در آغاز رویاست، نوید
جامعهای که رشد کامل استعداد و توانش بشر را
ممکن می سازد، جامعهای که در آن روابط انسانی
برقرار است و صرف شناخت نیاز دیگران برای
تشویق ما به کُنش کفایت میکند. در آغاز با
تصوری از جامعه را روبهروایم که در آن حاصل
فعالیت گذشتهی ما، در خدمت نیازمان برای رشد
و توسعه قرار دارد و در جریان کار با یکدیگر
توانائیهایمان را رشد میدهیم، نیازهایمان
را گسترش و ثروت انسانی خود را افرایش
میدهیم.
چنین رویایی ما را به حرکت در
میآورد- حتی اگر تصور گذرایی از آن داشته
باشیم. این رویا بر مبارزات ما خط تاکید
میگذارد: مبارزات ما برای دستمزد (به منظور
رفع نیازهای موجودات انسانی، موجوداتی که به
لحاظ اجتماعی تکامل مییابند)، مبارزات ما در
پیوند با طول و شدت کار روزانه (به منظور
اینکه برای خود وقت و انرژی به دست آوریم)،
مبارزات ما برای ایجاد دولتی (دولتی که به
منظور استثمار ما درکنترل دیگران است) که به
کارگزار ما تبدیل شود، مبارزات ما با هدف
پایان دادن به ستمی که بر ما اعمال میشود
(مثلاً ستم ما به عنوان زنان، سیاهپوستان،
اهالی بومی)، مبارزات ما در سهمی که در ساختن
تمدن ایفا میکنیم. بنابراین در مبارزه است که
رشد میکنیم؛ از این رو نه تنها رویا، با
فعالیت جمعی ما مشخصتر میشود؛ بلکه در این
مبارزه خود را برای خلق جهانی جدید آماده
میکنیم که با رویای ما خوانائی داشته باشد.
جان هالووی اثر خود: "تغییر
جهان بدون تصرف قدرت " را با رویا، استعداد،
توانش و آرمانشهر مثبت و خلاق آغاز نمیکند.
او با یک فریاد شروع میکند:"در آغاز فریاد
است. ما فریاد بر میآوریم". فریاد ما فریاد
تاثر، وحشت، درد خشم و بیش از هر چیز فریاد
نفی است. "نه" (1) فریاد هالووی، به
اختصار، فریاد منفیت است "هدف این کتاب تقویت
منفیت است به منظور جانبداری از مگسی که در
تارعنکبوت گرفتار آمده است، به منظور رساتر
کردن فریاد". (2)
هر چند میتوان استدلال کرد
که هالووی فرض واقعی خود را بر رویا استوار
میسازد (رویای جامعهی انسانی حقیقی، جامعهی
کمونیستی) ولی این موضوع مشغلهی ذهنی او به
شمار نمیرود زیرا هدف او تاکید گذاشتن بر نفی
است. حتی معماری که مارکس مثال میآورد که
ساختمان جدید خود را پیش از بنا کردن در
واقعیت، در ذهن خود میسازد، در اینجا نه به
عنوان امری مثبت، بلکه به صورت نفی مورد
استفاده قرار میگیرد:"کنش معمار نفی است، نه
فقط در نتیجهای که میگیرد، بلکه در کل خودِ
فرآیند، کُنش با نفی آنچه وجود دارد آغاز و
پایان میگیرد." (3) هالووی به جای
تمرکز بر یک بدیل و تلاش جهت ساختن آن، با نفی
آنچه وجود دارد آغاز میکند و پایان میدهد.
از همه مهمتر آنکه، آنچه
وجود دارد و باید نفی شود عبارتست از قدرت و
سلطه بر ما، قدرت تولیدات ما بر ما، قدرت
مناسبات اجتماعی بر ما. اما علاوه بر آنچه می
بایست نفی شود، مسیرهای اشتباهی هم هستند که
در گذشته طی کردهایم، مسیرهایی که تاریخ و
تئوری آشکار ساختهاند و شکلهای دیگر قدرت بر
ما به شمار میروند، در واقع مسیرهایی که ضد
انقلابی اند. بنابراین باید به دولت "نه"
بگوییم چون "این ایده که جامعه را میتوان از
طریق تصرف قدرت تغییر داد" سرچشمهی همهی
احساس خیانتی است که داریم و لازم است درک
کنیم که "مبارزه از طریق دولت به معنی درگیر
شدن در فرآیند فعال شکست خویش است." (4)
"نه" به دستیابی به قدرت برای رسیدن به
هدفهای خود- زیرا "وقتی منطق قدرت را
پذیرفتیم، مبارزه علیه قدرت را پیشاپیش
باختهایم". (5) "نه به حزب زیرا حزب
(چه انقلابی چه پارلمانی) ابزاری است که
مبارزات ما را تضعیف میکند، قدرت دولت را در
راس هرم قرار میدهد و "اروس، بازی، خنده و
عشق" را در پائینترین سطح". (6)
"نه" به مبارزهی مسلحانه
زیرا "حتی در صورت پیروزی نظامی که احتمال آن
ضعیف است، این مناسبات اجتماعی سرمایهداری
است که پیروز شده است". (7) "نه" به
رهایی ملی زیرا:
"تاکید بر هویت ملی در
جنبشهای رهاییبخش ملی از بازتولید ستمی
فراتر نگرفته است که فریاد علیه آن بر آمده
بود". (8)
"نه" به مبارزه بر سر هویت
زیرا توسل جستن به هویت "همواره تثبیت هویت،
تقویت کنش و بنابراین بخش بخش کردن آن و به
اختصار تقویت سرمایه است".(9)
" نه" به تعیین هویت و
طبقهبندی طبقه کارگر زیرا "ما نه به عنوان
طبقه کارگر که علیه طبقهی کارگر بودن، علیه
طبقهبندی شدن مبارزه میکنیم [و همینطور به
خاطر] جدائی بین "طبقه کارگر" به مثابه گروهی
که به لحاظ تجربی بازشناختنی است و در خور
توجهترین شکلهای شورش و عصیان؛ در خصوص این
جدائی دلائل و مدارک فزایندهای وجود دارد". (10)
و سرانجام "نه" به این ایده
که ما به عنوان اندیشمندان از درک ویژهای از
تاریخ و جهان برخورداریم، زیرا این بدان معنی
است که "نیروهای آگاه" و "نوعی پیشگام" وجود
دارند که علم مثبت را با علم منفی مارکس
جایگزین میکنند، مسلم است که این جایگزینی
این نکته را نمیبیند که " قدرت بر تئوری
انقلابی اثر میگذارد و آنرا بیشتر از نفوذ
کارگزاران مخفی دولت در سازمان انقلابی تضعیف
میکند." (11)
همانطور که میبینیم در
اینجا با توجه به اینکه هالووی یک فرد آگاه و
شناسنده را رد میکند، "نه"های زیادی در
کاراست. با این همه، همانطور که خواهیم دید،
یک "نه" اساسی وجود دارد، آنهم "نه" به
مارکس است.
" آریهای " هالووی
هالووی به نحو شایستهای نسبت
به کسانیکه بخشی از فریاد اند و در تلاش اند
نفی خود را نفی کنند، احساسات خود را نشان
میدهد. هالووی زاپاتیستها، شرکت کنندگان در
جماعات خودمختار و سازمانهای غیردولتی را در
"در دنیای پوچ و مبهم ضد قدرت" قرار میدهد و
همینطور آنهایی که سیمایی "متمایز و
رادیکال" از زاپاتیستها به دست میدهند،
کارگران بارانداز لیورپول، تظاهرکنندگان علیه
نئو لیبرالیسم جهانی، کارگران اینترنت در
سیاتل، "کسانیکه انباشت سرمایه زندگیشان را
به نابودی کشانده است، بومیان جیاپاس، معلمان
دانشگاه، کارگران معادن ذغال سنگ، و تقریباً
همه را". (12) این ضد قدرت در همه جا
وجود دارد: ما آن را "در کرامت زندگی روزانه
مییابیم. ضد قدرت مناسباتی است که همیشه شکل
میدهیم، مناسبات عاشقانه، روابط دوستی،
رفاقت، مناسبات در جماعت و در همکاری با
یکدیگر". (13) در عین حال، آنچه ضد
قدرت را به امری انقلابی تبدیل میکند اینست
که به قدرت "نه" میگوید: "زاپاتیستها
گفتهاند که میخواهند جهان را از نو بسازند،
میخواهند جهانی با کرامت خلق کنند، جهانی
انسانی اما بدون تصرف قدرت". (14) و
فراخوان آنان نه تنها در بین کسانیکه آشکارا
شورش کردهاند بلکه در دنیای ناپیدای نافرمانی
نیز طنین میاندازد، نافرمانیای که در بر
گیرندهی فرار از کار و تولیدکنندهای که
میکوشد تولید خوبی داشته باشد (و به این
ترتیب برای رشد ارزش مصرف در برابر ارزش
مبارزه کند) و همینطور "دهقان عاقلی" که وقتی
ارباب بزرگ از مقابلش عبور میکند، تعظیم بلند
بالائی میکند و در سکوت ناله کم رمقی سر
میدهد". (15) تغییر جهان بدون تصرف
قدرت اینست:"چالشی که زاپاتیستها مطرح
میکنند ... چالشی که انقلاب را از زیر آوار
توهم دولت و قدرت نجات میدهد." (16)
در آغاز قرن بیست و یکم شاهد
آنیم که سازمانهای تودهای پرولتاریا دیگر
وجود ندارند" قدرت پرولتری جای خود را به ضد
قدرتی تعریف نشده داده است" که جای سازمانهای
پرولتری را گرفته است و امید بشریت به شمار
میرود.(17) اما به این دنیای گوناگون
ضد قدرت چقدر میتوان امید بست؟
هالووی میپذیرد که بخش اعظم
این فعالان "به ندرت انقلابی"اند و همیشه هم
در دشمنی آشکار با سرمایهداری قرار ندارند و
به نظر نمیرسد که نیرویی برای تغییر جهان را
درخود داشته باشند.
"ناله بی رمغ دهقان اتیوپیائی
بی تردید اربابی را به زمین نمیاندازد که با
اسب خود عبور میکند و با این وجود، بخشی از
مبنای نفی را تشکیل میدهد که گرچه نا پیداست
میتواند در لحظات تنشهای اجتماعی حاد به
ناگاه شعلهور شود. این پایهی منفیت، ماده و
ملاط آتشفشانهای اجتماعی است". (18)
در ضد قدرت، "آتشفشان خاموش"،
آتش زدن هیزم را در مزغزار داریم، (19)
زیرا همیشه خشم وجود دارد - زیرا فریاد نقطه
حرکت و نقطهی همیشگی بازگشت است- نفی، رد و
نافرمانی. اما چه چیزی "فریاد خشم را به فریاد
امید، به امید اطمینان بخش و ضد قدرت تغییر
میدهد؟"(20) پاسخ این است شناخت از
سرمایهداری که شکننده است. درک اینکه
حکومتگران "همواره به حکومت شوندگان وابسته
اند" و اینکه هر نوع نظام حکومتی به تسلیم و
رضا وابسته است. اینست ضعف آن و " اساس
امیدواری". (21) هالووی مطرح میکند
دغدغهی مارکسیسم اینست که: "شکنندگی ستم" را
درک کند و اینکه در هر جامعهی طبقاتی بی
ثباتی وجود دارد که در وابستگی حکومتگر بر
حکومتشونده ریشه دارد" و "طبقه استثمارگر به
خاطر زیست و هستی خود به کار طبقه استثمار
شونده وابسته است". (22) در خصوص
سرمایهداری نه تنها باید درک کنیم که سرمایه
به کار نیازمند است و این کار است که آن را
تولید میکند بلکه سرمایه باید به طور بنیادی
و با خشونت مبارزه کند تا تابعیت کارگران و
شرایط موجودیت خود را تثبیت کند. این درسی است
که هالووی از روند بتوارگی و بتواره شدن اخذ
میکند؛ یعنی تمام مقولات و شرایط تسلط سرمایه
در میدان جنگی خونبار، توام با خشم و عصیان
مورد چالش اند". (23)
مختصر اینکه، ما در مبارزهی
دائمی علیه تابعیت، علیه شیوهای هستیم که
سرمایه ما را تعریف، طبقهبندی، ستم و استثمار
میکند. و از آنجا که دائماً فریاد میکشیم،
بازتولید سرمایه در ذات خود شکننده است. آنچه
سرمایهداری را مخصوصاً بی ثبات میکند اینست
که باید کارگران نافرمان را به فرمان در آورد،
کارگرانی که آزادند و میتوانند فرار کنند. در
ذات این آزادی (که میتوان آنرا موقتاً مطیع
ساخت آنهم فقط برای اینکه دوباره به پاخیزد)
بیگانه شدن مناسبات اجتماعی، "امکان فروپاشی
اجتماعی و در ایجاد بحران نهفته است." (24)
البته "هیپیها میتوانند در
کار شرکت نکنند، کارگران میتوانند دیر سرکار
حاضر شوند" و ... سرمایه میتواند با چنین
وضعی کنار بیاید. نافرمانی "مادام که تولید
سرمایه (یعنی عینیت بخشیدن به کُنش) به خطر
بیافتد" به خودی خود برای ایجاد بحران کافی
نیست. اما نافرمانی زمانی که "جلوی شدتیابی
استثمار مورد نیاز بازتولید سرمایه را بگیرد
به طوری که بر سودمندی سرمایه به طور جدی اثر
بگذارد، باعث بحران میشود". (25)
خوشبختانه، چنین به نظر میرسد به همان
نکتهای رسیدهایم که میخواهیم. امید هالووی
به ضد قدرت در همین نکته نهفته است .
سرمایه با توجه به مشکلاتی که
در تابع ساختن نافرمانی داشته به توسعهی
اعتبار رو آورده است. با این همه، چنین
تاکتیکی ("ترفندی") که رودرروئی را به تعویق
می اندازد، مسائل خاص خود را به وجود آورده
است:"بحران (و بنابراین مادیت ضد بحران) را
بدون بحث نقش توسعهی اعتبار نمیتوان درک
کرد". (26) به زبان ساده، توسعه اعتبار
در رویارویی با بحران، به معنی رشد سرمایه
ساختگی، انتظارات ساختگی، سطح زندگی ساختگی
بوده است و نمیتواند ادامه پیدا کند.
"در نتیجهی اجتناب از
رودرروئی با نافرمانی، کاهش نسبی ارزش اضافی
که تولید شده است ادامهی این داستان را غیر
ممکن میسازد". (27)
جدائی بین انباشت واقعی و
پولی همواره به طور فزاینده و دایمی موجب "بی
ثباتی، ناپایداری، شکنندگی و پیشبینی ناپذیری
سرمایهداری کنونی شده است. با این حال، چنین
وضعیتی در عین حال:
"شکاف بین تابعیت واقعی زندگی
که سرمایه به آن دست یافته است و تابعیتی را
افزایش میدهد که حرص و آز سرمایه طالب آنست.
سرمایه برای بقا، توقعات خود را بیشتر
میکند". (28)
بنابراین، در اینجاست منشاء
"فریاد توام با اطمینان ضد قدرت" هالووی، و
اینکه چرا "ضد قدرت تعریف نشده" میتواند
"امید بشریت" به شمار میرود. امروزه درست
همان شکنندگی سرمایهداری به معنی آنست که
نمیتوانیم از پیش داوری کنیم که کدام "نه"
آتشفشان اجتماعی را شعلهور میسازد.
"تاثیر قیام زاپاتیستها بر
سرمایه به علت تنزل ارزش پزوی مکزیک و بحران
مالی جهانی95 - 1994 مشخص میکند که
توان بر هم زدن روال انباشت سرمایه ضرورتاً به
جایگاه بلاواسطهی فرد در روند تولید بستگی
ندارد". (29)
همهی "نه"های ما مهم اند.
افزون بر این، خواستهای سرمایه از ما جهت
بقای خود "تلاش همه جانبهی سرمایه در تابع
نمودن هر چه شدیدتر همه جنبههای زندگی به
سرمایه جانمایهی نئولیبرالیسم است" و بر
اهمیت "نه"های ما در این مقطع زمانی
میافزاید. "ما نه سیمایی داریم نه صدایی:
بحران سرمایهداری". (30) پس حالا که
سرمایه تا بدین اندازه به "آری"های ما نیاز
دارد، میتوانیم "نه" بگوییم.
"نه" به سرمایه
فریاد هالووی برای برخی از
آنان که بر زمین سفت منفیت جای گرفتهاند ممکن
است خوشآهنگ باشد، اماکسانیکه با ملودیهای
مارکس آشنایند چنین فریادی را طبل توخالی
میدانند. "تغییر جهان بدون تصرف قدرت"
نشاندهندهی رد اساسی مارکس است. در عین حال
که "نه" هالووی به مارکس در نظرات او پیرامون
جایگاه دولت در مبارزه برای فراتر رفتن از
سرمایهداری بسیار آشکار است، این مخالفت خاص
آشکارا با چشماندازهای مربوط به چند و چون
سرمایهداری و سرمایه انطباق دارد. دغدغهی
مارکس نه درک شکنندگی سرمایهداری بلکه فهم
قدرت آن بود. تلاش او بر این امر استوار بود
که توضیح دهد سرمایهداری چگونه و چرا خود را
بازتولید میکند و بر مبنای این توضیح، روشن
است که دیوارهای سرمایه با یک فریاد بلند در
هم نمیریزد. نتیجهگیری او را پیرامون گرایش
سرمایهداری به تولید کارگران مورد نیاز خود
ملاحظه کنید، کارگرانی که با سرمایهداری به
مثابه امری که دارای عقل سلیم است برخورد
میکنند:
"پیشرفت تولید سرمایهداری،
طبقه کارگری را رشد میدهدکه به خاطر آموزش،
سنت و عادتی که دارند الزامات این وجه تولید
را طبیعی و بدیهی میدانند. سازماندهی فرآیند
سرمایهداری تولید، زمانیکه کاملاً تکوین
یابد، همهی مقاومتها را در هم میشکند." (31)
چرا سرمایه به "در هم شکستن
همهی مقاومتها" گرایش دارد؟ به خاطر"وابستگی
کارگر به سرمایه که نمایشی از شرایط خود تولید
است و با آن شرایط تضمین میشود". وابستگی
بلاواسطه کارگران به فروش نیروی کار خود جهت
رفع نیازهای خویش، رازآمیزی ماهیت سرمایه به
طوری که بارآوری اجتماعی کار ضرورتاً به
مثابه مشخصات سرمایه ظاهر میشود، تقسیمات بین
کار و سرمایه، تاثیرات جایگزینی ماشین به جای
انسان همگی نشانگر آن وابستگی به شمار
میرود. (32) همهی آنها به فروش
نیروی کار مربوط میشود یعنی همان ویژگی اساسی
سرمایهداری، داد و ستدی که نوع تجلی آن هر
اثر و نشانهی استثماری را از بین میبرد و
آنرا طوری جلوه میدهد که گوئی کارگر حقی را
به دست میآورد که شایسته آنست، درست مثل
سرمایهدار.
مارکس چنین اظهار نظر میکند:
"همهی نظرات مربوط به عدالت که کارگر و
سرمایه دار به آن پایبندند، همهی راز آمیزی
وجه تولید سرمایهداری، همهی توهمات مربوط به
آزادی" بر بستر این شکل مبادلهی ظاهراً آزاد
به وجود میآیند.
اما چنین توضیحی را در اثر
هالووی نمییابیم. موضوع او شکنندگی قانون
است؛ اینکه در هر جامعهی طبقاتی بی ثباتیای
وجود دارد که از وابستگی حکومتکنندگان به
حکومت شوندگان ناشی میشود."وابستگی کارگر به
سرمایه و رازآمیزی خاصی که پی آمد فروش نیروی
کار است، به داستان هالووی ربط پیدا نمیکند.
البته یک دلیل در کار هست: او درکتاب خود
کانون نیروی کار را با فروش کالا و استثمار
کارگر را با بتوارهپرستی کالا عوض کرده
است. (34)
مفهوم نظری اصلی هالووی (و به
دنبال آن فرآیند بتوارهسازی) بتوارهپرستی
است. هالووی این مفهوم را برای تدوین کارآیی
فریاد مطرح میکند. البته این مفهوم برای او
بیشتر اهمیت دارد تا اینکه روح و معنی دادن
به ابژه بی جان و باور به اینکه در ویژگیهای
مادی کالاها ارزش اجتماعی نهفته است. از نظر
هالووی بتوارهپرستی عبارتست از گسست
درکُنش"، "گسست در کنش و کار انجامشده"،
"گسست کار انجام شده از کنندهی کار".
مختصراً، بیگانگی تولیدکننده از تولید خود. (35)
کانون بحث او را نه سرمایه با ویژگیهای کنونی
آن بلکه فروش کالا تشکیل میدهد:
"این حقیقت که کالا برای
مبادله در بازار تولید میشود، به گسست جریان
کنش می انجامد، شیئی را از کُنش مجزا میکند،
همان کُنشی که هم شیئی را به وجود میآورد و
هم پیش شرط آن به شمار میرود". (36)
تولید با هدف مبادله، گسست
کُنش و کار انجام شده را موجب میشود:
"کُنش به ضد خود تبدیل و از
خود بیگانه میشود. ما کنترل بر فعالیت
خلاقهی خود را از دست میدهیم. علت نفی
خلاقیت انسان تابعیت فعالیت انسان به بازار
است". (37) و فروش آن کالای ویژه یعنی
نیروی کار هم همینطور؟ تابعیت از بازار،
خلاقیت انسان را نفی میکند. و "زمانی کاملاً
انجام میگیرد که ظرفیت کار خلاقه (نیروی کار)
به کالا تبدیل شود، کالائی که در بازار به
کسانی فروخته میشود که دارای سرمایه اند و
آنرا خریداری کنند." (38)
هالووی به جای تمرکز بر تولید
کالایی (آنگونه که شیوهی مارکس بود) به
عنوان شرطی برای استثمار کارگر مزدبگیر، این
رابطه را معکوس میکند و بر اهمیت فروش نیروی
کار تاکید میورزد تا بتواند "تولید کالائی را
تعمیم دهد". جدایی کار انجام شده از کنش "شکل
کاملاً تکوین یافتهی خود را در سرمایه پیدا
میکند، یعنی مالکانی که کار انجام شده در
گذشته را تصاحب کردهاند". (39)
بنابراین، استثمار در شکل موجود خود جنبهی
اساسی ندارد، تولید برای بازار به معنی آنست
که "گسست بین کُنش و کار انجام شده به هیچوجه
به فرآیند بلاواسطهی استثمار محدود نمیشود
بلکه به کل جامعه بسط پیدا میکند." (40)
مساله واقعی اینست که مردم از امکان
تصمیمگیری بر فعالیت خود به طور عام بیشتر
فاصله میگیرند". (41) با جایگزینی
بتوارهپرستی (از خود بیگانگی) با برداشت
مارکس از استثمار، حمایت نظری فراهم میآید
جهت "مفهوم عمومی مبارزهی طبقاتی که در
اینجا پیشنهاد شده است"، یعنی رویگردانی
هالووی از مارکس و رویآوری او به "دنیای مبهم
ضد قدرت".
هالووی قدرت را با استثمار
سرمایهداری به گونهای که مارکس در "سرمایه"
به آن پرداخته را جایگزین کرده است. این
جایگزینی در تاکید او بر بتوارهسازی نیز
آشکار است؛ فرایندی که از طریق آن شکلهای
سرمایهداری (کالا، پول، سرمایه و امثال آن)
به وجود میآید. هالووی از بحث پیرامون ماهیت
مورد مجادلهی شکلهای سرمایهداری- اینکه
ماهیت معضل ایجاد شکلهای سرمایهداری همیشه
موجودند و اینکه این شکلها "همواره با
مبارزه ایجاد و بازتولید میشوند"- به این
نتیجهگیری میرسد که انباشت اولیه "برای وجود
سرمایهداری حیاتی است". (42) منطق او
این است از آنجا که "سرمایهداری عبارتست از
نقض مکرر و روزمرهی جدایی شیئی از فاعل...
نقض این جدایی فقط ویژگی دورهی آغازین
سرمایهداری نیست؛ بلکه جزء سرشت سرمایهداری
به شمار میرود". (45)
مختصر اینکه "انباشت اولیه
بدین ترتیب، یک ویژگی دائمی و اصلی
سرمایهداری است و نه یک فاز تاریخی". (44)
با این همه، پا فشاری بر مبارزهی طبقاتی که
ذاتی شکلگیری همهی شکلهای سرمایهداری است
و همچنین پافشاری بر نقض پنهان و آشکار موجود
در آن فرآیند، نباید تمایز انتقادی مارکس را
مبهم کند، تمایزی که او بین انباشت در
محدودهی مناسات سرمایهداری قائل بود. مارکس
به پرسش:"منشاء سرمایه در کجاست؟" دو پاسخ
متفاوت ارائه کرده است. او تاکید کرد که
سرمایه در چارچوب مناسبات سرمایهداری، ثمره
استثمار کارگر درحوزهی تولید است. در مقابل
آن، در انباشت اولیه سرمایه منشاءهای بسیار
گوناگونی دارد- ولی منشاء آن نه استثمار
روزمره کارگر نه اجبار در انجام کار اضافی است
که نتیجهی فروش نیروی کار است. با از میان
بردن این تفاوت و رویکرد واحد به هر دو
فرآیند"بومیان جیاپاس، معلمان دانشگاه،
کارگران معدن زغال و تقریباً همه" را میتوان
برابر تلقی کرد. بنابراین لازم نیست در حوزه
مبادله متمرکز شد که از نظر مارکس منشاء
"همهی راز آمیزیهای وجه تولید سرمایهداری
است". در این برداشت عام از مبارزهی طبقاتی
"دلیلی در میان نیست که به خواهیم برای
تولیدکنندگان ارزش اضافه وزن و اهمیت ویژهای
قایل شویم". (45) این از حساب "سرمایه
"!
البته ظاهراً طنز معینی در
امتیاز دادن هالووی به انباشت اولیه وجود
دارد. تا آنجا که او دلیل میآورد که بازتولید
مناسبات سرمایهداری پیوسته از راه مبارزه
صورت میگیرد (یا نمیگیرد) بر این نظر است که
"اجبار بی دغدغهی مناسبات اقتصادی" برای
تضمین سلطهی سرمایهدار بر کارگر کافی نیست.
در آن صورت این تنها "بورژوازی بالنده نیست که
به قدرت دولت نیاز دارد". آنچه مارکس "جنبهی
اساسی به اصطلاح انباشت اولیه" نام نهاد، یعنی
استفادهی سرمایه از دولت، ازین دیدگاه
(دیدگاه هالووی) "مشخصه دائمی و اساسی
سرمایهداری است و نه یک فاز تاریخی" (46)
اما آیا چنین قضیهای مبارزه برای بیرون آوردن
دولت از جنگ سرمایه را غامضتر نمیکند؟
نه به مانیفست و کمون
اگر چه هالووی به طرز عجیبی
در انتقاد از شخص مارکس (برخلاف مخالفت او با
مسائل مربوط به مارکسیسم و سنت مارکسیستی)
سکوت کرده است، نظر مارکس پیرامون جایگاه دولت
در روند فرارفتن از سرمایهداری را کاملاً رد
میکند. (47) نظر مارکس در "مانیفست
کمونیست" بسیار روشن بود، در آنجا میگویدکه
"نخستین گام در انقلاب کارگری ارتقاء
پرولتاریا به طبقهی مسلط با هدف پیروزی در
نبرد برای دموکراسی است". دولتِ تحت کنترل
کارگران سپس فرآیند "مداخلههای استبدادی" در
سرمایه و آغاز و امکان بازتولید مناسبات
مالکیت سرمایهداری را محدود و در عین حال و
هم زمان، بر آمد مالکیت دولتی را تقویت
میکند. پرولتاریا، بدین ترتیب، "تمامی سرمایه
را گام به گام از چنگ بورژوازی بیرون میکشد".
(48) مختصر اینکه، دولت وسیلهایست
در دست طبقهی کارگر برای پیشبرد "منافع خود
به شکلی که دارای نیروی عام و به لحاظ اجتماعی
قهرآمیز است".
هالووی این سناریو را رد
میکند. از نظر او این اعتقاد خطای فاحش است
که جهان را میتوان از طریق دولت (خواه با
تصرف انتخابات یا با انقلاب) تغییر داد. چنین
نظری از تاریخ و تئوری چیزی نیاموخته است که
گفتمان دولت بیش از آنکه "وسیلهی امید" باشد
"قاتل آن" به شمار میرود. (49) نخست
اینکه، دولت از این قدرت برخوردار نیست که
سرمایه را به چالش کشد: "کاری که دولت میکند
و یا میتواند انجام دهد با نیاز آن به حفظ
سیستم تشکیلات سرمایهداری که خود بخشی از
آنست محدود میشود". دولت تنها "گرهای است در
تاروپود مناسبات اجتماعی". (50) هالووی
بدین ترتیب، این نظر را رد میکند که از کنترل
دولت (حلقه مسلح!) برای از هم دریدن آن
تاروپود از دولت کارگران به مثابه اهرمی جهت
بر هم زدن بازتولید سرمایه میتوان استفاده
کرد. و این بخشی از فرآیندی است که به فرارویی
از سرمایه منتهی میشود (حتی با این که
میتواند راجع به اهمیت قیام زاپاتیستها در
بر هم زدن انباشت سرمایه صحبت کند). به لحاظ
تعریف، "در جامعهی سرمایهداری، دولت را
نمیتوان "به نفع طبقه کارگر به کار واداشت"
زیرا دولت به مثابه دولت سرمایهداری "دوام و
هستیاش به بازتولید مناسبات اجتماعی
سرمایهداری به عنوان یک کل گره خورده است". (51)
چرا دولت نمیتواند علیه
سرمایه وارد عمل شود؟ جواب هالووی چنین است:
"هر دولتی که به اقدام قاطع
علیه منافع سرمایه دست بزند، پی میبرد که
بحران اقتصادی به وجود خواهد آمد و سرمایه از
قلمرو دولت فرار خواهد کرد". (52)
البته باید روشن باشد که نقطه
نظر هالووی به دولت محدود نمیشود، این"گره در
تارو پود مناسبات اجتماعی" در مورد کارگران،
طرفداران محیط زیست و فعالان سیاسی (و در واقع
هر کس که به جهان "ضد قدرت" تعلق دارد) صادق
است که "علیه منافع سرمایه قاطعانه اقدام"
کردهاند. افزون بر این، باید روشن باشد
(همانطور که برای مارکس و انگلس روشن بود) که
دولت کارگری موقعیت بی نظیری برای واکنش علیه
اعتصاب سرمایه در اختیار دارد به طوریکه
میتواند از "تفوق سیاسی خود ... برای افزایش
کل نیروهای مولده هر چه سریعتر استفاده
کند."مختصر اینکه، "اقدام قاطع علیه منافع
سرمایه" مادام که دولت کارگری خط مشی توام با
"شهامت انقلابی را" پی بگیرد، معنیاش آن نیست
که "بحران اقتصادی به وجود خواهد آمد". (53)
نقطه نظر واقعی هالووی نه
ناتوانی دولت بلکه اینست که دولت کارگری (هر
دولتی!) عبارتست از قدرت بر ما و بخشی از
مناسبات اجتماعیای که همواره در حال تعریف،
طبقهبندی، بخش بخش کردن و بتوارهسازی ماست.
بدین ترتیب، هالووی بر این باور است که "تصور
اینکه مبارزه علیه جداسازی کُنش میتواند در
اختیار دولت باشد، تصوری پوچ و بیهوده است".
از آنجا که در "تحول انقلابی جهان مساله نه
بر سر قدرت چه کسی بلکه بر سر خود قدرت است"،
به همین دلیل هالووی معتقد است که "مبارزه از
طریق دولت یعنی شکست فعالانه خویش". (54)
بحث مارکس مبنی بر اینکه
مبارزه علیه سرمایه "باید تا به انتها پیش
برده شود" رد میشود بدون اینکه ذکری از آن
به میان آید. بحث مارکس اینست که مبارزه علیه
سرمایه را دولت نوع کمون پیش میبرد که دولتی
است که "خودحکومتی تولید کنندگان" را جایگزین
"ماشین دولتی حی و حاضر میکند، ماشینی که
نیروی عمومی سازمانیافته جهت بردگی اجتماعی"
است. (55) علت آن هم روشن است: برای
ایجاد چنین دولتی باید "قدرتی به وجود آورد،
قدرتی که بتواند رودرروی قدرت حاکم بایستد، آن
هم زمانی که آنچه مورد نیاز است "ضد قدرت"
است."چیزی بسیار رادیکالتر: انحلال "قدرت بر"
است". (56)
از نظر هالووی مساله اینست
که ما "بیش از حد پائین هدفگیری کردهایم"
آنچه پیروز نشده این نظر است که انقلاب را
تصرف قدرت برای الغاء قدرت میداند". (57)
بنابراین، باید بالاتر هدفگیری کنیم، باید
داو را افزایش دهیم، باید "رویای کمونیستی را
دنبال کنیم: بنای جامعهای آزاد از مناسبات
قدرت از راه انحلال "قدرت بر". این پروژه
بسیار رادیکالتر و در عین حال واقعبینانهتر
است از هر ایدهی انقلابی که اساس آن بر قتح
قدرت گذاشته شده باشد". (58)
ازین نقطه نظر رفیع روشن
میشود که ایدهی استفاده از دولت- حتی دولت
از نوعی که به شکل کمونهای خودگردان و
خودحکومتی سازمانیافته باشد" و در خدمت قدرت
خود کارگران باشد ("که به جای نیروی
سازمانیافتهی سرکوب آنها، نیروی خود را
تشکیل میدهند") - محلی از اعراب ندارد. (59)
یا میتوان گفت در سطحی نیست که به رسمیت
شناخته شود. اما قدرت دولت سرمایهداری صرفاً
به این دلیل از بین نمیرود که هدف بالایی
برای خود در نظر بگیریم. هالووی چه پیشنهادی
در بارهی پلیس، دادگاهها و ارتش دولت
سرمایهداری دارد که "به بازتولید مناسبات
اجتماعی سرمایهداری به عنوان یک کل" وابسته
نیست بلکه از آن حمایت میکند؟
هیچ پیشنهادی. تا آنجا که
دولت به بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایهداری
وابسته است و "فقط گرهای" در تاروپود آن
مناسبات است، پاسخ اینستکه به آن مناسبات
باید پایان داد. فقط بگوئید "نه" وقتی با منطق
هگلی مجهز باشیم، فریاد با اطمینان بیشتر
توام است: "قدرت همه جا حاضر به معنی مقاومت
همه جا حاضر است"، "آری" همه جا حاضر به معنی
"نه"ی همه جا حاضر است " به این حقیقت امیدوار
میشویم که قدرت درکار است چون قدرت به معنی
ضد قدرت است. این حقیقت به ما آرامش میدهد که
میتوانیم تعیین هویت کنیم و بتوارهپرستی را
به نقد کشیم زیرا "بتوارهپرستی دال بر وجود
حی و حاضر ضد بتوارهپرستی است ... مفهوم از
خودبیگانگی یا بتوارهپرستی، به بیان دیگر،
دلالت بر ضد خود دارد ... به مثابه مقاومت،
امتناع، نفی از خود بیگانگی در عمل اجتماعی
روزانهی ما ". (60)
شکنندگی سرمایهداری،
شکنندگی سرمایهداری- اگر به اندازهی کافی
تکرار کنیم ... و قدرت دولت سرمایهداری چه
میشود؟ این قدرت با منطق زیر فرو میپاشد:
"قدرت در تملک هیچ شخص یا نهاد مخصوصی نیست
... بنابراین، دولت کانون و محل قدرتی نیست که
ظاهر آنست". (61)
چه احمقانه است نگرانی ما در
بارهی دولت واقعی سرمایهداری! اما در زندگی
واقعی از آن دولت چگونه به جامعهای میرسیم
که میخواهیم خلق کنیم؟ جهان را بدون تصرف
قدرت چگونه تغییر میدهیم ؟
ایدآلیسم و عمل انقلابی
اثر هالووی نشان میدهد که
نفیِ نفی ضرورتاً ایجادکنندهی مفاهیم غنی
نیست. متاسفانه نفی مارکس از جانب هالووی ما
را به هگل بازگشت میدهد.(62)
سادهترین قضیه به پیچیدهترین تبدیل میشود و
پیچیدهترین به سادهترین. در اینجا گزارهها،
مواد اسرارآمیز، به فاعلهای واقعی تبدیل
میشوند و "فاعل واقعی به عنوان چیز دیگری
ظاهر میشود، به مثابه عنصر مادهای
اسرارآمیز". (63) قدرت فاعل میشود.
قدرت در دولت سرمایهداری بازتاب دارد، به جای
اینکه "دولت سرمایهداری قدرت داشته باشد."
دولت به مناسبات سرمایهداری وابسته
میشود،"به جای حفظ آن مناسبات، به دولت
سرمایهداری وابسته است". در کانون
بتوارهسازی، ایجاد شکلها جنبهی اساسی پیدا
میکند، شکلها پس از به وجود آمدن، ظاهراً بر
روی زمین همچون اشباح ترسناک قدم میزنند،
میرقصند با یکدیگر تعامل دارند و تلویحاً به
ضد خود اشاره دارند. قدرت به ضد قدرت و
بتواره به ضد بتواره تبدیل میشود.
تقابل با مارکس نمیتواند از
این حادتر باشد. مارکس در رد خودپرورانی ایده،
بر این امر تاکید داشت که افراد بشر چگونه در
اثر فعالیت خود، خویش را شکل میدهند. مارکس
بارها و بارها تکرار کرد که افراد بشر در اثر
مبارزات خود رشد میکنند، اوضاع و احوال و
خود را تغییر میدهند. مختصر اینکه، مبارزه
یک روند تولید، یک روند بر آورد کردن و یک عمل
مثبت است.
اما در اثر هالووی جای تاکید
بر عمل انقلابی به طرز چشمگیری خالی است. به
همین دلیل است که به مبارزه بر سر هویت به
دیدهی تحقیر مینگرد چرا که در آن بخش بخش
شدن و تقویت سرمایهداری را میبیند و نه یک
فرآیند تولید افراد بشر با ظرفیتهای جدید،
افرادی که میتوانند مبتکر جنبش بزرگتری
باشند. (64) ( احتمالاً همین امر در
بارهی مبارزه بر سر دستمزدها صادق است،
مبارزاتی که در آن پذیرفته شده است که بهر
حال، کارگر یک فرد است که به کارمزدی اشتغال
دارد- تسلیم و رضای نهایی). هالووی که پیشگام
بودن "شناسنده" را با فریاد رد میکند، در
اطلاع دادن به مردم واقعی پیرامون مبارزات
درست و صحیح و توضیح اینکه چرا پارهای
مبارزات در خدمت انشقاق طبقهی کارگر قرار
میگیرد، به خود تردیدی راه نمیدهد.
هالووی تا آنجاکه میتواند از
"ما" صحبت کند و علاوه بر آن فرض میکند که ما
فریاد های منفرد خود را به هم پیوند میزنیم،
فاعلهای منفی "ضد طبقه کار و ضد طبقه" اش در
مبارزه علیه هویتیابی، طبقهبندی و بخش بخش
شدن کارگران در اساس باهم متحدند. آنچه آنها
را متحد میکند عبارتست از "مشترک بودن
مبارزهی منفی آنها علیه سرمایهداری". (65)
تکوین آنها به مثابه یک طبقهی برای خود
غیرضروری است. آنهاکه هم اکنون به مثابه تجسم
ایده به مثابهی ایدهی ضد قدرت یکپارچه اند،
نیازی به ابزار سیاسی احساس نمیکنند، ابزاری
که در آن دانش و مبارزات جانبدارانه را بتوان
ادغام و یکپارچه کرد، نیازی به رشد از طریق
روند تکامل استراتژیها و مبارزات مشترک
نمیبینند. مقاومت هم اکنون وجود دارد.
"ضروری است از نیروی خشونت
عریان فراتر رفت و خواهان نیروی تمام کسانی شد
که از تابع شدن سر باز میزنند، نیروی تمام
کسانی را که از تبدیل شدن به ماشین سرمایه
نمیپذیرند." (66)
هالووی آشکار میسازد که
اینست ماده و ملاط اندیشهی دیالکتیکی؛
دیالکتیک عبارتست از احساس نیروی انفجاری آن
چیزی که انکار میشود" (67) گزارههای
ایدهی ضد قدرت، یعنی مردم مورد نظر هالووی
آتشفشان خاموش اند؛ دیر یا زود منفجر
میشوند. و پس از انفجار چی؟
تصور اینکه این حاملان فریاد
پس از انفجار چه میکنند کار دشواری نیست،
آنها با تعجب به اطراف خود و آنچه انجام
دادهاند، یعنی بر ویرانی آتشفشان، نگاه
میکنند و شرمگینانه به حالت سکون تا نوبتی
دیگر باز میگردند. این نه مواد و ملاط
اندیشهی دیالکتیک بلکه یک دورهی شکست را به
نمایش میگذارد.
"جهان را بدون تصرف قدرت
چگونه میتوانیم تغییر دهیم؟" پاسخی که هالووی
پیش تر در این کتاب داده بود:"واضح است که: ما
نمیدانیم". و بدین ترتیب هالووی تاکید میکند
که اهمیت دارد روی این پاسخ در عمل و نظر کار
کنیم . (68) هالووی تقریباً دویست صفحه
بعد در صفحهی پایانی دوباره میپرسد: "پس ما
جهان را چگونه بدون تصرف قدرت تغییر میدهیم ؟
در پایان کتاب همانند آغاز آن، ما نمیدانیم".
(69)
در آغاز با فریاد شروع
میشود، و با ناله بی رمق پایان مییابد.
فهرست ماخذ:
1."تغییر
جهان بدون تصرف قدرت"، جان هالووی، 2002،
لندن.
2."فراسوی
سرمایه: اقتصاد سیاسی مارکس پیرامون طبقهی
کارگر"، مایکل لبوویتز،2003 .
3."در
باره نقد فلسفه حق هگل"، کارل مارکس 1975
[1843] در مجموعه آثار مارکس و انگلس
جلد سوم.
4."سرمایه
" جلد اول،کارل مارکس، نیویورک.
منابع:
1- هالووی،2002، ص 1.
2- هالووی، 2002، ص 8.
3- هالووی،2002 ، ص ص
14/25.
4- هالووی، 2002، ص ص
13/12/214.
5- هالووی، 2002، ص 17.
6- هالووی، 2002، ص 16/17.
7- هالووی، 2002، ص 213 .
8- هالووی، 2002، ص 73.
9- هالووی، 2002، ص 62-64.
10- هالووی، 2002، ص ص 56
و 144.
11- هالووی، 2002، ص ص 80
، 118و122 .
12- هالووی، 2002، ص ص 21،
38، 145، 156 و 164 .
13- هالووی، 2002، ص ص 155
و 158 .
14- هالووی، 2002، ص 20.
15- هالووی، 2002، ص ص
21-20 و 150، 157 و 193 .
16- هالووی، 2002، ص 21/20
.
17- هالووی، 2002، ص 155.
18- هالووی، 2002 ص 21
هالووی در یک مورد سکوت میکند اینکه آیا
پایه و اساس منفیت کسی را هم شامل میشود که
با بمب دست به خودکشی میزند.
19- هالووی، 2002، ص ص 159
-158 .
20- هالووی، 2002، ص ص 40
و 150.
21- هالووی ، 2002، ص ص 35
تا 36 و 40.
22- هالووی، 2002، ص ص178-
177.
23- هالووی، 2002، ص 90.
24- هالووی، 2002، ص 183-
182 و 187.
25- هالووی، 2002، ص 190 و
193.
26- هالووی،2002، ص 194 .
27- هالووی، 2002 ص 195.
28- هالووی، 2002، ص ص 199
و 202 .
29- هالووی، 2002، ص 149 .
30- هالووی، 2002، ص ص
203- 202.
31- مارکس، 1977، ص 899.
32- لبوویتز، 2003، ص ص
160-156.
34- اگر چه هالووی در
مفهوم بتوارهپرستی کالا زمینهای برای ثبات
سرمایهداری پیدا میکند، شکنندگی همچنان
کانون توجه او باقی میماند.
35- هالووی، 2002، ص ص
44/45.
36- هالووی، 2002، ص 46 .
37- هالووی، 2002، ص 146.
38- همانجا.
39- هالووی، 2002، ص ص 47
و49.
40- هالووی، 2002، ص 54.
41- هالووی، 2002، ص 148.
42- هالووی، 2002، ص 79،
89 و 143.
43- هالووی، 2002، ص 143 .
44- هالووی، 2002، ص 223 .
45- هالووی، 2002، ص ص
149-148.
46- مارکس 1977، ص ص
900-899.
47- هالووی در این ایده که
"سرمایه" درک قانونمندیها را در سرمایهداری
تدارک میبیند و در "گفتمان" مارکس در بارهی
"دولت" به ترتیب لنین و استالین را کشف
میکند: تئوری حزب پیشاهنگ "در نتیجهگیری
منطقی خود به پیآمدهای سازماندهی مورد نظر
لنین و در استراتژی سوسیالیسم در یک کشور به
"واقعیت پی آمد منطقی" مورد نظر استالین رسید.
(هالووی، 2002، ص ص 130 و 96 )
48- نگاه کنید به بحث
"دولت کارگران" در اثر لبوویتز، 2003، ص ص189
تا 196.
49- هالووی، 2002، ص 12 .
50- هالووی، 2002، ص 13.
51- هالووی، 2002، ص ص 94-
91.
52- هالووی، 2002، ص 13 .
53- لبوویتز، 2003، ص 192
اگر استدلال هالووی درست بود، این استدلال که
اقدام علیه منافع سرمایه به فرار سرمایه و
ایجاد بحران اقتصادی دامن میزند آیا معنی
سیاسی آن این است که دولتها در سراسر جهان با
هم فعالیت هم زمان داشته باشد تاجائی برای
فرار سرمایه وجود نداشته باشد اگر بپذیریم که
استدلال واقعی او علیه هر دولتی است، البته
هالووی تا آن حد پیش نمیرود.
54- هالووی، 2002، ص ص 17
و 214 .
55- لبوویتز، 2003، ص ص
196 تا 189 .
56- هالووی،2002، ص 36 .
57- هالووی، 2002، ص 20.
58- هالووی، 2002، ص ص 20
و 37 .
59- لبوویتز، 2003، ص ص
5-194 .
60- هالووی، 2002، ص ص 76،
88/89.
61- هالووی، 2002، ص ص
73-72 دیدگاه هالووی میتواند تحت تاثیر این
حقیقت قرار گرفته باشدکه زاپاتیستها با دولت
ضعیفی روبهرو بودهاند.
62- هگلیسم هالووی را
میتوان در هم هویت دانستن فرار سرمایه و کار
با مناسبات سرمایهداری نیز مشاهده کرد. بحثی
که ریشه در افسانه اسطوره مانند او مبنی بر
تغییر سرمایهداری دارد. ( هالووی، 2002، ص ص
193-179 .
63- مارکس، 1975، ص ص 23،
25 و 40.