دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

بحران اقتصادي سرمايه­داري و پاسخ چپ

گفتگو با ديويد هاروي[1]

برگردان ايوب رحماني

 هکتور اگردانو، در مورد آخرين کتاب هاروي با عنوان "راز سرمايه، بحران اقتصادي و پاسخ چپ" با او در نيويورک به گفتگو نشسته است.

س- شما در کتاب "راز سرمايه" اقتصاددانان رسمي را به سبب پيش­بيني نکردن بحران مورد حمله قرار مي­دهيد. مي­توانيد بگوييد که چرا اقتصاددانان بورژوا بحران در حال وقوع را نديدند، در حالي که بسياري از مارکسيست­ها آن را پبش­بيني مي-کردند؟ چرا مارکسيسم از اين لحاظ، برتر از اقتصاد بورژوايي است ؟

ج- به نظر من ايده­ی اساسي در مارکسيسم، موضوع تضاد است. از ديدگاه مارکسيسم، نظام سرمايه­داري در بنياد خود، در بر دارنده مجموعه­اي از تضادهاست که با يک ديگر برخورد مي­کنند و به اين ترتيب جامعه­اي را به وجود مي­آورند که همواره بر تنش­هاي گوناگون قرار گرفته است. براي نمونه، تنش بين کار و سرمايه، يکي از بارزترين اين­هاست که مورد توجه هر مارکسيست و بيان­گر ماهيت مبارزه طبقاتي است. اما تنش­هاي ديگري نيز هستند: تنش ميان توليد و مصرف، ميان ارزش مصرفي و ارزش مبادله­اي. همه اين تنش­ها در سرمايه­داري وجود دارند.

براي نمونه، خانه براي چيست؟ آيا خانه ارزش مصرفي است براي آن­که مردم در آن زندگي کنند يا ارزش مبادله­اي است؟ در بحران اخير، ما ديديم که چگونه تنش بين ارزش مصرفي و ارزش مبادله­اي خانه، در انفجار خود، به يک بحران کلان منتهي شد. بنابراين، از ديدگاه مارکسيستي، هميشه تنش وجود دارد. تنها پرسش قابل توجه در اين ديدگاه اين است که چه زماني همه اين تنش­ها بصورت يک بحران بزرگ بي ثباتي منفجر مي­شوند؛ بحراني که حل آن، مستلزم پيدايش شکل­بندي متفاوت نيروي­هاي سرمايه­داري خواهد بود- البته اگر قرار باشد که حل بحران در چارچوب سرمايه­داري انجام گيرد.

اما در مورد مارکسيست­ها جوکي هست که مي­گويد آن­ها ۱۲ بحران از ۳ بحران گذشته را به درستي پيش­بيني کرده­اند. بنابراين، ما بايد همواره در گفتن اين­که يک تضاد، به صورت بحران منفجر خواهد شد و يا اين که بحران نهايي در پيش است، محتاط باشيم. با اين حال، نظريه مارکسي به ما مي­گويد که چيزي به نام نظام سرمايه­داري با ثبات، وجود خارجي ندارد. براي نمونه هنگامي که اقتصاددانان، از بن برنانکي، تا، پل کراگمن، از دهه ۱۹۹۰ به عنوان دوران ” " بزرگ" صبحت مي­کنند و يا اين­که مي­گويند گرايش­هاي بحران­زا بر طرف شده­اند، ما از ديدگاه مارکسيستي مي­دانيم که چنين چيزي هرگز واقعيت ندارد.

بن برنانکي، همين اواخر، يعني در سال ۵- ۲۰۰۴ حتي قبل از آن­که به رياست فدرال رزرو آمريکا برسد، مي­گفت که گرايش­هايي که بي ثباتي را به وجود مي­آورند، خاموش شده­اند، و جاي هيج نگراني نيست. اقتصاددانان رسمي، درک معيني از جامعه دارند و آن اين است که جامعه، گرايش به تعادل دارد. آن­ها بر آنند که در چارچوب نهادهاي درست و مناسب - که شامل درجه معيني از نظارت بر قراردادها و حقوق مالکيت خصوصي است- کارکرد بازار، شرايط تعادل را به وجود خواهد آورد. بنابراين، اقتصاددانان رسمي، همواره از گرايش به سوي هم­گرايي و تعادل سخن مي­گويند. آن­ها مي­گويند که در غياب عوامل خارجي که موجب اخلال در نظام بازار مي­شوند، دست­يابي به تعادل، به شرط اتخاذ سياست­هاي درست، امکان­پذير است. از ديدگاه آنان، عوامل و يا مشکلات خارجي نيز عبارت اند از به اصطلاح بلاياي طبيعي، جنگ­ها نزاع­هاي ژئوپوليتيکي و سياست حمايتي. به نظر اين اقتصاددانان، بحران، به سبب دخالت اين عوامل خارجي است که به وقوع مي­پيوندد؛ همان عواملي که ما را از مسير تعادل، که همواره امکان­پذير است، منحرف مي­سازند.

از ديدگاه مارکسيستي اما، تعادل، استثنا است. نيروهايي که جزو ذاتي ديناميسم اين نظام هستند، همواره، نظام را از تعادل خارج مي­سازند. بنابراين، در چارچوب مارکسي، طور ديگري به موضوع نگريسته مي­شود. اما اين­جا لازم است که دوباره يادآور شوم که ما بايد دقت کنيم و نگوييم که: "بحران ديگري فرا رسيده و اين بحران نهايي است." کوشش من در "راز سرمايه"، براي نمونه اين است که به طور مشخص ماهيت تضاد­هاي دروني سرمايه­داري را توضيح دهم. من در اين کتاب نشان مي­دهم که چگونه حل بحران دهه ۱۷۷۰ وضعيتي را ايجاد کرد که امکان وقوع بحران ديگري، از نوع آن­چه که ما در دو يا سه ساله اخير سرانجام شاهد انفجار­اش بوديم را در خود داشت. اين امر ما را به طرح پرسشي بزرگ مي­رساند: چه نوع تعديلي ممکن است که در ديناميسم سرمايه­داري صورت گيرد تا مباني يک بحران جديد در آينده را به وجود آورد؟

س- آيا به نظر شما بحران اقتصادي موجود، بيان­گر بحران ايدئولوژي بورژوايي نئوليبرال نيز هست ؟

ج- ترديدي نيست که مشروعيت نظريه نئوليبرال، مورد سئوال قرار گرفته است. بسياري از کساني که سفت وسخت به فرضيه کارايي بازار، باور داشتند، اکنون در يافته­اند که در اشتباه بوده­اند. بسياري از اقتصاددان­ها، توافق دارند که براي برون رفتن از اين بحران و ثبات بخشيدن به نظام، بايد به طور شديد در اقتصاد دخالت کرد.
راه
­حل­هاي نئوليبرالي که در دهه هفتاد و هشتاد ميلادي براي برون رفت از بحران، به کار گرفته مي­شدند اکنون ديگر کار برد ندارند. آن زمان از جمله گفته مي­شد که اتحاديه­هاي کارگري حريص، کارگران طماع و مزد­هاي بالا باعث وقوع بحران شده­اند. اين استدلال­ها امروز کارآيي ندارند. در حقيقت اکنون اگر بتوان استدلالي در اين پيوند مطرح کرد، اين است که کارگران، از قدرت کمي برخوردار اند. بي ترديد از لحاط ايدئولوژيکي بسيار مشکل است که حزب جمهوري­
خواه و يا جناح راست حزب دموکرات را واداشت تا بپذيرند که پاسخ مسئله، در شرايط حاضر، نيرومند شدن مجدد کارگران است .

تنها جايي که نشانه­هاي چنين چيزي را مي­توان ديد، چين است؛ دولت مرکزي چين براي اولين بار، گذاشت که اعتصابي بزرگ و خودجوش که رهبري آن در دست اتحاديه کارگري وابسته حزب کمونيست نبود، به وقوع بپيوند. ما شاهد اعتصاب در هوندا بوديم که به افزايش ۳۰ درصدي مزدها منتهي شد. هم­چنين جدالي در فاکسکون foxconn در گرفت که نتيجه­ي آن، دوبرابر شدن مزدها خواهد بود. به نظر مي­آيد که دولت چين، خواهان گسترش حق و حقوق گارگري است. در ديگر بخش­هاي جهان سرمايه­داري پيشرفته، مانند اروپا و آمريکا، ما شاهد چنين چيزي نيستيم .

س- با توجه به اقدامات تا کنوني دولت
­ها و اقتصاد­دان­هاي رسمي، به نظر شما چه چيزي دارد جايگزين ايدئولوژي نئوليبرال مي­
شود؟

ج- يک نظريه نئوليبراليسم هست که در حقيقت هيچ گاه کارکرد نداشته است. مارگارت تاچر آن را آزمايش کرد و در عرض سه تا چهار سال، ناکام ماند. يک شکل عمل­گرايانه نئوليبراليسم وجود دارد که پيوسته از بازار آزاد و عدم دخالت دولت در اقتصاد دفاع مي­کند. اما معناي آن در عمل، همواره حمايت از نهادهاي مالي بوده است. براي نمونه در جريان بحران بدهي­هاي دولت مکزيک (۱۹۸۶)، خزانه­داري امريکا و صندوق جهاني پول -که دوباره جان گرفته بود- به کمک مکزيک شتافتند، اما هدف اين بود که بانک­داران نيويورک را نجات دهند. به اين ترتيب يک نوع حفاظ ايمني در نظام مالي به وجود آمد مبني بر اين که نهادهاي مالي، در همه حال و به هر قيمت که شده بايد نجات داده شوند.

اين امر، به هيج رو با ايدئولوژي نئوليبرال، هم­خواني ندارد. ايدئولوژي نئوليبرال در حالت ناب خودش چنين مي­گويد: "تو خودت تخت خوابت را مي­سازي و روي آن مي­خوابي. اگر بد سرمايه­گذاري کني ورشکست مي­شوي؛ افسوس، اما خودت مقصري." اکنون مشکل ايدئولوژي رسمي نئوليبرال را مي­توان ديد: اين ايدئولوژي، خواهان آن است که دولت از همه چيز کناره بگيرد، اما در خفا از قدرت دولتي مي­خواهد که نهادهاي مالي را به هزينه مردم نجات دهد. بر سر همين موضوع جدالي در حال شکل­گيري است؛ چون هم در طيف سياسي چپ و هم در طيف راست عده­اي با اين کار موافق نيستند.

به نظر من آن­ها در حال حاضر هيچ تمايلي براي تغيير اين نظرات (نئوليبرالي) ندارند. ولي آن­ها مجبور هستند که نظرات خودشان را تغيير دهند. اما مشکل هنگامي آغاز مي­شود که بخواهي بحران را جابه­جا کني. يکي از تزهاي مهم کتاب "راز سرمايه" اين است که سرمايه، گرايش­هاي بحران­زاي خود را برطرف نمي­کند، بلکه آن­ها را جابه­جا مي­کند. آن­ها بحران بانکي را به نوعي برطرف کرده­اند، اما اکنون ما با بحران بدهي و مالي دولت ها روبه­رو هستيم. بحران اخير را آشکارا مي­توان در کشورهاي جنوب اروپا، مانند يونان ، اسپانيا و پرتقال مشاهده کرد. اما در اين­جا، در ايالات متحده نيز بحران کسر مالي، دارد خود را نشان مي­دهد. براي مثال ايالت کاليفرنيا که بزرگ­ترين بودجه عمومي را دارد، با مشکل جدي روبه­رو است. به اين ترتيب، بحران از يک جا به جاي ديگر انتقال داده شده است: از نهادهاي مالي به بخش مالي دولت.

پرسش اصلي اين است که چگونه بايد به بحران مالي دولت­ها پاسخ داد. و اين پرسشي است که هم اکنون مطرح است. در حالي که سال پيش در اين موقع، پرسش اين بود که چگونه بايد به بانک­ها ثبات بخشيد، اکنون پرسش اين است که چگونه بايد به بودجه دولت ثبات بخشيد. و اين مسئله­اي نيست که به سادگي حل شود. ما در طول ده تا پانزده سال آينده، هم­چنان با اين معضل روبه­رو خواهيم بود. به علاوه، آن­ها در حالي که کوشش مي­کنند که از راه اعمال رياضت اقتصادي، به بودجه دولتي، ثبات بدهند، همزمان با مشکل چگونگي کنترل نرخ بالاي بيکاري روبه­رو هستند. بيکاري هم اکنون سر بر آورده است. آن­ها بحران را از نهادهاي مالي، به بودجه دولتي و سپس از آن­جا از راه رياضت­دهي اقتصادي و ايجاد بيکاري، به مردم منتقل کرده­اند. پرسش بزرگ اين است که پاسخ مردم چه خواهد بود؟

ما نوع پاسخ مردم را تا حدودي در اعتصاب­هاي يونان و اسپانيا ديديم. در آمريکا نيز ما اين پاسخ را در تنش­هاي موجود در نظام آموزشي دانشگاه کاليفرنيا مي­بينيم؛ ما شاهد شکل­گيري مقاومت مردم، عليه ثبات دهي بودجه دولتي به هزينه مردم هستيم. شک نيست که اوضاع خراب بودجه دولتي ناشي از آن است که آن­ها نهادهاي مالي را به شيوه­اي ثبات بخشيدند که تاثير زنجيره­اي از خود به دنبال داشت. اين که اوضاع به چه صورت در خواهد آمد، تا حدود زيادي، بستگي به چگونگي انکشاف مبارزه طبقاتي دارد. اين يک مباززه طبقاتي در برابر دستگاه و قدرت دولتي است. دولت مي­گويد: "مردم بايد هزينه بحران را بپردازند"، و بسياري از مردم مي­گويند: "نه، ما آن را نمي­پردازيم. هزينه­ی بحران را بايد بانک­داران، سرمايه­داران مالي و طبقات بالا بپردازند". بعضي از اين آخري­ها، روي هم رفته، ضربه خورده­اند. اما اکثريت­شان تا اين لحظه، از بحران، جان سالم به در برده­اند. به هر رو ما شاهد بسط ديناميسم مبارزه طبقاتي هستيم.

س- همان­طور که شما اشاره کرديد، در ايالات متحده و اروپا برنامه­ی رياضت اقتصادي را در دستور کار قرار داده­اند. آيا به نظر شما اين برنامه، باعث حل بحران خواهد شد؟

ج- برنامه رياضت اقتصادي مي­تواند به حل بحران بودجه دولت، کمک کند. اما اين کار نيز به همان شيوه­ی حل بحران بانکي خواهد بود که باعث سر بر آوردن بحران بودجه شد. بنابراين پرسش بزرگ اين است که حل بحران مالي دولتي، کدام بحران را سبب خواهد شد. شکي نيست که اين کار، باعث ايجاد بحران بيکاري خواهد شد. اگر دولت­ها، برنامه­ی رياضت اقتصادي را پيش ببرند - به همان گونه که ديويد کامرون، نخست وزير انگلستان از کاهش بزرگ هزينه­ها صحبت مي­کند- نتيجه­اش، بيکاري در مقياس گسترده خواهد شد. هم اينک، در اين­جا، يعني در ايالت نيويورک، از کاهش شديد بودجه و بيکاري گسترده در بخش دولتي، سخن مي­گويند. بنابراين، برنامه رياضت، باعث شروع مبارزه­اي بزرگ، به ويژه بين دولت و اتحاديه­هاي کارگري در بخش دولتي خواهد شد. بنابراين، چون آن­ها در حال جابه­جا کردن بحران هستند، احتمالا ما شاهد همان چيزي خواهيم بود که در يونان و اسپانيا شاهداش بوده­ايم: آغاز يک مبارزه فراگير. در اين­جا دوباره بر مي­گرديم به اين تز من که بحران­ها حل نمي­شوند بلکه از يک عرصه به عرصه­ی ديگر منتقل مي­گردند.

س- نظر شما در مورد پاسخ چپ به کاهش بودجه دولتي و همين طور نظرتان در مورد راه پيشروي چپ چيست؟

ج- بستگي به اين دارد که چه کسي را چپ بناميم. گروهاي زيادي در چپ هستند که از اين شرايط ناراضي اند. اما در ميان چپ، تحليل واحدي از ماهيت معضل کنوني، وجود ندارد. ما با شکل­بندي­ها و سازمان­هاي مختلف در چپ روبه­رو هستيم، بنابراين، پاسخ واحدي در چپ وجود ندارد. به نظر من، اکنون که بحران دارد به سرعت به سمت اتحاديه­هاي کارگري در بخش دولتي منتقل مي­شود، احتمالا ما شاهد پاسخ طبقاتي کلاسيک­تر - نسبت به زماني که بحران در سيستم بانکي قرار داشت- به شرايط، خواهيم بود. اين امر باعث هم­گرايي بسياري از نيروهاي چپ در اطراف اين ايده خواهد شد که بايد از عموم مردم در برابر (برنامه) رياضت اقتصادي که توسط دولت­ها اتخاذ شده، دفاع کرد.

گاهي در بيان آن­چه که گفتم، دچار مشکل مي­شوم. براي نمونه خط فکري آنارشيست- اتونوميست، نمي­خواهد که قدرت دولتي را تسخير کند؛ به تسخير قدرت دولتي باور ندارد. اگر چه در ميان تئورسين­هاي اصلي در اين عرصه، تغييراتي را مي­بينيم. اين نکته به نظرم جالب است که "هارت" و "نگري" در کتاب اخير خود با امر تسخير قدرت دولتي مخالفت نمي­کنند. چنين چيزي در آن خط فکري، بسيار شگفت­انگيز است. شايد ايده­ها در حال تغيير است. به نظر من تشکل­هاي کلاسيک چپ - منظورم در اين­جا سوسيال دموکرات­ها نيستند بلکه تشکل­هاي مارکسيست و کمونيست است با مشکل روبه­رو هستند. من اين­جا فقط روي يک نکته انگشت مي گذارم: به باور من، ديدگاه آن­ها مبني بر اين­که که کارگران کارخانه، به عنوان نماد پيشگام پرولتري، دست به انقلاب خواهند زد، کار نمي­کند؛ و فکر نمي­کنم که هيچ­گاه به خوبي کار کرده باشد. بايد اتحاد گسترده­تري از نيروها را در نظر داشت که پرولتارياي سنتي عنصر مهم آن را تشکيل مي­دهد، اما لزوما عنصري نيست که نقش رهبري کننده داشته باشد.

شکل­بندي رهبري بايد به همه کنش­گران بسط داده شود. براي نمونه، رهبري بايد در برگيرنده کساني باشد که شهر و زندگي شهري - که حوزه مورد علاقه من است - را توليد مي­کنند. احتمالا مبارزه، بين کارگران بخش دولتي، و خود دستگاه دولت در خواهد گرفت. اين يک شکل بسيار ويژه از مبارزه است که مبتني بر کارخانه­ها نيست. در اين مبارزه احتمالا اتحاديه­هاي معلمان و گروه­هاي مانند آن­ها، به سمت ايفاي نقش پيشگام، رانده خواهند شد. بنابراين، به نظر من، گروه­هاي چپ بايد بنشينند و از خود بپرسند که در شرايط کنوني، چه کساني ممکن است که نقش پيشگام را بازي کنند، و در پيوند با دولت­ها و کمپاني­ها، چه سياستي بايد اتخاذ کرد.

س- مارکسيسم، هميشه به معناي توصيف و تغيير توامان جامعه بوده است . به نظر شما مارکسيسم چه نقشي را بايد در بر پايي يک مقاومت جديد با هدف تغيير جامعه ايفا کند؟

به نظر من مارکسيسم نقش کليدي بازي مي­کند. از ديدگاه من، درماندگي اشکال ديگر درک اقتصاد سياسي، اکنون چنان آشکار شده که امکان تلاش جدي براي درک روشن مارکسيستي از کارکرد اقتصادي سياسي فراهم آمده است. مارکسيسم در اين سطح از نقد، نقش بزرگي مي­تواند ايفا کند. هم­چنين، تاريخ مارکسيسم و بخش سازنده آن، يک حافظه جمعي است که از لحاظ سياسي مي­توان به آن استناد کرد. به نظر من بايد بطور مستقيم گفت که سطح زندگي­اي که ما تا دهه ۱۹۷۰ به آن دست يافته بوديم از هر لحاظ در پيوند با ديناميسم مبارزه طبقاتي قرار داشت که بعد از اکتبر ۱۹۱۷ - حتي در اين کشور ( امريکا) در دهه ۱۹۳۰- در جريان بود .

روايتي وجود دارد که مي­گويد مارکسيسم شکست خورده است. چنين نيست. در حقيقت مارکسيسم نقش بسيار سازنده­اي مي­تواند ايفا کند. با اين وجود، ما در چارچوب مارکسيسم و در نگاه به گذشته بايد با آن­چه که به نظر من، درک بسيار محافظه­کارانه و جزم­گرايانه جهان است، بسيار نقادانه برخورد کنيم. براي مثال ما نمي­توانيم به گذشته رجوع کنيم و از لنين نقل قول بياوريم که گويا اين راه­حل است. کاري که يک مارکسيست خوب بايد انجام دهد اين است که به شرايط موجود بنگرد، آن را با اتکا به روش­شناسي مارکس، از نو تحليل نمايد، چگونگي ديناميسم اين شرايط را درک و بنابراين به شيوه­اي دخالت کند که جامعه را به سوي راه­حل دموکراتيک­تر، برابرتر و در نهايت به سوي راه­حل تماما غيرسرمايه­داري به پيش براند. به نظر من، مارکسيسم به عنوان يک تئوري و عمل انقلابي، بسيار آموزنده است. مارکسيم يک سابقه تاريخي فوق­العاده دارد. اما ما بايد تا حدودي با نگاه انتقادي به اين سابقه تاريخي بنگريم و ببينيم که کجا اشتباه و کجا درست عمل کرده­ايم. به نظر من، اکنون براي "از نو عرضه" کردن آن­چه که مارکسيسم چه مي­گويد، زمان بسيار مناسبي است. بسياري از مردم مايل هستند که اين را بشنوند.

يک نظر سنجي بسيار جالب توسط "پو ريسرش سنتر" Pew Research Centre منتشر شده است که مي­گويد تنها ۴۳ درصد مردم آمريکا فکر مي­کنند که سرمايه­داري خوب است. تصور مي­کنم که به ويژه در ميان گروه جوان­تر، بين سنين ۱۸ تا ۳۰ سال، ۴۳ درصد فکر مي­کنند که سوسياليسم بهتر است. بنا براين، حتي در اين کشور با وجود کساني چون گلن بک Glenn beck، درست به دليل انقلابي که در ديدگاه­ها به وجود آمده، آنان بسيار نگران اند. ما مي­توانيم اين انقلاب در ديدگاه­ها را با ارائه بحث­هاي خودمان تقويت کنيم. در اين پيوند، اداي سهم من نوشتن "راز سرمايه" بوده است که براي مردم قابل فهم است و مي توانند به خوبي دريابند که استدلال مارکسي- بدون آن­که نسبت به آن دچار جزم­انديشي و تکبر شوند- چيست، به نظر من، ما بايد خودمان را در چنين جايگاهي قرار دهيم.



منبع:


International Socialist Review

 

[1] ديويد هاروي ، پروفسور ممتاز مردم شناسي و جغرافيا در مرکز آموزش هاي تکميلي سيتي يونیورسيتي در نيويورک و سرپرست ” کانون محيط ، فرهنگ و سياست” است. از او تاکنون کتاب­هاي زيادي به چاپ رسيده است . ديويد هاروي، مدت ۴۰ سال است که کتاب سرمايه مارکس را تدريس مي­کند.