برخورد با تفاوتها
نوشته: مایكل آلبرت
برگردان: احمد جواهریان
مقدمه
این روزها در گردهماییهای گوناگون
در آمریكا،
اروپا،
استرالیا،
و آمریكای جنوبی با نظرات مشترك بسیاری مواجه می
شویم.: ما باید ثابت كنیم "جهانی دیگر ممكن است".
ما باید انترناسیونالیست باشیم. ما باید در راه
همبستگی بكوشیم. ما باید نظام هرمی در نژاد،
جنسیت،
سكس،
سیاست و اقتصاد را كاهش دهیم و
درپی حفظ محیط زیست، صلح و عدالت باشیم.
اما نگرانیهای زیادی نیز وجود
دارد: ما تكه تكه شدهایم. ما از آنچه ابعاد،
نیرو، خرد، و آگاهیمان حكم میكند،
تاثیر كمتری داریم. به نظر میرسد چهار اختلاف
عمده باعث تضعیف ماست: كانون توجه ، بینش،
استراتژی، و تاكتیك. و دو عامل همبستگی و پذیرش
تنوع كه مورد علاقه همه ماست، میتواند در از بین
بردن این مشكل به ما كمك كنند.
همبستگی به هم آمیختگی را تقدیس میكند.
فلان شخص عقیده دارد بهتر است من و او خود را جای
یكدیگر بگذاریم و به نفع هم عمل كنیم. اما همبستگی
همچنین
بدین معنیست كه ما ناچاریم به موقعیت و محدودیت
یكدیگر بیرون از اجتماعی كه در آن فعالیت میكنیم،
توجه كنیم و احترام بگذاریم. همگی ما تاكنون به
طور قابل توجهی چنین عمل كردهایم، اما بازار
شریرانه رقابت بر همدلی و همدردی ذاتی ما به
تدریج سوهان میكشد و باعث كاهش این طرز رفتار
میشود. و به همین دلیل باید بتوانیم آگاهانه این
خصلتها را پرورش داده و شكوفا كنیم. البته به این
شرط كه هیچگاه از ارزیابی منتقدانه و روشنگرانه
این همبستگی چشمپوشی نكنیم. همبستگی به معنی
ادغام كور و حمایت بیخدشه نیست. همبستگی بیشتر
ارائه كمك و پشتیبانی منطقی از دیگر فعالان
رادیكال است .
تنوع یعنی اینكه در ضمن پیگیری
برنامه كارخود، گزینههای گوناگون مورد توجه
دیگران را نیز مد نظر قرار دهیم و حتی اگر درباره
كارآیی
آنها شك داریم، در باره آن كند و كاو كنیم. به
قول معروف، نباید تنها روی یك اسب شرط بندی كنیم.
چرا كه با عدم بررسی نظرات دیگران احتمال خطای خود
را بالا میبریم. چه به صورت فردی و چه به صورت
سازمانی، باید از وجود تفاوتها
و گوناگونی گرایشها استقبال نمود تا هركس از
آموزهها و دستاوردهای دیگران بهرهگیری كند . ما
باید درك كنیم كه توجه به تنوع، ما را در مقابل
خطاهای بزرگ "بیمه" میكند. ما همچنین
متوجه این ویژگی پذیرش تنوع هستیم كه به ما در
بهرهگیری از دیگر راهها كه ما به تنهایی قادر به
كشف آن نبودهایم، كمك میكند.
ما نباید تنوع را تا حد تبدیل شدن
به گروههای بسیار خرد بپذیریم، بلكه باید تنوع را
بهطور مناسب حول وحدتی منسجم پذیرا باشیم. آیا
میتوانیم این بینش را به راهكاری روشن برای
برخورد با گوناگونی درون جنبش تبدیل نمائیم؟
اختلاف در كانون توجه
یكی از اختلافها
تفاوت در كانون توجه است. در این زمینه اولویت
دادن چه به نژاد و چه جنسیت هر دو اشتباه است.
اولویت بخشیدن به هر یك از این مضامین طبقه، نفوذ،
توسعه پایدار، جنگ، صلح، و . . . طرفداران خودش را
دارد
–
طرفدارانی كه همگی بر این باورند همه مسائل باید
در ارتباط با كانون توجه مورد نظرشان درك شود. چرا
افراد بر سركانونهای توجه خود پافشاری میكنند؟
زیرا ما در دنیایی چند بعدی زندگی میكنیم
كه در آن جنبههای
مختلف زندگی تاثیرات بسیار متنوعی در نیازمندیهای
ما میگذارد. هر گروه از مردم وظایفی را با توجه
به نقش و شرایطشان برای خود مشخص میكنند.
ما با فمنیستها،
ناسیونالیستها،
سازماندهندگان و مدافعان تشكلهای كارگری،
طرفداران صلح، سبزها، فعالان سازمانهای پشتیبانی
از معلولان، و . . .
روبهرو
هستیم. و این چیزی نیست كه در حال از بینرفتن
باشد. بلكه گرایش بیشتر به آن است كه با توجه به
تفاوت در تجربه، شرایط زندگی، و بینش، گوناگونی
اولویتها افزایش یابد. ما برخاستهایم تا با تلاش
سازمانگرایانه
خود به جنبههای
گوناگون زندگی برخورد كنیم. و چه بخواهیم و چه
نخواهیم این روند ادامه خواهد یافت.
برای فائق آمدن بر چندپارگی بوجود
آمده دو پیشنهاد اصلاحی رواج بیشتری دارد:
1- پیشنهاد
میشود كه وانمود شود مشكلی وجود ندارد و هر كدام
كار خودمان را بكنیم - البته به شرط آنكه متوجه
باشیم كه یك چیز (آنچه گوینده بیان میدارد)
بالاتر از همه چیز است. به عبارت دیگر آن “چیز”ی
كه من میگویم
قلب مطلب است و میباید
مبنای سازماندهی و كانون توجه قرار گیرد. هركس میتواند
بر هرچه میخواهد تاكید داشته باشد، اما هركاری كه
میكند میباید در پرتو تعریف، اصول، و اولویتی
انجام گیرد كه با من در رابطه با آن موافقت حاصل
شده است. برای مثال سخنگویی میگوید: اولویتی كه
چگونگی درك ما از “چیز”های دیگر را مشخص كند باید
در هم شكستن دولت باشد. دیگری میگوید
این باید نابودی مردسالاری و سومی اینكه باید فائق
آمدن بر سرمایهداری،
دست یابی به صلح، و استقرار چند فرهنگی باشد. اگر
هر گروه موضوع مورد علاقه خود را عمده نماید،
اصرار بر زیر یك پرچم جمع شدن و یك كانون توجه را
پذیرفتن،
وحدت ایجاد نمیكند.
افراد هر گروه به درستی تشخیص
میدهند كه اگر موضوع های دیگری غیر از موضوع
مورد علاقه آنان عمده باشد، مسائل آنان فرعی خواهد
بود و از این بابت خشمگین میشوند.
در واقع عمده كردن یك موضوع نسبت به موضوعهای
دیگر به وحدت خدشه وارد میكند.
2- گرایش
دوم در ایجاد وحدت، سازمان دادن ائتلافهاست. بدین
معنی كه به جای اجتماع زیر پرچم یك مكتب و یا یك
طرز فكر، پشت بخش كوچكی از یك تفكر جمع شویم كه
مورد پذیرش همه است. برای مثال ما دست به دست هم
میدهیم
تا به جنگی معین پایان دهیم، و یا با پیگیری اهداف
كوتاه مدت قابل قبولمان، سایر مسائل را مسكوت
بگذاریم. ما از شكسته شدن كشتی ائتلاف جلوگیری
میكنیم. و بدین منظور كمتر از سیاستهای
برتریجویانه استفاده میكنیم. در واقع هدف مشترك
محدودی را انتخاب و بقیه مسائل را نادیده میگیریم.
این ائتلافها
كم ارزش نیست. اما وحدت گسترده و پایداری را باعث
نمیشود.
من ترجیح میدهم
پیشنهاد سازمان آلترناتیوی را بدهم كه مردم را به
پذیرش پرچم واحد فراگیر و یا ارجحیتهای بسیار
محدود در اهداف ائتلاف مجاب نماید. اجازه دهید
آنرا بلوك سازنده بنامم. برای مثال، طیف گسترده
جناح چپ را در یك بلوك در نظر بگیرید. اگر گروه
شما تمایل به حضور در آن دارد، میتواند
به آن بپیوندد. در این صورت باید در راه جلب حمایت
و تامین قدرت مردمی برای برنامه ارائه شده بلوك
تلاش كند، در ضمن اینكه میتواند
به طور مستقل مسائل مورد علاقه خود را نیز ترویج و
پیگیری كند. این امر برای گروه من و سایر گروهها
هم صادق است. برای مثال جنبش صلح، صلح را پیگیری و
در عین حال كل بلوك را پشتیبانی میكند و به نوبه
خود پشتیبانی میشود.
جنبش علیه نژادپرستی و مردسالاری و یا سایر جنبشها
نیز برنامه خود را پیگیری و در عین حال از بلوك
حمایت میكنند.
و اما برنامه كل بلوك كه مورد
حمایت گروهها قرار میگیرد چیست؟ این برنامه طبعا
مجموعه برنامههای اعضای بلوك است. و بدین طریق
است كه بزرگترین مجموعه سیاستهای
مشترك و متفاوت را در كل جنبش تجربه میكنیم. این
آنقدرها هم كه در ابتدا به نظر میآید عجیب نیست.
و دقیقا همان چیزیست كه در خود جامعه وجود دارد،
مجموعهای از اشتراكها و اختلافها.
همچنین
ضروریست كه به همه اجزاء تمامیت چپ حتی
تفاوتهایش با احترام و حمایت برخورد شود. بلوك
مورد بحث ما بلوك چپ است. شاید برخی از افراد یا
گروهها فكر كنند كه آن ها جزیی از چپ هستند اما
نمی توانند قسمتی از بلوك باشند. این هیچ اشكالی
ندارد. آنها میتوانند
فكر كنند كه چپ هستند، اما در واقع چه عضو بلوك
باشند چه نباشند، این بلوك چپ است كه وجود دارد.
شاید برخی از افراد یا گروهها
برای شما خوشآیند
نباشند. این طبیعیست. در واقع آنچه در یك بلوك
وجود دارد، بهعنوان یك مجموعه
–
یك جنبش - عمل میكند. مخالفین نژادپرستی از توان
و كمكهای
مبارزان ضدسرمایهداری و فعالین صلح، و فعالین صلح
نیز از توان و كمكهای سبزها و . . . بهرهمند می
شوند. و به همین ترتیب در یك بلوك همه از وجود هم
سود میبرند. و كسانی تنها میمانند كه در خارج از
بلوك هستند، و البته این خود انگیزهای برای
پیوستن به بلوك میشود.
بحث بعدی تعیین رهبری برای تدوین
برنامهها در زمینههای مختلف است. طبعا این كار
به دست كسانی سپرده میشود كه بیش از سایرین با آن
درگیرند و لذا توجه ویژهای به آن دارند. البته
بدان صورت كه به كلیت فكری بلوك، و نظرات اعضای آن
توجه شود. همیشه اصطكاكهایی وجود دارد. اختلاف
قسمتی از زندگی و فعالیتهای اجتماعیست. منافع
چنین وحدت گستردهای به قدری زیاد است كه نگرانی
در مورد اختلافها در مقابل آن هیچ است. در عین
حال، اختلافها تحریف یا نادیده گرفته نمیشود،
پنهان نمیماند، و یا به شكلی مخرب مطرح نمیشود،
بلكه بسیار دقیق مورد بحث قرار گرفته و در جای خود
سامان مییابد. آیا زمینه ذهنی لازم برای اینكه
چنین تعهدی در میان مردمی با اولویتهای مختلف
تقویت شود، وجوددارد؟ من فكر میكنم حداقل دو نوع
آن وجود دارد.
نظر اول مبنی بر آن است كه جامعه
دارای ابعاد و یا زمینههای گوناگون از سازمانهای
اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، محیط زیستی، و بومشناسی
گرفته تا روابط خانوادگی، و روابط بینالمللی
است كه هركدام با تاثیر شدید بر زندگی در همه جنبهها،
مردم را به گروههای
اغلب متضاد تقسیم میكند.
اینها، چه سیاسی و چه اقتصادی و چه اجتماعی،
درباره اهمیت و اولویت مسائل، قضاوت یكسانی برای
ما ایجاد نمیكنند. اولویتهای مورد بحث تنها در
متن زندگی و از طریق تجربه آشكار میشوند. در
كشورهای توسعه یافته نظیر ایالات متحده آمریكا این
نگرش تحكیم مییابد كه زندگی در همه این زمینهها
به صورت مشخص و معین تاثیر میپذیرد
و اینها هستند كه جامعه را شكل میدهند
و مرز امكانات آن را تعریف میكنند.
برای توافق
بخشیدن به هركدام از این ساختارها باید تمامی آنها
را هدف قرار داد. بر این اساس نیاز به تلفیق
استقلال و همبستگی در سازمانها و ساختارهای جنبش
روشن میشود. ما انتخابی غیراز " بلوك" نداریم.
اما این گرایشی جهانی نیست.
خوشبختانه گرایش دومی وجود دارد كه
میتواند
به پشتیبانی از تشكیل بلوكها بینجامد. و حتی
افراد و گروههایی كه عقیده دارند مسائل خاصی
اولویت دارند و تمامی فعالیتها
باید با توجه به این اولویتها سازماندهی شود را
در بلوك حفظ كند. دیدگاه دوم بر این نظر است كه
باید یك موضوع را به عنوان مرجع برای تمامی
محاسبات استراتژیك مورد توجه قرار دهیم. برای
مثال زنان خانهدار در مبارزات طبقاتی خویش، اول
باید توجهشان را به خانواده معطوف دارند، و یا
كارگران صنعتی در مبارزه برای افزایش حقوق، اول
باید به آزادی زنان توجه داشته باشند. و یا فعالین
صلح باید برای مقابله با جنگ، اولویت توجهشان به
تبعیضنژادی باشد، و یا برعكس.
همبستگی همراهی نشان دادن با دیگر
اولویتها مانند اولویت كارگران یا اولویت جنسیت
یا اولویت تبعیض نژادی و . . . و گرایش به تقویت
بلوك است. به عبارت دیگر، ایجاد همبستگی بدون
اولویت بخشیدن به مسائل مورد علاقه، ارجحتر
از جستجوی اولویتی جهانی حول محور طبقات، جنسیت،
تبعیض نژادی، و یا ایجاد ائتلافی بدون برخورداری
از یكپارچگی و رشدیافتگی و ناموفق است. این دیدگاه
به گزینههای واقعی توجه دارد. اگر من فكر كنم كه
مردسالاری (یا سرمایهداری،
نژادپرستی، جنگ، و هر چیز دیگر) گره اصلیست و
باید كانون اصلی توجه همه فعالیتها
–
البته با در نظر گرفتن دیگر برنامهها - باشد،
آنگاه باید درك كنم كه در بلند مدت همه زیر پرچم
من جمع نخواهند شد. جلب توافق همه به سوی خود
بهعنوان تنها راه همبستگی، همبستگی ایجاد نمیكند.
حتی اگر بكوشیم در بهترین جایگاه ممكن قرار گیریم،
این راه هیچوقت به موفقیت نخواهد انجامید. و حتی
اگر موفق به ایجاد ائتلاف هم بشویم، همبستگی كاملی
به
وجود نمیآید. البته اگر بحث در باره مسئلهای
برای مردم جالب باشد، باید نظراتمان را بیان كنیم.
اما باید همواره ترجیح دهیم به
عنوان افرادی با نظرات متفاوت به
یكدیگر كمك كنیم، تا اینكه با همدیگر به رقابت
بپردازیم. این طرز فكر نیز حاوی گرایش به بلوك
است.
یكی از عمدهترین نكاتی كه مانع
غالب شدن این دیدگاه میشود آنست كه طرفداران
اولویت طبقاتي،
تبعیض نژادی، یا هر موضوع دیگر نه تنها روی افكاری
كه درست میدانند، تمركز میكنند - كه باید بكنند
- بلكه بیش از این كه بخواهند موجب تغییر بشوند،
عملا به برحق بودن خود و ناحق بودن بقیه تاكید
میورزند كه البته صحیح نیست.
همه باید به
دنبال دنیای بهتری باشیم. اگر شما راه دست یافتن
به دنیای بهتر را حل مسئله طبقات و كس دیگر حل
مسئله نژادی و سومی حل مسئله جنسیت و نظایر آن
بداند، آیا نباید بیش از آنكه بخواهیم نقطه نظراتمان
مورد پذیرش واقع شوند، به دنبال راهی كارساز باشیم
- حتی اگر نقطه نظرات ما راهبر بلوك نباشد؟ اگر
موفقیت در پیشبرد امور مهمتر از هرچیز است، آیا
بهترین راه همین نیست؟ آیا پس از تلاش برای اثبات
برتری پیشنهادمان، پذیرفتن یك روش برخورد از میان
گزینههای مختلف توسط یك جمع بزرگ انتخاب شده
كمخطرترین راه نیست و ما را بیمه نمیكند؟
ممكن است تصور شود كه اگر چه جهتگیری چندكانونی
منجر به پشتیبانی از بلوك میشود، اما گرایش
تككانونی ایدهآلتر و از نظر فكری صحیحتر است.
اما این واقعبینانه
نیست. دعوت به اینكه همه زیر پرچم من جمع شوند نه
تنها بدیلی واقعی برای بلوك نمیتواند باشد، بلكه
همبستگیای هم ایجاد نمیكند.
اختلاف در بینش
روشن است كه فعالین مختلف اهداف یا
دیدگاههای
متفاوتی را دنبال كنند و این میتواند به
برخوردهایی بینجامد. اما از قضا، درمورد بینشها
جدل چندانی نداریم، زیرا با كمال تاسف تعداد كمی
از ما مبلغ بینشهایی هستند كه به مسئله جنسیت،
سكس، سیاست، نژادپرستی، فرهنگ، محیط زیست، و حتی
روابط بینالمللی مربوط باشد. هنوز بینشهای تدوین
شده مناسبی كه مورد بحث قرار گیرند در بسیاری از
این زمینهها وجود ندارد، و این در حالیست كه پس
از دههها فعالیت، گویا تازه بهطور گسترده تشخیص
داده شده كه وجود بینش پیشنیاز رشد پیروزمندانه
جنبش است. درحال حاضر تنها مرزبندی جدی بر سر
خواستههای ما در عرصههای مختلف زندگی آنست كه
یا:
1-
به دنبال اصلاح نهادهای موجود برای تامین بقای
دائم آنها
هستیم كه در نهایت اصلاح طلبیم، یا
2-
به دنبال جایگزینی نهادهای جدید به جای نهادهای
قدیم با هدف انجام امور به كمك روشهای اساسا
جدیدیم و لذا انقلابی هستیم.
تقسیمبندی
اصلاحطلبی
و انقلابگرایی، مستقل از مسئله تفاوت دربینش
بسیار مهم است.
اصلاح طلبی یا انقلابگرایی
برخی از فمنیستها خواستار نهادهای
جدید برای ترویج جامعهگرایی، نگهداری كودكان، و
زندگی خانوادگی هستند. بقیه فكر میكنند كه تغییر
در ذهنیت زنان و مردان همراه با تغییراتی جزئی در
وضعیت موجود خانواده، ازدواج، و روشهای زندگی
كافیست.
برخی از مخالفین نژادپرستی معتقدند
برای حذف ریشههای روابط فرهنگی سلطهجویانه به
نهاد جدیدی نیاز است. بقیه فكر میكنند
كه قانونهای جدید و تغییر ذهنیت در چارچوب روابط
تعریف شده موجود، رنج كشیدن را - تا حدی كه
میشود - كاهش خواهد داد. همچنین
برخی بر این باورند كه ناكارآمدی و فساد سازمانهای
حكومتی در برابر احقاق حق، تصویب قانون، و پیاده
كردن اهداف جمعی و مشترك به خاطر بیمار بودن سایر
حوزههای
زندگی است و تنها به برخی تغییرات و اصلاحات نیاز
است تا به شكل مطلوب درآید. و دیگرانی وجود دارند
كه معتقدند برای انجام وظایف اصلی سیاسی به روشهای
كاملا جدیدی نیاز است كه به جای پایمالكردن ارزشهای
ایجاد شده، به پیشبرد آنها كمك بنماید. برخی میگویند
كه لازم است برخورد دیگری به مسئله بومشناسی در
ساختارهای قانونی موجود داشته باشیم. و دیگران
خواهان آنند كه با بهبود ویژگیهای تعریف شده
اجتماعی به ساختار جدیدی دست یابیم تا به رنج
انتخابكنندگان
پایان بخشیم.
آیا این دو آنقدر با هم متفاوتاند
كه نمیتوان پلی بین آنها
برقرار نمود یا اینكه قادرند به طور سازنده برهم
تاثیر متقابل بگذارند؟
اگر اصلاحطلبان خواستار حفظ روابط
جاری به نفع اقلیت حاكم موجود باشند، و فقط
بخواهند با دادن امتیازهای بیشتر به این اقلیت،
وضع اقشار رنج كشیده را بهتركنند، برخورد آنها با
انقلابیون صادق غیرقابل اجتناب است. انقلابیون به
حق،
افزایش اولویت بخشیدن به حق نخبگان و سنگدلی
اصلاحطلبان نسبت به فقرا و ستمدیدگان را رد
میكنند. از طرف دیگر اگر اصلاحطلبان به طور جدی
عقیده داشته باشند كه تغییرات گام به گام میتواند
كمبودهای شدید موجود را از بین ببرد و علاقه دارند
كه آن را بدون در نظرگرفتن مزایای نخبگان به اجرا
بگذارند
ـ
بدین معنی كه به مقاومت آنها
اهمیتی ندهند
ـ
آنگاه امكان همكاری با احترام متقابل پدید میآید.
ممكن است اصلاحطلبان
به نظرات انقلابیون باور نداشته باشند، اما میتوانند
امیدوار باشند كه این همكاری موجب تغییرات مطلوب
بیشتری نسبت به پیشبینی آنان شود.
همچنین
اگر انقلابیون خواستار تغییرات اساسی باشند اما به
تغییرات كوتاه مدت و میان مدت حساس نباشند، تضاد
آنان با اصلاحطلبان
صادق و فعال اجتنابناپذیراست.
در چنین شرایطی، اصلاحطلبان
بیاعتنا به اطمینان فرقهگرایانه انقلابیون نسبت
به آینده، به درستی مبارزه برای بهبود فوری شرایط
فقرا و ستمدیدگان
را رهبری میكنند. اما اگر انقلابیون صادقانه به
امكان تغییرات اساسی باور داشته و به
علاوه در پی دستاوردهای فوری برای
مردم تحت ستم باشند و تلاش كنند كه هر دو برنامه
را با هم تلفیق كنند - به شرطی كه سر نخ پیگیری
نیازهای فوری را گم نكنند - آنوقت كار كردن با
همدیگر با احترام متقابل ممكن میشود.
انقلابیون واقعی نیز درست همانند
اصلاحطلبان
خواستار دستمزد بیشتر، شرایط بهتر، بهبود اشتغال،
ساعات كار كمتر، مراقبتهای
بهداشتی بهتر، تامین مسكن، صلح، تغییر در قوانین
مبادلات بینالمللی،
ابتكارهای زیستمحیطی، و نظایر اینها هستند. تفاوت
در این است كه وقتی اصلاحطلبان
برای چنین دستاوردهایی مبارزه میكنند،
برخلاف انقلابیون، آنرا بخشی از پروژه تغییر
نهادهای تعریف شده موجود نمیدانند.
اصلاحطلبان صادق عقیده دارند كه
تغییر بنیادی نمیتواند در دستور كار قرار گیرد،
وگرنه از آن استقبال مینمایند. اصلاحطلبان
از اینكه دیگران انتظار تغییرات اساسی بیشتری را
داشته باشند، نگرانیای ندارند و برای شكست
رقبایشان دعا نمیكنند. انقلابیون صادق نیز
اصلاحات را تحقیر نمیكنند و تغییرات بنیادی را
بدون توجه به توانایی بالقوه مردمی كه از سیاستها
و نهادهای موجود در عذابند طلب نمیكنند. اگر این
شرایط در هر دوطرف وجود داشته باشد، همكاری
دوجانبه ممكن میشود.
چه چیزی دستیابی به چنین شرایطی را
برای اصلاحطلبان
و انقلابیون ممكن میسازد؟
اول: فروتنی هردو طرف در قبول این
كه برخی از نظراتشان میتواند غلط باشد.
دوم: باور به اینكه طرف مقابل نیز
حقیقتا در پی انجام كاری برای كاهش بی عدالتی است.
پس تفاوت ماهوی در چیست؟
اصلاحطلبان تلاش برای جایگزینی
نهادهای بنیادی موجود را اتلاف انرژی میدانند.
آنها احساس میكنند كه صحبت درباره انقلاب
نیروهای لازم برای تغییرات ممكن را تحلیل میبرد و
حتی شاید مانعی برای شركت گروههای هوادار در
مبارزه شود.
انقلابیون نیز اهداف فوری را كم
ارزش نمیدانند، اما نگرش بلند مدتی را ارائه میدهند
و در خلال پیگیری مستمر پیشرفت در دگرگونیهای
جاری، به ایجاد زیرساختهایی برای ایجاد جنبشهای
بزرگ و بزرگتر میپردازند. انقلابیون این نظر را
كه انرژی گذاشتن برای اهداف آینده همزمان با اهداف
فوری مانع تمركز برروی موفقیتهای قابل دستیابی میشود
رد میكنند و به جای آن احساس میكنند بدون امید
داشتن استمرار مبارزه به سوی جامعه جدید، بیشتر
توانائیهای طرفداران اصلاحات تلف خواهد شد، زیرا
مردم احساس میكنند كه در صورت پیروزی هم با توجه
به مناسبات موجود قدرت، بعدا پس زده خواهند شد.
آیا این اختلافها چاره
ناپذیرند؟
من میخواهم نه تنها از حقوق
بیشتر، یا ساعات كار كمتر، و یا صلح حمایت كنم،
بلكه میخواهم
آگاهی نسبت به علل ساختارهای بوجود آورنده آن،
امید به تغییرات اصولی، آگاهی از استراتژیهای
بلندمدت و ساختار و زیرساخت مورد لزوم جنبش را
ارتقاء دهم و هواداری از بینشی الهامبخش را ترویج
نمایم.
برعكس، اصلاح طلبان صادق میخواهند
تمامی نیرو را به تنهایی بر توضیح اصلاحات مورد
نظر و برانگیختن فعالیتها در راه تغییرات فوری
اختصاص دهند.
چنین تفاوت نظرهایی قطعا برطرف
نمیشوند، اما آنقدر تعامل ناپذیر نیستند كه هر
فعالی فعال دیگر را دشمن بشمارد و نتواند به گسترش
همكاری بپردازد و خودبینانه ضرورت وجودی طرف دیگر
را نفی كند.
بینش تو یا من ؟
اما جدا از اصلاح یا انقلاب،
درمورد وجود بینشهای گوناگون
–
كه میتوان
پیشبینی
كرد به زودی در تمامی زمینههای
زندگی با آن روبرو خواهیم بود - چه میتوان
گفت؟ این مسئلهایست كه حداقل در مورد اقتصاد با
آن مواجهیم. زمانی كه بینشهای گوناگون، با
هواداران مختلف داریم، آیا میتوانیم
برخورد بین آنها را به
طور سازنده سر و سامان دهیم؟
دو بینش متفاوت ممكن است از دو
روش مشابه برای رسیدن به نتایجی یكسان استفاده
كنند. یا روشهای متفاوتی را پیشنهاد دهند كه
هركدام مورد رضایت یكی از طرفین قرار گیرد.
برای مثال طرفداران سوسیالیسم
بازار اظهار میدارند كه بهدنبال بازار، برقراری
شوراها، پاداش تولید، مالكیت عمومی بر وسایل
تولید، و كنترل كارگری، بهخاطر عدالت، تنوع،
همبستگی، خودساماندهی، و همچنین
جامعه بیطبقه هستند. و اما طرفداران اقتصاد
مشاركتی ادعا میكنند كه در پی برنامهریزی
مشاركتی، برقراری شوراها، پاداش برای تلاش و از
خودگذشتگی، مالكیت تعاونی بر وسایل تولید،
مجتمعهای دارای مشاغل متوازن، خودساماندهی
كاركنان و مصرفكنندگان بهخاطر عدالت، تنوع،
همبستگی، و خودساماندهی، و همچنین
جامعه بیطبقه هستند.
آنها
در پی دستاوردهایی یكسان برای مردمی یكساناند.
اما اولی بر این باور است كه دومی برای
ساختاری غیرممكن تلاش میكند،
از نتایج بسیاری چشم میپوشد، و یورش به مالكیت
خصوصی را به مخاطره میاندازد. و اما انتقاد دومی
نسبت به اولی آناست كه ساختارهای او برای حضور
سازمانهایی كه ارزشهای
مورد نظرش را كاملا رعایت نمیكنند، ناقص است.
این یك تفاوت واقعیست و میتواند
بسیار شدید باشد، اما دلیلی برای دشمنی وجود
ندارد. دیدگاههای متفاوتی كه در اساس برای رسیدن
به شرایط مطلوبی یكسان از راه باورهای سازمانی
گوناگون تلاش میكنند، میتوانند
با شركت نسبی در فعالیت مشترك اعتقادهای خود را به
طور مستقیم - و البته با دلایل
منطقی- به داوری عموم بگذارند. هیچ دیدگاهی نباید
از اینكه پیشنهادهای دیگری نیز برای رسیدن به
ارزشهایش وجود دارد، احساس ناخوشایند داشته باشد.
ارزشهای ما جزء اصول ما هستند،
اما سازمانهای مورد علاقه ما وسیلهای برای
دستیابی به آنهاست. اینكه مواضع كدام دیدگاه در
نهایت بكار بسته میشود،
موضوعی مربوط به مسائل بلند مدت است، اما ما درپی
دستاوردهای بسیار گوناگون كوتاه مدتی نیز هستیم كه
همپوشی زیادی در دیدگاههای
دو طرف دارند و به همین دلیل امكان بحث و همكاری
در كنار هم وجود دارد.
تصوركنید به جای موقعیت خوشبینانه
بالا، یك طرف هوادار سوسیالیسم بازار به كمك
ارتقاء جایگاه نیروهای متخصص دارای قدرت انحصاری
مثلا در آموزشهای فنی
–
حرفهای، تعلیم و تربیت، و اهرمهای تصمیمگیری
روزانه _ چیزی كه من آنرا طبقه هماهنگكننده مینامم
- باشد. درست است كه او میخواهد
قوانین سرمایهداری را از بین ببرد، اما با قوانین
طبقه هماهنگكننده جایگزین میكند. برعكس، هواداران
برنامهریزی مشاركتی نه تنها میخواهد
ریشه قوانین سرمایهداری
را بكند، بلكه میخواهد ریشه قوانین طبقه
هماهنگكننده را نیز خشك كند. برای اولی،
سوسیالیسم بازار، در اولویت نخست در خدمت مدیران،
مهندسان، و دیگر افرادیست كه مهارتها و اهرمهای
تصمیمگیری را در انحصار دارند، و كارگران در
مرتبه دوم اهمیت قرار میگیرند. برای دومی، اقتصاد
مشاركتی بدون استثنا در خدمت همه كسانی است كه كار
میكنند.
اختلاف برسر ارزشها،
با علاقه به سازمانهای مختلف دارای ارزشهای نظری
یكسان تفاوت دارد. در چنین حالتی اختلافها در خود
ارزشها ریشه دارند، نه در درك متفاوت از منطق
سازمانی خاص. آن ها از نحوه تجزیه و تحلیل نشات
نمیگیرند بلكه، از آمال و آرزوهای متفاوت
متاثرند. در عمل همه چیز حاكی از آن است كه چنین
اختلاف دیدگاهی اتحاد را با دشواری روبرو میسازد.
تفاوت برسر ارزشهای اصلی باید پذیرفته شود، و
هنگامی كه غیرقابل حلاند، مشخص شوند. باز هم در
این حالت، باید به شواهد عینی و منطق مراجعه كرد
تا بیانیههای جنگی تكراری. اما در هر حال، اتحاد
دیگر آن برگ برنده قلمداد نمیشود.
تفاوت در استراتژی و تاكتیكها
بسیاری از اختلافها میان فعالین
آن است كه برای آینده بهتر از هم اكنون چه كاری
باید انجام داد. در واقع چنین اختلافهایی حول
محور استراتژی و تاكتیك است. استراتژی در عمل
مجموعه نگرش ما نسبت به جمع آوری نیرو برای تغییر،
و راه و روش آشكارسازی حمایتها برای كسب یك سری
تغییرات در جامعه، و در نهایت دستیابی به نهادهای
تعریف شده جدید است. استراتژی عبارتست از تعیین
موضوعات مورد توجه- یعنی موارد و حوزههایی كه
نیاز به سروسامان دادن دارد - و تعیین چارچوب
سازمانی محلی یا ملی مورد نیاز برای شركت در
انتخابات و یا سایر فعالیتهای غیر انتخاباتی.
تاكتیك
روشهایی
است كه هر روز بهكار میگیریم، مانند تظاهرات،
اعتصاب، صدور اعلامیه، روشهای معرفی سازمان و
ارتباطهای آن، كنفرانسها، شركت در رایگیری یا
عدم شركت در آن، نافرمانی مدنی و غیره.
جالب اینكه، افرادی با دیدگاه و
كانونهای توجه مختلف، میتوانند در بسیاری از
جنبههای
استراتژی و تاكتیك توافق داشته باشند. و از طرف
دیگر افرادی با نگرش و كانون توجه یكسان ممكن است
استراتژی و تاكتیك گوناگونی را برگزینند. اگر
اختلاف در استراتژی و تاكتیك باشد، معمولا كاهش می
یابد.
برای مثال، فرض كنید دو گروه فعال
داریم. آن ها هر دو به دموكراسی
مشاركتی، فمینیسم، مخالفت با نژادپرستی و استبداد،
و وجود روابط غیرطبقاتی، و در بلندمدت، نهادهایی
برای رسیدن به این اهداف عقیده دارند. و برای
خواستههایشان تلاش میورزند.
یكی از گروهها بر آن است كه در
جنگ علیه تحمیلهای فكری و رفتاری در ساختارهای
جاری، و برای غلبه بر مخالفتها، استفاده از چیزی
كه آنان مركزیت دموكراتیك
مینامند،
ضروری است-
و كاش اینطور نمیبود.
دید آنها به سازمان در عمل همشكلی
فراوانی با ساختار سازمانی شركت اتومبیل سازی فورد
دارد و این واقعیت به راحتی توسط آنان پذیرفته
میشود. آنها معتقدند كه استفاده از این سازوكار
نازیبا برای پیروزی اجتنابناپذیراست،
چرا كه در غیر این صورت، تلاشهای
ما پیوند نمییابد و بهراحتی چندپاره و نابود
میشویم. آنها چنین سازو كاری را مقدس نمیشمارند
بلكه تنها معتقدند شرایط آنرا ناگزیر كرده است.
گروه دیگر درست برعكس دلیل
میآورد كه چنین سلسله مراتبی نه تنها كمكی برای
رسیدن به اهداف جامعه بی طبقه نمیكند، بلكه طبقه
كارگر را تضعیف میكند
و با تلقین ارزشها
و گرایشهای غلط جنبش را به انحراف میكشد. و
علاوه برداشتن تاثیرات مخرب جانبی، از نظر ساختاری
نیز ناموفق است. به زبانی دیگر، اگر یك طرف فكر
كند كه این ساختار برای یك مسیر طولانی مناسب است،
ممكن است بحث درباره مبنای لنینیستی سازمان به
بحثی درباره اهداف تبدیل شود، اما همانطور
كه از حالت بالا معلوم است، میتواند
به بحث در برای روش رسیدن به اهداف محدود شود.
البته یك طرف بر آن است كه روشها میتواند پایان
دلخواه را نابود كند، بدین معنی كه قابل
استفادهاند، اما اهدافمان را در خطر قرار میدهد.
اما طرف دیگر میگوید رد كردن این روش است كه
پایان دلخواه را نابود میسازد،
پس ما باید از آن استفاده كنیم و مانع آن شویم كه
به اهدافمان ضربه بخورد. در چنین شرایطی چه
بایدكرد؟
من فكر میكنم
واقعیت جواب ما را داده است. ما چارهای جز آن
نداریم كه در مجموع به بررسی هر دو گزینه ادامه
دهیم. و از این تقابل نظر استقبال كنیم. آری دو
گروه و دو گرایش وجود دارد. آنچه ما باید به آن
امیدوار باشیم این است كه بالاخره یكی از این دو
روش به نتیجه میرسد. این را تجربه مشخص خواهد
كرد. به هرصورت دلیلی وجود ندارد كه هرطرف بخواهد
برحق باشد و احساس كند كه برحق بودنش بسیار مهم
است. آنچه مهم است، یافتن چیزی است كه واقعا درست
است. اگر هردو طرف صادقانه برخورد كنند، باید امید
داشته باشند كه گرایش به پرهیز از تمركز قدرت در
ساختارهای سازمانی موثر و مداوم بودن خود را در
عمل اثبات نماید. چرا كه بالاخره، هردوگروه خواهان
جامعهای بدون این ساختارها هستند. و همچنین،
میتوانند
به این توافق برسند كه بدون ساختارهای –
حداقل تاحدی
–
تمركزگرا نمیتوان به دنیای جدید دست یافت، و لذا
از چنین ساختارهایی با توجه به نقاط ضعفشان
باید استفاده كرد. در چنین حالتی، هر دو طرف این
تقسیمبندی احساس قدرت كاملی خواهند داشت و در ضمن
احترام متقابل نیز برقرار خواهد بود. اگر تفاوت ها
منحصر به استراتژی باشد، مانند نمونهای كه در
بالا توضیح داده شد، چیزی جز احترام متقابل معنی
ندارد. اما اگر اختلاف را به بینش گسترش دهیم،
همانطور
كه اشاره شد، در مردابی از اختلافهای غیرقابل حل
فرو میرویم.
مثالی دیگر. آیا ما در برگزاری
تظاهرات خود، با انتخاب در رویارویی خشونتآمیز،
عدم اطاعت مدنی، و تظاهرات قانونی صلحجویانة بدون
برخورد مواجه نمیشویم؟ هیچكدام از اینها اصولی
ماندگار تلقی نمیشوند. اگر استثناها را كنار
بگذاریم، هركس موافق است كه یك شیوهی برخورد
میتواند بسته به شرایط درست باشد یا نباشد. برای
نمونه اعتصاب را در نظر بگیرید. خوب همیشه اعتصابشكنانی
وجود دارند. میتوانیم
راه ورود اعتصابشكنان
به كارخانه را با بستن مسیر آنان بدون به كار
گرفتن خشونت و یا با زور سد كنیم. تعداد چپگرایان
بسیار اندكی ممكن است فكر كنند كه هواداری از این
یا آن روش ارزش آنان را كاهش خواهد داد. آیا كسی
را كه با بهكارگیری این روش در شرایط مشخصی
مخالفت میورزد و معتقد است استفاده از آن با توجه
به موقعیت، به گسترش رویاروییها و در نتیجه
بوجود آمدن فضای مناسب برای سركوب و كنارهگیری
متحدان بالقوه ما میانجامد و در نتیجه عاقلانه
نیست، دارای افكار بی ارزش میشناسیم؟
چنین موضعگیریهایی
وابسته به شرایط است و در مورد آن حكمی كلی
نمیتوان صادر كرد. و این مشخصه تاكتیك هاست. ممكن
است دلایل زیادی علیه انتخاب شیوهای معین وجود
داشته باشد
–
چرا كه آن انتخاب دارای
سرشتی نامناسب باشد و در شرایط مشخص ناكارآمد باقی
بماند. مطمئنا هر موضوعی در جایگاه خودش قابل
تحلیل است.
اگر در هر حال اختلاف وجود داشته
باشد، چه بایدكرد؟ اگر تظاهرات بزرگی را در پیش
داریم، و برخی افراد تمایل به رودررویی، برخی به
عدم اطاعت مدنی، و برخی تنها خواستار راهپیمایی
قانونی صلح آمیز باشند چه باید بكنیم؟ در این
حالت، مسئله این نیست كه كدام روش درست است. شاید
من فكر كنم كه دیدگاه خاصی درست باشد و شما با آن
موافق یا مخالف باشید. آنچه مهم است آن است كه درك
كنیم دیدگاهها و روشهای مختلفی وجود دارد، و
آنگاه تعیین كنیم كه كدام برخورد در سایه این
واقعیتها سازندهتراست.
و جواب مسئله روشن است. ما همبستگی
را عمیقا درك میكنیم، گوناگونی را میفهمیم،
هزینه پراكندهگی از یكسو، و خطر قرارگرفتن همه
تخم مرغها
دریك سبد را هم میدانیم. بنابراین ما باید با
وجود حركات مختلف از طرف گروههای مختلف موافقت
كنیم، چه آنها را بپسندیم و چه نپسندیم. از سوی
دیگر، انتخاب شما نباید مانع انتخاب من بشود. هدف
همه ما جمعآوری
نیرو برای ایجاد جنبش، و پرداخت هزینه اجتماعی
برای پیروزی است.
حتی اگر همگی ما با این اصول موافق
باشیم، با این وجود ممكن است بر سر آن كه هر
تاكتیك خاصی چگونه به جنبش كمك میكند یا آسیب
میرساند اختلاف نظر داشته باشیم. اما این كه یك
گرایش و دیدگاه بقیه دیدگاهها را كه آنها
هم ارزشمند هستند كنار بزند، شدیدا مردود است. این
درست همانند آن است كه با تنوع نظر مخالفت ورزیم.
روشن است كه ما نیازمند جنبشی با تاكتیكهای متنوع
و كانونهای توجه چندگانه هستیم. برای اتحادی
ارزشمند راه دیگری وجود ندارد. البته پذیرش
تاكتیكهای متنوع به این معنی نیست كه آزادیم هر
انتخابی را كه دوست داریم بدون توجه به بقیه
گروهها بكار گیریم. اگر تاكتیك انتخاب شده توسط
من مانع تاكتیك مورد استفاده به
وسیله شما شود، باید در باره
چگونگی استفاده من و شما از تاكتیكهای خود، و
قابل استفاده باقی ماندن هر دو تاكتیك، و
بهرهمندی دوجانبه از آنها وارد مذاكره شویم.
البته در عمل اجرای چنین مذاكرهای مشكل است، اما
در قدم اول، پذیرش انجام این كار قطعا سودمند
خواهد بود.
تفاوتها در درك واقعیت
شما از پنجره به بیرون نگاه میكنید
و قرمز و سبز میبینید، من از همان پنجره نگاه
میكنم و قرمز و آبی می بینم. و آنگاه میخواهیم
برای یك شنونده چیزی را تعریف كنیم كه در آنسوی
پنجره دیدهایم. برای مثال، شما میبینید كه
میلوسویچ و صدامحسین نه تنها آدمهای بدی نیستند،
بلكه قهرماناند. و این را واقعیتی در برابر خشونت
و مداخله آمریكا میبینید. من میلوسویچ و
صدامحسین را جانیان وحشتناكی میبینم، و در ضمن
خشونت و دخالت آمریكا را هم متوجه هستم. ما میخواهیم
به شنونده یكسانی درباره بالكان و عراق آگاهی
دهیم. چه چیزی تفاوت ما را عمده میكند؟ شما فكر
میكنید
جانی خواندن میلوسویچ و صدامحسین همراهی با
حملهكنندگان به كشور آنهاست. من فكر میكنم
انكار شیطان صفتی آنها كمكی به جلوگیری از حمله
به كشور آنان نمیكند. در این زمینه مثالهای
بسیاری وجود دارد.
مشكلات بزرگ بهواسطه درك متفاوت
از واقعیتها رخ میدهد، یعنی زمانی كه گروههای
فعال مختلف واقعیت را به شكل بسیار متفاوتی
میبینند. هر گروه فكر میكند صحبت از واقعیت به
شكل دیگر، میتواند
ناكامل، گیج كننده، و حتی مانع ایجاد آگاهی سیاسی
و پیشرفت باشد. در چنین حالتی، آن بخش كه دو گروه
كم و بیش درباره آن موافقت دارند میتواند به
خواست مشترك درباره نوع فراخوان تظاهرات یا
سازماندهی كار منجرشود. اما در بخشی كه توافق وجود
ندارد، انتخاب راههای
متفاوت و حتی ناسازگار برای رسیدن به نتایج مشابه
ناگزیر است. پس چه باید كرد؟
از آنجا كه دنیا در نظر ما بسیار
متفاوت است، پیام ما نیز قاعدتا بسیار گوناگون و
متفاوت خواهد بود. شاید بتوانیم بهخاطر جامعه
امید به برقراری رابطه صمیمانهتری داشته باشیم.
البته در چنین شرایطی با موضوع بسیار دشواری مواجه
خواهیم بود. و هردوی ما باید به پیشرفت كار توجه
بیشتری كنیم تا به برحق بودن تجزیه و تحلیلهای
خود. هركدام از ما باید از برحق بودن دیگری و كسب
پیشرفت خوشحالتر شویم، تا اینكه نظرمان غلبه
یابد، اما در واقع بهكندی پیش رویم و یا اصلا
پیشرفتی صورت نپذیرد. با این انگیزه، اگر حداقل
فروتنی لازم را داشته باشیم، آنگاه با غلبه بر
مشكلات راهی را خواهیم یافت. البته زندگی میكنیم
و اجازه زندگی به دیگران میدهیم و برای
دیدگاههایی كه فكر میكنیم صحیح است بی محابا
دلیل و برهان میآوریم.
به جای وقت تلف كردن بر سر حمله به
یكدیگر، بهتر است با كل جامعه روبرو شویم. پیامهای
گوناگون خود را به گوش آنان برسانیم، و منتظر
نتیجه شویم. سعی نكنیم آنهایی
را كه موافقشان نیستیم از ارائه دادن توانائیشان
محروم سازیم و متقابلا آنها
هم این كار را در مورد ما نخواهند كرد. ما باید
تشخیص دهیم كه برای هردوی ما بهتر است حركت كنیم
و پیش رویم، و نیروی خود را در حمله متقابل به
یكدیگر تلف نكنیم و به راههای
ارتباطی خود با جامعه به واسطه دشمنی دو طرفه بیش
از حد آسیب نرسانیم. به عبارت دیگر برای یكدیگر
گردن نمیكشیم. اگر بتوانیم با همدیگر كار
میكنیم، و اگر نتوانیم نمیكنیم. مناظره و مباحثه
لازم است، اما حمله به یكدیگر صحیح نیست.
فرقهگرایی
وقتی با فرقهگرایی مواجه شویم،
همه ما
-
حداقل در كسانی غیر از خودمان-
آن را تشخیص میدهیم. اما تعریف آن ساده نیست.
برخی ممكن است بگویند كه فرقهگرایی حس بسیار قوی
نسبت به یك بینش است. و یا باور به نقطه نظراتی
خاص بدون شواهد كافی. و یا پافشاری شدید بر یك نظر
و ادعای غلط، بیمعنی و حتی مضر بودن سایر نظرات.
اما فرقهگرایی هیچكدام از اینها
نیست. ما همه قویا به چیزی اعتقاد داریم. و همگی
عقیده داریم كه برخی نظرات غلط، بیمعنی، و مضراند.
گاهی برای هركس اتفاق میافتد
كه بدون شواهد كافی به چیزی باور داشته باشد. همگی
ما از بحث درباره اعتقاداتمان
خوشحال میشویم. و هیچكدام از اینها
فی نفسه، دلیل بر فرقهگرا بودن ما نیست. برخی میگویند
فرقهگرایی یك پدیده سیاسی است. برخی عقیده دارند
كه تنها پدیدهای ایدئولوژیك است. البته انواع
مختلفی از مردم میتوانند فرقهگرا باشند، نه تنها
با دیدگاه سیاسی-
نظیر برخی لنینیستها، آنارشیستها، فمنیستها، و
غیره
-
بلكه افرادی با دیدگاه مذهبی، و یا حتی اقتصادی و
نظایر آن.
شاید فرقهگرایی نام دیگری باشد
برای مذهب. اما نه، ما خیلی از افراد را میشناسیم
كه مذهبی هستند ولی فرقهگرا نیستند و فرقهگرا
بودن نیز به معنی مذهبی بودن نیست، احساس مذهبی
داشتن نسبت به خدا و یا سیاست به معنی فرقهگرا
بودن كسی نیست.
ما میدانیم اگر شخصی فرقهگرا
باشد، در او منطق، لزوم وجود شواهد، همدلی، مراعات
دوجانبه، و احترام متقابل اگر هم وجود داشته باشد،
بسیار ضعیف است. نشانههای فرقهگرایی
انعطافناپذیری، دگماتیسم، و بیاعتنائی شاهانه
است. البته باید از قلم یك نویسنده برخوردار بود
تا بتوان این ویژگیها را توضیح داد.
پس فرقهگرایی چه میتواند باشد؟
به نظر میرسد فرقهگرایی وقتی شكل میگیرد كه
احساس شود زیرمجموعهای از نظرات گروه، علامت
مشخصه آنان است. فرقهگرایی را باید در ارتباط با
دیدگاههای مبتنی بر هویت تشخیص داد.
روشن است كه اگر اجازه دهیم بینش
ما ماهیت ما شود، هر انتقادی به نظرات ما مثل
حملهای به موجودیت ماست. فرض كنید كسی بر این نظر
است كه دیدگاه شما مبنی بر ضرورت سازماندهی لنینی،
یا اولویت جنسیت، یا عدم خشونت مطلق، یا علیه
بازار، و یا هر چیز دیگر بهشدت غلط و حتی مضر
است. خوب، چون ما فكر میكنیم دیدگاهمان
كه همانا هسته اصلی هویت، موجودیت، و تمامیت ارزش
ماست زیرسئوال رفته، تنها كلماتی حاكی از مخالفت
نمیشنویم، بلكه حملهای مرگبار را احساس میكنیم.
و بطور طبیعی حالتی مناسب دفع حمله را به خود می
گیریم و به حمله متقابل میپردازیم. و در این حالت
عمل ما كم و بیش مخالفت شدید با نظرات انتقادی را
خواهد داشت. شخص انتقادكننده نیز به نوبه خود
احساس میكند مورد یورش واقع شده، و اگر نه برای
برخورد فیزیكی، حداقل برای برخورد لفظی آماده
میشود.
به نظر من چرخه رفتار تدافعی و
تهاجمی كه مشخصه برخورد فرقهگرایانه است ناشی از
آن است كه مخالفت با نظرات، حمله به موجودیت
قلمداد میشود. دلیل آن این نیست كه به چیزی عمیقا
معتقدیم، و برای آن دلیل كافی داریم، یا اینكه
بقیه نظرات را غلط، مبهم، حتی پریشان، یا مضر میدانیم،
یا اینكه احتمال بر خطا بودنمان میرود.
اگر كسی به من بگوید كه جمعیت
ایالات متحده كمتر از جمعیت آلمان است، نه از جا
در نمیروم، نه در عقیده خود تغییری میدهم، و در
نهایت فكر میكنم كه چه نظر غلطی داده است. اما
اگر كسی نظری بدهد كه براساس آن احساس كنم كه با
آن هویت من زیر سئوال رفته، از جا در میروم.
در برخوردهای فرقهگرایانه بحث ایدهها
و شواهد مطرح نیست. بلكه از هویت، تعاریف، و
موجودیت خود دفاع میكنیم.
من این نتیجه را زمانی گرفتم كه به
بررسی شاخه خاصی از فعالین فرقهگرا پرداختم كه
تلاش داشتند حتی لباس پوشیدن و نحوه صحبت مشابهی
داشته باشند و در روش تفكر سیاسی خود لنین،
تروتسكی، مائو، باكونین، و . . . را به بتهایشان
تبدیل میكردند. همه ما با این موضوع روبرو
بودهایم. فرقههای مورد نظر تمامی نشانههای
انجام مناسك یك گروه را دارند، و در عین حال حول
چیزی كه در ابتدا برای هر عضو جاذب، ارزشمند، و
هدف بودهاست (هرچند برای مدتی كوتاه ) ساخته
شدهاند. به نظر من تعیین ارزش، بینش، و هدف بر
اساس تعریف و هویت فردی، به كنار گذاشتن استدلال و
جایگزینی آن با انعطافناپذیری،
تكبر، بیتوجهی به دیگران، گرفتن حالت دفاعی،
روحیه پرخاشجویی، دوریگزینی و گاه حتی پریشاني
روانی در افراد فرقه میشود. همه ما در این یا
آن زمان، حداقل تاحدی در آن در فرورفتهایم و
بنابراین این پدیده را بهخوبی میشناسیم.
و برخی هنوز در آن غوطهوریم.
و در نهایت اینكه، پیشنهاد میكنم
در مسئله برخورد با تفاوتها،
علاوه بر گرایشها و رفتارهای خاص در زمینه كانون
توجه، بینش، استراتژی و تاكتیك، و انواع تفاوتها
در درك واقعیت كه در بالا به آن اشاره شده، كوشش
كنیم پیوند هویت و عقاید خودمان را قطع كنیم، نه
با كاهش شور پایداری در عقیدة خود، بلكه با درك
این كه گذشته از هرچیز، آنها مشروطاند،
و اینكه ما همیشه بیش از عقاید نسبی خود موجودیت
داریم. و بنابراین هرگز نباید بخواهیم كه به قیمت
پشت كردن به واقعیت، بیش از هویت حقیقی و پیچیده
خود به آن ها بچسبیم.
باید برخوردهای بیحاصل
فرقهگرایانه را به كمك ترسیم مرز روشنی بین
نظرات، ارزشها، و اهداف خود، با هویت و ارزش
شخصیمان كنار بگذاریم. و همه میدانیم گفتن این
مسئله البته بسیار ساده تر از انجام آن است. |