دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

فریاد هالووی: پر از هیاهو  و جنجال

مایکل لبوویتز

 

در آغاز رویاست، نوید جامعه­ای که رشد کامل استعداد و توانش بشر را ممکن می سازد، جامعه­ای که در آن روابط انسانی برقرار است و صرف شناخت نیاز دیگران برای تشویق ما به کُنش کفایت می­کند. در آغاز با تصوری از جامعه را روبه­روایم که در آن حاصل فعالیت گذشته­ی ما، در خدمت نیازمان برای رشد و توسعه قرار دارد و در جریان کار با یک­دیگر توانائی­های­مان را رشد می­دهیم، نیاز­های­مان را گسترش و ثروت انسانی خود را افرایش می­دهیم.

چنین رویایی ما را به حرکت در می­آورد- حتی اگر تصور گذرایی از آن داشته باشیم. این رویا بر مبارزات ما خط تاکید می­گذارد: مبارزات ما برای دستمزد (به منظور رفع نیازهای موجودات انسانی، موجوداتی که به لحاظ اجتماعی تکامل می­یابند)، مبارزات ما در پیوند با طول و شدت کار روزانه (به منظور این­که برای خود وقت و انرژی به دست آوریم)، مبارزات ما برای ایجاد دولتی (دولتی که به منظور استثمار ما درکنترل دیگران است) که به کارگزار ما تبدیل شود، مبارزات ما با هدف پایان دادن به ستمی که بر ما اعمال می­شود (مثلاً ستم ما به عنوان زنان، سیاه­پوستان، اهالی بومی)، مبارزات ما در سهمی که در ساختن تمدن ایفا می­کنیم. بنابراین در مبارزه است که رشد می­کنیم؛ از این رو نه تنها رویا، با فعالیت جمعی ما مشخص­تر می­شود؛ بلکه در این مبارزه خود را برای خلق جهانی جدید آماده می­کنیم که با رویای ما خوانائی داشته باشد.

جان هالووی اثر خود: "تغییر جهان بدون تصرف قدرت " را با رویا، استعداد، توانش و آرمان­شهر مثبت و خلاق آغاز نمی­کند. او با یک فریاد شروع می­کند:"در آغاز فریاد است. ما فریاد بر می­آوریم". فریاد ما فریاد تاثر، وحشت، درد خشم و بیش از هر چیز فریاد نفی است. "نه" (1) فریاد  هالووی، به اختصار، فریاد منفیت است "هدف این کتاب تقویت منفیت است به منظور جانبداری از مگسی که در تارعنکبوت گرفتار آمده است، به منظور رساتر کردن فریاد". (2)

هر چند می­توان استدلال کرد که هالووی فرض واقعی خود را بر رویا استوار می­سازد (رویای جامعه­ی انسانی حقیقی، جامعه­ی کمونیستی) ولی این موضوع مشغله­ی ذهنی او به شمار نمی­رود زیرا هدف او تاکید گذاشتن بر نفی است. حتی معماری که مارکس مثال می­آورد که ساختمان جدید خود را پیش از بنا کردن در واقعیت، در ذهن خود می­سازد، در این­جا نه به عنوان امری مثبت، بلکه به صورت نفی مورد استفاده قرار می­گیرد:"کنش معمار نفی است، نه فقط در نتیجه­ای که می­گیرد، بلکه در کل خودِ فرآیند، کُنش با نفی آن­چه وجود دارد آغاز و پایان می­گیرد." (3) هالووی به جای تمرکز بر یک بدیل و تلاش جهت ساختن آن، با نفی آن­چه وجود دارد آغاز می­کند و پایان می­دهد.

 از همه مهم­تر آن­که، آنچه وجود دارد و باید نفی شود عبارت­ست از قدرت و سلطه بر ما، قدرت تولیدات ما بر ما، قدرت مناسبات اجتماعی بر ما. اما علاوه بر آن­چه می بایست نفی شود، مسیرهای اشتباهی هم هستند که در گذشته طی کرده­ایم، مسیرهایی که تاریخ و تئوری آشکار ساخته­اند و شکل­های دیگر قدرت بر ما به شمار می­روند، در واقع مسیرهایی که ضد انقلابی اند. بنابراین باید به دولت "نه" بگوییم  چون "این ایده که جامعه را می­توان از طریق تصرف قدرت تغییر داد" سرچشمه­ی همه­ی احساس خیانتی است که داریم و لازم  است درک کنیم که "مبارزه از طریق دولت به معنی درگیر شدن در فرآیند فعال شکست خویش است." (4) "نه" به دستیابی به قدرت برای رسیدن به هدف­های خود- زیرا  "وقتی منطق قدرت را پذیرفتیم، مبارزه علیه قدرت را پیشاپیش باخته­ایم". (5) "نه به حزب زیرا حزب (چه انقلابی چه پارلمانی) ابزاری است که مبارزات ما را تضعیف می­کند، قدرت  دولت را در راس هرم قرار می­دهد و "اروس، بازی، خنده و عشق" را در پائین­ترین سطح". (6)

"نه" به مبارزه­ی مسلحانه زیرا "حتی در صورت پیروزی نظامی که احتمال آن ضعیف است، این مناسبات اجتماعی سرمایه­داری است که پیروز شده است". (7) "نه" به رهایی ملی زیرا:

"تاکید بر هویت ملی در جنبش­های رهایی­بخش ملی از بازتولید ستمی فراتر نگرفته است که فریاد علیه آن بر آمده بود". (8)

"نه" به مبارزه بر سر هویت زیرا توسل جستن به هویت "همواره تثبیت هویت، تقویت کنش و بنابراین بخش بخش کردن آن و به اختصار تقویت سرمایه است".(9)

" نه" به تعیین هویت و طبقه­بندی طبقه کارگر زیرا "ما نه به عنوان طبقه کارگر که علیه طبقه­ی کارگر بودن، علیه طبقه­بندی شدن مبارزه می­کنیم [و همین­طور به خاطر] جدائی بین "طبقه کارگر" به مثابه گروهی که به لحاظ تجربی بازشناختنی است و در خور توجه­ترین شکل­های شورش و عصیان؛ در خصوص این جدائی دلائل و مدارک فزاینده­ای وجود دارد". (10)

و سرانجام "نه" به این ایده که ما به عنوان اندیشمندان از درک ویژه­ای از تاریخ و جهان برخورداریم، زیرا این بدان معنی است که "نیروهای آگاه"  و "نوعی پیشگام" وجود دارند که علم مثبت را با علم منفی مارکس جایگزین می­کنند، مسلم است که این جایگزینی این نکته را نمی­بیند که " قدرت بر تئوری انقلابی اثر می­گذارد و آن­را بیش­تر از نفوذ کارگزاران مخفی دولت در سازمان انقلابی تضعیف می­کند." (11)

همان­طور که می­بینیم در اینجا با توجه به این­که هالووی یک فرد آگاه و شناسنده را رد می­کند، "نه"های زیادی در کاراست. با این همه، همان­طور که خواهیم دید، یک "نه" اساسی  وجود دارد، آن­هم "نه" به مارکس است.

 

" آری­های " هالووی

هالووی به نحو شایسته­ای نسبت به کسانی­که بخشی از فریاد اند و در تلاش اند نفی خود را نفی کنند، احساسات خود را نشان می­دهد. هالووی زاپاتیست­ها، شرکت کنندگان در جماعات خود­مختار و سازمان­های غیردولتی را در "در دنیای پوچ و مبهم ضد قدرت" قرار می­دهد و همین­طور آن­هایی که سیمایی "متمایز و رادیکال" از زاپاتیست­ها به دست می­دهند، کارگران بارانداز لیورپول، تظاهر­کنندگان علیه نئو لیبرالیسم جهانی، کارگران اینترنت در سیاتل، "­کسانی­که انباشت سرمایه زندگی­شان را به نابودی کشانده است، بومیان جیاپاس، معلمان دانشگاه، کارگران معادن ذغال سنگ، و تقریباً همه را". (12)  این ضد قدرت در همه جا وجود دارد: ما آن را "در کرامت زندگی روزانه می­یابیم. ضد قدرت مناسباتی است که همیشه شکل می­دهیم، مناسبات عاشقانه، روابط دوستی، رفاقت، مناسبات در جماعت و در همکاری با یک­دیگر". (13)  در عین حال، آن­چه ضد قدرت را به امری انقلابی تبدیل می­کند اینست که به قدرت "نه" می­گوید: "­زاپاتیست­ها گفته­اند که می­خواهند جهان را از نو بسازند، می­خواهند جهانی با کرامت خلق کنند، جهانی انسانی اما بدون تصرف قدرت". (14) و فراخوان آنان نه تنها در بین کسانی­که آشکارا شورش کرده­اند بلکه در دنیای ناپیدای نافرمانی نیز طنین می­اندازد، نافرمانی­ای که در بر گیرنده­ی فرار از کار و تولید­کننده­ای که می­کوشد تولید خوبی داشته باشد (و به این ترتیب برای رشد ارزش مصرف در برابر ارزش مبارزه کند) و همین­طور "دهقان عاقلی" که وقتی ارباب بزرگ از مقابلش عبور می­کند، تعظیم بلند بالائی می­کند و در سکوت ناله کم رمقی سر می­دهد". (15) تغییر جهان بدون تصرف قدرت اینست:"چالشی که زاپاتیست­ها مطرح می­کنند ... چالشی که انقلاب را از زیر آوار توهم دولت و قدرت نجات می­دهد." (16)

در آغاز قرن بیست و یکم شاهد آنیم که سازمان­های توده­ای پرولتاریا دیگر وجود ندارند" قدرت پرولتری جای خود را به ضد قدرتی تعریف نشده داده است" که جای سازمان­های پرولتری را گرفته است و امید بشریت به شمار می­رود.(17) اما به این دنیای گوناگون ضد قدرت چقدر می­توان امید بست؟

هالووی می­پذیرد که بخش اعظم این فعالان "به ندرت انقلابی"اند و همیشه هم در دشمنی  آشکار با سرمایه­داری قرار ندارند و به نظر نمی­رسد که نیرویی برای تغییر جهان را درخود داشته باشند.

"ناله بی رمغ دهقان اتیوپیائی بی تردید اربابی را به زمین نمی­اندازد که با اسب خود عبور می­کند و با این وجود، بخشی از مبنای نفی را تشکیل می­دهد که گرچه نا پیداست می­تواند در لحظات تنش­های اجتماعی حاد به ناگاه شعله­ور شود. این پایه­ی منفیت، ماده و ملاط آتشفشان­های اجتماعی است". (18)

در ضد قدرت، "آتشفشان خاموش"، آتش زدن هیزم را در مزغزار داریم، (19) زیرا همیشه خشم وجود دارد - زیرا فریاد نقطه حرکت و نقطه­ی همیشگی بازگشت است- نفی، رد و نافرمانی. اما چه چیزی "فریاد خشم را به فریاد امید، به امید اطمینان بخش و ضد قدرت تغییر می­دهد؟"(20) پاسخ این است شناخت از سرمایه­داری که شکننده است. درک این­که حکومت­گران "همواره به حکومت شوندگان وابسته اند" و این­که هر نوع نظام حکومتی به تسلیم و رضا وابسته است. اینست ضعف آن و " اساس امیدواری". (21) هالووی مطرح می­کند دغدغه­ی مارکسیسم اینست که: "شکنندگی ستم" را درک کند و این­که در هر جامعه­ی طبقاتی بی ثباتی وجود دارد که در وابستگی حکومت­گر بر حکومت­شونده ریشه دارد" و "طبقه استثمارگر به خاطر زیست و هستی خود به کار طبقه استثمار شونده وابسته است". (22) در خصوص سرمایه­داری نه تنها باید درک کنیم که سرمایه به کار نیازمند است و این کار است که آن را تولید می­کند بلکه سرمایه باید به طور بنیادی و با خشونت مبارزه کند تا تابعیت کارگران و شرایط موجودیت خود را تثبیت کند. این درسی است که هالووی از روند بت­وارگی و بت­واره شدن اخذ می­کند؛ یعنی تمام مقولات و شرایط تسلط سرمایه در میدان جنگی خونبار، توام با خشم و عصیان مورد چالش اند". (23)

مختصر این­که، ما در مبارزه­ی دائمی علیه تابعیت، علیه شیوه­ای هستیم که سرمایه ما را تعریف، طبقه­بندی، ستم و استثمار می­کند. و از آن­جا که دائماً فریاد می­کشیم، بازتولید سرمایه در ذات خود شکننده است. آن­چه سرمایه­داری را مخصوصاً بی ثبات می­کند اینست که باید کارگران نافرمان را به فرمان در آورد، کارگرانی که آزادند و می­توانند فرار کنند. در ذات این آزادی (که می­توان آن­را موقتاً مطیع ساخت آن­هم فقط برای این­که دوباره به پاخیزد) بیگانه شدن مناسبات اجتماعی، "امکان فروپاشی اجتماعی و در ایجاد بحران نهفته است." (24)

البته "هیپی­ها می­توانند در کار شرکت نکنند، کارگران می­توانند دیر سرکار حاضر شوند" و ... سرمایه می­تواند با چنین وضعی کنار بیاید. نافرمانی "مادام که تولید سرمایه (یعنی عینیت بخشیدن به کُنش) به خطر بیافتد" به خودی خود برای ایجاد بحران کافی نیست. اما نافرمانی زمانی که "جلوی شدت­یابی استثمار مورد نیاز بازتولید سرمایه را بگیرد به طوری که بر سودمندی سرمایه به طور جدی اثر بگذارد، باعث بحران می­شود". (25) خوشبختانه، چنین به نظر می­رسد به همان نکته­ای رسیده­ایم که می­خواهیم. امید هالووی به ضد قدرت در همین نکته نهفته است .

سرمایه با توجه به مشکلاتی که در تابع ساختن نافرمانی داشته به توسعه­ی اعتبار رو آورده است. با این همه، چنین تاکتیکی ("ترفندی") که رودرروئی را به تعویق می اندازد، مسائل خاص خود را به وجود آورده است:"بحران (و بنابراین مادیت ضد بحران) را بدون بحث نقش توسعه­ی اعتبار نمی­توان درک کرد". (26) به زبان ساده، توسعه اعتبار در رویارویی با بحران، به معنی رشد سرمایه ساختگی، انتظارات ساختگی، سطح زندگی ساختگی بوده است و نمی­تواند ادامه پیدا کند.

"در نتیجه­ی اجتناب از رودرروئی با نافرمانی، کاهش نسبی ارزش اضافی که تولید شده است ادامه­ی این داستان را غیر ممکن می­سازد". (27)

جدائی بین انباشت واقعی و پولی همواره به طور فزاینده­ و دایمی موجب "بی ثباتی، ناپایداری، شکنندگی و پیش­بینی ناپذیری سرمایه­داری کنونی شده است. با این حال، چنین وضعیتی در عین حال:

"شکاف بین تابعیت واقعی زندگی که سرمایه به آن دست یافته است و تابعیتی را افزایش می­دهد که حرص و آز سرمایه طالب آنست. سرمایه برای بقا، توقعات خود را بیش­تر می­کند". (28)

بنابراین، در این­جاست منشاء "فریاد توام با اطمینان ضد قدرت" هالووی، و این­که چرا "ضد قدرت تعریف نشده" می­تواند "امید بشریت" به شمار می­رود. امروزه درست همان شکنندگی سرمایه­داری به معنی آنست که  نمی­توانیم از پیش­ داوری کنیم که کدام "نه" آتشفشان اجتماعی را شعله­ور می­سازد.

"تاثیر قیام زاپاتیست­ها بر سرمایه به علت تنزل ارزش پزوی مکزیک و بحران مالی جهانی95 - 1994 مشخص می­کند که توان بر هم زدن روال انباشت سرمایه ضرورتاً به جایگاه بلاواسطه­ی فرد در روند تولید بستگی ندارد". (29)

همه­ی "نه"های ما مهم اند. افزون بر این، خواست­های سرمایه از ما جهت بقای خود "تلاش همه جانبه­ی سرمایه در تابع نمودن هر چه شدیدتر همه جنبه­های زندگی به سرمایه جانمایه­ی نئولیبرالیسم است" و بر اهمیت "نه"های ما در این مقطع زمانی می­افزاید. "ما نه سیمایی داریم نه صدایی: بحران سرمایه­داری". (30) پس حالا که سرمایه تا بدین اندازه به "آری"های ما نیاز دارد، می­توانیم "نه" بگوییم.

 

 

"نه" به سرمایه

فریاد هالووی برای برخی از آنان که بر زمین سفت منفیت جای گرفته­اند ممکن است خوش­آهنگ باشد، اماکسانی­که با ملودی­های مارکس آشنایند چنین فریادی را طبل توخالی می­دانند. "تغییر جهان بدون تصرف قدرت" نشان­دهنده­ی رد اساسی مارکس است. در عین حال که "نه" هالووی به مارکس در نظرات او پیرامون جایگاه دولت در مبارزه برای فراتر رفتن از سرمایه­داری بسیار آشکار است، این مخالفت خاص آشکارا با چشم­اندازهای مربوط به چند و چون سرمایه­داری و سرمایه انطباق دارد. دغدغه­ی مارکس نه درک شکنندگی سرمایه­داری بلکه فهم قدرت آن بود. تلاش او بر این امر استوار بود که توضیح دهد سرمایه­داری چگونه و چرا خود را بازتولید می­کند و بر مبنای این توضیح، روشن است که دیوارهای سرمایه با یک فریاد بلند در هم نمی­ریزد. نتیجه­گیری او را پیرامون گرایش سرمایه­داری به تولید کارگران مورد نیاز خود ملاحظه کنید، کارگرانی که با سرمایه­داری به مثابه امری که دارای عقل سلیم است برخورد می­کنند:

"پیشرفت تولید سرمایه­داری، طبقه کارگری را رشد می­دهدکه به خاطر آموزش، سنت و عادتی که دارند الزامات این وجه تولید را طبیعی و بدیهی می­دانند. سازماندهی فرآیند سرمایه­داری تولید، زمانی­که کاملاً تکوین یابد، همه­ی مقاومت­ها را در هم می­شکند." (31)

چرا سرمایه به "در هم شکستن همه­ی مقاومت­ها" گرایش دارد؟ به خاطر"وابستگی کارگر به سرمایه که نمایشی از شرایط خود تولید است و با آن شرایط تضمین می­شود". وابستگی بلاواسطه کارگران به فروش نیروی کار خود جهت رفع نیازهای خویش، رازآمیزی ماهیت سرمایه به طوری که بارآ­وری اجتماعی کار ضرورتاً به مثابه مشخصات سرمایه ظاهر می­شود، تقسیمات بین کار و سرمایه، تاثیرات جایگزینی ماشین به جای انسان همگی نشان­گر آن وابستگی به شمار می­رود. (32) همه­ی آن­ها به فروش نیروی کار مربوط می­شود یعنی همان ویژگی اساسی سرمایه­داری، داد و ستدی که نوع تجلی آن هر اثر و نشانه­ی استثماری را از بین می­برد و آن­را طوری جلوه می­دهد که گوئی کارگر حقی را به دست می­آورد که شایسته آنست، درست مثل سرمایه­دار.

مارکس چنین اظهار نظر می­کند: "­همه­ی نظرات مربوط به عدالت که کارگر و سرمایه دار به آن پایبندند، همه­ی راز آمیزی وجه تولید سرمایه­داری، همه­ی توهمات مربوط به آزادی" بر بستر این شکل مبادله­ی ظاهراً آزاد به وجود می­آیند.

اما چنین توضیحی را در اثر هالووی نمی­یابیم. موضوع او شکنندگی قانون است؛ این­که در هر جامعه­ی طبقاتی بی ثباتی­ای وجود دارد که از وابستگی حکومت­کنندگان به حکومت شوندگان ناشی می­شود."وابستگی کارگر به سرمایه و رازآمیزی خاصی که پی آمد فروش نیروی کار است، به داستان هالووی ربط پیدا نمی­کند. البته یک دلیل  در کار هست: او درکتاب خود کانون نیروی کار را با فروش کالا و استثمار کارگر را با  بت­واره­پرستی کالا عوض کرده است. (34)

مفهوم نظری اصلی هالووی (و به دنبال آن فرآیند بت­واره­سازی) بت­واره­پرستی است. هالووی این مفهوم را برای تدوین کارآیی فریاد مطرح می­کند. البته این مفهوم برای او بیش­تر اهمیت دارد تا این­که روح و معنی دادن به ابژه بی جان و باور به این­که در ویژگی­های مادی کالاها ارزش اجتماعی نهفته است. از نظر هالووی بت­واره­پرستی عبارتست از گسست درکُنش"، "گسست در کنش و کار انجام­شده"، "گسست کار انجام شده از کننده­ی کار". مختصراً، بیگانگی تولیدکننده از تولید خود. (35) کانون بحث او را نه سرمایه با ویژگی­های کنونی آن بلکه فروش کالا تشکیل می­دهد:

"این حقیقت که کالا برای مبادله در بازار تولید می­شود، به گسست جریان کنش می انجامد، شیئی را از کُنش مجزا می­کند، همان کُنشی که هم شیئی را به وجود می­آورد و هم پیش شرط آن به شمار می­رود". (36)

تولید با هدف مبادله، گسست کُنش و کار انجام شده را موجب می­شود:

"کُنش به ضد خود تبدیل و از خود بیگانه می­شود. ما کنترل بر فعالیت خلاقه­ی خود را از دست می­دهیم. علت نفی خلاقیت انسان تابعیت فعالیت انسان به بازار است". (37) و فروش آن کالای ویژه یعنی نیروی کار هم همین­طور؟ تابعیت از بازار، خلاقیت انسان را نفی می­کند. و "زمانی کاملاً انجام می­گیرد که ظرفیت کار خلاقه (نیروی کار) به کالا تبدیل شود، کالائی که در بازار به کسانی فروخته می­شود که دارای سرمایه اند و آن­را خریداری کنند." (38)

هالووی به جای تمرکز بر تولید کالایی (آن­گونه که شیوه­ی مارکس بود) به عنوان شرطی برای استثمار کارگر مزدبگیر، این رابطه را معکوس می­کند و بر اهمیت فروش نیروی کار تاکید می­ورزد تا بتواند "تولید کالائی را تعمیم دهد". جدایی کار انجام شده از کنش "شکل کاملاً تکوین یافته­ی خود را در سرمایه پیدا می­کند، یعنی مالکانی که کار انجام شده در گذشته را تصاحب کرده­اند". (39) بنابراین، استثمار در شکل موجود خود جنبه­ی اساسی ندارد، تولید برای بازار به معنی آنست که "گسست بین کُنش و کار انجام شده به هیچ­وجه به فرآیند بلاواسطه­ی استثمار محدود نمی­شود بلکه به کل جامعه بسط پیدا می­کند." (40) مساله واقعی اینست که مردم از امکان تصمیم­گیری بر فعالیت خود به طور عام بیش­تر فاصله می­گیرند". (41) با جایگزینی بت­واره­پرستی (از خود بیگانگی) با برداشت مارکس از استثمار، حمایت نظری فراهم می­آید جهت "مفهوم عمومی مبارزه­ی طبقاتی که در این­جا پیشنهاد شده است"، یعنی روی­گردانی هالووی از مارکس و روی­آوری او به "دنیای مبهم ضد قدرت".

هالووی قدرت را با استثمار سرمایه­داری به گونه­ای که مارکس در "سرمایه" به آن پرداخته را جایگزین کرده است. این جای­گزینی در تاکید او بر بت­واره­سازی نیز آشکار است؛ فرایندی که از طریق آن شکل­های سرمایه­داری (کالا، پول، سرمایه و امثال آن) به وجود می­آید. هالووی از بحث پیرامون ماهیت مورد مجادله­ی شکل­های سرمایه­داری- این­که ماهیت معضل ایجاد شکل­های سرمایه­داری همیشه موجودند و این­که این شکل­ها "همواره با مبارزه ایجاد و بازتولید می­شوند"- به این نتیجه­گیری می­رسد که انباشت اولیه "برای وجود سرمایه­داری حیاتی است". (42) منطق او این است از آن­جا که "سرمایه­داری عبارت­ست از نقض مکرر و روزمره­ی جدایی شیئی از فاعل... نقض این جدایی فقط ویژگی دوره­ی آغازین سرمایه­داری نیست؛ بلکه جزء سرشت سرمایه­داری به شمار می­رود". (45)

مختصر این­که "انباشت اولیه بدین ترتیب، یک ویژگی دائمی و اصلی سرمایه­داری است و نه یک فاز تاریخی". (44)  با این همه، پا فشاری بر مبارزه­ی طبقاتی که ذاتی شکل­گیری همه­ی شکل­های سرمایه­داری است و هم­چنین پافشاری بر نقض پنهان و آشکار موجود در آن فرآیند، نباید تمایز انتقادی مارکس را مبهم کند، تمایزی که او بین انباشت در محدوده­ی مناسات سرمایه­داری قائل بود. مارکس به پرسش:"منشاء سرمایه در کجاست؟" دو پاسخ متفاوت ارائه کرده است. او تاکید کرد که سرمایه در چارچوب مناسبات سرمایه­داری، ثمره استثمار کارگر درحوزه­ی تولید است. در مقابل آن، در انباشت اولیه سرمایه منشاء­های بسیار گوناگونی دارد- ولی منشاء آن نه استثمار روزمره کارگر نه اجبار در انجام کار اضافی است که نتیجه­ی فروش نیروی کار است. با از میان بردن این تفاوت و رویکرد واحد به هر دو فرآیند"بومیان جیاپاس، معلمان دانشگاه، کارگران معدن زغال و تقریباً همه" را می­توان برابر تلقی کرد. بنابراین لازم نیست در حوزه مبادله متمرکز شد که از نظر مارکس منشاء "­همه­ی راز آمیزی­های وجه تولید سرمایه­داری است". در این برداشت عام از مبارزه­ی طبقاتی "دلیلی در میان نیست که به خواهیم برای تولید­کنندگان ارزش اضافه وزن و اهمیت ویژه­ای قایل شویم". (45) این از حساب "سرمایه "!

البته ظاهراً طنز معینی در امتیاز دادن هالووی به انباشت اولیه وجود دارد. تا آنجا که او دلیل می­آورد که بازتولید مناسبات سرمایه­داری پیوسته از راه مبارزه صورت می­گیرد (یا نمی­گیرد) بر این نظر است که "اجبار بی دغدغه­ی مناسبات اقتصادی" برای تضمین سلطه­ی سرمایه­دار بر کارگر کافی نیست. در آن صورت این تنها "بورژوازی بالنده نیست که به قدرت دولت نیاز دارد". آن­چه مارکس "جنبه­ی اساسی به اصطلاح انباشت اولیه" نام نهاد، یعنی استفاده­ی سرمایه از دولت، ازین دیدگاه (دیدگاه هالووی) "مشخصه دائمی و اساسی سرمایه­داری است و نه یک فاز تاریخی" (46) اما آیا چنین قضیه­ای مبارزه برای بیرون آوردن دولت از جنگ سرمایه را غامض­تر    نمی­کند؟  

 

نه به مانیفست و کمون

اگر چه هالووی به طرز عجیبی در انتقاد از شخص مارکس (برخلاف مخالفت او با مسائل مربوط به مارکسیسم و سنت مارکسیستی) سکوت کرده است، نظر مارکس پیرامون جایگاه دولت در  روند فرارفتن از سرمایه­داری را کاملاً رد می­کند. (47) نظر مارکس در "مانیفست کمونیست" بسیار روشن بود، در آنجا می­گویدکه "نخستین گام در انقلاب کارگری ارتقاء پرولتاریا به طبقه­ی مسلط با هدف پیروزی در نبرد برای دموکراسی است". دولتِ تحت کنترل کارگران سپس فرآیند "مداخله­های استبدادی" در سرمایه و آغاز و امکان بازتولید مناسبات مالکیت سرمایه­داری را محدود و در عین حال و هم زمان، بر آمد مالکیت دولتی را تقویت می­کند. پرولتاریا، بدین ترتیب، "تمامی سرمایه را گام به گام از چنگ بورژوازی بیرون می­کشد". (48) مختصر این­که، دولت وسیله­ای­ست در دست طبقه­ی کارگر برای پیشبرد "منافع خود به شکلی که دارای نیروی عام و به لحاظ اجتماعی قهرآمیز است".

هالووی این سناریو را رد می­کند. از نظر او این اعتقاد خطای فاحش است که جهان را می­توان از طریق دولت (خواه با تصرف انتخابات یا با انقلاب) تغییر داد. چنین نظری از تاریخ و تئوری چیزی نیاموخته است که گفتمان دولت بیش از آن­که "وسیله­ی امید" باشد "قاتل آن" به شمار می­رود. (49) نخست این­که، دولت از این قدرت برخوردار نیست که سرمایه را به چالش کشد: "کاری که دولت می­کند و یا می­تواند انجام دهد با نیاز آن به حفظ سیستم تشکیلات سرمایه­داری که خود بخشی از آنست محدود می­شود". دولت تنها "گره­ای است در تاروپود مناسبات اجتماعی". (50) هالووی بدین ترتیب، این نظر را رد می­کند که از کنترل دولت (حلقه مسلح!) برای از هم دریدن آن تاروپود از دولت کارگران به مثابه اهرمی جهت بر هم زدن بازتولید سرمایه می­توان استفاده کرد. و این بخشی از فرآیندی است که به فرارویی از سرمایه منتهی می­شود (حتی با این که می­تواند راجع به اهمیت قیام زاپاتیست­ها در بر هم زدن انباشت سرمایه صحبت کند). به لحاظ تعریف، "در جامعه­ی سرمایه­داری، دولت را نمی­توان "به نفع طبقه کارگر به کار واداشت" زیرا دولت به مثابه دولت سرمایه­داری "دوام و هستی­اش به بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایه­داری به عنوان یک کل گره خورده است". (51)

چرا دولت نمی­تواند علیه سرمایه وارد عمل شود؟ جواب هالووی چنین است:

"هر دولتی که به اقدام قاطع علیه منافع سرمایه دست بزند، پی می­برد که بحران اقتصادی به وجود خواهد آمد و سرمایه از قلمرو دولت فرار خواهد کرد". (52)

البته باید روشن باشد که نقطه نظر هالووی به دولت محدود نمی­شود، این"گره در تارو پود مناسبات اجتماعی" در مورد کارگران، طرفداران محیط زیست و فعالان سیاسی (و در واقع هر کس که به جهان "ضد قدرت" تعلق دارد) صادق است که "علیه منافع سرمایه قاطعانه اقدام" کرده­اند. افزون بر این، باید روشن باشد (همان­طور که برای مارکس و انگلس روشن بود) که دولت کارگری موقعیت بی نظیری برای واکنش علیه اعتصاب سرمایه در اختیار دارد به طوری­که می­تواند از "تفوق سیاسی خود ... برای افزایش کل نیروهای مولده هر چه سریع­تر استفاده کند."مختصر این­که، "اقدام قاطع علیه منافع سرمایه" مادام که دولت کارگری خط مشی توام با "شهامت انقلابی را" پی بگیرد، معنی­اش آن نیست که "بحران اقتصادی به وجود خواهد آمد". (53)

نقطه نظر واقعی هالووی نه ناتوانی دولت بلکه این­ست که دولت کارگری (هر دولتی!) عبارت­ست از قدرت بر ما و بخشی از مناسبات اجتماعی­ای که همواره در حال تعریف، طبقه­بندی، بخش بخش کردن و بت­واره­سازی ماست. بدین ترتیب، هالووی بر این باور است که "تصور این­که مبارزه علیه جداسازی کُنش می­تواند در اختیار دولت باشد، تصوری پوچ و بیهوده است". از آن­جا که در "تحول انقلابی جهان مساله نه بر سر قدرت چه کسی بلکه بر سر خود قدرت است"، به همین دلیل هالووی معتقد است که "مبارزه از طریق دولت یعنی شکست فعالانه خویش". (54)

 بحث مارکس مبنی بر این­که مبارزه علیه سرمایه "باید تا به انتها پیش برده شود" رد می­شود بدون این­که ذکری از آن به میان آید. بحث مارکس این­ست که مبارزه علیه سرمایه را دولت نوع کمون پیش می­برد که دولتی است که "خودحکومتی تولید کنندگان" را جایگزین "ماشین دولتی حی و حاضر می­کند، ماشینی که نیروی عمومی سازمان­یافته جهت بردگی اجتماعی" است. (55)  علت آن هم روشن است: برای ایجاد چنین دولتی باید "قدرتی به وجود آورد، قدرتی که بتواند رودرروی قدرت حاکم بایستد، آن هم زمانی که آن­چه مورد نیاز است "ضد قدرت" است."چیزی بسیار رادیکال­تر: انحلال "قدرت بر" است". (56)

از نظر هالووی مساله این­ست که ما "بیش از حد پائین هدف­گیری کرده­ایم" آنچه پیروز نشده این نظر است که انقلاب را تصرف قدرت برای الغاء قدرت می­داند". (57) بنابراین، باید بالاتر هدف­گیری کنیم، باید داو را افزایش دهیم، باید "رویای کمونیستی را دنبال کنیم: بنای جامعه­ای آزاد از مناسبات قدرت از راه انحلال "قدرت بر". این پروژه بسیار رادیکال­تر و در عین حال واقع­بینانه­تر است از هر ایده­ی انقلابی که اساس­ آن بر قتح قدرت گذاشته شده باشد". (58)

ازین نقطه نظر رفیع روشن می­شود که ایده­ی استفاده از دولت- حتی دولت از نوعی که به شکل کمون­های خودگردان و خودحکومتی سازمان­یافته باشد" و در خدمت قدرت خود کارگران باشد ("که به جای نیروی سازمان­یافته­ی سرکوب آن­ها، نیروی خود  را تشکیل می­دهند") - محلی از اعراب ندارد. (59) یا می­توان گفت در سطحی نیست که به رسمیت شناخته شود. اما قدرت دولت سرمایه­داری صرفاً به این دلیل از بین نمی­رود که هدف بالایی برای خود در نظر بگیریم. هالووی چه پیشنهادی در باره­ی پلیس، دادگاه­ها و ارتش دولت سرمایه­داری دارد که "به بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایه­داری به عنوان یک کل" وابسته نیست بلکه از آن حمایت می­کند؟

هیچ پیشنهادی. تا آن­جا که دولت به بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایه­داری وابسته است و "فقط گره­ای" در تاروپود آن مناسبات است، پاسخ اینست­که به آن مناسبات باید پایان داد. فقط بگوئید "نه" وقتی با منطق هگلی مجهز باشیم، فریاد با اطمینان بیش­تر توام است: "قدرت همه جا حاضر به معنی مقاومت همه جا حاضر است"، "آری" همه جا حاضر به معنی "نه"ی همه جا حاضر است " به این حقیقت امیدوار می­شویم که قدرت درکار است چون قدرت به معنی ضد قدرت است. این حقیقت به ما آرامش می­دهد که می­توانیم تعیین هویت کنیم و بت­واره­پرستی را به نقد کشیم زیرا "بت­واره­پرستی دال بر وجود حی و حاضر ضد بت­واره­پرستی است ... مفهوم از خودبیگانگی یا بت­واره­پرستی، به بیان دیگر، دلالت بر ضد خود دارد ... به مثابه مقاومت، امتناع، نفی از خود بیگانگی در عمل اجتماعی روزانه­ی ما ". (60)

 شکنندگی سرمایه­داری، شکنندگی سرمایه­داری- اگر به اندازه­ی کافی تکرار کنیم ... و قدرت دولت سرمایه­داری چه  می­شود؟ این قدرت با منطق زیر فرو می­پاشد: "قدرت در تملک هیچ شخص یا نهاد مخصوصی نیست ... بنابراین، دولت کانون و محل قدرتی نیست که ظاهر آنست". (61)

چه احمقانه است نگرانی ما در باره­ی دولت واقعی سرمایه­داری! اما در زندگی واقعی از آن دولت چگونه به جامعه­ای می­رسیم که می­خواهیم خلق کنیم؟ جهان را بدون تصرف قدرت چگونه تغییر می­دهیم ؟

 

ایدآلیسم و عمل انقلابی

اثر هالووی نشان می­دهد که نفیِ نفی ضرورتاً ایجادکننده­ی مفاهیم غنی نیست. متاسفانه نفی مارکس از جانب هالووی ما را به هگل بازگشت می­دهد.(62) ساده­ترین قضیه به پیچیده­ترین تبدیل می­شود و پیچیده­ترین به ساده­ترین. در اینجا گزاره­ها، مواد اسرارآمیز، به فاعل­های واقعی تبدیل می­شوند و "فاعل واقعی به عنوان چیز دیگری ظاهر می­شود، به مثابه عنصر ماده­ای اسرارآمیز". (63) قدرت فاعل می­شود. قدرت در دولت سرمایه­داری بازتاب دارد، به جای این­که "دولت سرمایه­داری قدرت داشته باشد." دولت به مناسبات سرمایه­داری وابسته می­شود،"به جای حفظ آن مناسبات، به دولت سرمایه­داری وابسته است". در کانون بت­واره­سازی، ایجاد شکل­ها جنبه­ی اساسی پیدا می­کند، شکل­ها پس از به وجود آمدن، ظاهراً بر روی زمین هم­چون اشباح ترسناک قدم می­زنند، می­رقصند با یک­دیگر تعامل دارند و تلویحاً به ضد خود اشاره دارند. قدرت به ضد قدرت و بت­واره به ضد بت­واره تبدیل می­شود.

تقابل با مارکس نمی­تواند از این حادتر باشد. مارکس در رد خودپرورانی ایده، بر این امر تاکید داشت که افراد بشر چگونه در اثر فعالیت خود، خویش را شکل می­دهند. مارکس بارها و بارها تکرار کرد که افراد بشر در اثر مبارزات خود رشد می­کنند، اوضاع و احوال  و خود را تغییر می­دهند. مختصر این­که، مبارزه یک روند تولید، یک روند بر آورد کردن و یک عمل مثبت است.

اما در اثر هالووی جای تاکید بر عمل انقلابی به طرز چشم­گیری خالی است. به همین دلیل است که به مبارزه بر سر هویت به دیده­ی تحقیر می­نگرد چرا که در آن بخش بخش شدن و تقویت سرمایه­داری را می­بیند و نه یک فرآیند تولید افراد بشر با ظرفیت­های جدید، افرادی که می­توانند مبتکر جنبش بزرگ­تری باشند. (64) ( احتمالاً همین امر در باره­ی مبارزه بر سر دستمزدها صادق است، مبارزاتی که در آن پذیرفته شده است که بهر حال، کارگر یک فرد است که به کارمزدی اشتغال دارد- تسلیم و رضای نهایی). هالووی که پیشگام بودن "شناسنده" را با فریاد رد می­کند، در اطلاع دادن به مردم واقعی پیرامون مبارزات درست و صحیح و توضیح این­که چرا پاره­ای مبارزات در خدمت انشقاق طبقه­ی کارگر قرار می­گیرد، به خود تردیدی راه نمی­دهد.

هالووی تا آنجاکه می­تواند از "ما" صحبت کند و علاوه بر آن فرض می­کند که ما فریاد های منفرد خود را به هم پیوند می­زنیم، فاعل­های منفی "ضد طبقه کار و ضد طبقه" اش در مبارزه علیه هویت­یابی، طبقه­بندی و بخش بخش شدن کارگران در اساس باهم متحدند. آن­چه آن­ها را متحد می­کند عبارت­ست از "مشترک بودن مبارزه­ی منفی آن­ها علیه سرمایه­داری". (65) تکوین آن­ها به مثابه یک طبقه­ی برای خود غیرضروری است. آن­هاکه هم اکنون به مثابه تجسم ایده به مثابه­ی ایده­ی ضد قدرت یکپارچه اند، نیازی به ابزار سیاسی احساس نمی­کنند، ابزاری که در آن دانش و مبارزات جانبدارانه را بتوان ادغام و یکپارچه کرد، نیازی به رشد از طریق روند تکامل استراتژی­ها و مبارزات مشترک نمی­بینند. مقاومت هم اکنون وجود دارد.

"ضروری است از نیروی خشونت عریان فراتر رفت و خواهان نیروی تمام کسانی شد که از تابع شدن سر باز می­زنند، نیروی تمام کسانی­ را که از تبدیل شدن به ماشین سرمایه نمی­پذیرند." (66)

هالووی آشکار می­سازد که این­ست ماده و ملاط اندیشه­ی دیالکتیکی؛ دیالکتیک عبارت­ست از احساس نیروی انفجاری آن چیزی که انکار می­شود" (67) گزاره­های ایده­ی ضد قدرت، یعنی مردم مورد نظر هالووی آتشفشان خاموش ­اند؛ دیر یا زود منفجر می­شوند. و پس از انفجار چی؟

تصور این­که این حاملان فریاد پس از انفجار چه می­کنند کار دشواری نیست، آن­ها با تعجب به اطراف خود و آن­چه انجام داده­اند، یعنی بر ویرانی آتشفشان، نگاه می­کنند و شرمگینانه به حالت سکون تا نوبتی دیگر باز می­گردند. این نه مواد و ملاط اندیشه­ی دیالکتیک بلکه یک دوره­ی شکست را به نمایش می­گذارد.

"جهان را بدون تصرف قدرت چگونه می­توانیم تغییر دهیم؟" پاسخی که هالووی پیش تر در این کتاب داده بود:"واضح است که: ما نمی­دانیم". و بدین ترتیب هالووی تاکید می­کند که اهمیت دارد روی این پاسخ در عمل و نظر کار کنیم . (68) هالووی تقریباً دویست صفحه بعد در صفحه­ی پایانی دوباره می­پرسد: "پس ما جهان را چگونه بدون تصرف قدرت تغییر می­دهیم ؟ در پایان کتاب همانند آغاز آن، ما نمی­دانیم". (69)

در آغاز با فریاد شروع می­شود، و با ناله بی رمق پایان می­یابد.

 

 

فهرست ماخذ:

 

1."تغییر جهان بدون تصرف قدرت"، جان هالووی، 2002، لندن.

2."فراسوی سرمایه: اقتصاد سیاسی مارکس پیرامون طبقه­ی کارگر"، مایکل لبوویتز،2003 .

3."در باره نقد فلسفه حق هگل"، کارل مارکس 1975 [1843] در مجموعه آثار مارکس و انگلس جلد سوم.

4."سرمایه " جلد اول،کارل مارکس، نیویورک.

 

 

 

 

منابع:

1- هالووی،2002، ص 1.

2- هالووی، 2002، ص 8.

3- هالووی،2002 ، ص ص 14/25.

4- هالووی، 2002، ص ص 13/12/214.

5- هالووی، 2002، ص 17.

6- هالووی، 2002، ص 16/17.

7- هالووی، 2002، ص 213 .

8- هالووی، 2002، ص 73.

9- هالووی، 2002، ص 62-64.

10- هالووی، 2002، ص ص 56 و 144.

11- هالووی، 2002، ص ص 80 ، 118و122 .

12- هالووی، 2002، ص ص 21، 38، 145، 156 و 164 .

13- هالووی، 2002، ص ص 155 و 158 .

14- هالووی، 2002، ص 20.

15- هالووی، 2002، ص ص 21-20 و 150، 157 و 193 .

16- هالووی، 2002، ص 21/20 .

17- هالووی، 2002، ص 155.

18- هالووی، 2002 ص 21 هالووی در یک مورد سکوت می­کند این­که آیا پایه و اساس منفیت کسی را هم شامل می­شود که با بمب دست به خودکشی می­زند.

19- هالووی، 2002، ص ص 159 -158 .

20- هالووی، 2002، ص ص 40 و 150.

21- هالووی ، 2002، ص ص 35 تا 36 و 40.

22- هالووی، 2002، ص ص178- 177.

23- هالووی، 2002، ص 90.

24- هالووی، 2002، ص 183- 182 و 187.

25- هالووی، 2002، ص 190 و 193.

26- هالووی،2002، ص 194 .

27- هالووی، 2002 ص 195.

28- هالووی، 2002، ص ص 199 و 202 .

29- هالووی، 2002، ص 149 .

30- هالووی، 2002، ص ص 203- 202.

31- مارکس، 1977، ص 899.

32- لبوویتز، 2003، ص ص 160-156.

34- اگر چه هالووی در مفهوم بت­واره­پرستی کالا زمینه­ای برای ثبات سرمایه­داری پیدا می­کند، شکنندگی هم­چنان کانون توجه او باقی می­ماند.

35- هالووی، 2002، ص ص 44/45.

36- هالووی، 2002، ص 46 .

37- هالووی، 2002، ص 146.

38- همان­جا.

39- هالووی، 2002، ص ص 47 و49.

40- هالووی، 2002، ص 54.

41- هالووی، 2002، ص 148.

42- هالووی، 2002، ص 79، 89 و 143.

43- هالووی، 2002، ص 143 .

44- هالووی، 2002، ص 223 .

45- هالووی، 2002، ص ص 149-148.

46- مارکس 1977، ص ص 900-899.

47- هالووی در این ایده که "سرمایه"  درک قانونمندی­ها را در سرمایه­داری تدارک می­بیند و در "گفتمان" مارکس در باره­ی "دولت" به ترتیب لنین و استالین را کشف می­کند: تئوری حزب پیشاهنگ "در نتیجه­گیری منطقی خود به پی­آمد­های سازمان­دهی مورد نظر لنین و در استراتژی سوسیالیسم در یک کشور به "واقعیت پی آمد منطقی" مورد نظر استالین رسید. (هالووی، 2002، ص ص 130 و 96 )

48- نگاه کنید به بحث "دولت کارگران" در اثر لبوویتز، 2003، ص ص189 تا 196.

49- هالووی، 2002، ص 12 .

50- هالووی، 2002، ص 13.

51- هالووی، 2002، ص ص 94- 91.

52- هالووی، 2002، ص 13 .

53- لبوویتز، 2003، ص 192 اگر استدلال هالووی درست بود، این استدلال که اقدام علیه منافع سرمایه به فرار سرمایه و ایجاد بحران اقتصادی دامن می­زند آیا معنی سیاسی آن این است که دولت­ها در سراسر جهان با هم فعالیت هم زمان داشته باشد تاجائی برای فرار سرمایه وجود نداشته باشد اگر بپذیریم که استدلال واقعی او علیه هر دولتی است، البته هالووی تا آن حد پیش نمی­رود.

 54- هالووی، 2002، ص ص 17 و 214 .

55- لبوویتز، 2003، ص ص 196 تا 189 .

56- هالووی،2002، ص 36 .

57- هالووی، 2002، ص 20.

58- هالووی، 2002، ص ص 20 و 37 .

59- لبوویتز، 2003، ص ص 5-194 .

60- هالووی، 2002، ص ص 76، 88/89.

61- هالووی، 2002، ص ص 73-72 دیدگاه هالووی می­تواند تحت تاثیر این حقیقت قرار گرفته باشدکه زاپاتیست­ها با دولت ضعیفی روبه­رو بوده­اند.

62- هگلیسم هالووی را می­توان در هم هویت دانستن فرار سرمایه و کار با مناسبات سرمایه­داری نیز مشاهده کرد. بحثی که ریشه در افسانه اسطوره  مانند او مبنی بر تغییر سرمایه­داری دارد. ( هالووی، 2002، ص ص 193-179 .

63- مارکس، 1975، ص ص 23، 25 و 40.