با بسیاری از گفتههای او پیرامون
سرمایهداری، قدرت "ما"، قدرت "آنها" و
دموکراسی میتوانم توافق داشته باشم. ضمنا
خوشحالم که اظهاراتم او را تشویق کرد تا
نظراتش را پیرامون دموکراسی توضیح دهد، مفهومی
که جایش در آن کتاب خالی بود. تعریف او از
"دموکراسی" به عنوان مبارزه برای ایجاد جامعه
خودگردان، یا به بیان دیگر، جامعهای که
سرمایه دیگر در آن جائی ندارد و همینطور
دموکراسی شورایی او را میپسندم، دموکراسی که
در معنای اولیه کلمه، ضرورتا ضد سرمایه،
انقلابی و کمونیستی است.
با بسیاری از نظرات او در باره "دموکراسی
نمایندگی" واقعا موجود میتوانم موافقت داشته
باشم، یعنی سیستم سیاسی که کم "نمایندگی" و از
آن هم کمتر دموکراتیک است. فکر میکنم جان با
من موافق باشد که حتی این شکل فاسد "دموکراسی"
بر دیکتاتوری ارجحیت دارد. امری که برای همه
افراد بدیهی است که علیه فاشیسم در اروپا یا
علیه حکومت نظامیان امریکای لاتین مبارزه
کردهاند. (اگر از رژیمهای بوروکراتیک مدل
استالینی سخن در میان نباشد).
پس اختلاف بر سر چیست؟ جان هالووی نه تنها
شکلهای موجود "دموکراسی نمایندگی" را نقد
میکند - که طبق تاکید او در بحران عمیق به سر
میبرند و مردم به آنها اعتماد ندارند- بلکه
خود اصل نمایندگی را نیز به نقد میکشد.
بیائید لحظهای متفکرین مورد علاقه خود
–
بنیامین، بلوخ، لوکاچ جوان و آدورنو- را
فراموش کنیم و نگاهی بیندازیم به رویدادهای
انقلابی بزرگ که جان به عنوان نمونههای
دموکراسی شورایی ذکر کرده است: کمون پاریس،
شوراهای
1905
و
1917،
شوراها در جنگ داخلی فرانسه و شوراهای دهقانی
زاپاتیستها. تا آنجا که من میتوانم درک
کنم، در همه این رویدادها تحت شکلهای خاص در
هر مورد پیوند دموکراسی مستقیم و نمایندگی را
مشاهده میکنیم که مجالس عمومی محلی را با
انتخاب (قابل عزل) نمایندگان ترکیب کردهاند.
اگر بخواهیم "دموکراسیمان" نه تنها در یک
کارخانه، یک هم جواری عمومی، یک روستا، بلکه
کل یک منطقه، یک کشور و یک قاره قدرت عملی
داشته باشد، چنین ترکیبی اجتنابناپذیر است.
همانگونه که قبلا در نقدم بر کتاب جان اشاره
کردم، کمون پاریس هیاتی بود از مشاوران منتخب
که از طریق رای عمومی در یک محله انتخاب شده
بودند. این نمایندگان منتخب هر کارخانه بود.
شکلهای مشابهی در اسپانیا به وجود آمد، جایی
که نمایندگان منتخب کمیته مرکزی میلیشیا، طی
اولین ماههای پس از قیام جولای
1936
بر بارسلون حکومت میکردند و اخیرا در جیاپاس،
جماعات بومی کمیته انقلابی شورشی مخفی را
انتخاب کردند که رهبری قانونی جنبش بومی
زاپاتیستها را به عهده دارد. در هریک از این
موارد نمایندگان به این خاطر انتخاب شده بودند
که سخنگوی مجالس محلی بودند و به نام آنها
عمل میکردند. نمیگویم که این امر مشکلات خاص
خود را ندارد، اما اینکه تلاش شود مشکلات
شیوههای کنترل دموکراتیک بر نمایندگان منتخب
و مبارزه مداوم علیه بوروکراتیزه شدن صورت
گیرد، یک امر است و از میان بردن هر شکلی از
نمایندگی امر کاملا متفاوتی است، آنگونه که
هالووی ظاهرا پیشنهاد کرده ودر جهت آن سعی و
کوشش میکند. به نظر من این نه راه حل که
بنبست است.
دموکراسی مستقیم از طریق مجالس محلی بهترین
شیوه خودحکومتی در سطح کارخانه، دانشگاه،
جماعت روستایی یا یک باریوی شهری است. اما به
مجردی که جنبش از سطح محلی فراتر رفت، و به
مجردی که این جنبش به صورت شکلهای نمایندگی
منطقهای و ملی درآمد، شکلهای نمایندگی ضروری
و ناگزیرند. بنابراین، چالش این نیست که به
شیوه انتزاعی، با نمایندگی به شکل موجود آن
مخالفت کرد، کاری که تنها میتواند در جنبش
شکاف ایجاد کند، بلکه این است که باید دید
چگونه میتوان دموکراسی مستقیم و نمایندگی را
به شیوههای نو و ابتکاری ترکیب کرد.
با این رویکرد به مساله دولت میرسیم. با جان
موافقم که دولت بخشی از شبکه سلطه سرمایهداری
است و نمیتواند ابزار رهایی حقیقی از سیستم
باشد. طبق نظر مارکس کمون
1871
پاریس دیگر نه دولت بلکه سرآغاز شکل جدیدی از
سازماندهی سیاسی بود، "شکل سیاسی که سرانجام
کشف شد تا رهایی اقتصادی کار را تحقق بخشد."
به منظور ایجاد این شکل جدید قدرت، "این قدرت
از پایین" نمیتوان در سطح "افقی" مجالس محلی
باقی ماند بلکه باید نوعی هیات نمایندگی، شبکه
یا فدراسیونی به وجود آورد که پایه و اساس آن
بر دموکراسی مستقیم یا "دموکراسی شورایی"
گذاشته شده باشد تا بتواند مسائل سیاسی و
اقتصادی را در سطح منطقهای و ملی حل و فصل
کند.
در مورد "دولت واقعا موجود" شکل فاسد
"دموکراسی نمایندگیهای کنونی"
چه گفته میشود؟ طبق نظر جان انقلابیون
ضرورتا همه روابط را با دموکراسی نمایندگی قطع
نمیکنند، شرایطی پیش میآید که رای دادن در
انتخابها معنی پیدا میکند. فکر میکنم چنین
شرایط بسیار است، به خصوص در کشورهایی چون
آرژانتین که سالهای سال تجربه دیکتاتوری
نظامی نابود کنندهای را تجربه کرده است. و
جایی است که مردم در دفاع از حقوق دموکراتیک
خود، با همه محدودیتهایش حساسیت نشان
میدهند. مطمئنا آنها از سیاستمداران فاسد
خود به تنگ آمده بودند و در پایان سال
2001
تحت شعار: "همه باید بروند" قیامهای مردمی
شکوهمندی را سازمان دادند. اما تعداد کمی از
مردم کمتر از انتخابهای پیشین به بخشهایی از
چپ پاسخ مثبت دادند که انتخابات
2003
را بایکوت کرده بودند. آنها تودهوار در
انتخابات شرکت کردند و از آنجا که چپ-
بیشباهت به بولیوی که جنبشهای اجتماعی و چپ
سوسیالیست حول رهبری رادیکال دهقانی اوو
مورالس متحد شدند و تقریبا در انتخابات پیروز
شدند- کاندیدای بدیل واحدی نداشتند، آنها به
رهبری دیگری رای دادند.
نتیجهگیری میکنم: حتی این "دموکراسی
نمایندگیِ" فاسدی که در حال حاضر داریم از
نبود هیچگونه دموکراسی بهتر است. اما هدف
مبارزه ما دموکراسی کاملا متفاوتی است، یک
"دموکراسی شورائی" از پائین که ترکیبی از
دموکراسی مستقیم و نمایندگی باشد همراه با شکل
جدیدی از قدرت سیاسی که به سرکوب نظام
سرمایهداری منتهی شود.
بدین طریق میتوانیم به ادبیات انقلابی وفادار
بمانیم و به دنیایی امیدوار باشیم که در آن
عمل و رویا، همانگونه که بودلر گفت، دیگر
متضاد یکدیگر نباشند.
یادداشت:
1. نگاه کنید به تارنمای
ESSF
: "قدرت و دموکراسی"، بیش از
یک پاسخ به میشل لووی.