دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

فصل دوم :  پرولتاريا

 

1 _ از شاگرد تا پرولتر

 

ديديم كه در نظام سرمايه دارى توليد به معنى جدايى كارگر از ابزار توليد بود.در يكسو سرمايه دار قرار دارد كه صاحب ماشين است و در سوى ديگر پرولتاريا كه كار انجام  ميدهد.

تامين نيروى پرولترى لازم براى اين نظام در ابتدا باروشهاى اجبارى صورت گرفت . اما امروزه ديگر اين روشها لازم نيست. قدرت اقتصادى نظام آنقدر زياد شده است كه به نتايج مطلوب دست يابد بدون اينكه قانون مالكيت خصوصى را نقض‏ كند.  در حقيقت ، با اجراى اين قانون است كه هرسال به تعداد كافى از دهقانان و صنعتگران مستقل ميتوانند بين گرسنگى و كار در كارخانه ها يكى را انتخاب كنند .

اين حقيقت كه تعداد پرولتاريا همواره رو به افزايش‏ است آنچنان ملموس‏ است كه كسى تلاشى در انكار آن ندارد. حتى آنها كه ميخواهند بما بقبولانند كه جامعه امروزين بر همان مبناست كه صد سال پيش‏ بود و ميكوشند از توليد كنندگان كوچك تصوير زيبايى ترسيم كنند ، در واقع در ساخت جامعه دگرگونى ايجاد شده است ، همانگونه كه درنظام توليدى. شكل سرمايه دارى توليد ديگر اشكال توليد را از ميدان بدر كرده و در زمينه صنعت بشكل غالب در آمده است ؛ همينطور امروزه كار دستمزدى شكل غالب كار است . صد سال پيش‏ شكل غالب كار كشاورزى بود ، بعدها كار صنعتگران شهرهاى كوچك و امروز كار مزدبگيران .

درهمه كشورهاى متمدن ، پرولتاريا بزرگترين طبقه را تشكيل ميدهد ؛ شرايط و طرز فكر پرولتارياست كه سمت و سوى ديگر بخشهاى كار را تعيين ميكند. اين بمعنى انقلاب تمام عيارى در شرايط فكرى توده مردم است . شرايط پرولتاريا اساسا با مقولات پيشين كار متفاوت است . كشاورز خرد ، صنعتكار و توليد كننده خرد معمولا از آنجا كه صاحب ابزار توليد بودند ، مالك محصول كار خود نيز بودند. محصول كار پرولتاريا به خود او تعلق ندارد بلکه به سرمايه دار يعنى به مالك ابزار مورد نياز توليد تعلق دارد. درست است كه سرمايه دار به پرولتاريا دستمزد ميپردازد اما ارزش‏ دستمزد او بسيار پائين تر از ارزش‏ توليد اوست .

وقتى كه سرمايه دار در صنعت تنها كالايى كه پرولتاريا براى فروش‏ عرضه ميكند، يعنى نيروى كارش‏ را ميخرد ، اينكار را تنها بقصد بهره بردارى سودآور از اين كالا انجام ميدهد. هر چه كارگر بيشتر توليد كند ، ارزش‏ توليدش‏ بيشتر است . اگر قرار بود سرمايه دار از كارگران و كارمندانش‏ آنقدر كار بخواهد كه فقط براى دستمزدشان كافى باشد، دراينصورت سودى بدست نمى آورد.  اما سرمايه سود ميطلبد و در وجود سرمايه دار شنونده علاقمندى را مييابد. هر چه زمانى كه كاركنان طى آن درخدمت سرمايه دار بكار مشغولند بيش‏ از مدت زمانى باشد كه براى پرداخت دستمزدشان لازم است ، ارزش‏ توليدشان نيز بهمان نسبت بيشتر ميشود ؛ ارزش‏ مازاد بر آنچه سرمايه دار به مصرف دستمزدها ميرساند افزايش‏ مييابد و شدت استثمار اين كاركنان بالا ميرود . حد و مرز اين استثمار تنها به قدرت تحمل و مقاومتى كه احتمالا در برابر استثمار كنندگان نشان ميدهند محدود ميشود .

در توليد سرمايه دارى ، سرمايه دار و مزدبگير مانند كارفرما و كارمند دوره هاى صنعتى پيشين همكار نيستند . سرمايه دار بزودى عمدتا بصورت تاجر درميايد و تاجر هم باقى ميماند.  فعاليت او ، اگر فعاليتى هم داشته باشد ، مانند تاجر به فعاليت در  بازار محدود ميشود. كار او عبارت است از خريد هرچه ارزانتر مواد خام، نيروى كار و ديگر ضروريات وفروش‏ هر چه گرانترمحصول تمام شده درحوزه توليد ، كار سرمايه دار فقط و فقط عبارتست از تامين بيشترين مقدار كار توسط كاركنان در مقابل حداقل ممكن مقدار دستمزد و بدين ترتيب كسب حداكثر ارزش‏ اضافى از وجود كاركنان. سرمايه دار در مناسباتش‏ با كاركنان نه يك همكار بلكه يك نيروى فشار و استثمار كننده است ؛ هر چه آنان بيشتر كار كنند داراتر مى شود . اگر ساعات كار بى تناسب طولانى شود ، سرمايه دار خسته نمي‌شود. اگر شيوه توليد كشنده باشد، او نمي‌ميرد.  سرمايه دار خيلى بيشتر از استاد كار دوران پيش‏ بيقرار زندگى و سلامت كارگران است . بيشتر كردن ساعات كار، حذف روزهاى تعطيل، شبكارى، رطوبت و كارخانه هاى بيش‏ از حد گرم و مملو از گازهاى سمى، چنين است " بهبودهايى " كه شيوه توليد سرمايه دارى بنفع طبقه كارگر ارائه داده است .

عرضه ماشين آلات نيز خطر جانى و جسمى كارگران را افزايش‏ داده است . نظم ماشين كارگر را به هيولايى زنجير كرده است كه با قدرتى عظيم و با سرعتى ديوانه كننده هميشه درحركت است. تنها دقت فوق‌ا‌‌لعاده ميتواند كارگرى را كه در اسارت اين ماشين است از قاپيده شدن و خرد شدن توسط آن محافظت كند . وسايل حفاظتى خرج برميدارد ؛ سرمايه دار چنين وسايلى را تا مجبور نباشد تهيه نمي‌كند . صرفه جويى فضيلت مورد تحسين    سرمايه دار است و او را تا حد امكان به اين كار تشويق ميكند و وادارش‏ ميسازد تا آنجا كه ميتواند در كارگاه ماشين آلات بچپاند . چه باكى دارد كه با اين كار سلامت كارگران را بخطر بياندازد؟ كاركنان ارزان قيمت‌اند ولى كارگاههاى بزرگ و جادار گرانبها .

از جنبه ديگرى نيز كاربرد سرمايه دارانه ماشين آلات موجب تنزل شرايط طبقه كارگر ميشود.  بدين ترتيب كه ابزار مكانيكى دوران پيش‏ ارزان بود و تغييراتى كه به بى مصرفى آن  منتهى شود بسيار كم . اما در مورد ماشين وضع متفاوت است . اولا ماشين هزينه فراوانى دارد؛ دوم اينكه اگر در اثر بهبود تكنيك ، ماشينى از دور خارج شود و تا حد ظرفيت كامل مورد استفاده قرار نگيرد براى سرمايه دار بجاى سود ضرر بهمراه دارد .   

همچنين ماشين نه تنها از طريق استفاده بلكه از طريق  بى مصرف ماندن نيز فرسوده ميشود. بعلاوه  پيشرفت علم در توليد همواره اختراعات و اكتشافات جديدى را در ارتباط با ماشين آلات كهنه بهمراه دارد. بنابراين ماشين آلات و كارخانه هاى كامل از آنجا كه نميتوانند با پيشرفت تكنيك رقابت كنند قبل از اينكه بطور كامل مورد استفاده قرار گيرند بى مصرف ميشوند. بدين ترتيب هر ماشينى قبل از اينكه كاملا مورد استفاده قرار گيرد، درمعرض‏ خطر بى مصرفى قرار دارد . از نظر سرمايه دار اين كافيست تا از لحظه بكارگيرى ماشينش‏ هر چه سريعتر آنرا مورد بهره بردارى قراردهد. به ديگر بيان ، كاربرد سرمايه دارانه سيستم ماشينى بمعنى مهميزى است كه سرمايه دار را واميدارد تا ساعات كار را تا آنجا كه ميتواند افزايش‏ دهد و توليد را بدون وقفه پيش‏ ببرد. سيستم كار نوبتى و شبانه روزى را پيشنهاد ميكند و بر طبق آن كار مضر شبانه را به سيستمى دائمى تبديل مينمايد.

زمانى كه سيستم ماشينى رو به گسترش‏ گذاشت ، پاره اى افراد ايده آليست ادعا كردند كه عصر طلايى فرا رسيده و ماشين كارگر را رها و آزاد ميكند . اما ماشين در دست سرمايه دار سختى كار را غير قابل تحمل كرده است .

در رابطه با دستمزد نيز شرايط مزد بگير از شرايط شاگرد دوران قرون وسطى بدتر است . پرولتاريا ، كارگر امروز  سر ميز  سرمايه دار غذا نمى خورد و در خانه سرمايه دار زندگى نميكند. خانه او هر چقدر هم محقر و غذايش‏ هرچقدر غم انگيز باشد ، آرى ، حتى اگر درمعرض‏ گرسنگى نيز باشد ، رفاه سرمايه از اين منظره دردناك خدشه نمى بيند . واژه هاى دستمزد و گرسنگى قبلا مانعه‌الجمع بودند ، كارگر آزاد دوران پيش‏ تنها وقتى گرسنگى ميكشيد كه كار نداشت ؛ هر كس‏ كار ميكرد دستمزد داشت و غذاى كافى ؛ سرنوشت او گرسنگى كشيدن نبود. امتياز آشتى دادن اين دو تضاد - دستمزد و گرسنگى - به سرمايه دار داده شد و سرمايه دار دستمزد گرسنه ماندن را به نهادى دائمى و حتى به تكيه گاهى براى نظام اجتماعى امروزين تبديل كرد.

 

2 - دستمزدها

دستمزد هرگز آنقدر بالا نخواهد رفت كه كسب و كار سرمايه دار و سودى كه براى زندگى از آن كسب ميكند را غير ممكن سازد ؛ اگر چنين باشد براى سرمايه دار سودمندتر آنستكه كسب و كارش‏ را تعطيل كند. نتيجه اينكه دستمزد كارگر هرگز نميتواند به سطح ارزش‏ محصولش‏ بالا برده شود بلكه بايد هميشه پايينتر از آن باشد تا مازاد ى بجا گذارد، تنها چشم انداز كسب مازاد است كه سرمايه دار را به خريد نيروى كار تشويق ميكند .  بنابراين روشن است كه تحت نظام سرمايه دارى دستمزد كاركنان هرگز نميتواند آنقدر افزايش‏ يابد كه به استثمار كار خاتمه دهد .

مازادى كه طبقه سرمايه دار تصاحب ميكند معمولا از آنچه تصور ميشود بيشتر است. اين مازاد نه تنها شامل سود صاحب كارخانه ميشود ، بلكه اقلام ديگرى را به اعتبار توليد و مبادله در بر ميگيرد. مثلا  اجاره خانه، پرداخت بهره وامها، حقوقها، سود  تاجر، مالياتها و از اين قبيل . همه اينها را بايد از مازاد كسر كرد يعنى از اضافه ارزشى كه بيشتر از دستمزد كاركنان است ، واضح است كه اگر مجتمعى بخواهد " سودآور" باشد اين مازاد بايد بسيار بالا باشد. روشن است كه دستمزدهاى كاركنان نميتواند آنقدر افزايش‏ يابد كه حتى بطور تقريبى ، هم سطح ارزش‏ سودى باشد كه حاصل ميشود ، تحت هر شرايطى نظام سرمايه دارى عبارت است از استثمار كارگران مزدبگير. از بين بردن اين استثمار بدون از بين بردن خود نظام غير ممكن است . و استثمار حتى جايى كه دستمزدها بالاست بايد شديد باشد.

اما دستمزدها حتى تحت چنين شرايطى نيز بندرت به حد مطلوب ميرسد ، بلكه اغلب به پايينترين حد نزديك است . اين حد نازل دستمزد هنگامى است كه حتى ضروريترين نيازهاى كارگر را هم بر نمى آورد . وقتى كه كارگر از گرسنگى در خطر مرگى زودرس‏ است ، كار بپايان خود نزديك ميشود.

دستمزد بين ايندو انتها در نوسان است. هر چه ضروريات كارگر كمتر باشد ، كار ذخيره شده براى بازار بيشتر است و هر چه ظرفيت كارگر براى مقاومت كمتر شود ، دستمزدش‏ به سطح پايينترى تنزل ميكند .

عموما دستمزدها بايد در آن سطحى باشد كه كاركنان را در شرايط نياز به عرضه نيروى كار نگهدارد و يا به بيان دقيقتر ، دستمزد بايد بحدى باشد كه نيروى كار مورد نياز سرمايه دار    را تامين كند . در ضمن دستمزد بايد در سطحى باشد كه نه تنها كارگر را در شرايط نياز به عرضه كار نگهدارد بلكه شرايط زاد و ولد براى جايگزينى او نيز فراهم باشد .

امروزه پيشرفت صنعت ايجاب ميكند و براى سرمايه دار نيز بسيار مطلوب است كه نيازهاى كاركنان كاهش‏ پذيرد و بهمان نسبت  نيز دستمزدشان تقليل يابد .

زمانى مهارت و قدرت براى يك كارگر از شرايط ضرورى بود ؛ دوران شاگردى طولانى بود و مخارج آموزشى بسيار بالا .  اما امروزه با پيشرفت در تقسيم كار و عرضه ماشين آلات ، مهارت و قدرت روز بروز زايد ميشود و جايگزينى كاركنان غير ماهر و ارزان را بجاى كارگر ماهر ميسر ميسازد، و در نتيجه ميتوان زنان ضعيف و حتى كودكان را بجاى مردها بكار گمارد . درهمان مراحل اوليه توليد، اين گرايش‏ بچشم ميخورد . اما تنها پس‏ از ورود ماشين در روند توليد است كه با استثمار وسيع زنان و كودكان يعنى بيچاره ترين موجودات در ميان بيچارگان روبروئيم .

در ابتدا مزدبگيران مجبور بودند آنقدر دستمزد كسب كنند كه نه تنها مخارج خود بلكه مخارج فاميل خود را نيز تامين كرده تا بتوانند زاد و ولد كنند و نيروى كار خود را بديگران به ارث بگذارند. بدون اين روند وارثين سرمايه داران نميتوانند پرولتارياى حاضر و آماده اى براى استثمار در اختيار داشته باشند .

اما زمانيكه همسر و فرزندان كارگر توانستند بخود متكى باشند، دستمزدهاى كارگر مرد را ميتوان براحتى به سطح نيازهاى شخصى او تقليل داد  بدون اينكه جلو ذخيره تازه نيروى كار را گرفت. 

بعلاوه كار زنان و كودكان اين امتياز را هم دارد كه اينان كمتر از مردان ميتوانند مقاومت كنند و ورودشان به صفوف كارگران ميزان نيروى كارى كه براى فروش‏ در بازار عرضه ميشود را بى نهايت افزايش‏ ميدهد .

بدين ترتيب كار زنان و كودكان نه تنها نياز به كارگر مرد را كاهش‏ ميدهد ، بلكه ظرفيت مقاومت او نيز ، از آنجا كه در بازار تعداد مردان مازاد بر نيازند را تقليل ميدهد. تحت هر دوى اين  شرايط دستمزد كارگر مرد كاهش‏ مييابد .

 

3 _ تلاشى خانواده پرولتر

شركت زنان در حرفه هاى صنعتى بمفهوم نابودى كامل زندگى خانوادگى كارگر است، بدون اينكه شكل عاليترى از مناسبات فاميلى جايگزين آن شود . نظام سرمايه دارى توليد در اكثرموارد نه تنها خانواده كارگر را نابود ميكند بلكه تنها ويژگيهاى نامطلوب آنرا برايش‏ بجا ميگذارد . امروزه فعاليت زن در حرفه هاى صنعتى بمعنى آزادى او از وظايف خانگى نيست ، بلكه بمعنى افزايش‏ بار مسئوليت و مشكلات پيشين اوست. اما يك نفر نميتواند به دو ارباب خدمت كند .  وقتى زن براى تامين معاش‏ ناچار از كمك به مرد است، خانواده آسيب ميبيند. جامعه امروزى بجاى نابودى زندگى خانوادگى ما به ازاهاى فلاكت بارى را جايگزين آن ميكند، مابه ازاهائى چون محل توزيع سوپ و شيرخوارگاههاى روزانه يعنى جاهائيكه پس‏ مانده هاى زيستى ، جسمى و روحى ثروتمندان را پيش‏ طبقات فرودست ميريزند.

سوسياليستها را متهم ميكنند كه ميخواهند خانواده را از بين ببرند. ميدانيم كه هرنظام توليدى شكل خانواده مخصوص‏ بخود را دارد كه نظام ويژه اى ازروابط خانوادگى با آن در انطباق است.  شكل موجود مناسبات خانوادگى را عاليترين نوع ممكن آن نميدانيم و انتظار داريم كه يك نظام اجتماعى نو و مترقى شكل جديد و عاليتر روابط خانوادگى را گسترش‏ دهد . اما داشتن اين نظر با تلاش‏ درجهت نابودى پيوندهاى خانوادگى بسيار متفاوت است . آنها كه واقعا پيوندهاى خانوادگى را از بين ميبرند يعنى نه تنها قصد دارند بلكه واقعا در مقابل ديدگانمان آنرا از بين ميبرند، نه سوسياليستها كه سرمايه دارانند. در زمانهاى پيشين بسيارى از برده داران شوهر را از زن و والدين را از كودكان جدا كردند ، اما سرمايه داران برده داران را رو سفيد كردند. آنها نوزاد را از پستان مادر جدا كردند و مادر را مجبور ساختند تا او را بدست غريبه بسپارد. با اين وجود در جامعه اى كه در آن صدها هزار نمونه از اين دست را روزانه ميتوان شاهد بود، در جامعه ايكه طبقات فرادست نهادهاى "خيريه " را گسترش‏ ميدهند تا روند جدايى نوزادان از مادرانشان را سهولت بخشند. چنين جامعه اى بابيشرمى سوسياليستها را متهم ميكند كه سعى ميكنند خانواده را متلاشى كنند، زيرا سوسياليستها بر پايه اعتقاد به اين حقيقت كه خانواده يكى از بازتابهاى نظام توليدى است، پيش‏ بينى ميكنند كه دگرگونى در نظام توليد ميبايست به مناسبات خانوادگى كاملترى منجر گردد.

 

4 _  فحشا

بموازات متلاشى كردن پيوندهاى خانوادگى به سوسياليستها همچنين اين اتهام زده ميشود كه آنها هدفشان اشتراكى كردن زنان است . اين اتهام نيز همانند اتهام قبلى پوچ است.  سوسياليستها، درست برعكس‏،در مقابل اشتراكى كردن زنان و تمامى ستمهاى جنسى و هتك حرمت نسبت به آنان معتقدند كه عشق   28                                مبارزه طبقاتى  ايده آل مبناى پيوندهاى زناشويى در مشترك المنافع سوسياليستى خواهد بود و عشق پاك تنها در چنين جامعه اى ميتواند متولد شود.  اما ما امروزه چه مى بينيم ؟

زنان درمانده اى كه مجبورند در كارخانه ها، مغازه ها و معادن كسب روزى كنند و قربانى حرص‏ و آز سرمايه دار شوند . سرمايه دار از بى تجربگى آنها سوء استفاده ميكند، دستمزدهايى به آنها پيشنهاد ميكند كه براى امرار معاششان بسيار ناكافيست و بيشرمانه شيوه تكميل در آمدشان از طريق فحشا را به آنها پيشنهاد ميكند. در همه جا افزايش‏ كار زنان در صنعت با افزايش‏ فحشا توام است. در حكومتهاى امروزين كه مسيحيت چنين خالصانه تبليغ ميشود،در بسيارى از شاخه هاى پر رونق صنعت زنان آنقدر كم حقوقند كه اگر خودفروشى نكنند از گرسنگى تلف ميشوند. و سرمايه داران اعلام ميكنند كه قدرت رقابت و شكوفايى صنعتشان به اين دستمزدهاى پايين وابسته است و دستمزد بيشتر آنها را ورشكسته ميكند.

قدمت فحشا به اندازه تفاوت بين فقر و غناست. البته زمانى فواحش‏ طبقه ميانه اى بين گدايان و دزدها بودند، در آن زمان آنها كالاهاى لوكس‏ بودند كه نبودشان حيات جامعه را بخطر نميانداخت.  اما امروزه نه تنها زنان حلبى آبادها بلكه زنان كارگر نيز مجبورند تن خود را در ازاى پول بفروشند. اينجا ديگر كالاى لوكس‏ مطرح نيست، بلكه يكى از پايه هايى است كه پيشبرد توليد بر آن بنا شده است، تحت نظام سرمايه دارى فحشا بيكى از اركان جامعه تبديل ميشود. آنچه مدافعين اين نظام اجتماعى به غلط سوسياليستها را بدان متهم ميكنند دقيقا اتهاميست كه بخود آنان وارد است . اشتراكى كردن زنان از ويژگيهاى نظام سرمايه داريست، در حقيقت اشتراك زنان در جامعه امروزى چنان ريشه دوانده است كه  نمايندگان آن ناچارند فحشا را بعنوان امرى ضرورى در آن اعلام كنند. آنها نميتوانند درك كنند كه الغاء پرولتاريا تلويحا نابودى فحشا رادربردارد. آنان چنان درسترونى معنوى درغلطيده اندكه  تصور يك نظام اجتماعى بدون اشتراك زنان برايشان ممكن نيست. 

اشتراك زنان از اختراعات طبقات فرادست جامعه است و نه هرگز از اختراعات پرولتاري. اشتراك زنان يكى از شيوه هاى استثمار  پرولتارياست ، آن نه سوسياليسم بلكه دقيقا متضاد آنست .

 

 

5 _ ارتش‏ ذخيره صنعتى

 

ديديم كه عرضه كار زنان و كودكان در صنعت يكى از قويترين ابزارى بود كه سرمايه داران به توسط آن دستمزد زحمتكشان  را تقليل دادند . شيوه ديگرى كه موثر ولى فصلى است عبارتست از استخدام نيروى كار از نواحى عقب مانده كه مردم آن داراى احتياجات ناچيزى هستند و نيروى كارشان هنوز توسط سيستم كارخانه اى بلعيده نشده است . توسعه ماشين آلات نه تنها استخدام اين نيروى غير ماهر را بجاى نيروى ماهر بلكه همچنين امكان حمل و نقل فورى و ارزان قيمت آنها به مكانهاى لازم را نيز فراهم ساخته است. همگام باگسترش‏ توليد، سيستم حمل و نقل توسعه ميابد؛ توليد بزرگ نه تنها با حمل و نقل كالاهاى تجارى بلكه در مقياس‏ وسيع با جابجايى افراد هم آهنگ است. كشتى بخار و راه آهن، اين پايه هاى بسيار ستوده شده تمدن، نه تنها تفنگ، مشروب، سفليس‏ و بربر جابجا ميكند بلكه بربرها و بربريت آنها را برايمان به ارمغان مياورد. سيل كارگران كشاورزى به شهرها روز به روز دامنه پيدا ميكند؛ و از نواحى هرچه دور افتاده تر سيل افرادى بما نزديك      3.                                        مبارزه طبقاتى ميشود كه نيازهايشان محدودتر، صبرشان بيشتر و مقاومتشان كمتر است. موج مداوم مهاجرت از يك كشور اروپايى به كشور ديگر و از اروپا به آمريكا و حتى از شرق به كشورهاى غربى مشاهده ميشود . اين كارگران خارجى ، بعضا افرادى هستند كه از آنها سلب مالكيت شده است و يا توليد كنندگان و كشاورزان خردى هستند كه نظام سرمايه دارى آنها را خانه خراب كرده، به خيابانها رانده و نه تنها از خانه بلكه از كشورشان نيز آواره كرده است ؛ مهاجرين بيشمار را ببينيد و بپرسيد كه آيا سوسياليسم آنها را از كشورشان آواره كرده است ؟

از طريق سلب مالكيت از خرده مالكان، با انتقال توده هاى عظيم كارگر از سرزمينهاى دور، با استفاده از كار زنان و كودكان،  با كوتاه كردن زمان لازم جهت فراگيرى يك حرفه ، با استفاده از همه اين طرق ، نظام سرمايه دارى ميتواند كميت نيروى كارى كه در اختيار دارد را بطرزى شگفت انگيز افزايش‏ دهد. بموازات اين روند با پيشرفت مداوم فن و صنعت بارورى كار بالا ميرود .

درعين حال ماشين بلا انقطاع كارگران را بيكار و مازاد ميسازد. هر ماشين نيروى كار كمترى ميطلبد و اگر چنين نباشد بيهوده است. تبديل كار يدى به كارماشينى درهر شاخه صنعت شديدترين مصائب را براى كارگرانى كه از آن آسيب ميبينند بهمراه دارد. ماشين چه كارگران كارخانه، چه صنعتگران مستقل را به نيروى مازاد تبديل ميكند و به خيابانها پرتاب ميكند. زحمتكشان نخستين نيرويى هستند كه اين مسئله را احساس‏ ميكنند. شورشهاى متعدد سالهاى نخست قرن نوزدهم مويد مصائب و ياسى است كه طبقه كارگر با تبديل كار يدى به كار با ماشين و عرضه ماشين آلات جديد متحمل شده است. عرضه ماشين آلات و توسعه بعدى آن همواره بزيان پاره اى از بخشهاى كار بوده است. درست است كه تحت شرايطى ديگر، كاركنانى كه مثلا ماشين ميسازند ممكن است سود ببرند، ولى بايد ترديد داشت كه آگاهى به چنين حقيقتى براى آنان كه گرسنگى ميكشند آرامش‏ زيادى بهمراه داشته باشد.

هر ماشين جديد موجب ميشود كه مقدار توليد سابق را بكمك تعداد كمترى كارگر و مقدار توليد بيشتر را بدون افزايش‏ نيروى كار تدارك ديد. نتيجه اينكه اگر تعداد كارگرانى كه در يك كشور مشغول بكارند با توسعه ماشين كاهش‏ نيابد، ميبايستى به نسبت بارورى بيشتر اين كارگران، بازار توسعه پيدا كند؛ اما از آنجا كه رشد اقتصادى در عين حال كه به افزايش‏ بارورى كار ميانجامد ، مقدار نيروى كار غير لازم را نيز افزايش‏ ميدهد، نتيجه چنين ميشود كه براى جلوگيرى از بيكارى اجبارى در ميان كارگران ميبايستى بازار را با سرعتى بيشتر از افزايش‏ بارورى كار توسط ماشين توسعه داد. اما چنين توسعه سريعى تحت حاكميت توليد سرمايه دارى بندرت اتفاق افتاده است. بنابراين بيكارى اجبارى تحت نظام سرمايه دارى توليد پديده ايست هميشگى و جدايى ناپذير از اين نظام. حتى در بهترين حالت كه بازار بناگاه توسعه قابل ملاحظه اى پيدا ميكند و تجارت شكوفاست، به توسط توليد نميتوان براى همه بيكاران كار فراهم كرد. اما درايام نامساعد كه تجارت متوقف ميشود،  تعداد بيكاران ابعاد  فوق العاده اى پيدا ميكند. اين كارگران بيكار همراه كارگران بيكار شركتهاى كوچك ارتش‏ بزرگى را تشكيل ميدهند، ارتشى كه ماركس‏ آنرا " ارتش‏ ذخيره صنعتى " ناميد،  ارتشى كه هميشه حاضر و آماده در اختيار سرمايه دار است و سرمايه دار هر زمان كه مبارزه صنعتى حاد شود ، ميتواند نيروى ذخيره خود را از آن انتخاب كند .

براى سرمايه دار اين ارتش‏ ذخيره ذيقيمت است. اين ارتش‏ در دست سرمايه دار سلاح پر قدرتى است كه توسط آن ميتواند ارتش‏ كار را كنترل كند. پس‏ از آنكه كار بيش‏ از حد برخى،  بيكارى براى ديگران بهمراه آورد، بيكارى اينان وسيله اى ميشود براى حفظ و افزايش‏ كار بيحد كارگران شاغل، با اين وجه هنوز افرادى هستند كه ادعا ميكنند امروزه امور به بهترين وجهى پيش‏ ميرود .

گرچه حجم ارتش‏ ذخيره صنعتى با فراز و فرود تجارت تغيير ميكند ، با اينوجه بطور كلى گرايش‏ به افزايش‏ دارد و اين امرى است اجتناب ناپذير. رشد صنعت آهنگى فزاينده دارد و حيطه عملش‏ بطور مداوم توسعه پيدا ميكند درحاليكه از سوى ديگر                        محدوديتهاى طبيعى جلو رونق بازارها را ميگيرد.

بنابراين معنى كامل بيكارى چيست ؟ معنى آن براى بيكاران تنها نياز و بدبختى و براى شاغلين افزايش‏ شدت بردگى و استثمار است ، همچنين براى كل طبقه كارگر بمعنى ناامنى زيست و معيشت است. وجوه پيشين استثمار اگر هر نوع مشقتى را به استثمار شوندگان تحميل ميكرد ، يك امتياز داشت و آن اينكه در آن وجوه نسبت به زيست و معيشت اطمينان وجود داشت. حفظ و نگهدارى رعيت و برده دستكم مادام كه ارباب در قيد حيات بود، تامين ميشد.  تنها زمانيكه ارباب مى مرد، زندگى وابستگانش‏ به خطر ميافتاد . تحت نظامهاى پيشين توليد ، فلاكت مردم هرچه بود ناشى از خود توليدنبود ، بلكه در اثر اختلال در توليد بود كه خرابى محصول ، خشكسا لى ، سيل ، حمله ارتش‏ بيگانه و غيره آنرا بوجود مياورد.

امروزه هستى استثمارگر به هستى استثمارشوندگان بستگى ندارد. زحمتكش‏ و زن و فرزندانش‏ را هر لحظه ميتوان به خيابان پرت كرد وگرسنه رها كرد، يعنى بدون دخالت استثمارگر كه توسط همين زحمتكش‏ ثروتمند شده و به اين خاطر به روز سياه افتاده است.

امروزه فلاكت بيكارى اجبارى بندرت ناشى از اختلال در توليد و نتيجه عوامل بيرونى است ، بلكه نتيجه ضرورى نظام كنونى توليد است . در نظامهاى پيشين توليد ، عكس‏ اين اتفاق ميافتاد. اختلال در توليد اغلب فرصت كار را نه كمتر بلكه بيشتر ميكرد . نتايج جنگ سال 187. بر زندگى صنعتى آلمان و فرانسه در سالهاى پس‏ از آنرا بخاطر بياوريد .

تحت نظام پيشين توليد خرد، در آمد كارگر متناسب با جد و جهد او بود . تنبلى برايش‏ خسران زا بود و سرانجام نيز موجب بيكاريش‏ ميشد . امروزه برعكس‏ ، كارگر هر چه طولانى تر و بيشتر كار كند ، بيكارى وسعت پيدا ميكند . كارگر با كار خود بيكارى اجبارى براى خويش‏ ايجاد ميكند . در ميان مثالهاى فراوان دنياى توليد خرد كه توليد كلان سرمايه دارى آنرا معكوس‏ كرده است يكى هم اينست : "  جد و جهد آدمى ثروت اوست " .

نيروى كار برخلاف دارايى ديگر سپرى عليه نيازمندى و فلاكت نيست. همانطور كه شبح ورشكستگى پيوسته خرده مالك و صنعتگر را رهانميكرد، همينطور هم شبح بيكارى دائما كارگر مزد بگير را تعقيب ميكند.عدم اطمينان مداوم به زيست و معيشت از ميان تمامى بدبختى هاى نظام كنونى توليد، صعب ترين است،  مصيبتى است كه شديدترين اثر را بر روح آدمى ميگذارد و هر نوع غريزه محافظه كارى را از بين ميبرد. اين عدم اطمينان هميشگى به شرايط زندگى، اعتقاد به دوام نظم موجود را زايل و علاقه به حفظ اين نظام را از بين ميبرد. هركس‏ كه دراثر نظم موجود به بيم و ترس‏ ابدى دچار است، هر نوع ترس‏ نسبت به يك نظام جديد را از دست ميدهد . كار طاقت فرسا ، بيكارى ، نابودى خانواده ، اينها همه هدايايى است كه نظام سرمايه دارى توليد براى پرولتاريا به ارمغان آورده است . اين نظام در عين حال شمار بيشترى از جمعيت را بسوى شرايط پرولتاريا سوق ميدهد .   

 

6 _  افزايش‏ تعداد پرولتاريا ، پرولتارياى تجارى و تحصيلكرده

تنها از طريق گسترش‏ توليد بزرگ نيست كه نظام سرمايه دارى موجب سوق اكثريت جمعيت به شرايط پرولتاريا ميشود؛ اين حقيقت كه شرايط مزدبگيران توليد بزرگ شرايط حاكم بر ديگر شاخه هاى توليد نيز هست ، مويد اين امر است . شرايط كار و         زندگى اينان تحول پيدا ميكند و تحت نفوذ مزد بگيران توليد بزرگ، مزاياى آنان نسبت به اينان به عكس‏ خود تبديل ميشود . بيشتر توضيح ميدهيم . مثلا آنجا كه صنعتگر هنوز هم با استاد كار غذا ميخورد و زندگى ميكند ، چنين وضعيتى او را مجبور ميكند با غذاى كمتر و مكانى حقير تر از آن مزدبگيرى كه خود غذا و مكان خويش‏ را تامين ميكند راضى باشد .

حوزه وسيعتر ديگرى كه نظام سرمايه دارى توليد بزرگ جمعيت را به پرولتاريا تبديل ميكند، حوزه تجارت است . فروشگاههاى بزرگ هم اكنون شديدا بر فروشگاههاى كوچك اثر ميگذارند. علت اين امر اين نيست كه تعداد اين فروشگاهها كاهش‏ مييابد، برعكس‏ بر تعداد آنها نيز افزوده ميشود . فروشگاه كوچك آخرين پناهگاه توليد كننده خردى است كه ورشكسته شده است.  اگر فروشگاههاى كوچك واقعا تحت فشار قرار ميگرفتند، زمين زير پاى تاجر خرد كاملا سست ميشد و حتى به جايى پست تر از مقام پرولتاريا _ يعنى به حلبى آبادها _ پرتاب ميشد يا مستمند ، ولگرد و داوطلب بازداشتگاهها ميشد _ رفرم اجتماعى شكوهمندى است !

اما نفوذ توليد بزرگ بر فروشگاههاى كوچك نه در تقليل تعداد اين فروشگاهها كه درتنزل كيفيت آنها مشاهده ميشود . خرده فروش‏ پى در پى كالاهاى پست و ارزان عرضه ميكند ؛ زندگيش‏ هر چه بيشتر بى ثبات و پرولترى ميشود . در فروشگاههاى بزرگ برعكس‏ ، شمار كاركنان افزايش‏ مييابد . اين كارمندان  پرولترهاى واقعى هستند كه چشم انداز مستقل شدن ندارند. كار كودكان، زنان و متعاقب آن فحشا، كار طاقت فرسا، بيكارى، دستمزد بخور و نمير، يعنى تمامى علائم توليد بزرگ،  همگى به مقياسى رو به افزايش‏ درحوزه تجارت ظاهر ميشود،  كم كم شرايط كارمندان اين بخش‏ به شرايط پرولتارياى بخش‏ توليد نزديك ميشود . تنها تفاوت در این است كه كارمندان بخش‏ تجارت ظاهر يك زندگى بهتر را حفظ ميكنند و اين خود احتياج به فداكاريهايى دارد كه از نظر پرولتارياى صنعتى ناشناخته است .

رده سوم پرولتاريا كه درمسير تكامل بسيار پيشرفته است ، پرولتارياى فرهيخته است. تعليم و تربيت تحت نظام كنونى به تجارت ويژه اى تبديل شده است. دانش‏ بمقياس‏ وسيعى گسترش‏ يافته و روز بروز گسترش‏ مييابد. جامعه و دولت سرمايه دارى بطور مداوم به افراد دانشمند و توانايى كه بتوانند كسب و كارشان را اداره كنند و نيروهاى طبيعت را تحت كنترل خود در آورند، نياز دارند. اما نه تنها كشاورز خرد، زحمتكش‏، مكانيك  يا پرولتر بطور عموم وقتى ندارند كه به علم و هنر بپردازند بلكه تاجر، توليد كننده ، بانكدار، سهامداران بزرگ و مالكين همه وضعيت مشابهى دارند. تمام وقت اينان به كسب و كار و تفريحاتشان صرف ميشود. در نظامهاى اجتماعى پيشين استثمار گران يا طبقه اى از آنان خود مشوقين هنر و علم بودند ولى در جامعه امروز چنين نيست : استثمارگران كنونى، طبقه حاكمه، پيگيرى علم و هنر را به طبقه اى محول ميكنند كه مستخدمين خودشانند. تحت اين نظام تعليم وتربيت به يك كالا تبديل ميشود .

حدود صد سال پيش‏ چنين كالايى نادر بود. مدارس‏ معدود بود و تحصيل بسيار پرخرج. كارگر تا زمانيكه توليد خرد مخارجش‏ را تامين ميكرد فقط به اين كار مشغول بود. تنها قريحه خاص‏ طبيعى و يا شرايط مناسب موجب ميشد كه فرزندان كارگران به هنر و علم بپردازند. گرچه تقاضا براى معلم، هنرمند و ديگر افراد حرفه اى رو به گسترش‏ بود، اما عرضه بطور مشخص‏ محدود بود .

تا زمانيكه چنين شرايطى پابرجا بود، تعليم و تربيت مخارج بالايى را طلب ميكرد. كسانيكه آنرا درخدمت اهداف عملى خود   ميگرفتند، زندگى بسيار راحتى داشتند. تعليم و تربيت اغلب افتخار و شهرت نيز بهمراه داشت . هنرمند ، شاعر و فيلسوف در كشورهاى پادشاهى مصاحبين خانواده سلطنتى بودند . اشرافيت روشنفكرى، خود را برتر از اشرافيت تبارى و پولى احساس‏ ميكرد.  تنها مشغله اين اشرافيت بالا بردن سطح دانشش‏ بود. بدين ترتيب بود كه افراد فرهيخته  ايده آليست بودند و ميتوانستند باشند . اين اشراف تعليم و تربيت ، فرهنگ و جايگاهى برتر از ديگر طبقات ، آرزوهاى مادى و تعارضاتشان داشتند . تعليم و تربيت ، قدرت ، سعادت و ارزش‏ معنى ميداد . بناچار چنين نتيجه گيرى ميشد كه براى خوشبخت و ارزشمند بودن انسانها ، براى از بين بردن تمامى تضادهاى طبقاتى ، فقر، شرارتها و پستى ها دراين دنيا ، هيچ چيز جز اشاعه تعليم و تربيت و فرهنگ لازم نيست .

از آن زمان تا به امروز توسعه تعليم و تربيت عالى پيشرفت زياد ى داشته است . تعداد موسسات آموزشى و حتى به نسبتى بيشتر،  تعداد محصلين بطرز شگفت انگيزى افزايش‏ يافته است . در عين حال زمين زير پاى توليد كننده خرد به لرزه در آمده است.  امروزه مالك خرد راهى جز فرستادن فرزندان خود به كالج بمنظور جلوگيرى از پرولتر شدن او ندارد ؛ آنها اينكار را بشرط توانايى مادى انجام ميدهند . اما او علاوه بر اين ميبايستى نه تنها بفكر آينده پسران ، بلكه بفكر آينده دختران خود نيز باشد. دامنه تقسيم كار به خانه دارى نيز كشيده ميشود  و هريك از وظايف خانه را به يك صنعت ويژه تبديل ميكند و بتدريج كار  خانه دارى كاهش‏ مييابد.  ريسندگى، بافندگى، خياطى، نانوايى و بسيارى حرفه هاى ديگر كه زمانى درمجموعه وظايف خانه دارى قرار داشت جزئا و يا بطور كامل از قلمروخانه دارى مجزا شده است. درنتيجه همه اين تغييرات ، ازدواجهايى كه در آن همسر فقط ميبايستى خانه دار باشد روز به روز به موضوعى تجملى تبديل ميشود. اما جريان چنين است كه وضعيت مالك و توليد كننده خرد درعين حال روز به روز به وخامت ميگرايد و توليد كننده خرد مستمند ميشود و هرجه بيشتر وسايل تجملى را از دست ميدهد . در نتيجه  تعداد زنان   كه   ازدواج نكرده اند افزايش‏ مى يابد و تعداد خانواده هايى كه در آن مادر و دختر بايستى به مزدبگير تبديل شوند زياد مى شود، تعداد زنان مزدبگير نه تنها در توليد و تجارت خرد، بلكه در ادارات دولتى، تلگراف و تلفن خانه، راه آهن ، بانك و علوم و هنرها افزايش‏ مييابد. منافع و تعصبات شخصى عليه كار زنان هرچقدر هم شديد باشد، زنان بطور فزاينده اى به حوزه هاى گوناگون مشاغل حرفه اى راه پيدا ميكنند. زنان را نه خود پرستى، گستاخى و تكبر، بلكه نيروى تكامل اقتصاديست كه به كار دراين حوزه ها و ديگر حوزه هاى فعاليت بشرى سوق ميدهد. اگر مردها موفق شده اندكه از رقابت زنان درپاره اى شاخه هاى كار فكرى كه درراستاى حرفه ها سازماندهى شده اند جلو بگيرند، اما زنان كارگر گرايش‏ فزاينده به مشاغل نه چندان سازمانيافته مثلا نويسندگى، نقاشى و موزيك دارند 

نتيجه تمامى اين پيشرفتها افزايش‏ قابل ملاحظه تعداد افراد تحصيلكرده است. بهر رو نتايج خير خواهانه اى كه ايده آليستها از افزايش‏ تعليم و تربيت انتظار داشتند حاصل نشده است. مادام كه تعليم و تربيت كالا محسوب ميشود ، توسعه آن بمعنى افزايش‏ كمى اين كالا و درنتيجه كاهش‏ ارزش‏ آن و تنزل شرايط دارندگان آن است . شمار افراد تحصيلكرده بيش‏ از نياز سرمايه داران و دولت سرمايه داريست. بازار كار فكرى بهمان اندازه اشباع است كه بازار كار يدى.  ديگر تنها كارگران يدى نيستند كه ارتش‏ ذخيره بيكاران خود را دارند و از نبود كار رنج ميبرند . كارگران فكرى نيز ارتش‏ ذخيره بيكاران خود را دارند و در ميان آنها نيز بيكارى جاى ثابت خود را يافته است . جويندگان مشاغل دولتى با ازدهام متقاضى روبرو ميشوند . آنها كه در جاى ديگر بدنبال كارند بيكارى مفرط و كار طاقت فرسا را همانند كارگران تجربه ميكنند و همانند آنان قربانى كار مزدورى اند .

شرايط كار كارگران تحصيلكرده بطرز چشمگيرى بدتر ميشود . قبلا مردم درباره " اشرافيت روشنفكرى "  صحبت ميكردند .  امروزه ما درباره " روشنفكران "  يا پرولتارياى   " تحصيلكرده " صحبت ميكنيم .

زمان آنكه اين مجموعه پرولتاريا از ديگر پرولتاريا تنها با ادعايشان متمايز گردند نزديك است. هنوز بسيارى از آنها تصور ميكنند از پرولتاريا بهترند ؛ تصور ميكنند به بورژوازى تعلق دارند،  همانطور كه پادو خود را با طبقه اربابش‏ همانند ميداند . آنها ديگر رهبران طبقه سرمايه دار نيستند بلكه به مدافعين آنها تبديل    شده اند. انرژى اينان بيشتر صرف پيدا كردن شغل ميشود. در درجه نخست توجه آنها نه به رشد فكريشان بلكه به فروش‏ فكرشان معطوف ميشود. ابزار اصلى پيشرفت آنها فروش‏ فرديتشان است . همانند توليد كنندگان خرد ، آنها نيز با معدود جوايز پر زرق و برق در صحنه برد و باخت زندگى خيره ميشوند، ديده بر    سياهى هاى بيشمار ميبندند و جسم و روح خود را براى كسب يك جايزه به معامله ميگذارند . معامله و فروش‏ اعتقادات و ازدواج با پول در ديدگان پرولتارياى تحصيلكرده دو ابزار طبيعى و درعين حال ضرورى براى    " ثروتمند شدن " اند .

با اينحال اين طبقه آنچنان رشد ميكند كه ديگر با وجود معامله بر سر فرديت نيز جايى براى استفاده از تعليم و تربيت باقى نميماند . ديگرنميتوان جلو سقوط توده تحصيلكرده به طبقه پرولتاريا را گرفت.                                                                                         

اينكه نتيجه اين تحول پيوستن جمعى توده تحصيلكرده به پرولتارياى رزمنده باشد و يا نه ، آنگونه كه تاكنون بصورت فردى وجود داشته ، امرى است كه هنوز حتمى نيست . اما يك امر مسلم است و آن اين حقيقت كه افراد تحصيلكرده بالاجبار به موقعيت پرولتاريا رانده ميشوند ، تنها راهى كه يك فرد پرولتر از آن طريق ميتوانست با سعى و كوشش‏  خود و بدون كمك ديگران به درون طبقه بورژوا برود ، بروى او بسته شده است .

سرمايه دار شدن يك مزدبگير به روال معمولى امرى است غير ممكن . افراد معقول زمانيكه شرايط طبقه كارگر را بررسى ميكنند ، روى جايزه بردن در لاتارى يا وارث ثروت خويشاوند ناشناسى شدن حساب نميكنند . تحت شرايط مناسب ويژه اى گاه اتفاق افتاده است كه كارگرى با رياضت فراوان موفق شده است پول كافى براى راه انداختن صنعت كوچك خود و يا مغازه كوچك خرده فروشى خود پس‏ انداز كند و يا فرصت تحصيل براى فرزند خود و كسى " بهتر " از پدر بودن او را فراهم كند . اما همواره حفظ چنين امكاناتى براى كارگر بعنوان ابزارى براى بهبود شرايطش‏ بيشتر به شوخى ميماند.  طبق روال معمولى امور ، كارگر ، اگر حتى در شرايط مساعد بتواند آنقدر پول پس‏ انداز كند كه در زمان كم كارى دست خالى نباشد ، جاى شكرش‏ باقى است . امروزه  داشتن چنين اميدهائى از طرف زحمتكشان بيش‏ از هرزمان ديگر به شوخى ميماند .

رشد اقتصادى ، پس‏ انداز توسط زحمتكش‏ را نه تنها مشكلتر كرده است بلكه حتى اگر بتواند پس‏ اندازى هم بكند، بيرون بردن خود و فرزندانش‏ از طبقه پرولتاريا را برايش‏ غيرممكن ميسازد.  براى او سرمايه گذارى اندوخته ناچيزش‏ در صنعت كوچك و مستقل مثل در آمدن از چاه و افتادن در چاله است ؛ او هزار درصد به شرايط پيشين رانده خواهد شد با اين تجربه تلخ كه توليد كننده خرد ديگر نمى تواند جان  سالم بدر برد، تجربه ايكه بقيمت از دست دادن اندوخته اى تمام ميشود كه او با جان كندن بدست آورده است .

امروزه پرولتاريا هر راهى را كه در پيش‏ گيرد ، شرايط زندگى پرولترى اش‏ درانتظار اوست . اين شرايط روز به روز بيشتر بر جامعه اثر ميگذارد . درتمامى كشورها توده هاى جمعيت به سطح پرولتاريا سقوط كرده اند . براى يك پرولتر نيز چشم انداز اينكه بتواند خود را از گردابى كه نظام كنونى توليد او را بسوى آن سوق داده است بيرون كشد ، ازميان رفته است . فرد پرولتر زمانى ميتواند آزادى خويش‏ را بازيابد كه تمام طبقه اش‏ اين آزادى را بازيابد.