دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

نظریه ارزش مارکس و مسئله سوژه

رابرت آلبریتون

فروغ اسدپور

در این مقاله من می­خواهم اعلام کنم در زمان حاضر نظریه­ای­ شایسته­تر و با قابلیت بیش­تری از نظریه ارزش مارکس وجود ندارد که بتواند نظریه سوژه را  تکامل بخشد. البته من برای یک لحظه هم بر این باور نیستم که بتوان نوعی نظریه "کامل" در پیوند با سوژه از نظریه ارزش استخراج کرد. من اعتقاد دارم که نظریه ارزش در مقایسه با نظریه روانکاوی یا گفتمان تحلیلی می­تواند سهمی ادا کند که بسیار هیجان آور است؛ سهمی که به طور نسبی نادیده گرفته شده است. در این زمینه به حدی کار کم صورت گرفته که من فقط قادر ام به طرح یک سری خطوط عمده­ی معین در این­جا اکتفا کنم.

من سطوح مختلف تحلیل را به مثابه ابزاری برای میانجی­گری بین سطوح بیش­تر مجرد و دیالکتیکی و سطوح بیش­تر تاریخی و مشخص نظریه­پردازی مطلب به کار می­برم. نظریه مربوط به سرمایه­داری ناب در واقع انکشاف روابط درونی ضروری بین اشکال اصلی اقتصادی اجتماعی نظیر کالا، پول، بها، دستمزد، سود، اجاره و بهره است.

 نظریه سطح میانه یا نظریه دوره­بندی سرمایه­داری توضیح حالات ویژه سرمایه­داری است که ناشی از پیوند این اشکال با شرایط معین اقتصادی، سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک است.

 و در نهایت تحلیل تاریخی در توضیح زمینه­های تاریخی و دارای فعلیت برای تغییر است. در این­جا تمرکز من بر پی­آمدهایی است که شکل ارزشی سرمایه­داری برای صورت­بندی سوژه در سطح سرمایه­داری ناب، در مرحله مصرف­گرایی آن، (با جنگ جهانی دوم) و در سطح سرمایه­داری جهانی تحت هژمونی آمریکا در آغاز قرن بیست و یکم استواراست.

برای محدود کردن و تنظیم یک مطلب سنگین، من با سه موضوع در هر سطح تحلیل برخورد می­کنم. ابتدا موضوع پیوند بین ارزش و ارزش مصرفی و بر بی تفاوتی ارزش نسبت به ارزش مصرفی، در بستر یک جامعه ناب سرمایه­داری تاکید می­کنم.

دوم گرایش ارزش برای همگن و کاهش دادن مکان و تبعیت آن در برابر زمانی خطی دائمی و خم شده بر اساس گسترشی نامحدود در سرعت تولید و مصرف است.

و سوم گرایشی وجود دارد برای میان تهی کردن سوژه­ی اخلاقی، سیاسی و عقلانی که می­خواهد آن­ها را تابع شکل سوژه قانونی سازد.

 

سرمایه­داری ناب

بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی

سرمایه در ساده­ترین شکل خود استفاده از پول برای دریافت پول بیش­تر با هدف به حداکثر رساندن سود است. یک سرمایه­دار بایستی آماده تغییر تولید از سمت یک کالای کمتر سودده به سمت تولید یک کالای بیش­تر سودرسان باشد. و این به معنای نوعی بی­تفاوتی جدی نسبت به ارزش مصرفی است. به همین شکل نیز کالایی شدن تمام عیار و کامل نیروی کار در یک جامعه ناب سرمایه­داری، به معنای آن است که سرمایه­دار می­تواند نیروی کار را هر طور که می­خواهد استخدام و اخراج کند صرفا با هدف به حداکثر رساندن سود و نتایج ناشی از آن، که در واقع بی تفاوتی کاملی را نسبت به رنج های انسانی در بر دارد.

بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی، در واقع بی تفاوتی نسبت به انسان­ها و ارزش­های انسانی است. پس سرمایه­داران، هیچ دغدغه­ای در رابطه با شرایط کار کارگران یا زندگی آن­ها نخواهند داشت اگر نیرویی­ از بیرون بر آن­ها فشار نیاورد. اگر آن­ها توسط قانون یا سازمان­های کارگری محدود نشوند همیشه تلاش خواهند کرد  تا  کار بیش­تری را با کمترین هزینه از گرده کارگران بیرون کشند.

در واقع، سرمایه­داران در فعالیتی وارد می­شوند که به آن­ها سود بیش­تری برساند، مگر آن­که توسط نیروهای بیرونی محدود شوند. بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی به معنای بی تفاوتی نسبت به صدمات احتمالی ناشی از فرآیند تولید و فرآورده­های کالایی برای انسان­ها یا محیط­زیست است. اگر سازمان­دهی فرآیند تولید نیاز داشته باشد که جیوه، محیط زیست را خراب کند یا کارگران را در معرض مواد سمی قرار دهد، در آن صورت سرمایه­داران از انجام آن ابائی ندارند، در صورتی که قانون مانع آن­ها نشود. سودآوری، عرضه و فروش مواد غذایی اعتیادآور به علت اشباع بودن آن­ها از چربی و مواد قندی حتما از سوی سرمایه­داران پی گرفته می­شود، حتی با وجود آن­که این مواد غذایی ناسالم و مردم را فربه سازند.

 

در هم ریختن زمان به درون مکان و همگن کردن مکان

به علت پیوند نزدیک بین زمان و سود و به علت این­که سرمایه عمیقا به سود کوتاه مدت می­اندیشد، سرمایه ناب، همواره در صدد آن است که زمان تولید و فاصله بین تولید و مصرف را کاهش دهد. نتیجه این حرکت سرمایه ناب این است که مکان زندگی مرتبا در یک جامعه ناب سرمایه­داری افزایش خواهد یافت اگر بقیه عوامل ثابت بمانند. در یک مدت طولانی و بدون محدودیت­های بیرونی، سرمایه مرتبا بر سرعت خود می­افزاید و مکان زندگی گسترش می­یابد تا جایی که زمان استراحت و بازتولید نیاز انسان­ها و طبیعت به سطحی غیرقابل جبران و مخرب فروکاسته شود.

 

سوژه قانونی

در یک جامعه ناب سرمایه­داری، از یک منظر دقیق، تنها سوژه قانونی سرمایه است که باید به رسمیت شناخته شود. از این هم بیش­تر، بی تفاوتی سرمایه نسبت به ارزش مصرفی مستلزم این است که سوژه اخلاقی، سیاسی و عقلانی نیز به رسمیت شناخته نمی­شود. در یک جامعه ناب سرمایه­داری تنها چیزی که مورد نیاز است عاملانی است که قادر اند بر کالاهای خود مالکیت داشته باشند، خرید یا فروش کالاها، یا وارد شدن در قراردادهایی که شامل مبادله­های سوداگرانه و یا انتقال مالکیت می­شود. سرمایه نیاز دارد با عاملانی"آزاد" قرارداد ببندند و کالا تولید کنند، تا بتواند آن­ها را مبادله کند، کسانی که بتوانند هم حقوق مالکیت را تجسم بخشیده و هم آن­ها را تصدیق کنند این امر کنترل انحصاری بر مواد را هم شامل می­شود.

این عاملان قانونی می­توانند حقوق مطلق بر چیزها و بر مصرف پیکرهای انسانی داشته باشند که تنها توسط حقوق قرارداد و فسخ قرارداد محدود می­شود. حقوقی که این پیکرهای انسانی باید دارا باشند تا بتوانند به عنوان عاملان قانونی نیروی کار خود را برای استفاده سرمایه در قبال دریافت دستمزد بفروشند. یک طرف (سرمایه) مالکیت و کنترل ابزار تولید را در دست دارد و طرف دیگر عاملان قانونی هستند که "آزادانه"  (تا جایی که بتوان آن­ها را به طور یکسویه عاملان قانونی صرف قلمداد کرد چنان­چه سرمایه در یک جامعه سرمایه­داری ناب می­کند) نیروی کار خود را می­فروشند. از نقطه نظر سرمایه­داری ناب، تنها نوع فاعلیت که باید وجود داشته باشد، فاعلیت قانونی آزاد است و نیازی به وجود عاملان اخلاقی، سیاسی، عقلانی و به ویژه عاملان طبقاتی نیست. اگر تصور کنیم که یک جامعه ناب سرمایه­داری واقعا پای به عرصه حیات اجتماعی بگذارد، در آن صورت نتیجه­ای جز تهی شدگی روح و بیرونیت یافتگی افراطی شخص در جهان کالایی نخواهد داشت. اشخاص تنها پیکرهای ظاهری متفاوتی خواهند بود که دارای وسایل کالایی نیز هستند که در تملک آن­ها است. آن­ها از کالاها، صرفا به این شکل متمایز اند که متحرک اند، و قادر اند حقوق مالکیت منحصر به فرد  خود را در برابر یک­دیگر اعمال کنند، و دارای کالاهای مخصوص و شیوه­های معین مصرفی باشند. من می­گویم "حقوق در برابر حقوق" چرا که یک جامعه ناب سرمایه­داری اساسا یک جامعه ذره­ای و جدا از هم و رقابتی است که فرد را در میدان تعقیب سود یا دستمزد در برابر خود قرار می­دهد. با بیان دقیق می­توان گفت که عاملان قانونی فقط تا آن­جا برای ما جالب اند که بتوانند مانند ابزاری برای بهبود موفقیت اقتصادی خودمان استفاده شوند.

نظریه­پردازان سرمایه­داری معمولا روی این نکته انگشت می­گذارند که برای اشخاص در جامعه سرمایه­داری بسیار ساده­تر است که خود را آزاد فرض کنند تا آن­که به خواهند تحت استیلای منطق سرمایه آزادی را درک کنند.

به لحاظ ایدئولوژیک سرمایه­داری همواره آزادی فرد را در بوق و کرنا  فریاد زده است و احتمالا آن­را به پیش برده است. در حالی که آن جبرباوری، در یک جامعه ناب سرمایه­داری به مغلوبه کردن همه کنش­های فردی منجر می­گردد، اما تحت تاثیر قوانین برتر حرکت سرمایه نادیده انگاشته می­شود.

اگر بخواهیم مطلب را خلاصه کنیم باید بگوئیم که شکل اصلی سوژه در سرمایه­داری ناب، سوژه قانونی است. سوژه­های قانونی در این حالت با دیگر سوژه­ها فقط به شکل ابزارگرایانه رابطه برقرار می کنند یا صرفا هم­چون پیکرهایی که برای پیشرفت خود اهمیت دارند. هیچ پروسه دیگرشدگی وجود ندارد از آن­جا به بعد دیگران همواره همان دیگری باقی می­مانند.

سوژه­های قانونی به مثابه دیگری وجود ندارند مگر به مثابه یک پیکر دارای اراده و خواست که می­توانند برای پیشرفت سود خویش دستکاری و یا فریب داده شوند یا بتوانند دیگری را فریب دهند.

بیرونیت یافتگی شخص، دلالت بر آن دارد که همه اشخاص صرفا مجموعه­ای از پدیدارهای خارجی هستند.

این جان­های "میان تهی شده" در نظر افراد به لحاظ کیفیت و خاصیت بی معنا و بی تفاوت هستند و به عکس به مثابه کمیت یا کمیت­های احتمالی در رابطه با افراد قرار می­گیرند.

بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی نه تنها بر یک بی تفاوتی عام نسبت به همه ارزش­های انسانی به جز سود دلالت می­کند بلکه دالِ بر فضا مند شدن زمان نیز هست که در آن زمان تبدیل به چیزی خطی متوالی می­شود که به سهم خود مکان را تابع زمان می­کند. و از آن­جا که زمان پول است، الزامات انباشت نوعی شتابندگی دائمی را در گسترش مکان زندگی می­طلبد. نهایتا بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی در واقع نسبت به انسان­ها بی تفاوت است مگر در شکل سوژه­های قانونی برای به حداکثر رساندن سود یا درآمد.

 

مرحله مصرف­گرایی

 در مقایسه با سرمایه­داری ناب و تصفیه شده از همه ناخالصی­ها که در بالا به آن پرداخته شد، نظریه سطح میانی عبارت­ست از بررسی شیوه­ای که ارزش، از ترتیب فرصت­ها و محدودیت­های ارزش مصرفی بهترین استفاده را به عمل می­آورد که شکل­دهنده نهادهای شاخص هژمونیک در یک مرحله معین از رشد و تحول سرمایه­داری است.

پس این نظریه باید به یک سلسله وسیع از نهادها بپردازد که ویژگی خاص آن­ها لزوما اقتصادی نیست. نتیجه یک شیوه انباشت به مثابه یک شیوه مسلط "ویژه"، حالتی است که از ابعاد اقتصادی، سیاسی، قانونی، حقوقی و ایدئولوژیک برخوردار است. این گسترش بسیط اقتصادی سیاسی در این­جا قابل طرح نیست چرا که تمرکز اساسا روی سه عامل متغیر اقتصادی در هر مرحله از تحلیل است.

من این مرحله از رشد و تکامل سرمایه­داری را "مرحله مصرف­گرایی" می­نامم و عصر طلایی آن را به لحاظ مکانی در ایالات متحده آمریکا در فاصله سال­های 1957 می­دانم. من آن را "مصرف­گرایی" می نامم به علت نقش برجسته مصرف در نوع مسلط اقتصاد این مرحله از رشد سرمایه­داری.

با توجه به سه عامل متغیر مورد نظر من از نقطه نظر مرحله مصرف گرایی، در ابتدا استدلال می­کنم که تولید انبوه وسایل مصرفی ترتیب و کمیت بی سابقه­ای از ارزش­های مصرفی را تابع حرکت ارزشی کرده است و این رشد بی سابقه مصرف حمایت­های نیرومند سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک را برای پیشروی بی اصطکاک انباشت سرمایه فراهم ساخته است. دوم این­که برای حفظ نرخ سود و نرخ های بالای مصرف سرمایه همه­ی کره زمین را در می­نوردد تا مواد اولیه ارزان­تر و بازارهایی برای فروش محصولات­اش پیدا کند.

سرمایه به نوعی همواره این کار را کرده است اما امروز فقط ابزار فنی و ترتیبات گسترش یابنده ارزش­های مصرفی تولید شده را دارد که نتیجه­اش جستجو و تلاش بیش­تر و عمیق­تر برای کنترل است. به بیان دیگر درجه کالایی شدن به حدی رسیده است که حالا هر گوشه و کنار زمین و همه حوزه­های زندگی انسانی در جستجوی امکانات برای سودآوری، زیر و رو می­شود. مکان به طور فزاینده­ای منقبض شده و توسط شکل کالایی همگن می­شود. یک بخش از این انقباض و آب رفتن و جمع شدن،  ضرب آهنگ زندگی و مصرف است، که باز به واسطه وجود تکنولوژی­های جدید بیش از پیش ممکن گشته است. در نتیجه زمان به طور فزاینده­ای کاهش می­یابد و به سمت کمیت صرف با آهنگ تندتر تبدیل می­شود. سوم آن­که سرمایه ترجیح می­دهد که سوژه­های قانونی در ابتدا هم­چون مصرف­کنندگانی نسبتا منفعل و فریفته باشند؛ تا جایی که بتوان امیال و خواهش­ها و تمایلات انسانی آن­ها را به سمت جهان کالاها هدایت کرد. در آن صورت به نظر می­ر­سد که این جهان قادر به فراهم آوردن لذات پایان ناپذیر است و به همین شکل ظرفیت­های اخلال­گرانه خواهش­ها و تمایلات انسانی می­توانند منحرف شده و به درون مصرف­گرایی جذب شوند. هر مرحله از سرمایه­داری نیاز به تکیه بر ابزار قهر یا ابزار تکوین و شکل­دهی سوژه دارد تا بتواند سوژه­های نسبتا سر به راه و مطیع خلق کند. فرمانبر و رام گشتگی امروزه توسط معتاد کردن توده­ها به مصرف کالا میسر گشته است (مصرف گرایی به مثابه افیون جدید توده­ها جایگزین مذهب گشته است)، کالاهایی که برخی از آن­ها عملا اعتیاد­آور اند نظیر سیگار، الکل و مواد مخدر. برخی از آن­ها نیز به ما آموزش داده می­شود که برای موقعیت ما یا به دلایل دیگری ضروری هستند؛ و برخی از آن­ها را ما مصرف می­کنیم چون بدیل­های مناسب به طور شایسته در دسترس ما قرار ندارند (مثلا ماشین شخصی در برابر وسایل نقلیه همگانی). البته، این فرمانبری و اطاعت (که خواست سرمایه است) فقط به طور نسبی وجود دارد به ویژه با توجه به علائم مقاومت احیا گشته در برابر سرمایه جهانی.

به طور خلاصه باید گفت که در این سطح از تجرید "بی تفاوتی به ارزش مصرفی" تبدیل به شکل ویژه کالایی شدگی انبوه گشته است. از سویی، کالایی شدن امری فراگیر شده است و از سوی دیگر بر سر آن توافقاتی انجام شده و سازش­هایی صورت گرفته است (اگر از نقطه نظر شکل کالایی ناب سرمایه­داری نگریسته شود) چرا که وجود آن به تعداد زیاد و با اهمیتی از پشتیبانی­های سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک وابسته است. دو نوع کالای بسیار مهم این مرحله اتومبیل و تلویزیون است. در نتیجه شکل معینی که بی تفاوتی سرمایه­دارانه نسبت به ارزش مصرفی در این مرحله به خود می گیرد شاید بتوان گفت که به بهترین شکل در تلویزیون و اتومبیل نمود یافته است. بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی که در اتومبیل نمود می­یابد مربوط به بی تفاوتی به زمین است در حالی که بی تفاوتی نسبت به ارزش مصرفی که در تلویزیون نمود می­یابد مربوط به روح و روان آدمی است. "در سقوط زمان به درون مکان و همگن کردن فضا" در این سطح موجب پدیدار شدن "آپارتاید و بنیادگرایی جهانی" گردید. و "سوژه قانونی" به طور ویژه تبدیل به "سوژه قانونی به مثابه جمع­آوری کننده بازیچه­ها" گردیده است.

 

اتومبیل­ها و تلویزیون­ها

قدرت طبقه کارگر در غرب و سوسیالیسم به اصطلاح شرق پس از جنگ جهانی دوم موجب تکوین جنگ سرد ­شد، و رشد و ستیزه­جویی دولت رفاه را برانگیخت. در عین حال شماره و تعداد و انواع کالاهایی که سرمایه­داری به واسطه آن­ها سعی داشت وفاداری طبقه کارگر را به دست آورد، به شدت گسترش یافت که مهم­ترین آن­ها اتومبیل، تلویزیون و مسکن برای خانواده هسته­ای بود. این پاداشی بود که از طریق اعطای آن وفاداری سربازان از جنگ دوم جهانی برگشته را تامین و تداوم می­بخشید. این امر با آموزش آن­ها با خطر کمونیسم و نیازی سیراب ناشدنی برای امنیت، شرایطی را فراهم می­کرد که نه تنها مانع چرخش به چپ در سیاست آمریکا می­شد بلکه هم­چنین تداوم فعالیت ساز و برگ­های عظیم نظامی را هم توجیه می­کرد.

پس از جنگ جهانی دوم، نابرابری جهانی که با رشد ناهم­گون سرمایه­داری پیوند داشت منجر به پیدایش یک لایه­بندی سه جهانی حول یک جنگ سرد مبتنی بر ابرقدرت­ها بود. جنگ سرد نقش اساسی در ایجاد و عروج ایدئولوژی­های ناسیونالیستی نیرومند داشت که در برابر یک خطر فزاینده انترناسیونالیسم باید مقاومت نشان می­دادند. رسانه­های گروهی برای ایجاد وحشت و ترس  ناامنی شدید در مردم استفاده می­شدند و طالب یک دولت قوی نظامی بودند تا قادر به مقابله یا به عقب راندن کمونیسم در همه جبهه باشد. ایدئولوژی هیستریک آنتی­کمونیستی معمولا باعث ایجاد ترس از چیزی می­شد که به کلی متفاوت بود (ترس از دیگری) که انواع راسیسم، اتنوسنتریسم، سکیسم و دیگری­ستیزی را در بر می­گرفت. نیاز به امنیت به تدریج به نیاز اولیه­ای تبدیل شد که نه فقط وجود سیا و دخالت­های نظامی در گوشه و کنار جهان را توجیه می­کرد بلکه هم­چنین توجیه­گر سیاست­های داخلی نیز گردید که چپ را مورد اتهام و بهتان قرار می­داد. حساب­گری­های کوته­بینانه سرمایه­داری برای تعقیب سود ملازم بود با گروه­های ارتجاعی مبتنی بر احساسات ("اکثریت اخلاق­گرا") و یک عطش سیری­ناپذیر برای یافتن دشمنانی به قصد درهم شکستن آن­ها. آمریکا به تدریج به ژاندارم جهانی تبدیل شد و با قدرتی که داشت قوانین بین­المللی را نادیده می­گرفت.

 

آپارتاید و بنیادگرایی جهانی

سرمایه­داری با خصلت جداکننده­ی[مردم از هم] گاهی موجب پدید آمدن واکنش­هایی در شکل گروه هایی مبتنی بر احساسات می­شود که می­تواند خانواده­ها، مذهب­ها، ملیت­ها یا نژادها دربرگیرد. این گروه­های مرتجع به عنوان نمونه "اکثریت اخلاق­گرا"ی آمریکایی می­توانند گاه به نفع سرمایه­داری و در حمایت از آن بسیج شوند اما امکان آن نیز هست که بتوانند مورد افترا قرار گرفته و به شکل دشمنان خطرناک جلوه داده شوند (به عنوان نمونه بنیادگرایان اسلامی) که باز کمکی است برای رشد کمابیش بی سرانجام ساز و برگ و تجهیزات نظامی سرمایه­داری.

در صحنه تاریخ، سرمایه به لحاظ مکان بسیار کمتر از خود بی تفاوتی نشان می­دهد در صورتی که اگر قادر به تحقق کامل منطق کالایی اقتصادی می­شد این بی تفاوتی نیز بزرگتر می­بود. شاید بی تفاوتی نسبت به مکان و جای مشخص، در انطباق با تعریف سرمایه از خود باشد، اما به علت رشد ناهم­گون تاریخی آن و رشد دولت- ملت­ها، سرمایه مجبور بوده مکانی را در مقابل مکان دیگر قرار دهد که یا برای جنگ آماده شود یا خود درگیر جنگ شود. در حالی که سرمایه موجبات تحرک وسیع و فزاینده سرمایه در سطح جهانی را فراهم کرده اما در همان حال موانعی برای تحرک جهانی کار برپا کرده است، نتیجه پدید آمدن یک آپارتاید جهانی است که ویژگی آن یا جنگ تقریبا دائمی است و یا آماده شدن برای جنگ است و گروه­های مرتجع که معمولا انگ "خیر" یا "شر" به آن­ها زده می­شود.

 

3- سوژه­های قانونی ماموران بازی

سوژه قانونی بیش از هر زمان دیگری با وجود "حاکمیت مصرف­کننده" نیرومند می­شود که در خدمت یک نوع معین از دموکراسی است، جایی که حاکمیت اقتصادی مصرف­کننده عبارت­ست از خرج کردن اسکناس­های دلار برای کالاهایی که با ایشان مواجه می­شوند و حاکمیت سیاسی آن­ها عبارت­ست از انداختن ورقه­های رای برای کاندیداهایی که با ایشان رو به رو می­شوند. هدف سوژه اخلاقی کسب سعادت و خوشنودی توسط ارضای حداکثر خواست­ها از راه مصرف عاقلانه درآمد است. به این معنا سوژه اخلاقی و سیاسی گرایش دارد در سوژه قانونی جذب شود. این امر به معنای پدید آمدن خلایی در عرصه­های اخلاقی و سیاسی است که در نتیجه فضا را برای پیدایش بنیادگرایی­های مبتنی بر احساسات مساعد می­سازد.

سو­ژه مصرف­کننده و سوژه قانونی یک­دیگر را به طور دو جانبه تقویت می­کنند. از آن­جا که سوژه قانونی اساسا یک سوژه مالک است، سوژه مصرف­کننده شاید آشکارترین نموداری است که سوژه قانونی در آن ظاهر می­شود.

سرمایه­داری غرب توانست کارگران و کارکنان را با کالاها اشباع و جذب کند چرا که در سطح جهانی به علت نابرابری فزاینده و بارآوری بالا این امر ممکن شده است. دست­مزدها و هزینه­های نازل در جهان سوم و بیگارخانه در جهان اول کالاها را در دسترس مردم قرار می­داد. مصرف هم­چنین هرچه بیش­تر توسط اعطای قرض­ها و وام­ها توسعه می­یافت و با استفاده از رژیم تبلیغات و آگهی­ها هرچه بیش­تر خواست­ها و خواهش­های انسان­ها را به سمت مصرف به مثابه مسیر سعادت و خوشبختی هدایت می­کرد. خرید در صدر  فعالیت لحظه "فراغت" در جهان اول قرار گرفت

اگر دقیق صحبت کنیم باید گفت که [سلیقه] مصرف­کننده در بین مصرف­کننده­ها و در یک نوع معین از بسته­بندی و تجهیزات کالایی شکل می­گیرد. خویشتن­های کالایی شده با او پیوند برقرار کرده و بیرونیت می­یابند. خواهش­ها و تمایلات انسانی به واسطه کالاها وارونه گشته و به صورت نیاز هایی برای درخواست و طلب کالاهای معینی برای افراد کالایی شده در می­آیند. جایگاه و موقعیت در چنین جهانی به این شکل است که شخص ارزشمند می­گردد. در نتیجه نیازها به خواهش­ها بدل شده و مطالبات توسط رسانه­های گروهی به سمت کالاهای معینی یا به سمت سبک کالایی شده زندگی هدایت می­شوند.

در واقع، به این شکل است که تا درجه معینی آگهی­های تبلیغاتی خواهش­ها را هم خلق کرده و هم آن­ها را هدایت می­کنند، در جهانی که معنا و تصدیق انسان از راه کالاها انجام می­شود. به این شکل است که سوژه مصرفی و سوژه قانونی به مثابه دو طرف دارای مالکیت ظاهر می­شوند.

 

سرمایه­داری امروزی: نزدیک شدن به مرزهای غیر قابل عبور خود

در سطح تحلیل تاریخی، من نظریه منطق درونی سرمایه و نظریه سطح میانی مرحله مصرف­گرائی سرمایه­داری را مورد استفاده قرار دادم تا تحلیل­ام را از گرایشات جاری رشد و تحول سرمایه­داری و مقاومت­های موجود در برابر این گرایشات شکل دهم. اگر این سطح از تحلیل کاملا شکافته شود باید بسیار وسیع­تر از نظریه سطح میانی گردد. اما آن­چه که من در این­جا معرفی می­کنم حتی از آن­چه که در مورد نظریه دوره­بندی انجام داده ام نیز ناقص­تر است.

تحلیل که من ارائه کرده­ام نشان می­دهد که سرمایه­داری شاید به مرزهای غیرقابل عبور خویش نزدیک می­شود، گرچه پیش بینی آینده همیشه خیال­بافی است  چرا که همواره این امر وابسته به این است که مردم چطور برای یک تحول جدی سرمایه­داری خود را انطباق و سازمان می دهند. وقتی می گویم که سرمایه­داری به مرزهای غیرقابل عبور خود رسیده، منظور من جلب توجه به تناقضات ساختاری جدی است که به نظر نمی­رسد در چارچوب سرمایه­داری قابل حل باشد. یعنی تغییرات ساختاری با بقای سرمایه­داری نمی­تواند به طور موفقیت­آمیز عملی شود.

 

 

انتقام ارزش مصرفی

در سطح زندگی تاریخی، ارزش مصرفی همواره خود را بر بی تفاوتی سرمایه تحمیل می­کند.

اقتصاد جهانی به طور فزاینده­ای معتاد سطح بالای مصرف توده­ای در کشورهای غنی­تر است. بسیاری از متخصصان اقتصادی بر این نکته تاکید کرده­اند و اظهار داشته اند که نرخ رشد بالای اقتصادی در دهه نود شدیدا وابسته به نرخ بالای هزینه­های مصرف کنندگان آمریکائی بوده است و سلامت آینده اقتصاد جهانی نیز وابسته به همین امر باقی می­ماند. در عین حال، حداقل یک بخش جدی این مصرف بالای آمریکایی بر گسترش قرض­ها، کمک­های دولتی، نرخ مصنوعی بالای سهام دلار مصنوعا بالای آمریکا و هزینه­های مصنوعا پایین که به علت تخلیه مواد خام ارزان و حمایت نشده طبیعی و محصولات تولید انسانی در سطح جهانی بنا شده است.

مصنوعی و محدودیت بودن همه این­ها، نشان­دهنده آن است که رشد آمریکا در دهه نود به طور عمده یک بهشت دروغین بوده است. گسترش بدهی­ها و کمک­های دولتی (سوبسیدها) به طور آشکاری محدود هستند در حالی که از سوی دیگر منابع جهان نیز به علت بی ثباتی­های سیاسی و احتمال مقاومت سازمان یافته محدود است. اقتصاد جهانی بر اثر هدایت ذخیره­های مالی گسترده جهان به سمت آمریکا منجر به رشد شدید بازارهای مالی آمریکا شده، در نهایت بی ثباتی  به بار آورده است.

در نتیجه همان نیروهای اقتصادی که موجب ظهور و رشد بازارهای مالی آمریکا شده و دلار آمریکا را قوی نگه داشته­اند در زمان دیگری می­توانند هم بازارهای مالی و هم ارزش پول رایج را به هم بریزند.

ارزش به در سراسر جهان با گام­هایی تخریبی و شتابناک خود نسبت به زندگی بی تفاوتی­تر می­شود. نئولیبرال­ها و کسانی که مراقب بودجه هستند باید تصمیمات "خشن" بگیرند تا دخالت­ها و نوآوری های انسانی را سریعا قطع کنند که به سرمایه در دوره­های پیشرفت مصرف­گرایی چهره­ای دلسوزانه­تر داده بود. در نتیجه "حرفه هم­دردی"  در همان زمانی کاهش می­یابد که زخمی­ها و صدمه دیدگان سرمایه­داری نیاز به دلسوزی و مراقبت دارند،.

 

ماورا سرعت و فرسودگی

همان­طور که بخش تبلیغاتی تلاش دارد تا مصرف­کنندگان را دائما تحریک کند به همان شکل هم دستگاه نظامی صنعتی دائما تلاش دارد تا حمایت مردم را بسیج کند و آن­ها را با احساسات عمیق و دائمی از بی اطمینانی لبریز کند.

این احساسات عدم­اطمینان سپس به خاطر حمایت از جنگ علیه دشمنان موهوم و پایان ناپذیر بسیج می­شوند، این جنگ­ها می­توانند کمابیش دائمی باشند و می­توانند همواره برای بسیج شهروندان علیه دشمنان خیالی استفاده شوند یا برای انتخابات، آن­ها را به پای صندوق کشاند. از آن­جا که سرمایه داری ناب نمی­تواند مستقیما جوامع مبتنی بر احساسات خویش را ایجاد کند این بسیج آن­ها به ویژه در رابطه با و علیه شاخه­های مختلف "بنیادگرایی"  از اهمیت برخوردار می­شود. این­ها تا حدی به مثابه واکنش­هایی علیه سرمایه­داری به وجود می­آیند اما در عین حال باید توسط همان سرمایه­داری که آن­ها را می زاید کنترل شده و "تابع آن" گردند.

همان­طور که سرعت، جهان را کوچک کرده و احتمال حرکت چابک و سریع در سطح مکان را برای آن اقلیت ممتاز و سرمایه گسترش می­دهد، مرزهای دولت- ملت­های غنی­تر در مقابل هجوم تاجران نفوذپذیری کمتر نشان می­دهد. در نتیجه جهان تبدیل به یک سلسله مراتب گتوها شده است که ثروتمندان در جوامع سیم خاردارکشی شده "امن" و دولت- ملت­های سیم خاردار کشی شده زندگی می­کنند، سیم خاردارهایی علیه نوعی نابرابری که واقعا به حد کریه و غیرقابل تحمل رسیده است.

 

فاعلیت و مقاومت

اگر سرمایه اساسا نسبت به ارزش مصرفی بی تفاوت است، که شامل انسان­ها و طبیعت نیز می­شود،  در این صورت نتیجه آن است که هم ابعاد دلسوزانه و مراقبتی سرمایه­داری نهایتا نبایستی ناشی از سرمایه باشد بلکه نتیجه­ی فعالیت انسان­های اجتماعی است که در تقابل با گرایشات سرمایه از خود مقاومت نشان می­دهند. در واقع سوژه­های اخلاقی و سیاسی بیش از سوژه­های قانونی قابلیت دارند که از خود هم­چون عامل واکنش نشان دهند. از این­جا این ناشی می­شود که برای ایجاد تغییرات بایستی چنین سوژه­هایی در و علیه خود سرمایه­داری، علی­رغم بی تفاوتی آن به وجود آیند. به همین علت شکل­بندی­های طبقاتی همیشه چیزی ناهمگون و نامتجانس و نازک و شکننده هستند که با درجات مختلفی از همبستگی، سازمان­یابی و رادیکال بودن همراه است.

ساختن سوژه­های اخلاقی و سیاسی برای مقابله با میان تهی شدن سوژه­های قانونی سرمایه­داری ناب امر ساده­ای نیست. در این جا، گرامشی در واقع در مسیر درستی می­اندیشد که از یک فرهنگ سوسیالیستی برای مقابله با سرشت و ذات و خصلت ایزوله­کننده و یاس­آور فرهنگ سرمایه­داری دفاع می­کند. در شرایط فعلی جنبش ضد جهانی شدن و فوروم اجتماعی جهانی شاید آغاز یک نیروی مقاومت جدید بدل بشود. این جنبش همان­طور که رشد می­کند می­تواند ابتدا سرمایه­داری را به چالش طلبد و سرانجام آن­را متحول کند.