تاكهای عاشق
تاكهای عاشق
(رمان)
نويسنده
: نوشين شاهرخی
طرح روی جلد
: كريم بهجتپور
چاپ اول
: 2003
/
1382
چاپ و صحافی :
Fösse Druck
نشر
:
بيدار
Bidar, Am Judenkirchhof 11 c,
30167 Hannover
E-mail:
Noshin.Shahrokhi@gmx.net
داستان "تاكهاي عاشق" سرگذشتي
زيبا و خواندني است:
داستان در چارچوب كلي خود،
رويارويي ده است با شهر، سنت با تجدد و زن با مرد.
دهي از خواب قرون بيدار ميشود و به شهركي تبديل
ميگردد. برخي از روستاييان نيمشهري ميشوند و برخي
از مردم شهر نيماروپايي. چشم و گوش دخترها
رفتهرفته باز ميشود و كمكم با حقوق خود آشنا
ميگردند و برخي نيز با زيباييهاي تن خود. اصولا
زنان در داستان نقش اصلي را دارند. تحول جامعهء
پيش از انقلاب و پس از آن، اينبار بيشتر از ديد
دختران و زنان جوان توصيف شده است و مردان در آن
نقشي جنبي دارند و طبقهء
سالمندتر، چه زن و چه مرد، كمابيش نقشي ندارند.
با فروكش كردن آن شور نخستين
انقلاب و رواج نارضايتي، گروهي دست به ترك وطن
ميزنند و به كاروان مهاجرت ميپيوندند. چيزي
نميگذرد كه انقلابيهاي پريروز، سرخوردگان ديروز و
گريختگان امروز خود را در بيرون از مرزهاي ميهن
يكييكي بازميابند. دور از ميهن، سنتهايي را كه
در وطن رد ميكردند، اكنون با نوعي نوستالژي دوباره
كشف ميكنند. گله و شكايت از غرب كه براي مسائل
آنها گوش شنوا ندارد، آغاز ميگردد، ولي در
عينحال در جامعهء
غرب با ياد ميهن رفتهرفته ذوب ميشوند و فرزنداني
نيمغربي و نيمايراني توليد ميكنند.
در آغاز اشاره شد كه زنان در
داستان نقش اصلي را دارند. داستان بويژه بر محور
زندگي زني به نام پرستو و دختر او نيلوفر ميگردد
كه اشخاص اصلي داستاناند. نويسنده كلا نقش راوي
دارد، ولي گهگاه خود جزو اشخاص داستان ظاهر
ميگردد و گاه نيز به حديث نفس ميپردازد. اين
موضوع اشاره بر اين دارد كه رابطهء
ميان نويسنده با وقايع داستان تنها نتيجهء"ديدن"
يا "شنيدن" نيست، بلكه سهمي از "چشيدن" دارد. در
حقيقت نقش راوي در آغاز با پرستو و سپس و بويژه
با نيلوفر چندبار انطباق كامل دارد و سپس دوباره
از يكديگر دور ميگردند. اين موضوع خواننده را كمي
سردرگم ميكند و به ساختار داستان لطمه ميزند. در
مقابل آنجا كه راوي به حديث نفس ميپردازد گرم و
دلچسب است و شايد همين مقدار براي برخي "گفتنيهاي
ناگفتني" بسنده ميبود.
نويسنده داراي نثري روان و زيبا و
روانكاوانه است. نگاه او كنجكاو است و با يك چشم
پيرامون اشخاص داستان را نيز زير نظر دارد. توجه
به طبيعت و اشياء و دميدن جان در آنها از همان
صفحهء
نخستين آغاز ميگردد. توصيفهاي طبيعت و بويژه از
پاييز، درعين اينكه بسيار شاعرانه، زميني و
ملموساند. مهارت ديگر نويسنده در توصيف عشق است.
عشقي كه آسماني و رمانتيك نيست، بلكه زميني است،
ولي درعينحال رگي از عرفان در تن آن جاري است.
يكي دو توصيف اروتيسم او كوتاه، ولي متهورانه و
زيباست.
نويسنده درعين درنگ در توصيف
لحظههاي دروني و بيروني، رويدادها را سريع نقل
ميكند و از شرح حواشي روزمره كه بر طول داستان
ميافزايند و از هيجان آن ميكاهند بركنار است و
گويا از اين نكته نيك آگاه است كه در ادبيات معاصر
فارسي، نخستين گام در رفع عدم تجربهء
كافي در رماننويسي، كوتاه گرفتن داستان است كه از
حدود دويست صفحه تجاوز نكند.
اين محاسن در مجموع اميد ميدهد كه
ما در آينده نيز از خامهء
اين نويسندهء
جوان سرگذشتهاي زيبايي، بويژه در موضوع عشق و
حديث نفس بخوانيم و لذت ببريم.
جلال خالقي مطلق
|