دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

مسافرت دریایی امید بخش:

 محل ورود نامطمئن

آلبرتو اریونت

"تغییر جهان بدون تصرف قدرت" کتاب خارق­العاده­ای­ست. کشتی است که در جستجوی مفهوم معاصری برای انقلاب لنگر می­اندازد و به روشنی صخره­هایی را که با آن رو در روست مشاهده می­کند. این کشتی، به رغم پایان نامطمئن خود به پیش می­رود و در رسیدن به ساحل مطمئن است. بنابراین نقد ما فقط می­تواند نقدی درونی باشد. هم در معنای متعارف کلمه و هم در مفهوم خاص­تر در صفحاتی که با هم سفر می­کنیم.

حق با جان هالووی است که می­گوید نقطه حرکت نقد انقلابی، منفیت است. رد مناسبات روزانه استثمار و سلطه­ای که در ذات جامعه سرمایه­داری نهفته است. او این نقطه حرکت ما، یعنی سوژه­های آسیب دیده، را به مرکز این نقد انقلابی باز می­گرداند و هم زمان، دیالکتیک منفی را در مفهوم آدورنویی آن از ما به مثابه دیالکتیک انقلاب طلب می­کند. و این نقطه عزیمت هم­چنین ما را به ایده بت­واره­پرستی به جای پای لوکاچ جوان، به مثابه ایده کلیدی نقد مارکسیستی جامعه سرمایه­داری باز می­گرداند. بخش بزرگی از بهترین صفحات کتاب هالووی تاملی است بر این نظرات مربوط به بت­واره پرستی و منفیت، به علاوه آنجا که طرح بحث را بین سنت­های مارکسیستی به عنوان نقد و مارکسیسم به مثابه علم مثبت ارائه می­دهد. یا آن­جا که به تفاوت بین بت­واره­پرستی ثابت و بت­واره­سازی به مثابه یک فرآیند می­پردازد و اندیشه انقلابی آن را آشکار می­سازد.

نقطه عزیمت او مناسب است. اما، استحکام تئوریک آن هرچه باشد نقطه عزیمتی در کار نیست که بتواند پیشاپیش به ما تضمین دهد که به ساحل سیاسی مناسبی خواهیم رسید. به نظر من سفر دریایی امیدبخش هالووی، علی­رغم ظرفیت دریانوردیش، مسیر خود را گم کرده و می­تواند ما را به نقطه ورود غیرمنتظره­ای برساند. یعنی به سیاست پست مدرن، گونه­ای سیاست لیبرالی به جای انقلابی.

اولین صخره­ای که هالووی در سفر خود با آن روبه­روست تقلیل­گرایی طبقاتی است. هالووی تلاش می­کند مساله تضاد طبقاتی را با اجتناب از تقلیل سوژه­های اجتماعی گوناگون به یک موضوع واحد یعنی طبقه کارگر و در عین حال، کم اهمیت کردن این سوژه­ها (آن­ها را) در نوعی از به اصطلاح جنبش­های اجتماعی حل کند. بنابراین مانور او عبارت است از جهت دادن دوباره آن موضوعات و مبارزات به یک تضاد عام دوگانه بین "قدرت برای" و "قدرت بر"، که جریان کنش اجتماعی در سرمایه­داری را با شکست روبه­رو می­سازد. این مانور به دلایل گوناگون صادقانه است. یکی از دلایل او بدون این که توفیقی داشته باشد، به عمل اجتماعی اشاره دارد. هالووی در عین حال که در استدلال خود تلاش دارد ماهیت تضاد بین "قدرت برای" و "قدرت بر" را مشخص کند، نمی­تواند تمایز آن­را با تضاد بین کار و سرمایه نشان دهد و یا از این تضاد، موضوعات گوناگون و مبارزات اجتماعی را اتخاذ کند. مثلا چگونه می­توان از تضاد بین "قدرت بر" و "قدرت برای" به پدرسالاری رسید. امری که نمی­توان آن را از تضاد بین کار و سرمایه تشخص داد و ازین تضاد هم نمی­توان به تنوع سوژه و مبارزات اجتماعی دست پیدا کرد؟ آیا بازار سرمایه­داری و دولت، قدرت خود را از طریق تعیین هویت طبقه کارگر به مثابه یک طبقه اعمال می­کند یا از طریق بخش بخش کردن (اتمیزه کردن) هویت این طبقه به مجموعه­ای از شهروندان و فروشندگان نیروی کار خویش؟ بنابراین این مانور به مجموعه نامتمایزی از سوژه­ها و مبارزات را به یقین با کارگران و مبارزه طبقاتی در مفهوم وسیع­تری مرتبط می­سازد، اما امتناع او از به دست دادن معیاری جهت حقانیت این جمع، علی­رغم میل او، آب به آسیاب پوپولیسم سیاست پست مدرن می­ریزد.

صخره دومی که هالووی با آن مواجه است عبارتست از تقلیل دولت سرمایه­داری به یک ابزار، که این هم به یک مساله سیاسی تعیین­کننده­ای برای اندیشه انقلابی تبدیل می شود. هالووی با نجات بینش انتقادی پیشین خود از یک­سو، و مساله دولت به عنوان شکلی از رابطه اجتماعی سرمایه­داری از دیگرسو- با اشاره به مناظره آلمانی پیرامون "استنتاج دولت"- با موفقیت با این صخره روبه­رو می­شود.

دولت سرمایه­داری ابزار خنثایی نیست که بتوان با آن به رهایی جامعه­ دست یافت و در نتیجه انقلاب را نمی­توان فقط تصرف قدرت دولتی دانست.

شاید هالووی در این­ باور مبالغه می­کند که انقلابیون در گذشته انقلاب را به چنین شیوه ساده­ای می­فهمیدند. ولی استدلال او علیه درک ساده­انگارانه انقلاب از قاطعیت برخوردار است. او به درستی مساله­ای را مطرح می­کند که هنوز برای خط مشی انقلابی حیاتی است. او از نقطه نظر انقلابی این مساله را مطرح می­کند که با دولت سرمایه­داری چه باید کرد، اما کشتی خود را در دریای پر تلاطم­تری به خطر می اندازد، وقتی تلاش می­کند پاسخ بدیلی برای این مساله پیدا کند.

در این­جا مانور او از تایید این امر حرکت می­کند که سیاست انقلابی نمی­تواند بر تصرف قدرت دولتی به مثابه یک ابزار متمرکز شود و به تایید این امر می­رسد که خودِ دولت، برای مناسبات قدرت در  جامعه سرمایه­داری جنبه اساسی ندارد. اظهار نظر اخیر با یکی از اساسی­ترین فرض­های نقد دولت به مثابه شکلی از مناسبات اجتماعی سرمایه­داری در تناقض است، یعنی جدایی بین حوزه­های سیاسی و اقتصادی در جامعه سرمایه­داری. دولت به دلیل جدایی بین حوزه سیاست و اقتصاد جایگاه قدرت به شمار می­رود. بنابراین، بر شمردن ویژگی­های دولت یک توهم است، توهمی که به تاثیرات آن نمی­توان بی توجه بود.

مانور هالووی به نتیجه­گیری متناقض می­انجامد: این­که از زاویه انقلابی با دولت چه باید کرد اهمیت خود را از دست می­دهد چرا که دولت در مناسبات قدرت در جامعه سرمایه­داری فقط یکی از مراکز است. این مانور ما را به جای سیاست انقلابی به سیاست خٌرد پست مدرنیسم هدایت می­کند.

کشتی هالووی با برخورد با صخره­های ذکر شده آسیب می­بیند. این آسیب را تصویرهای ذهنی آخرین صفحات کتاب عریان می­کند. این تصویرها عبارتند از سیاست هم­چون گونه­ای صرفا پر احساس (سیاست مربوط به رویدادها)، که به وجود آورنده آن­ها مجموعه­ای از فعالیت­های اجتماعی گوناگون نامتمایز (یک حوزه فعالیت) است که جنبش­های اجتماعی مجری آنند که به نوبه خود به همان نسبت نامتمایزند. هالووی اصرار دارد که این تصویرها را سیاست انقلابی معرفی کند. او به درستی می­گوید که نقطه عزیمت او، نقشه­هایش و صخره­هایی که در سفر با آن روبه­روست، به سنت غنی اندیشه انقلابی تعلق دارد. اما این استدلال کافی نیست. هالووی معیاری عرضه نمی­کند که بتواند حقانیت طبقه­بندی سیاست معطوف به رویدادها را به مثابه سیاست انقلابی ثابت کند. و بدین ترتیب در پیوند با سیاست پست مدرنیسم باقی می­ماند. تصادفی نیست که کتاب "تغییر جهان" همراه با کتاب "امپراتوری" نگری و هاردت طی روزهای انقلابی سال 2002 در آرژانتین به عنوان مانیفست سیاسی پست مدرن پذیرفته شد.