است را
نسخ کردهاند.
مقوله بسیارگونه ما را وارد
دنیایی کاملاً نو میکند. به درون انقلابی میبرد
که در حال وقوع است. در درون چنین انقلابی ما تنها
میتوانیم خود را یک غول تصور کنیم. در قرن شانزده
و هفده، در قلب انقلابی که مدرنیته را ساخت
Gargantua
و
pantagrual
غولهای نمادین عالیترین چهرههای آزادی و اکتشاف
بودند. آنها انقلاب را سراسر میگذرانند و وظیفه
عظیم آزاد شدن را به ما تکلیف میکنند. ما امروزه
نیاز به غولهای تازه و هیولاهای جدیدی داریم که
قادر باشند طبیعت و تاریخ، کار و سیاست، هنر و
نوآوری را با هم جمع زنند و نیروی نوینی که پیدایش
عقل کلی، برتری کار غیر مادی، شوقهای جدید و
انتراعی و فعالیت توده بسیارگونه به بشریت عرضه
داشتهاند را به ما نشان دهند. ما نیز به رابله
RAbelais
جدیدی داریم و یا بهتر بگوئیم نیاز به رابلههای
جدید و فراوانی داریم.
همانطور که گفتیم، اولین مصالح
بسیارگونه گوشت
chaire
است، یعنی گوهر زنده مشترکی که در آن تن و عقل
تلاقی کرده و تفکیکناپذیر میگردند. به قول مرلو
پونتی : گوشت ماده نیست، روح نیست، ذات نیست. برای
نامیدن آن باید از واژه قدیمی عنصر استفاده کرد،
به همان معنائی که در گذشته برای توضیح آب، هوا،
خاک و آتش به کار میرفت یعنی به معنای یک چیز
عمومی..... گونهای از اصل مجسم (تن یافته) که
درهر جا که پارهای از هستی مییابد، سبکی از هستی
را وارد میکند. گوشت بدین معنا یک عنصر هستی است.
(مرلو پونتی- مرئی و نامرئی) پس توده بسیارگونه،
هم چون گوشت بالقوگی خاصpure
potentialite
است
نیروی شکل نیافته حیات است، یک عنصر هستی است توده
بسیارگونه هم چون گوشت نیز، سوی به تمامیت زندگی
دارد. این هیولای انقلابی که نامش بسیار گونه بوده
ودر اواخر مدرنیته سر بر آورده است پیوسته
میخواهد گوشت ما را تبدیل به شکل نوینی از حیات
نماید.
ما میتوانیم از نقطه نظر دیگری،
حرکت بسیارگونه از گوشت به سوی اشکال نوین زندگی
را توضیح دهیم. این حرکت، جنبشی است در درون گذار
هستیشناسانه. چنین جنبشی است که گذار
هستیشناسانه را میسازد. من در این جا میخواهم
بگویم که توانمندی بسیارگونه، با حرکت از نظر گاه
تک بودیهائی که آن را میسازند، میتواند دینامیک
توانگری، پایایی و آزادی آنرا به ما نشان دهد.
تولید تک بودیها علاوه بر آن که به طور کلی تولید
کالا و بازتولید جامعه است، در واقع، تولید ویژه
ذهنیت جدید نیز میباشد. از سوی دیگر، امروزه در
شرایط شیوه تولید غیر مادی که شاخص عصر ما
میباشد، بسیار دشوار است که تولید کالایی را از
بازتولید اجتماعی ذهنیتها تمیز دهیم، زیرا که
کالاهای جدید بدون نیازهای جدید تولید نمیشوند. و
بازتولید زندگی نیز بدون خواستههای ویژه امکان
ندارد. در این جا مناسبت دارد که بر نیروی فراگیر
global
فرایند ( بسیار گونه- مترجم) تاکید ورزیم. فرایندی
که دامنه خود را بین فراگیری عمومی
globalisation
و
تک بودیها میگسترد، طبق ریتمی همزمان
synchronique
از ارتباطهای کم و پیش شدید و در عین حال زمان
سپارdiachronique
از انبساط و انقیاض، از تحول و بحران و از تمرکز و
تفرق جریانها، در یک کلام تولید دهنیت، یا چیزی
که سوژه از خود میسازد، در عین حال، تولید پایایی
بسیارگونه است زیرا که بسیارگونه جمع ویژگیها (
تک بودیها- مترجم) است البته کم نخواهند بود
کسانی که تلویحاً مقوله بسیارگونه را (به طور
عمده) یک مقوله غیر قابل دفاع به شمار آورده آن را
کاملاً استعماری بدانند، زیرا به زعم اینان اتحاد
بسیار گونه تنها از طریق ژست ترافرازنده
transcendantal
gesteو
کم و بیش دیالکتیکی امکانپذیر است (همان طور که
فلسفه از افلاطون تا هگل با گذر از هابز انجام
داده است)، علاوه بر این که بسیارگونه یا تعددی که
نمایندگی توسط
Aufhebung
دیالکتیکی (به زبان آلمانی در متن به معنای « نسخ-
حفظ – فراروی» - مترجم ) را رد میکند، در عین
حال مدعی است که چیزی ویژه و سوبژکتیو است. اما
ایراد آنها سست است.
Aufhebung
دیالکتیکی در این جا کارآئی ندارد زیرا، در مقوله
بسیارگونه، اتحاد بسیار گونه چیزی جز موجود زنده
نیست و موجود زنده به سختی توسط دیالکتیک
Aufhebung
میشود. به علاوه، این دستگاه تولید ذهنیتی که
سیمای مشترک خود را در بسیار گونه مییابد، به
صورت عمل (پراتیک) جمعی ظاهر میشود، فعالیتی که
همواره از سر گرفته میشود و ساماندهنده هستی است
. نام " بسیار گونه" هم سوژه است و هم حاصل
پراتیک اجتماعی.
5- و بسیار گونه نام تعدد گوناگون
تن
روشن است که ریشههای بحث در باره
بسیارگونه را باید در تفسیر شورشگرانه از اندیشه
اسپینوزائی پیدا کرد. ما هرگز از تاکید بر اهمیت
پیشفرض اسپینوزائی خسته نخواهیم شد. به مثابه یک
تم کاملاً اسپینوزائی، ماقبل از هر چیز، تن را
داریم و به طور مشخص، تن توانمند
coros puissant
را "شما نمیدانید که از تن چه کارهائی بر میآید"
و بسیارگونه نام شمار گوناگون تن میباشد. ما پیش
از این در جائی که از "بسیارگونه هم چون توانمندی"
سخن راندیم، چنین تبیینی به دست دادیم. بدین
ترتیب، در تبارشناسی بسیارگونه، در حرکت گرایش آن،
در مراحل مختلف آن و هم چنین در سرانجام فرایند
تشکیل آن، تن مقام نخست را احراز میکند. اما این
ها همه برای توضیح مطلب کافی نیستند. ما باید
مجدداً از نقطه نظر تن، تحلیلهای قبلی را از سر
گیریم یعنی باز گردیم به نکات الف، ب و پ در
پاراگراف 3 و آن بحثها را با دورنمای زیر کامل
کنیم .
5. الف ( هر تنی بسیارگونه است)
از آن جا که نام بسیارگونه را در
تضاد با مفهوم خلق تعریف کردیم، از آن جا که
بسیارگونه را جمع ویژگی بازگو کردیم، اکنون باید
ترجمان این مقوله را در دورنمای تن پیدا کنیم،
یعنی ترتیب و آرایش شماری گوناگون از تن را روشن
کنیم. هنگامی که تنها را مورد توجه قرار میدهیم،
پی خواهیم برد که تنها در برابر بسیاری تن قرار
نداریم بلکه هرتنی به تنهایی بسیار گونه است . با
در آمیختن در بسیارگونه، با آمیختن بسیارگونه در
بسیارگونه، تنها در هم میآمیزند، دو رگه
میشوند، پیوند میخورند و خود را دگرگون
میسارند. آنها هم چون امواج دریا مدام در حال
حرکتاند، مدام در حال دگر ساختن یک دیگراند.
گفتمان متافیزیک فردیت (و یا فرد، شخص) در باره
بسیار گونگی تنها، یک راز آمیزگری دهشتناک
میباشد. برای یک تن هیچ امکان تنها بودن وجود
ندارد حتی تصور آن نیز نامقدور است. زمانی که
انسان را به مثابه فرد تعریف میکنیم، هنگامی که
وی را به مثابه سرچشمه خودمختار حق و مالکیت در
نظر گیریم، آن وقت او را تک و تنها ساختهایم.
لاکن امر خاص
propre
تنها در رابطه با دیگری
autre
وجود دارد. متافیزیکهای فردیتگرا، هنگامی که در
برابر تن قرار میگیرند، برای این که بتوانند
بسیار گونگی تنها را منکر شوند، تن بسیارگونه را
انکار میکنند، ترافرازندگی شرط کلیدی تمامی
متافیزیک فردیتگرا میباشد، همان طور که شرط
کلید تمامی متافیزیک حاکمیت
souverainete
است. اما بر عکس، از نقطه نظر تن،
هیچ چیز جز رابطه و فرایند وجود ندارد. تن، کار
زنده است، پس نیروی بیان و تعاون است، پس ساختمان
مادی جهان و تاریخ است .
5. ب( استثمار تن – رهایش تن )
آن جا که از بسیارگونه به مثابه
مقوله طبقاتی و در نتیجه از بسیار گونه به مثابه
عامل تولید و موضوع استثمار سخن راندیم، بدون
واسطه میتوان بعُد بدنی را به میان کشید، زیرا
روشن است که در تولید و در جنبش، در کار و در
مهاجرت، این تنها هستند که در تمامی بٌعدها و
تبیینهای حیاتیشان، موضوع بازی قرار میگیرند.
در تولید، فعالیت تنها همیشه نیروی مولده و در
بسیاری اوقات ماده اولیه میباشد. از سوی دیگر،
هیچ گفتمانی در باره استثمار که موضوعاش تولید
کالایی و یا به ویژه بازتولید زندگی باشد، بدون
پرداختن مستقیم به تنها، امکانپذیر نیست. و اما
در باره مفهوم سرمایه، این نیز باید به صورت
واقعگرایانهای مورد توجه قرار گیرد. یعنی در پس
تجزیه و تحلیل رنجهائی که به تن تحمیل شدهاند:
تن فرسوده، تن ناقص و زخم خورده، تنی که همواره به
حالت ماده برای تولید فرو کاسته میشود. ماده
مساوی است با کالا. اگر نمیتوانیم تصور کنیم که
تنها به سادگی به حالت کالا برای تولید و
بازتولید جامعه سرمایهداری فرو کاسته شدهاند و
اگر به همان سان باید بر تصاحب مجدد چیزها و بر
آوردن امیال تاکید ورزید و هم چنین بر دگردیسیها
و افزایش توانمندی تنها در مبارزهای مداوم بر
علیه سرمایه – یک بار که این دوگانگی متضاد و
ساختار در بطن فرایند تاریخی انباشت (سرمایهداری
– مترجم) به رسمیت شناخته شد- پس در این حالت
مسئله راه حل را باید با مبانی رهایش تن
liberation des corps
و پروژه مبارزاتی جهت تحقق چنین هدفی طرح کنیم. در
یک کلام، ساز و کار ماتریالیستی "بسیارگونه" تنها
با متقدم شمردن تن و مبارزه بر علیه استثمار تن
است که میتواند حرکت کند.
5. ب(
دگردیسی تن در مبارزه و در جنبش)
از آن جا که بسیارگونه را توانمندی
نامیدیم و از تبار شناسی و روند، بحران و دگرگشتی
حرکت کردیم، گفتمان ما، بنا بر این، شامل دگردیسی
تنها میگردد. بسیار گونه، بسیار گونگی تنها
میباشد، مبین توانمندی، نه تنها به مثابه کل
ensemble
بلکه به عنوان خاص (تک بودی- مترجم)
singularite
است. هر دورهای از تاریخ انکشاف بشری(در زمینه
کار و قدرت، نیازها و اراده دگرگشتی) شامل
دگردیسیهای ویژه تنها میگردد. ماتریالیسم
تاریخی نیز قانون تحولی را در بر میگیرد، اما این
قانون همه چیز هست جز ضرورت، راهی راست و یک جانبه
بلکه قانون ناپیوستگیها، جهتها و سنتزهای
نامنتظر میباشد. این قانون، به معنای خوب کلمه،
یک قانون داروینی است، چون حاصل یک تقابل
هراکلیدسی ویک فرجامشناسی اتقافی زیرا که علت
دگردیسی
multitude
به مثابه مجموعه و دگردیسی تک بودیها به مثابه
multitude
هیج چیز نیست جز مبارزات، جنبشها و خواستههای
دگر سازانه.
6. قدرت حاکمه و توانمندی هستی
شناسانه بسیار گونه
ما نمیخواهیم این را انکار کنیم
که قدرت حاکمه قادر است به دست خود تاریخی و
ذهنیتی بنا نهد. لاکن، قدرت حاکمه، قدرتی است دو
چهره؛ قدرتی است که میتواند بر مناسبات حاکمیت
عمل کند اما نمیتواند آن را از میان بردارد. بهتر
بگوئیم، قدرت حاکمه (چون تناسب قوا) میتواند، هم
چون در برابر معضلی، در شرایط مقابله با یک قدرت
خارجی که مانعی ایجاد میکند، قرار بگیرد. این
مورد، حالت بار اول است. بار دوم این است که در
مناسباتی که قدرت حاکمه را به وجود میآورند و در
ضرورت حفظ آن مناسبات قدرت حاکمه محدودیت خود را
پیدا میکند. بدین ترتیب، مناسبات حاکمیت از یک سو
و در بار اول، به مثابه مانع ظاهر میشود (در آن
جا که قدرت حاکمه میخواهد بر روی مناسبات عمل
کند) و در بار دوم به مثابه محدودیت (در آن جا
قدرت حاکمه میخواهد مناسبات را حدف کند ولی موفق
نمیشود). اما بر خلاق قدرت حاکمه، توانمندی
بسیارگونه (توانمندی تک بودیهائی که کار میکنند،
اقدام و عمل میکنند و گاهی نیز نافرمانی میکنند
ولیکن در هر صورت با همدیگر میباشند)، باری
توانمندی بسیار گونه میتواند مناسبات حاکمیت را
حذف نماید.
ما بدین ترتیب، دو موضوعی که
میتوانند گشایشی بر هستیشناسی بسیار گونه باشد
را تصدیق میکنیم "قدرت حاکمه در حرکت خود
میتواند از مانع عبور کند اما قادر نیست محدودیتی
که مناسبات حاکمیت برایش ایجاد میکنند را حذف
نماید" و "توانمندی بسیار گونه، بر عکس، میتواند
مناسبات حاکمیت را حذف کند، زیرا که تنها فعالیت
تولیدی بسیارگونه است که هستی ساز میباشد". این
هستیشناسی، اما هنگامی تشریح آن آغاز خواهد شد که
ترکیب و ساخت هستی " بسیار گونه" عملاً تبیین شده
باشد.
از لحاظ تئوریک، به نظر ما میرسد
که میتوان اصل بدیهی
axiome
توانمندی هستیشناسانه بسیار گونه را در سه زمینه
طرح کرد.
- زمینه اول شامل نظریههای مربوط
به کار میشود، آن جا که رابطه فرماندهی (بر
زمینه درون بودی) را میتوان هم چون رابطهای
ناپایا
inconsistant
نشان داد. کار غیر مادی، فکری و در یک کلام دانش،
نیاز به هیچ فرمانی برای تعاونی شدن و در نتیجه
اثر بخشی عمومی ندارد. دانش، بر عکس، همواره نسبت
به ارزشهای (کالایی) که میخواهند محصورش کنند،
فزونی دارد.
-زمینه دوم، حوزه هستیشناسی است
که در بستر آن استدلال میتواند مستقیماً انجام
پذیرد. به عبارت دیگر، زمینه آزمون اشتراکی
experience du commun
است که نه به فرماندهی نیاز دارد و نه به استثمار
، یعنی زمینهای است که خود را اساس و پیشفرض هر
نمود بشری تولید گر و / یا باز تولید گر قرار
میدهد. زبان، شکل اصلی سازماندهی اشتراک است و
زمانی که کار زنده و زبان تلاقی کنند و خود را هم
چون دستگاه هستیشناسیک بشناسانند، آن هنگام است
که آزمون موسس اشتراک تحقق مییابد.
-زمینه سوم، زمینه سیاست
پسامدرنیته است که در آن توانمندی بسیارگونه
میتواند بازگو شود. از این طریق که نشان داده شود
چگونه بدون ترویج دانش و بر آمدن اشتراک هیچ یک از
شرایط لازم برای حیات و بازتولید یک جامعه آزاد
فراهم نمیشوند. آزادی، به معنای رهایش نسبت
فرماندهی، در واقع مادیتی پیدا نمیکند جز با
توسعه
multitude
و سامانپذیری آن به مثابه پیکر اجتماعی تک
بودیها.
این مقاله از طرح نو شماره68
برگرفته شده است.
|