دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

بـر مـوج يـورش


 
برنارد كاسن
 
ترجمه: احمد جواهريان

ريشههای جنبش مخالفت با جهانیسازی نئوليبرال كه در فرانسه به شكل قابل توجهی گسترش يافته، چيست؟

اين جنبش با شكل گرفتن سازمان اتك رابطه تنگاتنگ دارد كه طرحی مبتكرانه از طرف لوموند ديپلماتيك بود. در دسامبر ۱۹۹۷ ايگناسيو رامونه [4] ويرايشگر ماهنامه، سرمقاله‌ای با نام "خلع سلاح بازارها" نوشت كه در آن به بحث پيرامون سلطه بازارهای مالی پرداخت. اين مقاله با فراخوانی برای ايجاد سازمانی مردمی به پايان رسيد كه وی نام آنرا اتك نهاد. من پيش از سخنرانی طولانیاش در مورد پيشنهاد توبين [5] برای بستن ماليات بر نقل و انتقالهای مالی بحث مفصلی با وی داشتم. او اين مقاله را در آخر هفته نوشته بود و مطابق معمول روز دوشنبه به مجله داد تا همه بخوانيم. با ديدن سرنام اتك يكه خوردم. بقيه اعضای هيئت تحريريه واكنشی نشان ندادند، اما من فكر كردم كه چه فكر بكری ست. بعدها از ايگناسيو پرسيدم كه چگونه كلمه اتك را انتخاب كرده، و او جواب داد كه ايده آن را از فيلم رابرت آلدريچ به نام يورش (اتك) [6] گرفته است.

فراخوان مطرح شد، بدون آنكه برآوردی در مورد واكنش جامعه نسبت به آن وجود داشته باشد. اما بلافاصله پس از اعلام اين فراخوان ما باسيل تلفنها و نامهها روبرو شديم. هيچ مقاله‌ای تا آن زمان با چنين استقبالی روبرو نشده بود. معمولا هر مقاله پنج شش تائی نامه به دنبال دارد، و به ندرت _ وقتی خيلی حساس باشد _ حداكثر تا چهل افزايش میيابد. اين بار صندوق نامهها هر روز خالی و دوباره پر میشد. ما اين ايده را ارائه كرديم اما هيچ تصوری از آن نداشتيم كه ايجادكننده سازمانی برای پيشبرد آن خواهيم شد. برای اينكه فرصت كافی به دست آوريم، در شماره بعدی نشريه به خوانندگانمان اعلام كرديم كه به نامههای آنان پاسخ خواهيم داد و با آن ها تماس خواهيم گرفت. فشارها ادامه يافت و در مارس ۱۹۹۸ ما به اين نتيجه رسيديم با توجه به تقاضاهای گسترده، چاره‌ای جز پذيرش مسئوليت سازماندهی اين امر را نداريم. از آنجا كه تجربههايی در اين زمينه داشتم، مسئوليت اين كار به من سپرده شد. اولين اقدامم گرد هم آوردن سازمانهايی بود كه به فراخوان پاسخ مثبت داده بودند. اين يك گزينه راهبردی بود كه اتك را از دل ساختارهای موجود يعنی اتحاديه ها، انجمنهای مدنی، جنبشهای اجتماعی، و نشريات بسازيم. ما همچنين سازمانهايی را به همكاری دعوت كرديم كه واكنشی به فراخوانمان نداده بودند. يكی از مهمترين آنها كنفدراسيون كشاورزان بود كه من در آن از موقعيت خوبی برخوردار بودم.

با اولين دور از مذاكرات كه شش هفته به طول انجاميد، سازمانهای شركتكننده با يك موضع مشترك، برنامه سياسی، و تشكيل رهبری موقت را مورد پذيرش قرار دادند. اتك در ۳ ژوئن ۱۹۹۸ به طور رسمی تاسيس شد. اعضای تشكيلدهنده اصلی أن در واقع همگی اشخاص حقوقی – گروههای اجتماعی - بودند، كه به أنها افرادی نظير رنه دومونت [7]، مانو چائو [8]، و ژيزل حليمی [9] به شكلی سمبوليك اضافه شدند.

من از سرعت بی سابقه انجام امور به ويژه بوسيله اتحاديههای مشاركتكننده و تامين مالی توسط كميسيونهای مربوطه برای تجهيز دفتر و استخدام پرسنل شگفتزده شدم. به غير از لوموند ديپلماتيك، تمواناژ كرتين [10]، ترانس ورسال [11]، شارلی هبدو [12]، پليتيكز [13]، و بعدها ماهنامه نسبتا دموكراتيك و معتبر آلترنانيو اكونومی [14] از جمله نشريههای مشاركتكننده بودند. اما اين تركيب عجيب و غريب، مطابق توافقات بعمل آمده، هيچگاه به صورت كارتلی متشكل از سازمانهای مختلف عمل نكرد وگرنه در همان ابتدای كار متلاشی میشد.

به محض اعلام رسمی تشكيل اتك، مردم شروع به پيوستن به آن كردند. وقتی در اكتبر ۱۹۹۸ اولين گردهمآيی درونی خود را در لاسيوتات [15] نزديك مارسی برگزار كرديم، ۳۵۰۰ عضو داشتيم كه از آن زمان تا كنون دائما در حال افزايش است. ما همزمان با بررسی ماليات توبين توسط سازمانهای تشكيلدهنده اتك، آن را به زمينه‌ای برای مورد سئوال قرار دادن نحوه عمل بازارهای مالی تبديل كرديم. از آنجا كه توبين اقتصاددان سرشناس آمريكايی برنده جايزه نوبل بود، پيشنهادش خود به خود وجاهت لازم را داشت و به روشن شدن ماهيت رسوايی آور جريان سوداگرانه جهانی كمك میكرد و به همين دليل برای برانگيختن جنبش ابزار بسيار مناسبی بود. اما ما هيچگاه فكر نكرديم اين تنها راهحل برای برخورد به ديكتاتوری بازارهای مالی ست. اين تنها نقطه شروعی برای يورش به آن قلمداد می شد.

امروز سازمان ملی اتك در سراسر فرانسه بيش از ۳۰۰۰۰ نفر عضو و علاوه بر آن ۲۰۰ كميته محلی بعنوان نهادهای قانونی مانند اتك باسك [16]، اتك تورين [17]، اتك مارسی [18]، و غيره دارد كه به صورت مستقل و بر اساس اصول دموكراتيك اتك اداره می شوند. تعداد اعضای اين كميتههای محلی بين ۵۰ تا ۵۰۰ نفر متغير است و كاهش و افزايش میيابد. رهبری كميته ملی اتك چارچوبهای سياسی را مشخص میكند، بيانيهها را انتشار میدهد، و مبارزات را راهبری میكند. اما در مورد تصميم به برگزاری مراسم مختلف برای مثال در مقابل سازمان تجارت جهانی، بدون تصميم كميتههای محلی هيچ اقدامی صورت نمیگيرد. به عبارت ديگر آنها ستون فقرات سازمان هستند. اين سازماندهی يك قدرت دوگانه به وجود آورده است. كميتههای محلی مستقل هستند و هر كدام رئيس، دبير، و خزانهدار برای خود دارند و يك كنش و واكنش دائمی پويا بين اين دو قطب وجود دارد. شايد آرزوی برخی از اعضا اين باشد كه سازمان به صورت فدراسيون، چيزی كم و بيش شبيه حزب و يا اتحاديه كارگری درآيد و در واقع كميتهها ادغام گردد- البته من چنين چشماندازی را مشاهده نمیكردم _ اما احساس میكردم كه اين امر ممكن است باعث بروز مشكلاتی شود. به همين دليل كميته ملی را پيشنهاد دادم كه شايد در نظر اول به نظر غيردموكراتيک بيايد، اما چنين نيست. كميته ملی دارای ۳۰ عضو است كه ۱۸ نفر آنان توسط ۷۰ سازمان بينانگذار اتك با ساختارهای گوناگون انتخاب شده اند، و ۱۲ نفر توسط ۳۰۰۰۰ عضو اتك. اين سازمانها از جمله شامل كنفدراسيون كشاورزان، اتحاديه خدمات شهری، جنبشهای اجتماعی نظير دغوا دوان [19]، يا بيكاران را نيز شامل میشود. هيچ جنبشی در اجتماع وجود ندارد كه عضو بنيانگذاران اتك نباشد. ما حدس زديم كه اگر تمامی اين اعضا با يك رهبری و يك برنامه عمل توافق كنند، تعادل و ثبات بيشتری به اتك خواهند داد، بنابراين چارچوبی ايجاد كرديم كه به جنبشهای كوچكتر اجازه میداد در سطح منطقه‌ای آزادانه گسترش يابند. در سطح محلی شما ممكن است با پديده "ورود" _ گروههای سازمان داده شده سياسی كه به منظور در دست گرفتن كميتههای محلی به آن می پيوندند روبرو شويد، ولی آنها تاكنون موفق به انجام اين كار نشدهاند. چرا كه ساختار ملی ما، برای در دست گرفتن قدرت نيست، بلكه مانعی است عليه تهاجم. روشن كردن اين نكته كه تاكتيكهايی از آن نوع كارساز نيست بسيار حياتی بود.

 نوامبرگذشته هيئت جديدی را انتخاب كرديم - ۱۸ نفر توسط بنيانگذاران كانديد شدند كه افراد تنها م توانستند به اين ليست رای آری و يا خير بدهند، و ۱۲ نفر كه مستقيما توسط اعضا كانديد و با رای آنها انتخاب شدند.

از زمان بنيانگذاری در ۱۹۹۸، اتك نه تنها در فرانسه، بلكه همچنين به طرزی شگفت آور در خارج از فرانسه گسترش يافته است. امروزه گروههای اتك در تمامی اتحاديه اروپا، و برخی كشورهايی كه قرار است تا سال ٤۲۰۰به اتحاديه اروپا بپيوندند مانند لهستان و مجارستان حضوردارند. رشد اتك به ويژه در اروپای شمالی اعجاب آور بود، چرا كه در اين منطقه اتحاديههای آزاد قوی حضور دارند. اتك دانمارك، سوئد، نروژ و فنلاند را درنورديد. اتك در آلمان ۱۰۰۰۰ عضو دارد و در ايتاليا همواره در قلب جنبش ضد جهانیسازی حضور داشته است. در ۱۹۹۹ اولين گردهمايی اتك اروپا را در پاريس برگزار كرديم و بعد از آن بود كه شبكه خود را بر پا ساختيم. در بريتانيا با يك استثنا روبرو بوده ايم، زيرا آنجا را سازمانهای غيردولتی قدرتمند مانند اوكس فم    [20]، دوستان زمين [21] ، و وار آن وانت [22]، و همچنين سازمان ماورای چپی موسوم به اس. دبليو. پی [23] به اشغال درآوردهاند. برای شكل گرفتن اتك نوع بريتانيايی بايد از پيش با اتحاديهها و روشنفكران خارج از اين بخش تماس نزديك میداشتيم.

علاوه بر اين اتك در كبك، آفريقا، بيشتر كشورهای آمريكای لاتين، و ژاپن تقريبا با همان شكل فرانسه حضور يافته است. در سال گذشته همايش گروههای مختلف اتك در پرتوالگره برزيل برگزار شد.


اهداف اتك را چگونه میتوان تعريف كرد؟

چند ماه بعد از اينكه اتك در فرانسه شكل گرفت، من فرمولی را پيشنهاد كردم كه سرزبانها افتاده بود -اتك ايتاليا آنرا در اساسنامه خود آورده است. من اتك را "جنبشی عملگرا برای آموزش عمومي" ناميدم. انديشه آموزش عمومی انديشه‌ای قديمی در فرانسه است كه به قرن ۱۹ برمیگردد. ليگ دو لانسانما [24] در سال ۱۸۶۶ شكل گرفت و بسياری از سازمانهايی كه بعد از آن بوجود آمدند، هم اكنون در اواخر قرن بيستم از يك بحران هويتی رنج میبرند. اما ايده آن جنبش هنوز هم توانمند باقی مانده است. و اين ايده‌ای است كه اتك آن را با شرايط جهانی تطبيق داد.


در شرايط امروز، اين به چه معنی است؟

 اين بدان معنی است كه مبارزان بايد به خوبی آگاه شوند و از نظر فكری برای عمل آماده شوند. ما نمیخواهيم كه مردم بدون اينكه واقعا دليل آنرا بدانند در متينگها حضور يابند. بنابراين اعضای اتك "فعال" به مفهوم فرانسوی آن نيستند (در فرانسه فعاليت با مفهوم انگليسی آن متفاوت و بيشتر به معنای فعاليت به خاطر فعاليت بكار میرود). كار ما در وحله اول - ولی البته نه تا آخر - آموزشی است. اگر شما به وب سايت اتك نگاه كنيد، ليستی از كنفرانسها، ميتينگها، گفتگوها میبينيد. برای اطمينان از اينكه اين ماموريت به خوبی انجام شود، كميته‌ای علمی با سطحی بسيار بالا وجود دارد كه به دقت جزوات و كتابهايی كه اتك پخش میكند را چك كرده و يا خود آنانرا مینويسد. و اين يكی از دلايلی است كه اتك از سطح اعتماد بسيار بالايی در نزد رسانهها و سياستمداران برخوردار شده است.

اتك در نهادهای سياسی چه نقشی دارد؟

در سپتامبر ۲۰۰۱، مدت كمی پيش از همايش در ليژ [25]، فابيوس وزير دارايی دولت ژوسپن از ما خواست كه برای بحث پيرامون ماليات توبين به ديدن وی برويم. وقتی كه ما رسيديم شش مقام ارشد خزانهداری در اتاق انتظار حضور داشتند. فابيوس به همراه آنها شروع به سئوال پيچ كردن ما درباره ماليات، و چگونگی اجرای عملی آن كرد و اظهار داشت كه از نظر تكنيكی اجرای آن غير ممكن است. ما به وی توضيح داديم كه اينطور نيست و حداقل سه راه برای اجرای آن وجود دارد، كه بهترين راه میتواند وصول ماليات از طريق بانك مركزی اروپا باشد. فابيوس گفت كه وی هيچ قدرتی بر روی بانك مركزی اروپا ندارد، و البته ما از قبل آن را میدانستيم. من جواب دادم كه ما برای حمايت از شما حاضر به انجام تظاهرات در فرانكفورت هستيم. او متوجه شد كه ما برای هر سئوالی جوابی آماده داريم. به طور كلی سياستمداران فرانسوی واقعيتهای جهانی سازی را ناديده میگيرند. دانش بسياری از اعضای اتك درباره سازمان تجارت جهانی بيش از نمايندگان پارلمان های ماست.


آيا شما در احزاب سياسی هم پايگاههای لازم را داريد؟

بله، هم در مجلس ملی، هم در سنا، و هم در پارلمان اروپا. در آنجا كميته هماهنگكننده‌ای از اعضای اتك داريم كه از نمايندگان احزاب چپ، سوسياليست، كمونيست، سبز، راديكال، و ملی گرا تشكيل شده است. ما حتی يك نماينده دست راستی به نام موريس لروی [26] هم داريم. جالب اينكه رهبران برخی سازمانهای ما، البته نه همه آنها، به چنين نمايندگانی بدگماناند.


شما درباره ابعاد و سازماندهی اتك چشماندازی را در مقابل ما قرار داديد. اما پايگاه اجتماعی اعضای آنرا چه می دانيد؟

اين سئوال خوبی است. ما در واقع اطلاعات موثقی درباره وضعيت جامعهشناختی اتك در فرانسه نداريم، در بهترين حالت تخمينها و شواهدی داريم. اما كم و بيش میتوان گفت كه انجمنی هستيم متشكل از اقشار پائين لايههای متوسط به بالا، كه عمدتا در بخش خدمات عمومی هستند، و قسمت مهمی از آنان را دانشجويان و معلمان تشكيل میدهند، كاركنان و مديران اجرايی بخش خصوصی نيز حضور دارند. همچنين تعداد اندكی از كشاورزان و بيكاران نيز از اعضای ما میباشند. چيزی كه ما نداريم - و اين شامل بسياری ديگر نيز میشود - ريشه گسترده در طبقه كارگر و كاركنان بخش دولتی است. اين درست همان مشكلی است كه ما در فرانسه با آن روبروئيم و من فكر میكنم در انگليس هم وجود دارد. ما با بحرانی جدی در نمايندگی طبقه كارگر در سطح سياسی روبروئيم و همانطور كه شاهد بودهايد بسياری از كارگران رای خود در انتخابات قبلی را به لوپن [27] دادند - اگر زحمت رای دادن به خود داده باشند. ما بر اين مناسبات اصلا تاثيری نداشته و يا تاثيری اندكی داشتهايم. ما سعی میكنيم برای انجام اين كار از طريق سازمانهای عضو كه مستقيما بر روی مسائل آسيبپذيریهای اجتماعی كار میكنند، راههايی را بيابيم. ما میتوانيم كسانی را كه از اولين قربانيان جهانیسازی نوليبرالی هستند مورد استناد قرار بدهيم. اما توضيح دادن ارتباط بين مصيبت موجود با صندوق بينالمللی پول و سازمان تجارت جهانی برای جوانان زير ۱۸ سال بيكار بسيار مشكل است. ما بايد برای پيام رسانی شفاف و كامل و در دسترس قرار دادن اطلاعات بدون تغيير در ماهيت آن راههايی پيدا كنيم. مشكل ما اين است كه منابع ما - نيروی انسانی دردسترس ما - با توجه به حجم باری كه بردوش ما است بسيار اندك است.


ساختار سنی پايگاه اتك چيست؟

اين نقطه ضعف دوم ماست. نمای نسلی اتك جالب نيست. ما هنوز تصوير دقيقی در دست نداريم - بررسی دقيق در سال ۲۰۰۳ صورت خواهد گرفت_ اما حدس من اين است كه جوانان زير ۳۰ سال كمتر از ۳۰ - ۲۵% از اعضای ما را تشكيل دهند. البته احزاب و اتحاديهها هم همين مشكل را دارند. آنها نيز نتوانستهاند  جوانان را جذب كنند.  مردم میگويند كه نسل جوان  فقط به  كنسرتهای  راك میروند، اما حقيقت پيچيدهتر از اين هاست. در ژوئن ۲۰۰۰ در جريان تظاهرات در پشتيبانی از خوزه بوه [28] و رفقايش در كنفدراسيون كشاورزان در شهر ميو [29]، كنفرانس اتك درمورد موسسات مالی - كه هيچ مطلب سكسی هم در بر نداشت - ۳۰۰۰ نفر را كه بيشتر آنها جوان بودند گرد هم آورد. در اصل اتك توانايی جذب اين نيرو را دارد و نمونه روشنی از آن تظاهرات عظيم ضد لوپن در ماه مه گذشته بود. اما از ويژگیهای جوانان است كه شكل سازمانی دادن به آنها مشكل است. شما دريك جو سياسی فعال و پرشور نسلی را میبينيد كه از يك تظاهرات عظيم به تظاهراتی ديگر میرود - جنوا، بارسلون، و فلورانس - بدون اينكه بطور جدی درگير فعاليتهای روزمره سياسی شده باشد و بر خيزابهای اين دريای حساسيت، مركزيتی كوچك اما به شدت سياسی شده شناور است كه رهبری اين حركتها را در خيابان در دست دارد. اما نسلی سياسی يكشبه شكل نمیگيرد، و بنابراين ممكن است از اين تركيب چيزی پايدارتر پديد بيايد.


به گذشته بازگرديم. سابقه خود لوموند ديپلماتيك به عنوان بوجودآورنده اتك چيست؟
 
لوموند ديپلماتيك در سال ۱۹۵٤ به صورت ماهنامه‌ای ضميمه لوموند برای پوشش وقايع جهان، منتشر شد و در سال ٤۱۹۷دارای ٤۰۰۰۰ خواننده بود. بعداز فوت سردبير روزنامه فرانكو هانتی [30] تغييرات زيادی صورت گرفت. در آن زمان كلود جولين [31] سردبير سابق بخش خارجی لوموند كه از طرف روزنامه برای استفاده از يك فرصت مطالعاتی اعزام شده بود، سردبيری لوموند ديپلماتيك را برعهده گرفت. جوليان به سرعت در مجله تغييرات بزرگی بوجودآورد و آن را به مجله‌ای كاملا متفاوت با خطی راديكال و ضدامپرياليستی، ضد نئوليبرالی و ضدخصوصیسازی تبديل كرد. من و ايگناسيو رامونه از آن لحظه به مجله پيوستيم. جوليان به مدت ۱۷
سال سردبير روزنامه بود، و در سال ۱۹۹۰ بازنشسته شد.

در طی اين سالها، لوموند ديپلماتيك وجود قانونی مستقلی نداشت - و فقط ضميمهی يك روزنامه بود. اما با شروع دهه ۹۰ ما ديگر به اين راضی نبوديم، و در طی ۹۶-۱۹۹۵ به هدف خود كه جايگاهی مستقل بود دست يافتيم. موسسه جديدی به وجود آمد كه ٤۹ درصد سهام آن را خوانندگان و كاركنان مجله خريدند - برای كمك به ما مقدار زيادی پول جمع آوری شد و ۵۱ درصد سهام را روزنامه لوموند نگهداشت. طبق قانون فرانسه، ۳۳% دارايی در يك شركت ايجاد اقليتی میكند كه میتواند در زمينه تغييرات در اساسنامه و نحوه افزايش سرمايه از حق وتو برخوردار باشد. هدف از اين اقدامات آن بود كه استقلال مجله را در مقابل هر تغييری بدون موافقت خود حفظ كنيم. هم اكنون لوموند ديپلماتيك موسسه بسيار موفقی است. اين مجله هر ماهه به طور متوسط ۲۲۵۰۰۰ نسخه فروش دارد و همانند اتك - اما در اندازه بسيار بزرگتر - از سطح ملی به بينالمللی تبديل شده است. درحال حاضر ۲۳ چاپ مختلف از مجله درخارج از فرانسه در اروپا، آمريكای لاتين، دنيای عرب، و كره انتشار میيابد. و نشر اينترنتی آن به بيش از ۲۰ زبان، بويژه به زبان ژاپنی، چينی و روسی وجود دارد [32]. توزيع جهانی لوموند ديپلماتيك به ۵/۱ ميليون نسخه رسيده و ما به خوانندگان جهانی دست يافتهايم.


آيا اختلاف مواضع سياسی بين لوموند روزانه و ماهانه طی اين سالها بيشتر شده است؟

 از خيلی جنبهها بله. امروزه روابط ما با لوموند كاملا اداری است. روزنامه لوموند سهامدار عمده لوموند ماهانه است، و در هيئت مديره آن حضور دارد. اما هيچ قدرت دخالتی در چيزی كه ما آن را چاپ میكنيم ندارد، و همين باعث تفاوت ديدگاه‌های اين دو نشريه است. در قانون فرانسه تنها سردبير مسئول مطالب چاپ شده است. با اينكه برخی از روزنامهنگاران لوموند روزانه مطالب راديكال لوموند ماهانه را نمیپسندند، به استقلال ما كاملا احترام میگذارند. اين موسسه از نظر مالی نيز از موفقيت لوموند ديپلماتيك سود میبرد، زيرا ما سالانه يك ميليون فرانك برای حق استفاده از نام (تا ۲۵ سال)، علاوه بر هزينه خدمات تكنيكی مانند چاپ، توزيع، و جمع آوری وجوه - و البته سود میپردازيم. اگرچه برخی از سهامداران لوموند به طور قطع از لوموند ديپلماتيك خشمگيناند ولی اگر از جين ماری كلمبانی _ سردبير لوموند روزانه و رئيس مجموعه - را مورد سئوال قرار دهند كه پس چرا اجازه  میدهد چاپ شود،  خواهد گفت اين دقيقا  به نفع لوموند است  كه  اجازه  دهد  اين  صدا، كه  برخی از اوقات با آن مخالف است شنيده شود، زيرا به شكوفايی آن كمك میكند.  كلمبانی میگويد: "لوموند ديپلماتيك مجله يك فكر است، اما لوموند مجله افكار است. "

ارائه تصويری از پلوراليسم يك موضع شخصی نيست، بلكه نيازی نهادی میباشد. از آنجائيكه لوموند يك مجتمع رسانه‌ای ايجاد كرده، منافع آن به طور فزاينده‌ای تنوع پيدا میكند.

اكثرا گفته میشود كه نشست مجمع جهانی نتيجه خلاقيت مشترك اتك در فرانسه و پی تی [33] در برزيل است. آيا اينطور است؟

  در فوريه ۲۰۰۰ دو دوست برزيلی برای ملاقات من به فرانسه آمدند - اودد گراجو [34] كارفرمای سابق و ديگری چيكو ويتاكر [35] دبير كميسيون صلح و عدالت شورای اسقفهای برزيل. آنها اظهار داشتند كه در داووس حضور داشتند و پرسيدند كه چرا لوموند ديپلماتيك و سازمان اتك به اقدامی عليه داووس دست نمیزند. جواب دادم كه از قبل تلاشهايی شد. اما دستيابی به داووس با آن كنترل شديد توسط پليس سركوبگر سوئيس غيرممكن بود و اقدام در فرانسه هم چندان جالب به نظر نمیرسيد. ناگهان فكر جالبی به مغز من خطور كرد و گفتم: "به سمبولی برای گسست از تمام آن چيزهايی كه نشاندهنده داووس است، احتياج داريم و اين سمبل بايد متعلق به جنوب باشد. برای انجام اين كار، برزيل شرايط ايدهآلی دارد. چون يك كشور جهان سومی با شهرهای غول آسا، جمعيت روستايی رنجور، اما دارای جنبشهای اجتماعی قدرتمند و پايگاههای سياسی مساعد در بسياری از شهرهاست. پس چرا ما چيزی را در پرتو آلگره به عنوان سمبول آلترناتيوی برای نئوليبراليسم مطرح نكنيم؟" دو سال قبل من مقالهای درباره بودجه مشاركتی مديريت پی تی [36] نوشتم و جايگاه آن را به خوبی میشناختم و با شم روزنامهنگاری ادامه دادم كه "ما بايد برای چالش با مجمع اقتصادی جهانی آنرا مجمع اجتماعی جهان بناميم و در همان روز و همان زمان و همان شهر آنرا برگزار كنيم." همه اينها در عرض چند دقيقه صورت گرفت.

دوستانم ايده مرا پسنديدند. بگذاريد در برزيل برگزار شود. سپس آنها با شهردار پورتو الگره، تارسو جنرو [37]، و فرماندار ريو گراند دو سول [38]، اليويو دوترا [39]، و همچنين سازمانهای اجتماعی سائوپائولو، برای اجرای برنامه تماس گرفتند. من هم در ماه مه در برزيل به آنها پيوستم. بايد تصميم میگرفتيم چگونه پروژه را به بهترين وجه اجرا كنيم. اتك به تنهايی نمیتوانست اين كار را انجام دهد. اما در ژوئن اجلاس جامعه سازمان ملل در جنوا تشكيل میشد كه در آن دهها سازمان غيردولتی حضورداشتند و اين فرصت بسيار مناسبی بود. در نشست پايانی كنفرانس، ميگوئل رستو [40]، و معاون - فرماندار ريو گراند دو سول، فراخوانی برای مجمع اجتماعی جهان صادر كردند كه مشتقانه از آن استقبال شد. (تارسو، اليوو و ميگوئل رستو هم اكنون از اعضای دولت لولا [41] هستند). و هنوز شش ماه نگذشته بود كه اين مجمع به طور معجزه آسايی موجوديت يافت.


موسسين اولين مجمع از نظر جغرافيايی به چه نقاطی تعلق داشتند؟

سازماندهندگان مجمع بيشتر برزيلی بودند و اتك فرانسه پشتيبانی آن را بعهده داشت و به معنای واقعی كلمه جغرافيای محدودی داشت. اما از نظر رسانه‌ای تاثير آن عظيم بود، زيرا با نشست برگزيدگان جهان در داووس همزمان بود. آنها تصور داشتند از وجاهت كاملی برخوردارند و سعی كردند اجلاس در پورتو الگره را رد كرده و آن را تنها ياوهگويی چپگرايانه محسوب كنند. البته زمانی كه مجبور شدند چالش منازعههای تلويزيونی را كه در آن محكوم میشدند، بپذيرند، ورق برگشت. ژوسپن برای اينكه متوجه شود چه میگذرد دو معاون وزيرش را به آنجا فرستاد زيرا بيش از ۳۰۰ نماينده فرانسوی در مجمع شركت كرده بودند. در روز اول يا دوم بود كه پذيرفتند دو مجمع، يكی اقتصادی و ديگری اجتماعی وجود دارد و هر دو در يك سطح قرار دارند. بنابراين از نظر اعتبار جهانی، پورتو الگره موفقيت بزرگی بود.
در آن زمان گفتم كه اين مجمع را بايد شماره صفر دانست و اجلاسی تداركاتی شناخت كه بايد ادامه داشته باشد و به اجلاس اول بينجامد. زيرا مشاركت از طرف آسيا، آفريقا و آمريكا بسيار ضعيف بود. من به شخصه برای تامين حضور قوی آمريكايیها و يا عدم حضورشان تلاشی نكردم. وقتی كه سازمانهای غيردولتی آمريكا كه درست همانند ساير سازمانهای غيردولتی مطلع شده بودند، به صورت گروهی كوچك به اجلاس رسيدند، هيچ ناراحت نشدم. جهانیسازی در اساس يك فرآيند دارای رهبری آمريكايی است و اين مهم است كه جنبش ضدجهانیسازی به رهبری آمريكا نباشد. به نظر من اين از نظر راهبردی حياتی بود كه مجمع با تركيبی فرانسوی - برزيلی و يا بهتر بگويم اروپايی - آمريكای لاتينی شكل بگيرد، و آمريكا زمانی به آن بپيوندد كه زمينه كاملا آماده شده باشد وگرنه اين خطر وجود داشت كه سازمان
های غيردولتی آمريكايی به فوريت بر اقدامات مسلط شوند.

گرايش بسياری از آنها توسط پتر ماركوس [42] از دانشگاه كلمبيا اينطور جمعبندی شد: از آنجا كه مجمع به دعوت آمريكا نبود، بسياری از آنها فكر كردند كه چيز مهمی نمیتواند باشد، و لذا در آن شركت نكردند. البته آنها اشتباه كردند و در جلسات بعد به عنوان يك نيرو حضور چشمگيری پيدا كردند - البته وقتی كه چارچوب مجمع شكل گرفته بود. هرچند كه بيشتر فعالين ضدجهانیسازی از اروپای شمالی و غربی گرد هم آمده بودند، اما برای هدف ما در جنوب ظهور يافتن آن بسيار مهم بود. ما تنها وقتی میتوانستيم توقع حضور موفق سازمانهای آمريكايی را داشته باشيم كه جنبش با زبان، مفاهيم، و شعارهايش حمايت نيروهای آمريكای لاتين را برای چشماندازی هماهنگ جلب كرده باشد. مشكل ما اكنون گسترش اين جنبش به آفريقا، آسيا و اروپای شرقی است.


نقش پی تی در اين فعاليتها چه بوده است؟

  پی تی در ابتدا كمی با مجمع مشكل داشت، به اين دليل كه سازمانی بطور سنتی عمودی است. ترس از آن بود كه مجمع سازمان داده شده در پرتوالگره، وقتی تحت كنترل آنها نباشد، ممكن است به نوعی عليه آنها مورد استفاده قرار گيرد. در يكی از سفرهايم به برزيل، لولا خواست كه با من ملاقاتی داشته باشد. ما در هتل گلوريا در ريو همديگر را ملاقات كرديم. وی به همراه مشاور خود ماركو آروليو گارسيا [43] (كه اكنون مشاور امور خارجی وی است) كه بيشتر حرفها را او زد، در ملاقات حضور يافت. به جای بحث كردن درباره مجمع و ارتباط آن با پی تی، درباره اتك و ارتباط آن با احزاب سياسی در فرانسه صحبت كردم. هركدام از ما می دانستيم كه درباره موضوع يكسانی صحبت میكنيم. توضيح دادم كه اتك حزب نيست، بلكه يك انجمن است و فاصله خود را با نيروهای سياسی سازمان داده شده حفظ میكند، هرچند كه با آنها هم مخالفتی ندارد. وی پيام را گرفت و روز بعد از مجمع اعلام پشتيبانی كرد. بنابراين پی تی هيچگاه هيچ نقشی در رهبريت مجمع نداشت. برعكس، كميته برزيل از افرادی تشكيل شده بود كه با دخالت احزاب و يا گروههای سياسی مخالفت داشتند، هرچند كه برخی از آنان، و نه همه آنان، عضو پی تی بودند. يكی دوبار اليو دوترا [44]، به عنوان فرماندار ريو گراند دی سول و عضو پی تی از يكی از مشاورانش خواست كه با من تماس گرفته و درباره چگونگی كار كميته برزيل سئوال كند. بنابراين پی تی در شكل گرفتن مفهوم و يا مضمون مجمع اجتماعی جهان نقشی نداشت.


با توجه به اينكه كنترل پی تی بر مديريت ريوگراند دو سول و پرتو الگره از نظر اصولی برای زيربنای اجلاسهای مجمع بسيار مهم بوده است. آيا برگزاری مجمع به علت از دست دادن قدرت پی تی در آن منطقه تهديد نمیشود؟

   هنوز نمیتوان چنين چيزی گفت. حمايت شهر، جايی كه پی تی هنوز قدرتمند است، وجود دارد. فرماندار جديد ريگوتو [45] گفته است كه كمك به مجمع را ادامه خواهد داد، اما مجمع بايد بازتر عمل كند. البته درخواستی برای تغيير آن نيست، اما به اين معنی است كه وی كمك به آن را به طور عمده كاهش خواهد داد. شايد حكومت فدرال جديد نقض عهد كند، اما به همه سخنرانان سومين مجمع گفته شده كه هركس بايد هزينه خود را متقبل شود. ممكن است مشكلاتی پديد آيد، اما خود مجمع با خطری مواجه نيست. ريگوتو خوب میداند كه مغازهداران، هتلداران، تاكسيرانان و به طور كلی بخش خدمات در پرتو الگره از اجلاس مجمع سود زيادی میبرند. و حركت عليه آن از ديد عموم بسيار ناپسند خواهد بود.


شما تاثير ۱۱ سپتامبر و جنگ عليه تروريسم را بر مجمع چگونه ارزيابی میكنيد؟

 بين ۱۱ سپتامبر و دومين مجمع اجتماعی در ژانويه ۲۰۰۲ فقط چهار ماه فاصله بود، و تا چند روز بعد از آن سرگشتگی خاصی بين مبارزان اتك در فرانسه پديد آمد. اما بوش با توضيح اينكه جنبشهای ضدجهانیسازی جنبشهايی ضدآمريكايی هستند، به ما خدمت بزرگی كرد و بعد از آن جمعيتی دو برابر هميشه در دومين مجمع جهانی گرد آمدند، و حدود ۳۰۰۰ سازمان حضور يافتند. بنابراين از اين ديد، جنگ عليه تروريسم نه تنها عزم ما را مرعوب نكرد، بلكه تقويت نيز كرد. هرچه بوش جنگجوتر شود، بيشتر مسئول واكنشهای خشونت باری است كه برانگيخته. در فرانسه نيز قدمهايی برای جنائیكردن جنبشهای اجتماعی و سازمانهای غيردولتی _ و نه تروريستها_ برداشته شده است، و همچنين در ايتاليا شروع به بازداشت فعالين ضدجهانیسازی كردهاند. حمله تروريستی به برجهای سازمان تجارت جهانی [46] به بوش و بازها اين فرصت را داد كه آزادیهای مدنی را محدود و اخبار بد اقتصادی را كتمان كنند. جنبش به سرعت اين را درك كرد و در مقابل اين فشارها به خوبی مقاومت كرده است.


فكر میكنيد تا چه حد ممكن است دستور جلسات اصلی مجمع اجتماعی جهان را از بحث پيرامون يورش نظامی جهانی آمريكا جدا نمود؟

اگر چه موضوع جنگ در چشمانداز مجمع قرار گرفته و با اهميت قلمداد میشود - اما مهمترين مسئله نيست. چه در دوران جنگ و چه در دوران صلح، مسائل جهانیسازی باقی ماندهاند و بين روزهای ۱۰ و ۱۲ سپتامبر هيچ تغييری نكردهاند. گرسنگی، بدهی، بی عدالتی، و ايدز از جمله مصائبی ست كه همچنان شاهدش هستيم. آنچه تغيير يافته تجديد سازماندهی امور در نظم نئوليبرالی جهان در جهت منافع أمريكاست. البته ژاپن و اروپا هم در همان قايق جهانیسازی سوارند كه أمريكا سوار است. اما از سوی ديگر اين مردم هستند كه برای تغيير در روشها تلاش میكنند و كاری هم به خواستههای نئوليبراليسم ندارند. تقاضای كاهش ساعات كار به ۳۵ ساعت كار در هفته مثال خوبی در اين رابطه است. ائتلاف جديد اجازه داده كه آمريكا كنترلی را بر همپيمانانش اعمال كند. من حتی م خواهم بگويم كه هدف اصلی حركتهای جاری آمريكا بيشتر "همراهان" عراقاند تا خود آن. تمام اينها در مجمع جايگاه خود را دارد، اما بحثها به آن خلاصه نمیشود. اگر مجمع اول فرصتی بود برای تحليل و انتقاد، و دومی برای ارائه پيشنهادها، سومين مجمع برای تعيين استراتژی خواهد بود. خواستهها بيشتر و بيشتر عملكردی خواهد بود: چه بايد كرد؟ موضوع جنگ خيلی مهم است، اما نه بدان حد كه در مجمع اجتماعی اروپا در فلورانس ايتاليا غالب بود، و بر تمامی موضوعها سايه انداخت.

 

 

آيا شما واقعا از آن متعجب شديد؟

موضوع جنگ در ايتاليا خيلی داغتر از فرانسه است، حداقل به اين واسطه كه پايگاههای نظامی آمريكا در آنجا وجود دارند. چنين چيزی در كشور ما وجود ندارد. در فلورانس گاهی اوقات گفته میشد كه در فرانسه جنبش ضد جنگ وجود ندارد زيرا اتك مانع آن است.، اين واقعا شرمآور است. واقعيت اين است كه شيراك با نشاندادن مقاومت عليه فشارهای آمريكا، اعتراض را مشكل كرده است. اين عمل، محبوبيت زيادی بين اعراب برای وی پديد آورده، و ظرفيت تظاهرات فرانسويان عليه وی را كاهش داده است - هر چند كه اين ممكن است طولانی مدت نباشد. در ايتاليا شرايط كاملا تفاوت دارد. جنگ در آنجا كاملا موضوع اصلی است، اما با پيشينه عظيم مبارزات اجتماعی، نفرت زياد از برلوسكونی، و جنبش اتحاديه‌ای قوی تحت رهبری سی. جی. آی. ال [47] زمينه نسبت به فرانسه بسيار آمادهتر است. در ايتاليا مسئله جنگ به دغدغه فكری مردم تبديل شده است. با علم به برگزار شدن مجمع در ايتاليا و اينكه ريفوندازيون [48] حول اين موضوع حركت خواهدكرد، همه ما بر تفوق موضوع جنگ در فلورانس در كنار مسئله اصلی يعنی "ما نيازمند اروپايی متفاوت هستيم" موافقت كرديم. اما بعدا متوجه شديم كه تمامی پوسترهای تظاهرات بدون كوچكترين اشاره‌ای به موضوع اروپا، فقط درباره جنگ بود. نمیتوانم بگويم كه كاملا غافلگير شدم اما اگر مجمع در فرانسه برگزار میشد، اينطور نمیشد. مخالفت با جنگ در بيانيه حضور میيافت، اما نه به صورت دغدغه‌ای فكري. برای اينكه چه جنگ صورت بگيرد چه نگيرد، ب ۵۲ ها و نيروهای ويژه باعث تغيير فقر در برزيل و گرسنگی در آرژانتين نخواهند شد.


آيا اين تضادی كه شما تصوير كرديد كمی متناقض به نظر نمی رسد؟ از همه گذشته، دولت ايتاليا در موج مداخلات نظامی اخير غرب كه فرانسه مشاركت بسيار زيادی در آن داشته مانند جنگ خليج (فارس)، بالكان، افغانستان و شايد هم عراق، فعاليت كمی داشته. يك ايتاليايی ممكن است بگويد كه: مشكل، مشكل اتك نيست بلكه چپهای فرانسه كلا در مقابله با جنگ از هندوچين گرفته تا الجزايره مقاومت كمی از خود نشان داده اند.

  اين يك واقعيت محض است. تبديل شدن حزب كمونيست فرانسه به فورس دو تراپ [49] هستهای در دهه ۱۹۷۰ - زمانی كه هنوز بزرگترين و قدرتمندترين حزب چپ بود - نقطه تغيير بزرگی بود. سنتهای صلحجويی از هر نوعی عملا در پاريس پايگاه بزرگی ندارد، هيچگاه جنبش توده‌ای عليه سلاحهای هسته‌ای آنطور كه در انگليس وجود دارد، در فرانسه شكل نگرفته است. امروزه در توافقات سياسی پشت سر زرادخانه هسته‌ای فرانسه اتفاق نظر وجود دارد. از طرف ديگر، اگر جنگی عليه عراق صورت بگيرد، تظاهرات تودهای شكل خواهد گرفت_ من كاملا از آن مطمئن هستم. اگر شيراك از لشگركشی آمريكا پشتيبانی كند، در مقابل چيز كمی كه به دست میآورد، اما چيز زيادی از دست خواهد داد، زيرا تا به حال كه پز مخالفت گرفته، منافع بسياری بدست آورده.


از نظر تاريخی جايگاه اتك را چه میدانيد؟ فرانسه در مدتی طولانی كشوری بوده كه تقريبا بر همه _ شايد به جز ايتاليا - رهبری سياسی داشته. اين سنتی است كه به سالهای ۱۷۸۹، ۱۸۳۰، ۱۸٤۸، ۱۸۷۱، تا ۱۹۶۸ برمیگردد. به نظر میآيد اين نقش بعد ها به تدريج كمرنگ شده. آيا میشود اتك را به نوعی احياكننده اين سنت دانست- يك نوآوری و خلاقيت فرانسوی، در دورهی واكنشهای شديد، كه به سرعت به طنين گسترده بينالمللی تبديل می شود؟

  من در مورد روشی كه بوسيله آن لوموند ديپلماتيك تاثير گذار شد، و پيش از بوجود آمدن اتك بازتاب بينالمللی داشت، قبلا تاكيد كردم. اما اين در سنتی بسيار پيشينهدار در جامعه فرانسوی ريشه دارد كه اقدامات عمومی [50] مشهور است. خدمات عمومی فرانسه- آموزش، حمل و نقل، آب و برق و . . . _ تنها تكنيكی برای ارائه خدمات به شهروندان نيست، بلكه عامل همبستگی اجتماعی است: چيزی كه پيمان جمهوری را تبديل به عاملی برای همبستگی ملی كرده است. وابستگی به اين خدمات ريشه بسيار عميقی در فرهنگ فرانسوی دارد، به طوريكه میتوان آن را در اعتصاب بزرگ ۱۹۹۵ كه اساسا پديده‌ای مربوط به بخش عمومی بود، مشاهده نمود. وقتی متروی پاريس بسته میشود، حدود سه ساعت طول می كشد تا مردم از ونسان [51]، محل زندگی من، به سركار در شهر بروند، و سه ساعت ديگر نيز برای برگشتن به خانه. پس به نظر میآيد كه كاركنان بخش دولتی برای همه اعتصاب كردند _ و اين خيلی عالی بود_ يعنی اعتصابی چند جانبه بود. اين اعتصاب گذشته از فشاری كه آورد، از آنجا كه بوسيله جنبشی كاملا همگانی حمايت میشد دولت را مجبور به عقب نشينی كرد.

روشن است كه در خرد و آگاهی اجتماعی، خدمات عمومی اولين خط دفاع از شهرنشينی است. مردم به خوبی آگاه اند كه اگر اين خدمات ارائه نشود، ضربه بعدی متوجه آنان است. البته مبارزه برای اين خدمات در سراسرجهان جاريست. خصوصیسازی دو هدف را در نظر دارد - اهدافی كه كميسيون اروپا برای پنهان كردن آنها با مشكل مواجه است. اين دو هدف چيست؟

 اول، پايان دادن به شرايط موجود در سيستم بازنشستگی، يعنی اينكه بانكها و شركتهای بيمه شاهد مقادير هنگفتی از نقدينگی باشند كه جلوی چشم آنان در سيستمهای بازنشستگی و تامين اجتماعی جريان میيابد و آنها هيچ كنترلی روی آن ندارند. ثانيا، كاهش دادن نيروهای مقاومت عليه نئوليبراليسم. كاركنان بخش عمومی حق قانونی برای اعتصاب و استفاده از آن را دارند. اگر بتوانيد تعداد آنان را كاهش دهيد، امكان مقاومت عليه دستورهای نئوليبرالی را كاهش داده ايد.

اتك در چنين دنيايی بوجود آمده - همانطور كه تركيب آن میگويد - و ما در راه خود با توجه به ميراث و سنت ها و منطق خودمان پيش میرويم. البته اتفاقات جهانی قرن نوزدهم هم نقش خود را داشته است. ايگناسيو رامونه     [52] سرمقاله خود در دسامبر ۱۹۹۷ را به عظمت بحران مالی در آسيا اختصاص داد، مقالهای كه منعكس كننده تمامی مقالات نوشته شدهی روزنامه عليه جهانیسازی بود. آن مقاله نيز كمك بزرگی به ايجاد اتك كرد.

اعتصاب بزرگ ۱۹۹۵ همراه با بحران مالي۱۹۹۷ آسيا نشاندهنده آن است كه چرا اتك درست قبل از سياتل متولد شد. اما هنوز نكته مبهمی وجود دارد. اگر كسی به گوناگونی سياستمداران فرانسوی طی ۲۰ سال اخير نظری بيندازد، از ميتران به بعد، مركز ثقل آنان پيوسته به راست رفته است. اين شيراك بود كه پيشبرد طاقت فرسای نظريه "فكر واحد" [53] را به طعنه مطرح كرد. حكومتگران چه راست بودند و چه چپ، سياستها تغييری نكرده است. در هر انتخاب، رای دهندگان دست رد بر سينه دولتی كه اين برنامه را اجرا كرده نهاده اند، اما دولت جديد نيز همان راه را ادامه داده است.


اين تناقض عجيب را چگونه توضيح میدهيد: سنتی راديكال ولی بسيار بی رمق، يكی از قویترين جنبشهای اعتراضی اروپا را در مینوردد، ولی ظاهرا هنوز بر دژهای ثابت سياسی فرانسه هيچ تاثيری ندارد؟

اين سئوال بسيار پيچيده‌ای است كه درمورد آن هيچ كاری به غير از پرداختن به برخی وجوه آن نمیتوانم بكنم. در واقع به بازتابهای نظری بيشتر و عميقتری احتياج است. اما در وحله اول بايد طبقهبندی تاريخی بين راست و چپ زندگی فرانسه را مد نظر داشت - در اين صورت به معنای واقعی با سنتهای سياسی ما هم جوهر است. اين ها پديدههايی هستند كه بعد از آنكه ظرفيتشان كاهش يافت و يا از بين رفت، به موجوديت خود ادامه میدهند. بنابراين همواره بخشی از جامعه بر اين عقيدهاند كه طبق آن دولت بد چپ _ هر دولتی كه باشد _ به دولت خوب راست ترجيح دارد. شما میتوانيد اين بازتاب را در همه انتخابات وابسته به شهرداریها و مجالس قانونگذاری فرانسه ببينيد. و اين با سيستم دو دوره‌ای رایگيری تشديد میشود و شانسی برای اينكه يك شبه تغيير كند، وجود ندارد.

و آنوقت با اين اشتياق سوسيال دموكراسی در فرانسه - درست مانند جاهای ديگر - برای سمتگيریهای نئوليبرال مواجهيم كه اكثر اوقات دولت چپ را نيز همانند دولت راستها هواخواه و طرفدار خصوصیسازی و آزادسازی معرفی میكنند. يكی از دلايل اين اختلاف بدين واسطه است كه فشار اصلی برای ليبراليزه كردن از جانب اتحاديه اروپا است و در بسياری موارد، سوسيال دموكراتها پاسخ مناسبتری نسبت به محافظهكاران به آن داد اند. همانطور كه آلن تورن[54] صادقانه اعلام كرده است، در فرانسه كلمه " ليبرال" برای مدتهای مديد نبايد به زبان آورده شود. بنابراين برای آن جانشينی با نام "اروپا " پيدا شد. چيزهايی تحت نام اروپا صورت میگيرد كه به هيچ شكل ديگری قابل انجام نبود.

با اين مفهوم، اروپا اسب تراوای نئوليبرالها در فرانسه بوده است. ما شاهد اين سياستها در دوره ميتران بودهايم. در ۱۹۸۸، درست بعد از انتخاب دوبارهاش، اولين دستورالعمل اروپايی برای جابجايی آزاد سرمايه دراتحاديه اروپا تحميل شد. اين دستورالعمل توسط بالادور [55] وزير مالی كه در دولت قبل هم حضور داشت و آن را تائيد كرده بود، پيش برده شد. اكنون كه نخست وزير دوباره به دفترش بازگشته برگووی [56] نزد ميتران رفته و پرسيد: "جناب پرزيدنت، من چه بايد بكنم؟ آيا بايد ايجاد آئيننامه‌ای برای مالياتی هماهنگ بر سرمايه را در دستور كار قرار دهيم؟ و ميتران به سادگی به وی جواب داد: " برگووی تو با اروپايی يا عليه آن؟" و او فهميد كه چاره‌ای به جز پيگيری همان برنامه قبلی ندارد. ميتران اروپای نئوليبرال را به نبود اروپا ترجيح داد. البته تصور او از اروپا بيشتر به اروپای دوره بعد از جنگ شباهت داشت.

اين نگرش همه احزاب، ازجمله كمونيستها را تحت تاثير قرارداد. لوموند ديپلماتيك و اتك انتقادی همه جانبه به اين نحوه نگرش داشتهاند و آن را با دلايلی كه در چارچوب آموزشها و فعاليتهای عملی تبلور يافته، با طنينی بينالمللی، ارائه دادهاند. اين كاملا واقعيت دارد كه ما تا به امروز تاثير كمی بر دولتهای فرانسه داشتهايم، زيرا همواره يك استراتژی ميان مدت را مد نظر قرار دادهايم، و هيچگاه به دورههای انتخاباتی توجه زيادی نكردهايم. نخبگان اقليت اهميتی برای ما قائل نشدهاند، اما برای شهروندان و جنبشها اهميت قابل توجهی كسب كردهايم. هدف نهايی ما بيشتر مخاطبينی در سطح بينالمللی است تا ملي. هدف اصلی ما، همانطور كه اعلام كردم، روشنگری در افكار مردم است. اذهان ما با افكار نوليبراليسم پرشده است، ويروس آن در سلولهای مغزی ما جا گرفته و احتياج داريم به ويروسزدايی بپردازيم. ما بايد قادر باشيم دوباره آزادانه فكركنيم، يعنی باور به اينكه اقدامی بايد كرد. آنچه اكنون شديدا غالب است و سياستمداران سخنگوی آن هستند اين است كه كاری نمیتوان كرد. به اين دليل شعار "دنيايی ديگر ممكن است" را انتخاب كردهايم، رسيدن به چيزی مثل انقلابی فرهنگي. اين به اين معناست كه ما محكوم به پذيرش نئوليبراليسم نيستيم، ما میتوانيم راه ديگری برای زندگی انتخاب كنيم و جامعه را به نوعی ديگر سازمان دهيم. بنابراين وظيفه ما متقاعدكردن تعداد بيشماری از مردم در امكان پذير بودن  اين آلترناتيو،  و  آماده  كردن زمينه برای يك هژمونی به روش  گرامشی[57] است  كه اجازه میدهد سياستهای گوناگون درك شوند.

تا اكنون تاثير ما درسطح افكار عمومی بسيار قابل ملاحظه بوده، و بازتابهايی هم در برخی از احزاب سياسی چپ و راست داشته، اما تاثير آن چندان زياد نبوده است.

امروز صبح در يك كنفرانس، كه نشست اول آن به موضوع "ما به چه نوع سازماندهی نياز داريم؟" و موضوع دوم آن اينكه "به چه نوع عقيده‌ای احتياج داريم؟" اختصاص يافته بود – نمیدانم آيا اصلا میتوان مسائل را اينگونه مورد بحث قرار داد! - سخنانی را بيان كردم. من به آنها گفتم كه برای ما مرز اصلی و تعيينكننده گرايش به جهانیسازی نئوليبرالی میباشد. تا زمانی كه نسبت به آن تكليف خود را روشن نكردهايد، ممكن است تسليم شويد. هيچ توجيهی برای طفره رفتن از اين موضوع وجود ندارد. نمیتوانيد به كميسيون اروپا آری بگوئيد و در همان حال به صندوق بينالمللی پول نه، ديگر هيچ كس گول نمیخورد. البته درصد بالايی از شنوندگان برخورد خصمانه‌ای با اين ديدگاه داشتند، اما اقليتی قوی اين بحث را مورد توجه قرار میداد و سئوالاتی را مطرح كرد. از ميان روشنفكران، همانطور كه از عنوان كتابهای به فروش رسيده در فرانسه مشخص است، ما تا حد زيادی بازی را بردهايم.
پافشاری عجيب سياستمداران فرانسه در زمينه سياست خارجی كشور را كه به نظر میرسد طی سال های اخير فاقد توانايی استراتژيك بوده چگونه میتوان توضيح داد؟ گسترش اتحاديه اروپا مثال خوبی است. نخبگان فرانسه از اتحاديه اروپايی دارای ۲۵ عضو _ كه با درخواست كاملا علنی آمريكا تركيه به عنوان سرپل حمله به عراق نيز بايد به آن وارد شود - چه عايدشان میشود؟ اينكه چرا نخبگان انگليسی از اين چشمانداز خوشحالند، معلوم است. برای اينكه همواره خواستهاند محتوای آن را رقيق كنند. اما بر سر همتاهای فرانسوی آنان چه آمده است، كه اينطور منفعالانه آن را قبول كرده
اند؟

مذاكرات درباره اروپا همواره در فرانسه با ساير كشورهای ديگر كه اتفاق نظر به نفع اتحاد - اتحاد بين دموكرات مسيحیها و سوسيال دموكراتهاست - متفاوت بوده است. چنين اتحادی در فرانسه وجود ندارد، هميشه مرزبندی شديدی بين بيشتر سوسيال دموكراتها و دموكرات مسيحيان محلی از يك سو، و گليستها و كمونيستها از طرف ديگر بوده است. اين يك گسست ساختاری است كه به اتحاديه دفاع اروپايی در ۱۹۵٤ ربط دارد، و تا حدزيادی تا امروز باقی مانده است. حاميان اروپا هيچگاه بر اكثريت مطمئنی فرماندهی نكردهاند، بنابراين هيچگاه هم نخواستند كه اروپا مورد بحث قرارگيرد. آنها میترسند كه هر بحث جدی، ممكن است اسلحه را به دست دشمن دهد، بنابراين آنها همواره از آن دوری كردهاند. و چون هميشه درحالت دفاعی بودند، بحث عمومی كمی در باره اروپا تا اواخر دهه ۸۰ صورت میگرفت. سپس در ۱۹۹۲، ميتران تصميم گرفت كه درباره عهدنامه ماستريخ رفرندامی برگزار كند. به نفع آن حمايتهای سياسی و رسانه‌ای زيادی صورت گرفت: عملا همه روزنامهها فراخوان برای رای " بله" دادند، همه كانالهای تلويزيونی خانهها را از همين پيام انباشتند، و بيشتر شخصيتهای ملی حمايت خود را اعلام كردند. اما در پايان ٤۹درصد كسانی كه رای دادند، عهدنامه را رد كردند. به دلايلی چه خوب و چه بد، افكار عمومی دستورهای از بالا ديكته شده را قبول نمیكند. و به اين علت است كه هيچكدام از عهدنامههای موفق نظير عهدنامه نايس[58] و موارد مشابه به رفرندام ارجاع داده نشد. امكان رای نياوردن خيلی بالا بود.

بنابراين هيچگاه درباره اروپا در فرانسه بحث و مباحثه جدیای نبوده، زيرا هواداران اروپای واحد خود را قلعه‌ای در محاصره میديدند، و مايل نبودند به موضوعاتی بپردازند كه ممكن بود آنها را در معرض انشعاب قرار دهد، و به دشمنانشان كمك كند. امروزه بحث از بزرگ شدن به صفر رسيده، صفر مطلق، زيرا اين چيزی است كه زندگی را برای شركتهای چندمليتی و بازارهای مالی آسان میكند. اتك بزرگ شدن را به عنوان برنامه تعديل ساختاری، در راستای خط مشی صندوق بينالمللی پول برای اروپای شرقی ارزيابی میكند. توافق واشنگتن با اين امر امروزه با نامهای متفاوتی خود را نشان میدهد: در اروپای غربی ما بانك مركزی اروپا و پيمان ثبات[59] داريم، در جنوب تعديل ساختاری، و در اروپای شرقی اعمال قوانين اتحاديه اروپا.

اتك از زمان اجلاس دسامبر ۲۰۰۰ در نايس كارگاههای آموزشی‌ای را درباره توسعه اروپا تشكيل داده است. ما برای نشان دان چهره ديگر اروپا اسنادی را تهيه و به نمايش گذاشتهايم، كه مطمئنا در زمينه بحثهای قانون اساسی اروپا كه ژيسكاردستن هم اكنون در اجلاسی در بروكسل درحال تدارك آن است، تاثير جدی خواهد گذاشت.

در بحثهای نظری حول جهانیسازی نئوليبرال، نقش پیير بورديو [60] چه بود و آيا سازمانی كه ريسون داگی [61] ايجاد كرد، نقش مهمی در كنار اتك ايفا كرده است؟

 ريسون داگی يكی از افراد بنيانگذار اتك بود و فعاليتهای بورديو همواره مرجع مهمی برای ما بوده است. اما سازمان وی از ما فاصله گرفت. ما هميشه از وی خواستهايم كه به يكی از نشستهای عمومی اتك بيايد، ولی او محفل خودش را داشته است. او میخواهد بدون اينكه لباسش خيس شود دريای جنبش اجتماعی اروپا را تسخير كند. عملا نگرش او در مورد اروپا سرزمينی يكپارچه به واقعيت پيوست، اما در مجمع اجتماعی اروپا در فلورانس و در جنبشی كه وی آنرا پيشبينی نمیكرد. من او را يكبار در ميو[62] ديدم، اما هيچگاه باهم صحبتی نكرديم. متاسفانه درست پيش از مرگش قرار ملاقاتی در رستوران گذاشته بوديم. جای تاسف است كه هيچوقت ارتباط نزديكتری بين بورديو و اتك ايجاد نشد، زيرا میتوانست بسيار موثر باشد.


شما تعادل نيروها در گستره روشنفكری فرانسوی را چگونه ارزيابی میكنيد، هنگاميكه بخش مهمی از نويسندگان پرفروشترين كتابها با اينكه به "فكر واحد" ابتكاری راستها حمله میكنند، اما با عوامل اصلی آن كه در همه جا سلطه رسانه‌ای دارند و از جمله خود لوموند همزيستی میكنند؟


 
شما در تلويزيون و روزنامهها و كتب منتشره مشهور به چهرهها و نامهای معروف مشابهی همچون: فليپ سولر [63]، آلن مينك [64]، برنارد _ هنری له وی [65]، آندرو گلاكسمن [66]، آلكساندر آدلر [67] _ و يا اگر از قلم نيندازيم كهنهكاران جنگ سرد نظير جين _ فرانسوا ره ول [68]، برمیخوريد. اما اين كهكشان رسانه‌ای فقط برای (مردم طبقه متوسط) پخش میشود و اعتبار كمی نزد قشر روشنفكر نخبه دارد كه پايگاهش بيشتر در بخش آموزش است. اينها بيشتر به صورت پشت جبهه مافيای قدرت عمل میكنند. سرژ حليمی [69] در كتاب سگان خوب نگهبان [70] كه ۲۵۰ هزار نسخه آن به فروش رفته اين مساله را به خوبی توضيح داده شده است. اين كتاب به درستی نشان میدهد كه چگونه اين انجمن توسط اغلب روشنفكرانی كه رژی دبره [71] آنها را باس – كلرگ [72] فرانسه ناميده بود، ديده میشود. حدس من آن است كه در ميان روشنفكران به خصوص اقتصاددانان، گرايش نظری قويا به سمت ما حركت میكند. الگوی نئوليبرالها كه تا سالهای اخير غالب بود، امروزه چنانچه از برخورد همه جانبه فيتوسی رپرت [73] روشن میشود، قويا مورد چالش قرار گرفته است.



مرحله بعدی توسعه اتك و مجمع اجتماعی جهانی را چگونه می بينيد؟

مجمع اجتماعی جهان يك نهاد نيست، بلكه يك فرآيند است يعنی گلوله كوچك برفی است كه نيروهايی را گرد هم جمع میآورد كه هرچند در يك جهت توسعه میيابند، ولی با يكديگر تماسی ندارند و گاهی حتی از وجود هم بیاطلاعاند. منظومه‌ای جهانی در حال ظهور است كه فكر و مفاهيم استراتژيك مشتركی دارد، مسائل و مشكلات مشترك را به هم ارتباط میدهد، و حلقههای زنجير همبستگی جديدی را میسازد. جنبش با سرعت شگفتانگيزی حركت میكند. اخيرا مجمع اجتماعی آسيا در هند تشكيل شد، و اين منطقه‌ای است كه با آن تاكنون واقعا تماسی نداشتهايم. در دستور جلسه دولت برزيل به مشكلاتی مشابه مشكلات ذكرشده در پرتو الگره اشاره شد. لولا با بدهی وحشتناكی كه به كشور فشار میآورد چه خواهدكرد؟ او گفته كه برزيل نسبت به انجام تعهداتش با وسواس عمل خواهد كرد. ولی آيا واقعا قادر است اينطور عمل كند؟ من فكر میكنم در آرژانتين و برزيل لحظه‌ای پديد آمده كه میتواند شرايط را برای بازنگری راديكال و سراسری در نظم نوليبرالی فراهم كند. اگر رئيس جمهور برزيل اعلام كند كه "ما ديگر شهروندان خود را با پرداخت ديون خارجی فقيرتر نمیكنيم"، و آرژانتين و ساير كشورهای آمريكای لاتين هم از وی پيروی كنند، چه اتفاقی میافتد؟ وال استريت كار زيادی نمیتواند بكند، زيرا همانطور كه يكی از بانكداران برجسته به طور خصوصی گفته "برزيل بزرگتر از آن است كه شكست بخورد". بانكها راه ديگری به جز " حفظ وسايل خود" ندارند، و بايد به از دست دادن ۳۰ تا ٤۰ درصد سرمايه خود در مقابل ۱۰۰ درصد آن رضايت دهند.

اما در مورد فرانسه، شيراك در دوره اول انتخابات كمتر از يك پنجم آرا را به دست آورد، و راستها كه درحال حاضر در قدرتاند فقط كمی بيشتر از يك سوم را. پايگاه سياسی دولت جديد بسيار بسيار ضعيف است. دولت از آنجا كه علايم اوج گرفتن بحران اجتماعی، به خصوص در مورد بازنشستگان را میبيند، بسيار عصبی است، ولی به دنبال مقابله با آن نيست. رشد اقتصادی بسيار كند است، و "برنامه ثبات" مصرف را به حداقل رسانده و هزينههای ثابت را افزايش داده است. اگرشيراك تلاش كند برای جبران كسری بودجه بعد از آن همه قولهای انتخاباتی ماليات ها را زياد كند، درباره خيانت وی داد و فرياد به پا خواهد شد. و اگر سعی كند به كاهش هزينههای عمومی دست زند، بايد بار ديگر آماده مواجه شدن با شبح مردم در خيابانها باشد. راستها در اين اوضاع پيچيدهگيركردهاند، و قدرت توجيه آنها در حال فروپاشی ست.

چيزی كه ما امروزه میبينيم جنبشی است كه برای اولين بار، چشمانداز مشابهی دارد، به هدف مشابهی حمله میكند، بدون استثنا در سراسر دنيا گسترش میيابد، و مبارزات محلی را به اهداف جهانی پيوند میزند. تاريخ در ده پانزده سال اخير چنان شتابی گرفته كه تصور نمیرود از حركت باز ماند. من احساس میكنم چيزی كه تاكنون بدست آوردهايم بر آينده‌ای كه در پيش داريم تاثير جدی خواهد گذاشت.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] On the Attack ( New Left Review-19Jan )
[2] ernard Cassen
[3] ATTAC (Association pour la Taxe Tobin pour l’Aide aux Citoyens )
[4] Ignacio Ramonet
[6] Tobin
[7] Attack
[8] Rene Dumont
[9] Manu Chao
[10 Gisele Halimi
[10] Témoignage chrétien
[11] Transversales
[12] Charlie hebdo
[13] Politis
[14] Alternatives économiques
[15] La Ciotat
[16] ATTAC -Basque
[17] ATTAC- Touraine
[18] ATTAC-Marseilles
[19] Droits Devant
[20] Oxfam
[21] Friends of the Earth
[22] War on Want
[23] SWP ( Social Worker Party )
[24] The Ligue de l'Enseignement
[25] Liege
[26] Maurice Leroy ( from the department of Loire-et-Cher)
[27] Le Pen
[28] Jose Bove
[29] Millau
[30] Francos Honti
[31] Claud Julien
) [32]
اخيرا به زبان فارسی نيز انتشار می يابد ir.mondediplo.com ( مترجم
[33] PT
[34] Oded Grajew
[35] Chico Whitaker
[36] PT (
حزب كارگران برزيل)
[37] Tarso Genro
[38] Rio Grande do Sul
،
[39] Olivio Dutra
[40] Miguel Rossetto
[41] Lula (
رئيس جمهور چپگرای برزيل )
[42] Peter Marcuse
[43] Marco Aurelio Garcia
[44] Olivio Dutra
[45] Rigotto
[46] W T C
[47] C G I L
[48] Rifondazione
[49] Force de frappe
[50] La fonction publique
[51] Vincennes
[52] Ignacio Ramonet
[53] La pensee unique
[54] Alain Tourain
[55] Balladur
[56] Beregovoy
[57] Gramscian
[58] Nice
[59] Stability Pact (Economic Reconstruction and Development in South East Europe)
[60] Pierre Bourdieu
[61] Raisons d' Agir
[62] Millau
[63] Philippe Sollers
[64] Alain Minc
[65] Bernard_Henri Levy
[66] Andre Glucksmann
[67] Alexander Alder
[68] Jean-Francois Revel
[69] Serge Halimi
[70] Les nouveaux chiens de garde
[71] Regis Debray
[72] bas-clerg
[73] Fitoussi Report